واِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ ولَبِئسَ المِهاد (بقره، 206)
گزيده تفسير
هنگامي كه تفصيلاً از منافق خواسته شود تا پرواپيشه كند، آن عزت دروغين و پنداري كه با گناه و فساد كسب كرده است، وي را فروبرده و اخيذ و اسير خود قرارداده و به گناه كشانده و او در برابر هر دعوت به تقوا و دوري از دورنگي، خصومت، اختلاف افكني و فساد و اهلاك حرث و نسل، تصلّب نشان ميدهد، پس گناه و عزّت كاذب تعامل متقابل دارند.
خوي نفاق و سركشي موجب شده تا منافق قابليت اصلاح و زمينه پذيرش تقوا را از دست بدهد، چون پذيرش تقوا در گرو فروتني است.
عزّت دروغين منافق در ظرف ظهور حقايق (قيامت) به صورت ذلت واقعي آشكار ميشود كه كيفر نفاق، آتش فراگيري است كه از بالا و پايين، ظاهر و باطن منافق را دربر ميگيرد و متناسب با فساد همه جانبه وي كه از يكسو با جوارح حرث را و از سوي ديگر با القاي شبهه انديشهها را تباه ميكرد، عقوبت ميشود، پس چون همه خواستههاي او در جهنّم است، آتش عذاب از هر سو او را احاطه ميكند و دوزخ براي تعذيب او كافي است.
^ 1 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص348.
^ 2 – ـ الكافي، ج8، ص289؛ تفسير العياشي، ج1، ص101؛ ر.ك: تفسير الصافي، ج1، ص220.
^ 3 – ـ سوره هود، آيه 61.
^ 4 – ـ سوره نساء، آيه 135.
229
>
تفسير
مفردات
أخذته: «اخذ»، در مقابل اعطاء 1 به معناي گرفتن است كه به اعتبار متعلّقش كاربردهاي آن متفاوت است. برخي گفتهاند: ﴿اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم﴾ بدينمعناست كه عزّت و حميت جاهلي منافق را به ارتكاب گناه وا ميدارد 2 ولي استاد علامه طباطبايي ميفرمايد: ظاهر اين است كه ﴿بِالاِثم﴾ به ﴿العِزَّة﴾ متعلّق است؛ يعني هرگاه منافق به تقوا فراخوانده شود نفاق دروني و عزّت ظاهري كه با گناه كسب كرده است او را ميگيرد 3.
العزّة: «عزّت»، در برابر ذلّت 4 ، حالتي است كه مانع مغلوب شدن انسان است. «أرض عَزاز» زمين سخت و محكم را گويند. گاه عزت به صورت عاريه در حميت و نخوت نكوهيده به كار ميرود؛ مانند: ﴿اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم) 5
بالإثم: «باء» در ﴿بِالاِثم﴾ به نظر برخي براي تعديه است. به نظر بعضي ديگر، باء براي سببيّت است نه تعديه. براساس اين نظر، خداي سبحان در اين آيه علت و سبب عزت دروغين منافقان را گناه و تبهكاري آنان ميداند 6. و سرّ انتخاب معناي سببيّت بنا بر اين قول آن است كه كلمه «اَخْذ» متعدي است
230
>
و به حرف تعديه نيازي ندارد، از اينرو حرف باء به معناي لام، براي بيان علت چنين عزّتي است، يا معناي ديگري دارد؛ مانند مصاحبت.
المهاد: مهد، به معناي مصدري، آماده و مهيّا ساختن است و «مهاد» و «مهد»، به معناي مفعولي، زمين هموار و مسطح است. گهواره نوزاد كه براي استراحت او مهيّا شده نيز مهد است 1. زمين نيز از اينرو كه براي زندگي نرم و آماده است ذلول و مهاد دانسته شده است: ﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلولا) 2 ﴿اَلَم نَجعَلِ الاَرضَ مِهدا) 3
تناسب آيات
اين آيه نيز در مقام بيان برخي ديگر از ويژگيهاي منافق است. در آيه سابق سخن از افساد و اهلاك او در عرصههاي اقتصادي، فرهنگي و… بود. در اين آيه سخن از نصيحت ناپذيري و عزّت كاذب اوست كه موجب ميشود در برابر دعوت وي به پرهيزگاري بايستد و غرور و نخوتش مانع پذيرش حق شود. مجموع ويژگيهاي يادشده فرجام شوم دوزخ را بر هر منافقي رقم ميزند.
خداي سبحان در اين آيات ابتدا فرمود: منافقان كينهتوزترين يا سرسختترين دشمنان هستند. در آيه بعد نحوه اِعمال دشمني را ذكر كرد. آنگاه مسئله اخذ عزّت را در اين آيه سپس عكسالعمل آنها را بيان كرد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص534.
^ 2 – ـ التبيان، ج2، ص182؛ مجمع البيان، ج1 2، ص535؛ الكشاف، ج1، ص251.
^ 3 – ـ الميزان، ج2، ص99.
^ 4 – ـ التحقيق، ج8، ص114، «ع ز ز».
^ 5 – ـ مفردات، ص563، «ع ز ز».
^ 6 – ـ ر.ك: تفسير البحر المحيط، ج2، ص126.
231
>
دعوت به تقوا
آيه شريفه از نظر كيفيت دعوت، هرگونه دعوت (ارشاد و موعظه، انتقاد و نهي از منكر) را شامل ميشود: ﴿واِذا قيلَ لَه﴾، چون حذف متعلق بر عموميت آن دلالت ميكند و به گواهي شواهد تاريخي، منافق بر اثر خوي استكباري و عزتپنداري خود، در برابر هر يك از آنها تصلب نشان ميدهد.
از نظر تقوا و دعوت به آن: ﴿اتَّقِ اللّه﴾ نيز همه معصيتها (دو رنگي و نفاق، فساد و اهلاك حرث و نسل) را شامل ميشود؛ يعني اگر او را تفصيلاً به يكرنگي، صلاح و اصلاح و آبادي حرث و نسل كه همان تقواست دستور دهند، غرور و نخوت (عزت دروغين) او مانع از پذيرش آن ميشود، زيرا اولاً سياق آيات اقتضاي عموميت دارد و ثانياً در اينگونه موارد دستور مطلق و بدون تعيين مصداق به تقوا سودمند نيست، بلكه براي اصلاحِ اينگونه افراد سركش بايد يكايك بيماريهاي او را براي وي برشمرد و نيز داروي لازم را ارائه داد؛ نه آنكه به مطلقگويي بسنده شود و به اجمال فرمان پرواپيشگي داده شود، هرچند اگر تفصيلاً به او گفته شود: دو رو نباش، با جامعه خصومت نداشته باش، اختلاف نيفكن و حرث و نسل را به نابودي نكشان، در اين حال نخوت دروني و عزت بيجاي او مانع پذيرش آن ميشود: ﴿اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم﴾؛ امّا چنانچه به اجمال به او بگويند: تقوا داشته باش، براساس نفاق درونياش ظاهراً ميپذيرد، هرچند عمل نميكند؛ همانطور كه وقتي پزشك به بيمار به طور مطلق ميگويد: ناپرهيزي نكن، بيمار آن را ميپذيرد؛ ليكن وقتي پزشك حاذق درد را شناخت و داروي تلخي را تجويز كرد و خواستار ترك غذاي زيانبار معين شد، پذيرش آن براي بيمار ناپرهيز دشوار است و ميگويد: نميتوانم، عادت كردهام.
^ 1 – ـ مفردات، ص780؛ المعجم الوسيط، ج1 2، ص889، «م ه د».
^ 2 – ـ سوره ملك، آيه 15.
^ 3 – ـ سوره نبأ، آيه 6.
232
>
نصيحت ناپذيري منافقان
سرسختي و خوي سركشي منافقان موجب آن ميشود كه قابليت اصلاح و تربيت را از دست بدهند، چون اگر اصلاحپذير بودند، خداي سبحان به رسول خود(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور ادامه نصيحت به آنان را ميداد، حال آنكه بارها به اين گروه اندرز داده شده؛ ولي در آنها اثر نكرده است. نشانه نصيحت ناپذيري منافقان آن است كه وقتي آنان را به تقوا و اصلاح نفس فرا ميخوانند، آن عزت دروغيني كه با گناه و فساد كسب كردهاند، مانع پذيرش آن ميشود: ﴿واِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم﴾.
پذيرش تقوا، همانطور كه قبلاً بيان شد، در گرو فروتني و تسليم در برابر حق است و انسان سركش و منافق هرگز حاضر به فروتني در برابر حق نيست، چنانكه اميرمؤمنان، علي(عليهالسلام) فرمود: هركس شنيدن سخن حق و پذيرش عدالت براي او سنگين و دشوار است، هرگز عمل به حق بهرهاش نخواهد شد، چون عمل به حق براي او دشوارتر است: «من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل أن يُعرض عليه، كان العمل بهما أثقل عليه» 1
واكنش كافران و منافقانِ سركش در برابر ارشاد مبلغان و نهي از منكر ناهيان چنين است كه وقتي آيات الهي بر آنها خوانده ميشود، نشانه انكار در چهرههايشان آشكار ميشود؛ به گونهاي كه نزديك است در برابر مبلغان الهي از خود سطوت و خشونت نشان بدهند: ﴿واِذا تُتلي عَلَيهِم ءايتُنا بَيِّنتٍ تَعرِفُ في وُجوهِ الَّذينَ كَفَروا المُنكَرَ يَكادونَ يَسطونَ بِالَّذينَ يَتلونَ عَلَيهِم ءايتِنا) 2
233
>
بر اين اساس، همانطور كه در قيامت اعضا و جوارح شهادت ميدهند، در دنيا نيز ممكن است صاحب نظر يا صاحب بصر از گفتار و رفتار كسي استشهاد كند و كارهاي ادراكي و تحريكي او را شاهد ضمير مكتوم و سرّ مكنون او بيابد؛ مثلاً كسي كه در برابر امر به معروف و نهي از منكر پرخاش ميكند و با بياعتنايي واعظ را طرد ميكند يا اگر لفظاً چيزي به آمر به معروف و ناهي از منكر نگويد و رفتار خشني در برابر دعوت او نداشته باشد مجدّداً همان گناه پيشين خويش را مرتكب ميشود. چنين شخصي هرچند سخن نگويد، اعضا و جوارح او به نفاق، ريا، سمعه و بالاخره طغيانگري او شهادت ميدهند و اين صحنه براي صاحبدل، نموداري از عرصه معاد خواهد بود.
دست و پا شاهد شوندت اي رهي ٭٭٭ منكري را چند دست و پا نهي 1
به هر روي، آيه ياد شده ناظر به مرحله دريافت رهنمود تبليغ ناصحان است و هنوز نوبت به عمل نرسيده است. واكنش عملي آنان نيز چنين است كه هم پيامبران الهي را به ناحق به شهادت ميرسانند و هم آمران به معروف و ناهيان از منكر را: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِئايتِ اللّهِ ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقٍّ ويَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذابٍ اَليم) 2
اطلاق مجازي «عزّت» بر خودخواهي
استعمال لفظ در معنا، يا صحيح است يا غلط و اگر صحيح بود يا حقيقت است يا مجاز. اگر مجاز بود در مقام ثبوت «علاقه» ميطلبد و در مقام اثبات
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 216.
^ 2 – ـ سوره حجّ، آيه 72.
234
>
«قرينه» ميخواهد. اطلاق عزّت بر خودخواهي و نخوت، غلط است نه صحيح؛ ليكن چون منافق مدعي مقامي عزّتآور است، نظير اطلاق اِله بر هوا، صحيح و مجاز، و محتاج قرينه است. كلمه ﴿بِالاِثم﴾ ميتواند قرينه اطلاق عزّت بر چنين خود كامگي باشد وگرنه عزّت ذاتي از آنِ خداست و عزّت عرضي براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان است و براي منافق هيچ سهمي از آن نخواهد بود، بدين لحاظ، تعلّق ﴿بِالاِثم﴾ به عزّت مناسب است.
البته بايد عنايت داشت كه اگر حرف «باء» را براي مصاحبت منظور بداريم بهتر است تا براي سببيّت، زيرا گناه سبب عزّت نخواهد بود، هرچند نظر مدعيان دروغين عزّت آن است كه از راه طغيان عزيز شدهاند. البته گناه و «عزّت كاذب» تعامل متقابل دارند؛ يعني مرحلهاي از خودخواهي سبب ارتكاب گناه ميشود، آنگاه همان گناه مايه تورّم همين عزّتخواهي كاذب ميگردد. دوباره چنين عزّت برآمده از آنگناه سبب گناه بزرگتر ميشود. سپس همين گناه بزرگتر پايه پديد آمدن مرحله برتر از عزّتجويي كاذب ميگردد. اين آماس و تورّم به عنوان نموّ و فربهي تلقي ميشود و رفته رفته امر بر خود صاحب كار اشتباه شده و طولي نميكشد كه گرفتار ﴿اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 1 خواهد شد.
برو اي خواجه خود را نيك بشناس ٭٭٭ كه نبود فربهي مانند آماس 2
اَخيذ عزّت كاذب
فرق عزّت صادق و كاذب، همانند ساير اوصاف راست و دروغ ديگر، آن است
^ 1 – ـ مثنوي معنوي، ص464، دفتر سوم، بيت 3206.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 21.
235
>
كه وصفِ صادقِ محمودْ در اختيار موصوف است و متصف به آن او را اخذ ميكند و در اختيار ميگيرد؛ امّا وصفِ كاذبِ مذموم، موصوف را در اختيار دارد و متصف به آن را اخذ ميكند.
در اين مورد، عزّتِ كاذب، عزيز بيجهت را فرو ميبرد و او را اَخيذ به معناي اسير قرار ميدهد و آنچه از دست و زبان و ساير مجاري ادراكي و تحريكي وي ظاهر ميشود نشان سُلطه آن وصف مذمومِ آخذ است كه اين اَخيذ و اسير خود را وادار به چنان كار زشتي ميكند.
كفايت جهنّم براي منافقان
كيفر تلخ منافق، جايگاه بدِ جهنم و شعلههاي آتشين آن است و جهنم براي او كافي است: ﴿فَحَسبُهُ جَهَنَّم﴾، چون همهخواستههاي او در جهنم است. او به ظاهر، اصلاح طلب و كلامش اعجابآور بود؛ ولي درحقيقت طغيان و فساد، بدگويي و جاه را ميخواست. او در دنيا بزرگي و كبريايي را كه خواسته اصيل انسان است و خدا در نهاد او به وديعت نهاده و صراط مستقيم نيل به آن را ايمان و عمل صالح قرار داد: «إلهي كفي بي عزّاً أن أكون لك عبداً و كفي بي فخراً أن تكون لي ربّاً» 1 در گناه جستوجو كرد، از اين رو خداوند در قيامت خواستههاي جهنمي او را به وي ميدهد و جهنم براي او كافي است؛ يعني حقيقت مقامطلبي و برتري جويي، در جهنم و آن شعلههاي آتشين است و منافق خواستههاي خود را در جهنّم مييابد، بنابراين، همانگونه كه بهشتيان هرچه آرزو كنند برايشان در بهشت حاضر است: ﴿لَهُم ما يَشاءونَ فيها ولَدَينا مَزيد) 2 دوزخيان نيز هر چه كردهاند و از هر چه ميهراسند، فوراً دامنگيرشان
^ 1 – ـ سوره جاثيه، آيه 23.
^ 2 – ـ گلشن راز (باغ دل)، شيخ محمود شبستري، ص59.
236
>
ميشود، از اين رو جهنم و شعلههايش آنان را كفايت ميكند.
جهنم، اقامتگاه شوم منافقان
براي منافقان نه تنها جهنم حسيب و كافي است، بلكه خداي سبحان فرش و استراحتگاه شوم آنان را جهنم و شعلههاي آتش آن قرار ميدهد: ﴿فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ ولَبِئسَ المِهاد﴾.
اين جمله بدين معنا نيست كه همه عذاب او همين مهاد و فرش آتشين است و سرپوش آتشين ندارد، بلكه آتش عذاب از هر سو او را احاطه ميكند، چون جهنم براي تعذيب او كافي است. اگر انسان دوزخي از برخي جهات راحت باشد، مثلاً زير پايش آتش باشد ولي سرپوش آتشين نداشته باشد، جهنم براي او كافي نيست، چون در آيات ديگر تصريح شده است كه هم فرشِ زيرپاي آنان آتش است و هم سرپوش و سقف آتشين دارند: ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهادٌ ومِن فَوقِهِم غَواشٍ وكَذلِكَ نَجزِي الظّلِمين) 1 مس گداخته را از بالا بر سر آنان ميريزند، به طوري كه محكوم آتش باشند: ﴿يُرسَلُ عَلَيكُما شواظٌ مِن نارٍ ونُحاسٌ فَلا تَنتَصِران) 2 پس سراسر جهنم آتش است و از هرطرف دوزخيان را احاطه ميكند: ﴿واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالكفِرين) 3 و به تعبير برخي آيات، آتش در ستونهايي دراز آنان را در ميان فرا ميگيرد: ﴿في عَمَدٍ مُمَدَّدَة) 4
^ 1 – ـ كتاب الخصال، ص420.
^ 2 – ـ سوره ق، آيه 35.
237
>
راز اين عذاب فراگير، همان تناسب كيفر با گناه است: ﴿جَزاءً وِفاقا) 1 اين گروه چون با پا براي فساد در روي زمين و نابودي حرث و نسل ميكوشيدند و با انديشه وسوسهگر شبهه و اختلاف ميافكندند خداوند آنان را از بالا و پايين گرفتار شعلههاي آتش دوزخ ميكند.
اشارات و لطايف
1. قرآن و عزت
هر انساني به سائقه فطرت خدادادي خود خواستار عزت و گريزان از ذلت است؛ ليكن اولاً بايد بداند كه «عزيز بالذات» كيست. ثانياً بداند راه ارتباط با او و راه رسيدن به عزّت چيست. ثالثاً بشناسد راهنمايان اين راه چه كسانياند تا با كمك آنان راه را بپيمايد و به مقصد برسد.
براساس تحليل قرآن كريم: أ. عزيز محض، خداوند سبحان است: ﴿اَنّاللّهَ عَزيزٌ حَكيم) 2 ﴿عَزيزٌ ذُوانتِقام) 3 ﴿عَزيزٌ غَفور) 4 ﴿لَقَوي عَزيز) 5 ﴿لَهُوَ العَزيزُ الرَّحيم) 6 ﴿عَزيزٍ مُقتَدِر) 7 ﴿العَزيزِ الحَميد) 8
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 41.
^ 2 – ـ سوره الرحمن، آيه 35.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 49.
^ 4 – ـ سوره همزه، آيه 9.
238
>
﴿العَزيزِ العَليم) 1 قرآن چنانچه در آيهاي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا مؤمنان را هم به عزّت ميستايد: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين) 2 در جاي ديگر عزت را بالاصاله از آنِ خدا و منحصر به او ميداند: ﴿فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا) 3 ﴿فَلِلّهِ العِزَّةُ جَميعا) 4 پس عزّت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنان بالعَرَض است و عزتهاي بالعرض به عزت بالذات منتهي ميشود.
ب. راه عزّت، پيوند با عزيز بالذات، يعني خداي عزيز، از راه عقايد طيبه و عمل صالح است: ﴿مَن كانَ يُريدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزَّةُ جَميعًا اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ والعَمَلُ الصّلِحُ يَرفَعُه) 5
ج. پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) راهنماي راه عزّت است: ﴿الر كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّورِ بِاِذنِ رَبِّهِم اِلي صِرطِ العَزيزِ الحَميد) 6
مشركان كه راه توحيد را نپيمودهاند براي رسيدن به عزّت، بتها را آلهه قرار داده و به بتپرستي تن ميدهند: ﴿واتَّخَذوا مِن دونِ اللّهِ ءالِهَةً لِيَكونوا لَهُم عِزّا) 7 و آن خدايان دروغين را زمينه عزّت خود ميدانند.
منافقان نيز عزّت را در سايه ارتباط با مشركان و سران شرك جستوجو كرده و در پي مشركان و كافران حركت ميكنند تا عزيز شوند، در حالي كه همه عزّت از آن خداست: ﴿اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا) 8
^ 1 – ـ سوره نبأ، آيه 26.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 209.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 95.
^ 4 – ـ سوره فاطر، آيه 28.
^ 5 – ـ سوره حجّ، آيه 74.
^ 6 – ـ سوره شعراء، آيه 9.
^ 7 – ـ سوره قمر، آيه 42.
^ 8 – ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
239
>
آنان خود را عزيز ميپندارند و از خود با عنوان عزيز و از مسلمانان با عنوان ذليل ياد ميكنند: ﴿يَقولونَ لَئِن رَجَعنا اِلَي المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلّ﴾، در حالي كه عزت از آنِ خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ليكن منافقان آن را نميدانند: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنينَ ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَعلَمون) 1 تقديم خبر بر مبتدا، افزون بر تفهيم اهميت، در برخي موارد مفيد حصر است؛ يعني عزّت فقط براي خدا و پيامبر و مؤمنان است و منافقان سهمي از عزّت ندارند.
منافقانِ دگرانديش واقعاً ذليلاند و عزّت بيجاي آنها باعث ميشود كه هتك حرمت كرده و به مؤمنان بها ندهند: ﴿وكَذلِكَ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعضٍ لِيَقولوا اَهؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيهِم مِن بَينِنا اَلَيسَ اللّهُ بِاَعلَمَ بِالشّكِرين) 2
منافقان و كافران خود را به قدري عزيز ميپنداشتند كه سران مصر لقب «عزيز» ميگرفتند و از اينرو فرعون مظهر عزّت شناخته ميشد، چنانكه اطرافيان او به عزّت فرعون سوگند ياد ميكردند: ﴿بِعِزَّةِ فِرعَونَ اِنّا لَنَحنُ الغلِبون) 3
خلاصه آنكه كافران، مشركان و منافقان، از خدا منقطع شده و به غير خدا سرسپردهاند تا عزيز شوند، در حالي كه عزّتيابي فقط از ناحيه خداست و اگر كسي به غير خدا سرسپرد، يعني از عزيز محض فاصله گرفت، هيچ عزّتي براي او نيست و اگر او بر اثر داشتن مال، فرزندان فراوان، مقام و مانند آن،
^ 1 – ـ سوره فصّلت، آيه 12.
^ 2 – ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 139.
^ 4 – ـ سوره فاطر، آيه 10.
^ 5 – ـ همان.
^ 6 – ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
^ 7 – ـ سوره مريم، آيه 81.
^ 8 – ـ سوره نساء، آيه 139.
240
>
خود را عزيز پنداشت: ﴿اَنا اَكثَرُ مِنكَ مالاً و اَعَزُّ نَفَرا) 1 عزيز پنداري بوده و عزّت او دروغين است و چون ممكن نيست كه هم عزّت دروغ باشد و هم ذلت، وقتي عزت او دروغين شد ذلت او حق و راستين است و در قيامت كه ظرف ظهور حق و صدق است ذلت آنان ظهور ميكند: ﴿والَّذينَ كَسَبوا السَّيءاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثلِها وتَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ما لَهُم مِنَ اللّهِ مِن عاصِمٍ كَاَنَّما اُغشِيَت وُجوهُهُم قِطَعًا مِنَ الَّيلِ مُظلِمًا اُولئِكَ اَصحبُ النّار هُم فِيها خلِدون) 2 اين ذلت، عذاب معنوي و غير از سوزش بدن است، چنانكه عزّت واقعي نشاط روحاني است و غير از لذتهاي جسماني است.
چون عزّت اين افراد دروغين و ذلّت آنها راستين است در قيامت به آنان از روي استهزا گفته ميشود: ﴿ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم) 3
2. معيار شناخت نفاق دروني
از معيارهاي اخلاقي شناختِ لكّهها و رگههاي نفاق، خودآزمايي است تا روشن شود انسان در برابر نصيحت و دعوت به تقوا و انتقاد سازنده چه برخوردي ميكند. برآشفتن و پرخاش، نشانه وجود زمينه بيماري قلبي نفاق در انسان است كه درمان فوري ميطلبد، وگرنه كم كم به بيماري مزمن نفاق مبتلا ميشود و سر از عزت فرعوني درميآورد و مصداقِ آيه ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَروا في عِزَّةٍ وشِقاق) 4 ميگردد، بنابراين، هر كس بايد خود را بيازمايد تا بيابد آيا در فكر و
^ 1 – ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 53.
^ 3 – ـ سوره شعراء، آيه 44.
241
>
عمل، خيرخواه جامعه است و در مقابل افساد و القاي شبهه منافقان، درصدد اصلاح و ازاله شبهه برميآيد و چنانچه ديگران در صدد تخريب و اهلاك منابع اقتصادي (حرث و نسل) برآيند، او به فكر اصلاح آن هست يا نه. اين آزمون، معيارِ خوبي براي تهذيب نفس است.
بحث روايي
1. نصيحت ناپذيري
قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم): «يابن مسعود إذا قيل لك: اتّق الله، فلا تغضب، فإنّه يقول: ﴿واِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثم) 1
اشاره: أ. نصيحت ناپذيري و خشمگين شدن در برابر دعوت به تقوا نشانه سركشي و لجاجت است. امين الاسلام طبرسي ضمن بيان اين «اثر» در ذيل آيه، ميگويد: «اين آيه دلالت دارد هركس از پذيرش دعوت حق سرپيچي كند، مرتكب بزرگترين گناه شده است» 2 ليكن همانگونه كه از سخن ابنمسعود در اينباره: إن من أكبر الذنب عند الله أن يقول الرجل لأخيه: اتق الله، فيقول: عليك بنفسك؛ أنت تأمرني 3؟ نيز برميآيد، اين تعبير، نسبي است نه نفسي، زيرا اعظم كباير، بتپرستي است.
ب. فخر رازي از واحدي نقل ميكند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اخنس بن شريق ثقفي را دعوت كرد و تكبّر و تأنّف، او را به ستم كشاند، آنگاه فخر رازي در نقد اين برداشت ميگويد: اين تفسير ضعيف است، زيرا آيه مزبور بر وقوع
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 34.
^ 2 – ـ سوره يونس، آيه 27.
^ 3 – ـ سوره دخان، آيه 49.
^ 4 – ـ سوره ص، آيه 2.
242
>
چنين رخدادي دلالت ندارد. مضمون آن فقط اين است كه هر وقت اين قول نسبت به او گفته شود او مأخوذ عزّت قرار ميگيرد و امّا آيا اين قول واقع شده يا نشده، از آيه برنميآيد. اگر روايتي در اين باره برسد حتماً بايد به همان مضمون رفتار كرد 1.
2. آماده كردن جهنم براي خود
عن ابن عباس في قوله: ﴿ولَبِئسَ المِهاد﴾ قال: بئس ما مهّدوا لأنفسهم 2.
اشاره: مفاد روايت ابن عباس اين است كه عذاب دوزخ محصول تبهكاري خودِ انسان است و اين بستر آتشين را خود وي فراهم آورده است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ مكارم الاخلاق، ص451؛ البرهان، ج1، ص450 451.
^ 2 – ـ مجمعالبيان، ج1 2، ص 535.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج1، ص575.
243
>
بازدیدها: 234