تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۹

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۹

از خدای سبحان درباره چگونگی زنده شدن مردگان پرسید و خداوند او را میراند و پس از صد سال زنده‏اش کرد، آن‏گاه کسی از وی پرسید یا از درونش این سؤال برخاست که چقدر در این مکان درنگ کردی؟ پاسخ داد: یک روز یا بخشی از آن. هاتفی از غیب یا خدای سبحان به وی گفت که صد سال است که مرده است؛ یا از مراجعه به اهل و خانواده خود و دیدن نشانه‏هایی مانند نوزادان و همسالان سالمند و کهنسال خود، مرگ صدساله‏اش را باور کرد.

أو کالّذی مرّ علی قریه و هی خاویه علی عروشها قال أنّی یُحی هذه الله بعد موتها فأماته الله مئه عام ثمّ بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوماً او بعض یوم قال بل لبثت مئه عام فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنّه و انظر إلی حمارک و لنجعلک ءایه للنّاس و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثمّ نکسوها لحماً فلمّا تبیّن له قال أعلم أنّ الله علی کلّ شی‏ء قدیر (۲۵۹)

گزیده تفسیر
بنده‏ای صالح یا پیامبری به نام أرمیا یا عُزَیْر ۱ در مسیر سفرش هنگام عبور از
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۳۹٫
۲۵۹

قریه‏ای، آنجا را ویرانه‏ای یافت که ساکنان آن مرده بودند. از خدای سبحان درباره چگونگی زنده شدن مردگان پرسید و خداوند او را میراند و پس از صد سال زنده‏اش کرد، آن‏گاه کسی از وی پرسید یا از درونش این سؤال برخاست که چقدر در این مکان درنگ کردی؟ پاسخ داد: یک روز یا بخشی از آن. هاتفی از غیب یا خدای سبحان به وی گفت که صد سال است که مرده است؛ یا از مراجعه به اهل و خانواده خود و دیدن نشانه‏هایی مانند نوزادان و همسالان سالمند و

کهنسال خود، مرگ صدساله‏اش را باور کرد.
سپس به وی گفته شد که اگر می‏خواهد از قدرت بی‏پایان خدای سبحان آگاه گردد به خوراکی و نوشیدنی خود بنگرد که هیچ‏گونه تغییری نکرده‏اند، با اینکه آنها زود فاسد می‏شوند و نیز به مرکب خود نگاه کند که نابود شده و پوسیده است و خدا آن را زنده می‏کند و استخوانهایش را به پا داشته و سپس بر آنها گوشت می‏پوشاند.
هنگامی که قدرت خدا برای این بنده صالح روشن شد، اعتراف کرد که خداوند بر همه چیز تواناست.

تفسیر

مفردات
خاویه: «خواء» به معنای سقوط و فرو ریختن چیزی است که سرپا باشد. ﴿خاوِیَهٌ عَلی عُروشِها﴾ بدین معناست که نخست سقفها فرود آید و سپس دیوارها روی آنها بریزد. این تعبیر، گویای شدت ویرانی و خرابی همه جانبه است ۱٫
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۳، ص۱۵۵، «خ و ی».
۲۶۰

خاویه را به معنای خالیه نیز دانسته‏اند؛ «خَوی بطنه من الطعام»، یعنی شکمش از غذا تهی شد ۱٫
عروشها: «عروش» جمع «عرش» به معنای چیز سقف‏دار است ۲٫ به سقف خانه نیز عرش گویند. سقف با عرش فرق دارد: سقف تنها همان سطحی است که روی دیوارهاست؛ ولی عرش مجموع سقف و پایه‏های آن است. به داربستهای درخت مو نیز عرش گویند، از این‏رو می‏توان آبادیهای خالی از سکنه را «خالیه علی عروشها» خواند؛ ولی نمی‏توان گفت «خالیه علی سقفها» ۳
با توجّه به معنای «عروش» و دو معنایی که برای «خاویه» گفته شد، اگر خاویه به معنای فروریخته باشد، مراد از ﴿خاوِیَهٌ عَلی عُروشِها﴾ این است که سقفها فروریخته و دیوارها روی آن آمده و آبادی کاملاً ویران شده است ۴ ؛ و چنانچه خاویه به معنای خالیه باشد، مقصود آن است که آبادی از سکنه خالی شده است و سقفها و دیوارها هنوز پابرجایند ۵٫
لبثت: «لبث»، درنگ قهری بر حالتی خاص است؛ بر خلاف «مکث» که درنگی اختیاری است ۶٫ موارد متعدد کاربرد لبث در قرآن کریم به قرار زیر است:
^ ۱ – ـ مفردات، ص۳۰۵، «خ و ی».
^ ۲ – ـ همان، ص۵۵۸، «ع ر ش».
^ ۳ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۵۸٫
^ ۴ – ـ ر.ک: التحقیق، ج۸، ص۹۰ ـ ۸۶، ۸۵، «ع ر ش».
^ ۵ – ـ ر.ک: تفسیر البحر المحیط، ج۲، ص۳۰۲٫
^ ۶ – ـ التحقیق، ج۱۰، ص۱۵۷ ـ ۱۵۶، «ل ب ث».
۲۶۱

أ. لبث در حال بیداری؛ مانند ﴿فَقَد لَبِثتُ فیکُم عُمُرًا مِن قَبلِهِ اَفَلاتَعقِلون) ۱
ب. لبث در حال خواب؛ مانند ﴿ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلثَ مِائَهٍ سِنینَ وازدادوا تِسعا) ۲ اصحاب کهف ۳۰۰ سال شمسی و ۳۰۹ سال قمری در خواب درنگ کردند.
ج. لبث در حال مرگ؛ مانند ﴿یَتَخفَتونَ بَینَهُم اِن لَبِثتُم اِلاّعَشرا) ۳ در آیه مورد بحث نیز که محور آن چگونگی زنده کردن مردگان است، مراد از هر سه واژه «لبثت» درنگ در حال مرگ است و کلماتی چون ﴿اَنّی یُحیی﴾، ﴿بَعدَ مَوتِها﴾ و ﴿فَاَماتَه﴾ مؤید مطلب است، پس توجیه «لبث» و «بعث» به خواب و بیداری، نارواست.
لم یتسنّه: درباره ریشه این کلمه دو احتمال هست:
أ. از ریشه «سَنَه» به معنای چیزی است که بر آن سال گذشته باشد ۴٫ پیداست مواد غذایی که بر آن سال یا سالیان متمادی گذشته باشد، متغیر و متعفّن می‏گردد، چنان‏که آب یا غذا اگر مدّتی در آفتاب بماند، بدبو شده و می‏گندد، پس معنای ﴿لَم یَتَسَنَّه﴾ این است که با گذشت سالها بر آن، تغییر نکرده است ۵٫ «ها»ی پایانی این کلمه، جزو اصلی آن است.
ب. از ماده «سنن» به معنای دگرگونی است. قرآن کریم در آفرینش انسان
^ ۱ – ـ سوره یونس، آیه ۱۶٫
^ ۲ – ـ سوره کهف، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ سوره طه، آیه ۱۰۳٫
^ ۴ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۰۳، «س ن ه».
^ ۵ – ـ مفردات، ص۴۲۹، «س ن ه».
۲۶۲

می‏فرماید: انسان را از گلی متغیر و متعفن آفریدیم: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ مِن صَلصلٍ مِن حَمَاٍ مَسنون) ۱ بنابراین «های» پایانی برای استراحت و معروف به «ها»ی سَکْت است نه جزو کلمه؛ مانند حسابیه و کتابیه ۲٫
بنابر آنکه از ماده «سنن» باشد، که مسنون از آن است، اصل ﴿یَتَسَنَّه﴾، یتسنّن بوده و یکی از دو «نون» قلب به «ها» شده است ۳٫
مفرد آوردن ضمیر درباره طعام و شراب، برای رعایت جامع مشترک است.
ننشزها: «نشز»، زمین بلند است. از «اِحیاء» به نشز و انشاز تعبیر می‏شود،چون زنده‏کردن، ارتفاعِ (برخاستن) پس از اتّضاع (فروافتادن) است ۴٫

تناسب آیات
قرآن کریم پس از بیان موضوع ولایت و سرپرستی خدای سبحان بر مؤمنان و اخراج آنان از تاریکیها به سوی نور و نیز سرپرستی طاغوت و شیطان بر کافران و اخراج آنان از نور به سوی تاریکیها، محاجّه نمرود با حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) را بیان می‏کند که نمونه‏ای از ولایت خدا بر مؤمن و ولایت طاغوت بر کافر است. آیه مورد بحث، ذکر نمونه‏ای دیگر از ولایت خداست.
آیه پیشین برای اثبات ربوبیت خدا بود و این آیه و آیات پسین برای اثبات رستاخیز و قدرت خدا بر احیای مرده‏هاست ۵٫
^ ۱ – ـ سوره حجر، آیه ۲۶٫
^ ۲ – ـ مفردات، ص۴۳۰ ـ ۴۲۹، «س ن ه».
^ ۳ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۳۸ ـ ۶۳۷٫
^ ۴ – ـ مفردات، ص۸۰۶، «ن ش ز».
^ ۵ – ـ التفسیر المنیر، ج۴ ـ ۳، ص۳۳٫
۲۶۳

از تفسیر شریف المیزان درباره پیوند این آیه با قبل چنین برمی‏آید که آن آیه درباره هدایت به حق با برهان و استدلال بود و این آیه هدایت با شهود آیت خدا درباره بعضی زنده‏ها و مشاهده آن درباره خود است، زیرا مسئله احیا که بر این عبد صالح مشکل شده بود گذشته از شهود زنده شدن حیوان مرده، با میراندن و زنده کردن خود وی برای او روشن شد ۱٫
لازم است عنایت شود که اگر افزودن علم و اعطای علم شهودی در برابر علم حصولی، مصداقی از اخراج از ظلمت به نور باشد محتوای این آیه با گذشته تناسب خاص خواهد داشت؛ ولی قبلاً بیان شد که ازدیاد علم، ترفیع درجه است نه اخراج از ظلمت به نور، زیرا از جهل به حکم واجب مصون بوده و واجد علم به همه احکام است و مزید علم مایه کمال برتر خواهد بود.
٭ ٭ ٭

محور پرسش در آیه
محور پرسش در آیه مورد بحث و آیه بعدی، چگونگی زنده کردن مردگان و نشان دادن آن است و هر دو پرسشگر که یکی از آنان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است، از موحدان ناب هستند، چنان‏که تعبیر به صیغه مضارع ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر﴾ در آیه‏مورد بحث و نگفتن «الآن علمت أنّ الله… » نشان موحّد بودن سئوال کننده در این آیه است.
مشابه چنین پرسشی از غیر موحّد هم سر می‏زند: ﴿وضَرَبَ لَنا مَثَلًا ونَسِی خَلقَهُ قالَ مَن یُحی العِظمَ وهِی رَمیم) ۲ ولی او اصل زنده کردن مردگان را
^ ۱ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۵۹٫
^ ۲ – ـ سوره یس، آیه ۷۸٫
۲۶۴

انکار می‏کند و آن را امری عجیب می‏پندارد.
تعبیر ﴿اَنّی یُحیی هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها﴾ در آیه مورد بحث به شهادت ذیل آیه، برای استنکار نیست، آنچنان که منکران معاد می‏گفتند: ﴿هَیهاتَ هَیهاتَ لِما توعَدون) ۱ بلکه این موحد الهی طالب اقامه برهان است تا از نزدیک مشاهده کند خدا چگونه مردگان را حیات دوباره می‏بخشد.
تذکّر: هرچند عنوان «اهل» در آیه یاد نشد و نفرمود: «انّی یحیی أهلها»؛ لیکن نظیر ﴿وَسَلِ القَریَه) ۲ طبق تفسیر معروف مقصود اهل آن‏اند وگرنه سخن از تعمیر و آباد کردن قریه مطرح می‏شد؛ گذشته از آنکه ضرورتی برای معمور نگهداشتن یا آباد نمودن مجدد منطقه‏های مخروب در بین نیست تا پیامبری درباره آن سؤال کند.

برخی احتمال های نادرست
آیات الهی گاهی آفاقی و زمانی انفسی و گاهی نیز جامع هر دو صنف‏اند. محتوای آیه مورد بحث مصداق روشنی از جمع بین آیه انفسی و آیه آفاقی است و در نتیجه تفسیر هر دو قسم را به همراه خود خواهد داشت. آنچه از ظاهر این آیه برمی‏آید جریان واقعی است نه تمثیل که برخی آن را محتمل دانسته‏اند ۳٫ البته قرآن حکیم چون صبغه تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس را داراست و در این جهت زمانها، زمینها و زبانها مؤثر نیست، جنبه تاریخی این داستان را طرح نکرده و اصلاً نامی از عصر و مصر و نسل نبرده است که این جریان درچه
^ ۱ – ـ سوره مؤمنون، آیه ۳۶٫
^ ۲ – ـ سوره یوسف، آیه ۸۲٫
^ ۳ – ـ تفسیر المنار، ج۳، ص۵۲٫
۲۶۵

زمان و در چه مکان و درباره کدام نسل رخ داد و نیز سؤال کننده آن چه کسی بوده است و این نموداری از اَحسَن القَصص (به فتح) بودن قصه‏های قرآنی است که فرا تاریخی مطرح می‏شود.
برخی گفته‏اند: داستان آیه مورد بحث و اصحاب کهف یکی است و فرد یاد شده در این آیه مدت صد سال به خواب رفت و نمُرد. بدین‏سان، اِشکال تحقق مرگ و حیات مجدد در دنیا حل می‏شود، بنابراین معنای ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَهَ عام﴾ به خواب رفتن صدساله است، همان‏گونه که درباره اصحاب کهف می‏فرماید: ﴿فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم فِی الکَهفِ سِنینَ عَدَدا) ۱ ﴿… ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلثَ مِائَهٍ سِنینَ وازدادوا تِسعا) ۲ یعنی سالیان متمادی گوشهای آنها را بستیم… و آنها ۳۰۹ سال در غار ماندند ۳٫ پس کار خارق‏العاده‏ای که آن را بتوان معجزه نامید، در این دنیا در آن عصر رخ نداده است و خواب صدساله شدنی است، همان‏گونه که خواب ۵۵۰۰ روزه (۱۵ سال) در مجله مقتطف نقل شده است ۴٫
پیش از پاسخ، تذکر این نکته سودمند است که افکار وهابیت بر انکار معجزه از پیامبران و بندگان صالح خدا استوار است و آنان در برخورد با آیات قرآن، چاره‏ای جز تفسیر به رأی و تحریف حقایق آن ندارند، همان‏گونه که بیش از بیست نوع معجزه بیان شده در سوره «بقره» را به شکلی توجیه می‏کنند.
انحراف از راه ولایت و پیروی نکردن از مفسران حقیقی قرآن، انسان را به
^ ۱ – ـ سوره کهف، آیه ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره کهف، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ از آنجا که آخرین عضو خواب رونده انسان، گوش اوست و چشم زودتر از آن خواب می‏رود، بسته شدن گوشهایشان در آیه مطرح شده است.
^ ۴ – ـ تفسیر المنار، ج۳، ص۵۰ ـ ۴۹٫
۲۶۶

چنین دامهایی می‏افکند، بنابراین پیش از مطالعه تفاسیر، باید مبانی اعتقادی خود را محکم کرد تا دیدن سخنان فریبنده سبب انحراف و ایجاد شبهه نگردد؛ امیرمؤمنان(علیه‌السلام) می‏فرماید: «و إنّما قلب الحدث کالأرض الخالیه ما ألقی فیها من شی‏ء قبلته» ۱ قلب و مغز و فکر جوان و نوجوان مانند زمین موات است، هر آنچه در آن کاشته شود، به سرعت می‏روید و نتیجه می‏بخشد، و براساس حدیث نبوی «من أحیا أرضاً میته فهی له» ۲ احیای «زمینه» مانند آباد کردن «زمین» سبب تسلط بر آن دل می‏شود و دل انسان از آنِ کسی است که طرز تفکری را در آن بیفکند. در این زمینه هوشمندی فراوانی لازم است.
در پاسخ آن سخن باید گفت هرچند قرآن کریم عنوان «توفی» را بر خواب اطلاق کرده و نوم قسمی از وفات است؛ لیکن سخن و احتمال یاد شده را قیاس می‏توان نامید؛ یعنی تشبیه موضوعی به موضوع دیگر یا حادثه‏ای به حادثه‏ای دیگر؛ غافل از آنکه تشبیه، نیازمندِ وجه اشتراک است و هیچ‏گونه جهت مشترکی میان دو حادثه یاد شده نیست، زیرا در جریان اصحاب کهف، سخن از ﴿رُقود﴾ است: ﴿وتَحسَبُهُم اَیقاظًا وهُم رُقود) ۳ یعنی آنان خفتگان‏اند؛ ولی بیدار پنداشته می‏شوند.
پس قرآن مجید به خواب رفتن آنها را تصریح می‏کند؛ ولی در آیه مورد بحث به صراحت از مردن شخص یاد شده سخن می‏گوید: ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَهَ عام﴾ و هیچ دلیلی بر توجیه و برگرداندنِ لفظی از معنای ظاهر خود نیست.
پس از تصریحِ قرآن کریم به وقوع مرگ و زندگی مجدد در نشئه طبیعت،
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، نامه ۳۱٫
^ ۲ – ـ معانی الاخبار، ص۲۹۲؛ بحار الانوار، ج۱۰۱، ص۲۵۵٫
^ ۳ – ـ سوره کهف، آیه ۱۸٫
۲۶۷

انکار آن نشان انحراف فکری و عقیدتی است. در تثبیت این موضوع (وقوع مرگ و زندگی مجدد در عالم ماده) شاهدی نیز در آیه هست و آن پرسش وی از چگونگی زنده کردن مردگان و معاد است: ﴿اَنّی یُحیی هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها﴾، بنابراین باید پاسخ عملی خداوند نیز مناسب با آن سؤال باشد؛ یعنی با مرگ و زنده کردن وی در این دنیا، او را به عین‏الیقین و علم شهودی برساند نه با خواباندن درازمدت و بیدار کردن بعد از آن.
نکته: ۱٫ فرق بین «اماته» و «تنویم» این است که اولی فقط دفعی الحدوث است و بقا ندارد و دومی بقادار است؛ یعنی تنویم مستمرّ، ممکن است؛ اما مرگ تقریباً دفعی الحدوث است و تدریجی البقا، بر همین اساس، موت یا اماته مذکور در این آیه، صد سال نبود بلکه موت دفعتاً حادث شد و صد سال بر مرده گذشت.
۲٫ عموم مردم، مرگ را از بین رفتن تلقی می‏کنند و درباره انسان مرده می‏گویند: فلانی از دنیا رفت؛ ولی در فرهنگ وحی از مرگ به جابه‏جایی و انتقال یاد شده است. در حقیقت انسان از عالم دنیا به عالم برزخ منتقل می‏شود و هیچ‏گونه نابودی و فنایی در بین نیست و تعبیر ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَهَ عام﴾ بدین عنایت است.
۳٫ ادب قرآن اقتضا می‏کند اماته راکب و مرکوب (انسان و درازگوش) را کنار هم بیان نکند. بدین جهت ابتدا مرگ و حیات راکب، سپس احیا و اماته مرکب را یادآور می‏شود.

شهود طلبی پرسشگر موحّد
پیامبری که داستانش در آیه مورد بحث آمده، درباره قدرت خداوند بر زنده کردن
۲۶۸

مردگان شبه ه‏ای نداشت و موضوع از راه علم حصولی برایش حل شده بود؛ ولی چون علم حصولی بخشی از عطش انسان آگاه را فرو می‏نشاند نه همه آن را، وی در پی دستیابی به علم حضوری و عین‏الیقین بود تا مطلوب خود را با شهود دریابد؛ نه فقط بفهمد. بدین جهت شهود چگونگی احیای مردگان را خواست، زیرا کسی که وجود آفریدگار قادر مطلق را پذیرفته باشد، درباره معاد شبهه‏ای نخواهد داشت.
پاسخ فردی که منکر مبدأ و آفریدگار است و درباره معاد شبهه دارد، این است: ﴿فَسَیَقولونَ مَن یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُم اَوّلَ مَرَّهٍ فَسَیُنغِضونَ اِلَیکَ رُءوسَهُم) ۱ در پاسخ منکران معاد بگو: آن خدایی که شما را بدون ماده اوّلی آفرید، پس از مرگ که اجزای وجودی شما در جهان پراکنده شده است، می‏تواند آنها را جمع کرده، دوباره به صورت انسان قبلی درآورد. در این هنگام سرشان را از روی شرم پایین می‏اندازند و از زمان آن (معاد) می‏پرسند: ﴿ویَقولونَ مَتی هُوَ قُل عَسی اَن یَکونَ قَریبا) ۲ در پاسخ بگو: شاید وقت آن نزدیک باشد (شما چه توشه‏ای برگرفته‏اید؟).
در اینجا تذکر این نکته سودمند است که گاهی تعلیم شهودی مقتضی صبر صد ساله است، زیرا بدن عُزیر در یک قرن رنج مرگ را تحمل کرد؛ ولی روح او همچنان زنده و صابر و منتظر ماند تا مجدداً به بدن تعلق بگیرد و راز و رمز معاد جسمانی را بفهمد. از اینجا می‏توان گفت که گاهی مصلحت تعلیم در مرگ صد ساله سائل است، چنان‏که موسای کلیم هنگام مأمور شدن به
^ ۱ – ـ سوره اسراء، آیه ۵۱٫
^ ۲ – ـ همان.
۲۶۹

فراگیری معارف علمی ۱ ، چنین گفت: ﴿اَو اَمضِی حُقُبا) ۲ که اشاره به مدت طولانی (هشتاد سال) یا غیر آن دارد.
برخی به ناصواب گفته‏اند: پرسشگر مطرح در آیه، مؤمن و موحّد نبود و شواهدی را نیز بیان کرده‏اند ۳٫ اکنون به بررسی شواهد و نقد آنها می‏پردازیم:
۱٫ ﴿اَو کالَّذی مَرَّ عَلی قَریَه… ﴾ عطف به جمله ﴿الَّذی حاجَّ اِبرهیم… ) ۴ است و چنان که نمرود موحّد نبود، شخص مورد بحث در آیه نیز موحد نبوده است.
در پاسخ باید گفت در آیه پیشین نام دو نفر برده شده است؛ نمرود و حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)، بنابراین شخص مورد بحث می‏تواند در ردیف دومی باشد و دلیلی بر همردیفی وی با نمرود نیست.
وانگهی، محور سخن در آیه بعدی، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است که موحّد محض است و هر سه آیه به هم مرتبطاند.
۲٫ کسی که به خداوند ایمان داشته باشد، از احیای مردگان نمی‏پرسد و پرسش وی، نشان عدم ایمان اوست. در پاسخ باید گفت پرسش وی از چگونگی احیای مردگان بود نه اصل زنده کردن. پیش از این، تفاوت میان این آیه و پرسش مطرح در آیات پایانی سوره «یس»، بیان شد ۵٫
۳٫ هنگامی که احیای مردگان برای او روشن شد، گفت: به قدرت
^ ۱ – ـ ر.ک: مجمع البیان، ج۶ ـ ۵، ص۷۴۱٫
^ ۲ – ـ سوره کهف، آیه ۶۰٫
^ ۳ – ـ ر.ک: الکشّاف، ج۱، ص۳۰۶؛ انوار التنزیل، ج۱، ص۱۳۶٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۸٫
^ ۵ – ـ ذیل عنوان «محور پرسش».
۲۷۰

خداوند بر هر چیزی، آگاه و دانایم: ﴿فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر﴾، بنابراین وی پیش از این تبیّن، به قدرت خداوند پی نبرده بود.
در پاسخ باید گفت دانستن دو نوع است: ۱٫ علم حصولی و اکتسابی یا علم الیقین. ۲٫ علم حضوری و شهودی یا عین‏الیقین موهبتی. چنان‏که توضیح داده شد، وی نوع نخست از علم را داشت و برای دستیابی به مرحله دوم می‏کوشید؛ یعنی وی می‏کوشید نه تنها بداند، بلکه بیابد، و تفاوت دارایی و دانایی بسیار است.
گفتنی است که شواهدی بر موحّد بودن پرسشگرِ مزبور در خود آیه و نیز شواهدی خارجی وجوددارد که بدین قرار است:
۱٫ چگونگی پرسش وی (چگونه خداوند مردگان را زنده می‏کند؟) نمایانگرِ اعتقاد او به خدایی است که احیاگر مردگان است و اینکه وی تنها از کیفیت آن آگاه نبود و پرسید تا آن را مشاهده کند.
۲٫ در آیه نامی جز اسم خدای سبحان برده نشده است، پس تمامی ضمیرها به خدا بازمی‏گردد و پیداست که جز مؤمن و موحد، کسی شایستگی گفت‏وگوی مستقیم: ﴿قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یَومًا اَو بَعضَ یَوم﴾ با خدای سبحان را ندارد، (گرچه سخن گفتن به صورت حدیث نفس باشد) و چون سخن حق را به صورت شهودی و مستقیم از متکلّم حق دریافت، به مرگ صدساله خود اعتراف کرد، وگرنه سلامت آب و غذایش می‏توانست شاهد خواب یک روزه وی باشد.
از سوی دیگر، چگونگی سخن گفتن وی با خداوند، حاکی از دیرینه بودن آن است، زیرا نفرمود «فلمّا بعثه قال کم لبثت»، همان‏گونه که در آغاز گفت‏وگوی خداوند با موسای کلیم(علیه‌السلام) آمده است: ﴿اِذ رَءا ناراً… ٭ فَلَمّا اَتها
۲۷۱

نودِی یموسی) ۱
۳٫ میراندن و زنده کردن هر انسانی مایه تکریم اوست و خداوند این عمل تشریفی را درباره غیر موحّد انجام نمی‏دهد.
۴٫ خداوند سبحان به او فرمود: تو را برای مردم نشانه‏ای از قدرت حق قرار می‏دهیم: ﴿ولِنَجعَلَکَ ءایَهً لِلنّاس﴾. قرآن درباره حضرت عیسی و مریم(علیهما‌السلام) نیز می‏فرماید: ﴿وجَعَلنها وابنَها ءایَهً لِلعلَمین) ۲ همچنین درباره کِشتی حضرت نوح(علیه‌السلام) می‏فرماید: ﴿فَاَنجَینهُ واَصحبَ السَّفینَهِ وجَعَلنها ءایَهً لِلعلَمین) ۳ آری وی آیت تشریفی حق است که نشان ایمان اوست؛ نه آیت تعذیبی که در داستان فرعون آمده است: ﴿فَالیَومَ نُنَجّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکونَ لِمَن خَلفَکَ ءایَه) ۴
۵٫ روایاتی از طریق شیعه و سنّی در این زمینه وارد شده است که او را جناب «اِرمیا» یا «خضر» یا «عزیر» می‏نامد ۵٫ براساس شواهد یاد شده، هیچ شکی در موحّد بودن وی نیست.

شهود بعث
موضوع مردن و زنده شدن پرسشگر در آیه برای خود آن بزرگوار از راه شهود آشکار شد. وی در درون خود دریافت که مرده بود و سپس زنده شد، وگرنه این
^ ۱ – ـ سوره طه، آیات ۱۱ ـ ۱۰٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۹۱٫
^ ۳ – ـ سوره عنکبوت، آیه ۱۵٫
^ ۴ – ـ سوره یونس، آیه ۹۲٫
^ ۵ – ـ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۷۵ ـ ۲۶۷؛ الدر المنثور، ج۲، ص۳۲ ـ ۲۴٫
۲۷۲

پرسش خداوند که چه مقدار درنگ کرده‏ای، بر مرگ او دلالت ندارد، زیرا درنگ کردن با خوابیدن نیز سازگار است.
توضیح اینکه کلمه «بعث» ۱ درباره انسان در موارد متعدد استعمال می‏شود؛ مانند ۱٫ رسیدن به مقام: ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمّیّینَ رَسولا) ۲ خدای سبحان در میان مردم درس نخوانده، پیامبری برانگیخت. ۲٫ برانگیخته شدن پس از مرگ: ﴿ویَومَ تَقومُ السّاعَهُ یُقسِمُ المُجرِمونَ ما لَبِثوا غَیرَ ساعَهٍ کَذلِکَ کانوا یُؤفَکون ٭ وقالَ الَّذینَ اوتُوا العِلمَ والایمنَ لَقَد لَبِثتُم فی کِتبِ اللهِ اِلی یَومِ البَعثِ فَهذا یَومُ البَعثِ ولکِنَّکُم کُنتُم لاتَعلَمون) ۳ روز رستاخیز که گنهکاران را می‏آورند، سوگند یاد می‏کنند که لحظه‏ای بیش در عالم برزخ درنگ نکرده‏اند؛ ولی اهل علم و ایمان به آنان می‏گویند: شما تا روز برانگیخته شدن در آنجا مانده بودید و امروز همان روز است. ۳٫ بیدار شدن از خواب: ﴿وکَذلِکَ بَعَثنهُم لِیَتَساءَلوا بَینَهُم… ) ۴ این‏گونه اصحاب کهف را برانگیختیم و از خواب بیدارشان کردیم تا از یکدیگر بپرسند….
نکته: از اینکه هم درباره برخاستن آنها از خواب، و هم درباره برخاستن از مرگ، تعبیر به «بعث» به کار رفته این نکته برمی‏آید که خواب برادر مرگ است، همان‏گونه که انسان از خواب بیدار می‏شود و همه مجاری ادراکی و تحریکی وی سالم است، مردگان نیز هنگام زنده شدن و ورود به عالم قیامت چنین خواهند بود. بدین جهت زمان حشر می‏گویند: چه کسی ما را از بسترمان
^ ۱ – ـ درباره لغت «بعث» ر.ک: تسنیم، ج۷، ص۸۱٫
^ ۲ – ـ سوره جمعه، آیه ۲٫
^ ۳ – ـ سوره روم، آیات ۵۶ ـ ۵۵٫
^ ۴ – ـ سوره کهف، آیه ۱۹٫
۲۷۳

برانگیخت و بیدارمان کرد: ﴿مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا) ۱ آری دنیا نسبت به برزخ و آن نیز نسبت به قیامت، خواب به شمار می‏رود: «النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» ۲ و برزخیان نیز وقتی برانگیخته شدند، آگاه می‏گردند.

سه احتمال درباره ندا دهنده
درباره گفت‏وگوی مطرح در ﴿قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یَومًا اَو بَعضَ یَوم﴾ سه احتمال می‏رود: ۱٫ فرشته‏ای ندا داده باشد که چه مقدار درنگ کردی. ۲٫خطاب از ناحیه خداوند سبحان باشد که از وجود ارتباطی مستقیم میان آن بنده صالح و خداوند والا کشف می‏کند. ۳٫ شاید این پرسش و پاسخ لفظی نباشد، زیرا از حدیث نفس (سخن دل) و خواطر نفسانی نیز تعبیر به «قول» می‏شود، گرچه آن را بر زبان نیاورده باشد. در داستان حضرت یوسف(علیه‌السلام) آمده است که هنگام قحطی، براساس نقشه قبلی، برادرش بنیامین به اتّهام سرقت پیمانه خزانه بازداشت شد، آن‏گاه برادران دیگرش گفتند: این برادرمان که دزدی کرده است، پیش از این برادری داشت که او نیز دزدی کرده بود. حضرت یوسف(علیه‌السلام) موضوع را پیش خود مخفی داشت و ابراز نکرد و گفت: شما جایگاه بدی دارید و خداوند به سخنان وصفی شما آگاه است: ﴿قالوا اِن یَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها یوسُفُ فی نَفسِهِ ولَم یُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَکانًا واللهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون) ۳
پیداست که حضرت یوسف(علیه‌السلام) موضوع را پیش خود پنهان کرد و سخنی
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه ۵۲٫
^ ۲ – ـ عوالی اللئالی، ج۴، ص۷۳؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۳۴٫
^ ۳ – ـ سوره یوسف، آیه ۷۷٫
۲۷۴

نگفت؛ لیکن خدا از حدیث نفس و سخن دل آن حضرت تعبیر به قول و گفتار کرده و از زبان آن حضرت(علیه‌السلام) نقل می‏کند که به آنها گفت: شما جایگاه بدی دارید.

پاسخ عملی و جلوه‏ای از قدرت نامحدود الهی
میراندن و اماته درازمدتِ صدساله و احیای مجدد، نشان روشنی برای واقعیت داشتن معاد و احیای مردگان است، زیرا زنده کردن مرده‏ای که پیکرش سالم مانده باشد، گرچه می‏تواند شاهد بر قدرت همانند آن باشد؛ ولی نمی‏تواند نشان قدرت خداوند بر احیای مردگانی باشد که سالیان متمادی از مرگ آنها گذشته و تمامی اجزای بدنشان متلاشی و در سراسر گیتی پخش شده است. از این‏رو، خداوند متعالی، آن پیامبر را صد سال میراند و طبیعی است بدنی که طبق جریان عادی، مدت مدیدی در هوای آزاد مانده باشد، متلاشی شده و می‏پوسد و احیاناً در معرض تهاجم حیوانات قرار می‏گیرد. بدین جهت، گردآوری اجزای متلاشی شده و زنده کردن چنین مرده‏ای، نشان قدرت خداوند والا خواهد بود: ﴿ولِنَجعَلَکَ ءایَهً لِلنّاس﴾، زیرا مردم عصرش او را می‏شناختند و خصوصیات فردی او را به خوبی می‏دانستند و هنگام برخورد مجدّد با وی، ناچار مردن و زنده شدنش را باور می‏کردند.
پس از یادآوری مرگ و حیات وی، به ره‏توشه و آب و غذای او پرداخته و فرمود: بنگر چگونه تو صد سال مُرده بودی و زنده شدی؛ ولی طعام و شراب تو همچنان سالم مانده است؟ آری خدای سبحان پس از صد سال، خوراکیهای وی را بدون هیچ‏گونه دگرگونی‏ای نگه‏داشت تا نشانی از اقتدار حق باشد، در حالی که آب و غذا به سرعت فاسد می‏شوند.
۲۷۵

سپس توجّه او را به اجزای متلاشی شده و پوسیده مرکبش جلب کرده و فرمود: بنگر چگونه خوراکیهای تو را که فاسد شدنی بودند، حفظ کردیم، ولی اُلاغت را نه: ﴿وانظُر اِلی حِمارِک﴾.
در این آیه سه معجزه مطرح شده، از همین‏رو سه بار کلمه ﴿انظُر﴾ تکرار شده است: بنگر آب و غذای سریع الفساد را حفظ کردیم: ﴿فَانظُر اِلی طَعامِک… ﴾، ولی الاغت را که قابلیت کوتاه مدت بقا را داشت، نابود و پراکنده ساختیم: ﴿وانظُر اِلی حِمارِک… ﴾. بنگر چگونه استخوانهای آن را برپا کرده و بر آن گوشت می‏رویانیم: ﴿وانظُر اِلَی العِظامِ کَیفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکسوها لَحما﴾.
برخی گفته‏اند: مراد از عظام در ﴿وانظُر اِلَی العِظامِ کَیفَ نُنشِزُها﴾ استخوانهای خود آن شخص بوده است که چون آفرینش مجدد وی از چشمش آغاز گردید، به روحش خطاب شد تا چگونگی گرد هم آمدن استخوانهایش را بنگرد ۱٫
این سخن ناصواب است، زیرا شخصی که اجزای متلاشی شده پیکرش را ببیند، نمی‏گوید که یک یا نیم روزی از مرگ من سپری شده است، بنابراین مراد استخوانهای درازگوش وی است.
برخی مفسران با استناد دعوت به نگاه به الاغ: ﴿وانظُر اِلی حِمارِک﴾ احتمال حیات حمار را مطرح کرده‏اند؛ با این استدلال که اگر الاغ مرده و متفرق شده بود مجالی برای نظر به آن نبود ۲ ؛ لیکن لازم است عنایت شود که ظاهر تعدّد دعوت به نظر و نظریه‏پردازی این است که جریان حمار با جریان
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، مج۴، ج۷، ص۳۹٫
^ ۲ – ـ ر.ک: الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۲۶۸؛ تفسیر المنار، ج۳، ص۴۹٫
۲۷۶

طعام و شراب فرق دارد، حال آنکه اگر مرکوب مانند مطعوم و مشروب سالم می‏ماند حکم هر سه یکی بود. گذشته از اینکه ظاهر انشاز عظام و کسوت گوشت به آن، راجع به حمار است.
خداوند سبحان در ادامه آیه، با «واوِ» عاطفه که آینده را بر گذشته محذوف عطف می‏کند حکمت کارهای یاد شده را بیان فرمود؛ یعنی کارهای ما اسرار فراوانی دارد که یکی از آنها این است: ﴿ولِنَجعَلَکَ ءایَهً لِلنّاس﴾، زیرا در اینجا «معطوف علیه» محذوف است؛ مانند عطف بر محذوف در آیه ﴿وکَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِیَکونَ مِنَ الموقِنین) ۱
اینکه فرمود: «تو را برای مردم آیت قرار دهیم»؛ نه آب و غذا و مرکب تو را، چون گذشت یک قرن بر آنها برای مردم فهمیدنی نبود و او نمی‏توانست برای مردم ثابت کند که این آب و غذا یا این الاغ، همان آب و غذا یا اُلاغ صد سال پیش است؛ ولی خودش پیش مردم آن عصر فردی شناخته شده بود.
آن بنده صالح خدا، پس از آنکه چگونگی زنده شدن مردگان را در وجود خویشتن و مرکبش یافت و آن را به چشم خود دید، به قدرت بی‏پایان خدای سبحان اعتراف کرد: ﴿فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر﴾. هرچند پرسش وی و مشاهده‏اش در مورد برخی از اشیا بود، لیکن به مجرد دیدن آن جریان، به قدرت خداوند بر هر چیزی اذعان کرد و روشن است که ممتنع بالذات، مصداق ﴿شَی‏ء﴾ نیست تا در حوزه قدرت الهی واقع شود، بلکه در حقیقت، «لا شی‏ء» است.
خدای سبحان در این حادثه تاریخی، نمونه‏ای از حشر اکبر را نشان داد؛
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۵٫
۲۷۷

هم جماد، مانند آب و غذا، هم حیوان، مثل الاغ و هم انسان مانند خود این شخص را حیاتی دوباره بخشید، بنابراین خداوند قدرت بی‏پایان خود را در این جهان به مردم آن عصر که در نزدیکی آن آبادی می‏زیستند، نشان داد تا آیت روشنی برای آنها باشد.

اشارات و لطایف

۱٫ علم به قَدَر
برخی بر آن‏اند که پرسش کننده حضرت عُزَیْر بود و از ویژگیهای وی پرسش فراوان از قَدَر الهی بود…. علم قَدَر از یک سو به ذات خداوند و از سوی دیگر به خصوصیتهای مقدور نسبت دارد… و علم به آن در توان کسی نیست و آگاهی به آن، لوازم غیر قابل پذیرش دارد و اگر علم به «الله» مقدور کسی بود علم به قَدَر نیز در توان اوست و چون ذات خداوند معلوم کسی نیست پس قَدَر همچنان مجهول خواهد بود ۱٫
لازم است عنایت شود که درجه وجودی قَدَر بعد از قضاست. تشکیک در عرفان به درجات ظهور بازمی‏گردد نه وجود. کسی که خود مظهر قضاست و قضا نیز از اسمای حسنای الهی یا از مظاهر آن است حتماً به قَدَر اشراف دارد، چنان‏که صادر اول یا ظاهر اول نیز به آن محیط است.
آنچه در جریان قدر می‏توان گفت این است که اولاً مصلحت در کتمان و مفسدت در افشای اسرار آن است. ثانیاً در قوس نزول و در نشئه کثرت به لحاظ بعضی از مراحل فرودین که نسبت به منزلت قَدَر نازل است ممکن است کسی از رموز آن آگاه نباشد.
^ ۱ – ـ رحمه من الرحمن، ج۱، ص۳۸۷٫
۲۷۸

۲٫ اثبات معاد از راه آفرینش ابتدایی
قرآن کریم از راه وجود مبدأ به وجود معاد استدلال می‏کند و قدرت خداوند را بر آن یادآور می‏شود، زیرا خدایی که تمامی موجودات را بدون ماده اوّلی از نیستی به هستی آورده است، می‏تواند آنها را بعد از مرگ دوباره زنده کند و به پای حساب بیاورد: ﴿کَما بَدَاَکُم تَعودون) ۱ ﴿وهُوَ الَّذی یَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ یُعیدُهُ وهُوَ اَهوَنُ عَلَیهِ ولَهُ المَثَلُ الاَعلی) ۲

بحث روایی

معرّفی شخصیت داستان
عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی حدیث طویل، یقول(علیه‌السلام) فیه: «و أمات الله «أرمیاء» النّبی(علیه‌السلام) الّذی نظر إلی خراب بیت المقدّس و ما حوله حین غزاهم بخت نصر، و قال: ﴿اَنّی یُحیی هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها فَاَماتَهُ اللهُ مِائَهَ عام﴾ ثُمّ أحیاه و نظر إلی أعضائه کیف تلتئم و کیف تلبس اللّحم، و إلی مفاصله و عروقه کیف توصل. فلمّا استوی قاعداً، قال: ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر) ۳
عن علیّ(علیه‌السلام): «أنّ عزیراً خرج من أهله و امرأته حامل و له خمسون سنه، فأماته الله مائه سنه ثمّ بعثه، فرجع إلی أهله ابن خمسین سنه و له ابن له مائه سنه فکان ابنه أکبر منه، فذلک من آیات الله» ۴
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۲۹٫
^ ۲ – ـ سوره روم، آیه ۲۷٫
^ ۳ – ـ الاحتجاج، ج۲، ص۲۳۱٫
^ ۴ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۱٫
۲۷۹

اشاره: أ. با وجود این نوع روایات و نیز برخی شواهد داخلی خود آیه، جایی برای احتمال برخی مفسران که این داستان را با داستان اصحاب کهف یکی دانسته و مرگ صدساله را به خواب تفسیر کرده یا فرد موردنظر را مؤمن و موحد ندانسته‏اند، نمی‏ماند.
ب. شماری از روایات عامه و خاصه، شخصیت حادثه را جناب ارمیای پیامبر و شماری دیگر عزیر دانسته‏اند؛ ولی این روایات اخبار واحدند که قبولشان غیر واجب و سندشان ضعیف و در آنها اختلاف است و از قرآن کریم نیز شاهدی بر آنها نیست. آری از قرآن برمی‏آید که وی از بندگان خدا و شاید پیامبری بوده که خداوند با او گفت‏وگو کرده است.

٭ ٭ ٭
۲۸۰

بازدیدها: 1210

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *