ما يودّ الّذين كفروا من أهل الكتاب و لا المشركين أن يُنزَّل عليكم من خير من ربّكم و الله يختصّ برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم (105)
گزيده تفسير
كافران (از اهل كتاب يا مشركان) به سبب حسادت، دوست نميدارند
^ 1 – ـ تفسير برهان، ج1، ص138.
49
كمترين خيري از سوي پروردگار بر مسلمانان فرود آيد؛ چه رسد به خير نبوت و رسالت. افزون بر اين، براي گمراه كردن و باز گرداندن آنان به كفر ميكوشند، تا مسلمانان هيچ مزيّتي بر آنان نداشته باشند، ليكن آرزوهاي باطل كافران هيچ نقشي در نيامدن نبوت و رسالت يا زوال و رفتن آن ندارد؛ زيرا نبوت و رسالت، فضل عظيم و برجستهترين مظهر رحمت خاص الهي است، و زمامدار اين رحمت و فضل خداست و او هر كس را بخواهد حكيمانه از آن بهرهمند ميكند.
فضل و رحمت خداوند بيكران و پايان ناپذير است و خداي سبحان نيز آن را طبق اراده و مشيّت خويش ميبخشد، ليكن خواست خداوند بر مدار علم و حكمت است و او كه از درون افراد نيز آگاه است ميداند كه فضل و رحمت ويژه خود را به چه كسي عطا كند.
تفسير
ما يودّ: از ماده ودّ (به ضمّ و فتح واو) به معناي دوست داشتن چيزي، همراه با تمنّي تحقّق آن است 1؛ از اينرو افزون بر اينكه در محبت توأم با تمنّي بهكار ميرود، در هر يك از «محبّت» و «تمنّي» به تنهايي نيز استعمال ميشود 2 ، با اين تفاوت كه اگر به معناي محبّت باشد، مفعول آن (محبوب) مفرد است؛ «وَدَدْتُ الرجل» و اگر به معناي تمنّي باشد، مفعول آن، جمله است؛ «وَدَدْتُ لو تفعل كذا» 3
^ 1 – ـ ر.ك: مفردات راغب، ص860، «ودد»؛ تفسير أبواالسعود، ج1، ص169.
^ 2 – ـ همان.
^ 3 – ـ روحالمعاني، ج 1، ص550.
50
گفتني است كه همراه هر آرزويي، محبّت نيز هست؛ چون «تمنّي» درخواست حصول و تحقق محبوب است 1. پس اگر «يودّ» به معناي تمنّي يا محبّت يا محبّتِ همراه با تمنّي باشد، تمايل قابل توجه به چيزي در آن نهفته است؛ بنابراين، گرچه مودت و محبّت و مانند آن به حدّ عشق نميرسد، ليكن هر يك از اين واژهها در حدّ خود از تمايل قابل اعتنايي حكايت ميكند، نه خصوص تمايل ضعيف.
ينزّل: بنابر اينكه «تنزيل» مخصوص تدريج باشد، در برابر انزال، سرّ انتخاب اين كلمه آن است كه خيرهاي قرآني و مانند آن به تدريج نازل ميشد، نه به طور دفعي؛ گرچه اگر خيري دفعةً نازل ميشد باز مشمول حَسَد دشمنان دين قرار ميگرفت.
خيرٍ: تنوين كلمه ﴿خيرٍ﴾ تنوين تنكير و براي تقليل، و پيام آن اين است كه كافران اهل كتاب و كافران مشرك نميخواهند كمترين خيري به شما برسد؛ چه رسد به خير رسالت و امامت.
تناسب آيات
اين آيه نيز چون آيات گذشته، در مقام بيان يكي ديگر از صفات زشت يهوديان، يعني حسادت و كينهتوزي آنهاست؛ ليكن اين صفت، ويژه آنان نيست، بلكه ديگر اهل كتاب و نيز مشركان در آن مشتركاند؛ پس آن را به همه اهل كتاب، بلكه به همه كافران نسبت ميدهد؛ هرچند اوحدي از آنان منزّهاند. كساني كه كافر شدند، از اهل كتاب و مشركان، دوست ندارند كه از پروردگار هيچ خيري بر مسلمانان فرود آيد؛ غافل از اينكه خداوند داراي فضل
^ 1 – ـ ر.ك: مفردات راغب، ص860، «ودد».
51
و بخشش بزرگ است و هر كه را بخواهد به مهر و رحمت خود ويژه ميسازد.
بر همين اساس، آيه سرآغازي براي مجموعهاي از آيات پسين (105 ـ 123) است كه به همه اهل كتاب نظر دارد و بخشي از اوهام و خرافات و تصورات بياساس آنان را به ميزان نقد و بررسي ميگذارد.
اين احتمال نيز به قرينه خطابهاي پيشين هست كه مقصود از اهل كتاب در اين آيه، فقط يهوديان باشند و تعبير ﴿اهل الكتاب﴾ براي اين باشد كه علّت حكم مذكور در آيه، داشتن كتاب و با سواد بودن آنان است كه به گمانشان وحي و آيات الهي، بايد تنها بر كساني نازل شود كه اهل سواد و كتاب و از تبار انبيا و پرورشيافتگان در مهد وحياند و مايل نبودند كه با نزول آيات بر امّيّون و بيسوادان، اين انحصار شكسته شود 1.
مؤيّد اين احتمال، غير از وحدت سياق آيات، اين است كه آنچه در پايان آيه آمده: «خدا هر كه را خواهد به رحمت خود اختصاص ميدهد»، در مقام بيان اين نكته براي يهوديان است كه اختصاص فضل و رحمت خدا به شما در عهد قديم؛ ﴿وإنّي فضّلتكم علي العالمين) 2 به جهت امتياز نژاد بنياسرائيل نبود؛ ازاينرو وقتي كفران نعمت و نقض پيمان شما را ديد، آن را از شما بازستاند و با نزول فيض خاص خود بر مسلمانان، آنان را خليفه و وارث زمين قرار داد و كليد تمدّن و اقتدار را به آنان سپرد.
گفتني است كه پيمانهايي كه در همين سوره به آن اشاره خواهد شد، اگر مسلمانان نيز آنها را بشكنند و راه كفران را پيشه سازند، فضل و رحمت خدا از آنان نيز ستانده خواهد شد و خدا با هيچ كس پيوند خويشاوندي ندارد و تنها
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج1، ص248؛ تفسير ابوالسعود، ج 1، ص170.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 47.
52
تقوا و اطاعت در برابر اوامر او، معيار ارزش و كرامت در نزد اوست.
پس آيه مزبور، هم پندار يهوديان را نفي ميكند كه اهل كتاب بودن آنان سبب ويژگي براي نزول وحي ميشود و هم بر اين گمان مشركان خط بطلان ميكشد كه نبوّت نيز چون ديگر مناصب دنيوي بايد نصيب كساني شود كه از ثروت و اعتبار خاص دنيايي برخوردارند؛ ﴿قالوا لولانزّل هذا القران علي رجل من القريتين عظيم) 1
اقسام كافران
در آيه مورد بحث عنوان جامع ﴿الّذين كفروا﴾ به دو دسته تقسيم شده است: اهل كتاب و مشركان؛ چون ﴿و لا المشركين﴾ عطف بر اهل كتاب است، نه عطف بر ﴿الّذين كفروا﴾ وگرنه مرفوع ميشد: «و المشركون»؛ هرچند هر دو وجه جايز شمرده شده است؛ چنان كه در آيه ﴿يا أيّها الذين ءَامنوا لاتتخذوا الذين اتّخذوا دينكم هزواً ولعباً من الذين أُوتوا الكتاب من قبلكم والكفّارَ أولياء واتقوا الله إن كنتم مؤمنين) 2 دووجه تجويز شده است؛ يكي نصبِ ﴿الكفّارَ﴾ تا معطوف بر ﴿الذين﴾ اوّل باشد كه فعلاً چنين قرائت ميشود و ديگري جرّ آن، تا معطوف بر ﴿الذين﴾ دوم باشد 3 كه قرائت كنوني چنين نيست. در صورت اوّل، يعني نصب، عنوان كفّار در رديف اهل كتاب قرار نميگيرد و در صورت دوم، يعني جَرّ، عنوانِ كفّار در رديف آن واقع ميشود؛ به عكس آنچه در آيه مورد بحث قرائت شد؛ زيرا در اينجا، عنوان مشركين در رديف اهل كتاب قرار گرفته و مجرور شده، نه آنكه در مقابل آن واقع گردد و مرفوع شود،
^ 1 – ـ سوره زخرف، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 57.
^ 3 – ـ تفسير تبيان، ج1، ص390.
53
و عطف بر اهل كتاب نشان آن است كه در اين اوصاف پليد، اهل كتاب و مشركان يكساناند.
در برخي آيات ديگر نيز عنوان ﴿الّذين كفروا﴾ همينگونه تقسيم شده است؛ ﴿لم يكن الّذين كفروا من أهل الكتاب و المشركين منفكّين… ) 1 با اين تفاوت كه در آيه مورد بحث «لا» تكرار شده است.
سرّ تكرار «لا»
در سرّ تكرار «لا»، گذشته از تأكيد چنين گفته شده است:
مبناي نفي مودّت مزبور، همانا حسد است 2 و يهود در اين پديده پليد شهره است؛ چنان كه قبلاً از ابتلاي آنها به اين بيماري رواني سخن به ميان آمد و آثار تلخ آن بازگو شد.
شهرت يهود به حسود بودن مايه انصراف ذهن و انحصار نفي ياد شده در يهود است و در نتيجه شامل عنوان مشركان نخواهد شد؛ در حالي كه مقصود بيان اشتراك اين پديده پليد در هر دو گروه و ابتلاي هر دو صنف به اين بيماري است و اين مقصود بدون تكرار حرف نفي، يعني «لا» حاصل نميشود و چنين مطلبي در آيه سوره «بيّنه» مطرح نيست؛ ازاينرو در آنجا حرف «لا» تكرار نشد 3.
هشدار خطر كافران
قرآن كريم ضمن شمارش اوصاف نفساني بني اسرائيل و مشركان، خطر آنان را
^ 1 – ـ سوره بيّنه، آيه 1.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 109.
^ 3 – ـ روحالمعاني، ج1، ص314، با اندكي تغيير.
54
گوشزد و به مسلمانان هشدار ميدهد؛ گاهي ميفرمايد: كافران اهل كتاب و كافران مشرك دوست نميدارند كه هيچگونه خيري به شما برسد؛ ﴿ما يودّ الّذين كفروا من أهل الكتاب ولا المشركين أن ينزّل عليكم من خير من ربّكم﴾.
معناي نفي مودّت و سلب محبّت در اينگونه موارد، با كراهت و غضب و بغض همراه است، نه صرف عدم مودت كه با بيتفاوتي هم مناسب باشد؛ چنان كه در طرف مقابل آن كه نفي محبّت خداوند نسبت به شخص يا گروهي مطرح ميشود همين طور است؛ ﴿إنّ الله لايحبّ المعتدين) 1 ﴿و الله لايحبّ الفساد) 2 ﴿و الله لايحبّ كلّ كفّار أثيم) 3 لازم است عنايت شود كه تحليل اوضاع دشمنان اسلام براي بيداري و هشياري ملت مسلمان از ركون به آنها و نيز پرهيز از غفلت از كيد آنان است.
گاهي نيز ميفرمايد: گروهي از اهل كتاب ميخواهند هدايت كنوني را از شما بگيرند و شما را گمراه كنند؛ ﴿ودّت طائفة من أهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون إلاّ أنفسهم و ما يشعرون) 4
در برخي آيات نيز گمراهي مورد نظر اهل كتاب چنين بيان شده است: آنان به فاسق شدن شما بسنده نميكنند، بلكه ميخواهند شما را به آلودگي كفر بازگردانند؛ ﴿ودّ كثير من أهل الكتاب لو يَردّونكم من بعد إيمانكم كفّاراً… ) 5
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 190.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 205.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 276.
^ 4 – ـ سوره آل عمران، آيه 69.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 109.
55
در اين كريمه ضمن اينكه گمراهي موردنظر اهل كتاب بيان، و به كفر تفسير شده، تعبير ﴿من أهل الكتاب﴾ در آيه مورد بحث نيز تفسير شده است؛ زيرا ﴿مِنْ﴾ كه بر تبعيض دلالت دارد ميتواند «بعض قليل» يا «بعض كثير» يا «بعض اكثر» باشد و با تعبير ﴿كثير﴾ دايره شمول اين گزارش معلوم شده است. مراد از كثير در اينجا كثير نسبي است، نه نفسي؛ زيرا مقابل كثير نفسي ميتواند كثير نفسي ديگر باشد، ولي مقابل كثير نسبي فقط اندك است 1 .
قرآن كريم منشأ مودتهاي باطل اهل كتاب را حسد آنان، آن هم پس از روشن شدن حق ميداند؛ ﴿حسداً منعند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحقّ) 2
در جاي ديگر ميفرمايد: يهوديان به مشركان بها ميدهند، ولي به مسلمانان اعتنايي ندارند؛ زيرا مشركان را راهيافتهتر از مسلمانان ميپندارند، بلكه به مردم براي آنچه از فضل خويش عطا كرده رشك ميورزند؛ ﴿ألم تر إلي الّذين أوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء أهدي من الّذين امنوا سبيلاً٭ أُولئك الّذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيراً٭ … أم يحسدون الناس علي ما ءاتيهم الله من فضله… ) 3 با
^ 1 – ـ كثير نسبي از اكثر بيشتر است؛ زيرا اكثر در برابر كثير است و كثير در برابر اندك؛ بنابراين، پيام آيه اين است كه تنها گروه اندكي از اهل كتاب و مشركان خواهان ارتداد مسلمانان نيستند. نمونه و مثال براي تفاوت بين كثير و اكثر اين است كه در كتابهاي فقهي هنگام طرح مسائل و نقل اقوال در مقام ترقي گفته ميشود: اين مطلب «اشهر» بلكه «مشهور» است؛ زيرا مقابل اشهرْ، مشهورْ است، ولي مقابل مشهورْ، شاذّ و نادر است؛ پس افراد مندرج تحت عنوان مشهور، بيشتر از افراد مندرج تحت عنوان اشهر است.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 109.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيات 51 ـ 54.
56
اينكه حق بودن قرآن براي اهل كتاب روشن شده است، ميگويند: مشركان از مسلمانان متمدنتر و راه آنان از روش مسلمانان بهتر است. يهوديان لعنت شده خدايند و چون هر كه را خدا لعنت كند هيچ نصير و ياوري ندارد، اهل كتاب هيچ نصيري نخواهند داشت؛ زيرا نصرت الهي رحمتِ خاص خداست و لعنتْ دوري از رحمت است؛ بنابراين، ملعونِ خدا منصور او نخواهد بود، وگرنه جمع بين دو متقابل لازم ميشود كه محال است.
همچنين درباره مشركان و منافقان ميفرمايد: آنان دوست ميدارند شما همانند آنان كافر باشيد تا هيچ مزيّتي بر آنان نداشته باشيد؛ ﴿ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواءً فلا تتّخذوا منهم أولياء حتّي يهاجروا فيسبيل الله فإن تولّوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتّخذوا منهم وليّاً و لا نصيراً) 1 اين كريمه متضمّن دستور تبرّي از كافرانِ عنود، رهنمود آنان به هجرت از رجز و رجس كفر به طيب و طهارت ايمان، و اعلام نبرد با كافران و مشركان لَدود است. يهوديان در تمايل و تلاش براي گمراه كردن مسلمانان و بازگرداندن آنان به آلودگي كفر، مانند منافقاناند. اگر اهل كتاب از اين مودّت باطل خود دست برندارند با مشركان همدست شده، در جبهه جنگ حاضر ميشوند.
در سوره «ممتحنه» نيز ميفرمايد: دشمن خدا و دشمن خودتان را به دوستي برمگيريد كه با آنان اظهار دوستي كنيد و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براي شما آمده كافرند…. آنان آرزو دارند شما كافر شويد؛ ﴿يا أيّها الّذين ءَامنوا لاتتّخذوا عدوّي و عدوّكم أولياءَ تلقون إليهم بالمودّة و قد كفروا بما جاءكم من الحقّ…٭ … و ودّوا لو تكفرون) 2
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 89.
^ 2 – ـ سوره ممتحنه، آيات 1 ـ 2.
57
تذكّر: انتخاب عنوان ربّ؛ ﴿من ربّكم﴾ در برابر اسم الله؛ ﴿و الله يختص… والله﴾، در آيه مورد بحث، بر آن نكته خاص است كه لحاظ ربوبيّت در آن ضروري است و آن اينكه مقتضاي ربوبيت خداوند نسبت به مؤمنان، تدبير ويژه و تربيت خاص است؛ زيرا ربوبيت خداي سبحان براي هر چيز يا شخصي، مناسب شايستگي اوست.
زمامدار رحمت و فضل
رحمت الهي دو گونه است 1 : رحمتي مطلق، فراگير و بيمقابل كه به رحمت «رحمانيّه» موسوم است و در آياتي مانند ﴿و رحمتي وسعت كلّ شيء) 2 مطرح شده است، و رحمتي خاص كه مقابل دارد و مقابل آن غضب است و به رحمت «رحيميّه» مسمّاست و در آيه مورد بحث آمده است: ﴿والله يختصّ برحمته من يشاء﴾. رحمت عام رحماني برابر حكمت عام، همه هستي را دربرميگيرد و به چيزي يا كسي اختصاص ندارد، ولي رحمت خاص رحيمي بر اساس مشيّت حكيمانه شامل افراد شايسته ميشود؛ ازاينرو گاهي ميفرمايد: ﴿يُدخل من يشاء في رحمته) 3 و گاهي مانند آيه مورد بحث ميفرمايد: ﴿والله يختصّ برحمته من يشاء… ) 4
^ 1 – ـ ر.ك: تسنيم، ج1، ص293.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 156.
^ 3 – ـ سوره دهر، آيه 31.
^ 4 – ـ همانطور كه هدايت دو قسم است:ابتدايي و پاداشي، و اضلال بيش از يك قسم نيست و آن فقط كيفري است، رحمت نيز دو قسم است: ابتدايي (مطلق) و پاداشي (خاص)، و نقمت بيش از يك قسم نيست؛ ازاينرو درباره رحمت چنين آمده است: «والله يختص برحمته من يشاء»، ولي درباره نقمت وارد نشده: «والله يختص بنقمته مَن يشاء» و اگر در موردي نقمت و عذاب، به مشيئت الهي متعلق شود، نظير اضلالي است كه گرچه به مشيئت وابسته است؛ «يُضِلّ مَنْ يشاء» (سوره رعد، آيه 27)، ليكن آن گروهي كه مورد اضلال الهي قرار ميگيرند، طبق آيات قرآن حكيم، خصوص فسقپيشگاناند؛ «وما يُضِلُّ به إلاّ الفاسقين» (سوره بقره، آيه 26؛ سوره ابراهيم، آيه 27).
58
تكرار اسم مبارك «الله»؛ ﴿والله ذو الفضل العظيم﴾، با اينكه اگر ميفرمود «وهو ذو الفضل العظيم»، از نظر نصاب ادبي كلامْ كافي بود، براي اهميت مسئله است.
خداي سبحان در معرفي برخي مصاديق «فضل عظيم» نبوت را از مصاديق آن ميشمارد و به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميفرمايد: ﴿و كان فضل الله عليك عظيماً) 1 چون هيچ رحمتي به عظمت رحمت رسالت و نبوت نيست. معارف علمي، فضايل نفساني و مانند آن از مصاديق روشن رحمت خاص است؛ چنان كه در سوره «بقره» اعطاي حكمت بر اساس مشيئت الهي را «خير كثير» معرفي ميفرمايد: ﴿يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤتي الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً) 2
نبوت و رسالت از برجستهترين مظاهر رحمت خاص الهي است و آرزوهاي باطل اهل كتاب و مشركان هيچ نقشي در نيامدن آن يا در زوال و رفتن آن ندارد؛ زيرا كليد دار رحمت و فضل، ذات مقدس خداست و او هر كس را بخواهد حكيمانه از رحمت خاص خود بهرهمند ميكند.
در سوره «آل عمران» پس از نقل سخن يهوديان؛ ﴿ولاتؤمنوا إلاّ لمن تبع دينكم﴾ ميفرمايد: هدايت از آن خداست و زمام فضل به دست اوست و آن را به هر كس كه بخواهد ميدهد و خداوند گشايشگر داناست؛ ﴿قل إنّ الهدي
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 113.
^ 2 – ـ وره بقره، آيه 269.
59
هدي الله… قل إنّ الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم٭ يختصّ برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم) 1
در سوره «نساء» نيز از آنچه به انبيا و اوليا(عليهمالسلام) داده شده به «مُلْك عظيم» تعبير شده است: ﴿أميحسدون الناسَ علي ما ءَاتيهم الله من فضله فقد ءَاتينا ءَال إبراهيم الكتاب و الحكمة و ءَاتينهم مُلْكاً عظيماً) 2 اهل كتاب حسودانه زوال نعمت اسلام از مسلمانان را تمنّي دارند، ولي خداوند ميفرمايد: ما به فضل خود آل ابراهيم را از كتاب و حكمت و مُلْك عظيم بهرهمند و سليمان و داود(عليهمالسلام) را از سلطنت الهي برخوردار كرديم و آنها به حق از اين نعمت الهي استفاده كردند.
رحمت و فضل الهي فراوان و پايانناپذير است،امّا خدا ميداند به چه كسي عطا كند؛ گاهي افرادي مانند بلعم باعور را براي آزمون از رحمت خاص بهرهمند ميكند، ولي چون ظرفيت لازم را ندارند از آنان سلب ميشود. خداوند نمونههايي مانند بلعم را ذكر ميكند تا به ديگران بفهماند كه اگر رحمت خاص را نصيب هر كس نميكند از اين روست كه ممكن است مانند بلعم باعور سر از كفر درآورند؛ ﴿واتل عليهم نبأ الّذي ءَاتيناه ءَاياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين٭ ولو شئنا لرفعنه بها و لكنّه أخلد إلي الأرض و اتبع هواه) 3
شايان ذكر است كه گرچه فضل و رحمت خدا بيكران است و آن را بر مشيت خويش تعليق فرمود، ليكن مشيت الهي بر مدار علم و حكمت اوست و علم و حكمت خدا زمامدار فضل و رحمت اوست و او ميداند به چه كسي عطا كند؛ ازاينرو در سوره «آل عمران» بين دو تعبير ﴿من يشاء﴾ سخن از
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيات 73 ـ 74.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 54.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيات 175 ـ 176.
60
علم به ميان آورده، چنين ميفرمايد: ﴿قل إنّ الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم٭ يختصّ برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم) 1
تأكيد بر «عليم» بودن حق تعالي در اينگونه موارد ناظر به اين نكته مهم نيز هست كه خدا از درون افراد هم آگاه است. پس براي راهيابي به رحمت ويژه الهي تطهير دل لازم است. اگر ميخواهيد به فيض و فضل ويژه خداوند دست يابيد قلب و درون خود را پاك سازي كنيد و غير خدا را از آن بزداييد؛ نه غير او را به رسميّت بشناسيد و نه از غير او كمك بخواهيد و نه به غير او بگرويد.
ترغيب مستعدّان و انذار رشكورزان
اعلام اينكه خداوند گذشته از رحمت عام داراي رحمت خاص است و آن را طبق مشيئت حكيمانه توزيع ميكند، جهت ترغيبِ مستعدانْ از باب «إنّ لربّكم في أيام دهركم نفحات ألافتعرّضوا لها» 2 و براي انذار حاسدان و رشكورزانِ نابجا و نيز براي تأمين خاطر بهرهمندان و اطمينان آنان از تأثير حسد لدودان و… است؛ از اينرو اسم ظاهر انتخاب شد، نه ضمير، و در بين اسمهاي ظاهر اسم پربركت و اعظم «الله» برگزيده شد، نه نامهاي ديگر، و كلمه «ذو» كه برتر از كلمه «صاحب» است؛ ﴿ذوالفضل العظيم﴾، ترجيح داده شد؛ چنان كه گفته ميشود: خداوند «ذوالجلال والإكرام» است 3 .
^ 1 – ـ سوره آلعمران، آيات 73 ـ 74.
^ 2 – ـ بحار الأنوار، ج68، ص221.
^ 3 – ـ البحر المحيط، ج1، ص510. درباره حضرت يونس گاهي كلمه «ذو»؛ «وذاالنون إذذهب» (سوره انبيا، آيه 87) و زماني كلمه «صاحب»؛ «ولاتكن كصاحب الحوت» (سوره قلم، آيه 48) آمده است (البحر المحيط، ج1، ص510). قرطبي در الجامع لأحكام القرآن، «ذو» را به معناي صاحب تفسير كرده و به تفاوت آنها نپرداخته است (ج1، الجزء الثاني، ص60).
61
اشارات و لطايف
1. دو نكته اساسي اخلاقي و سياسي
پديده شوم حَسَد و تمنّي ضلالت و ذِلّت و زَلّت براي مؤمنان، رذيلتي است كه افراد فراواني از اهل كتاب و مشركان به آن مبتلا بودند و به چيزي جز زبوني و خواري امت اسلامي نميانديشيدند و نميانديشند؛ ازاينرو رعايت دو نكته اساسي اخلاقي و سياسي ضروري است:
الف. هر كس به چنين بيماري مبتلا شد بداند كه نَقْبي از كفر و شرك به سوي او زده شده، يا از درون او به سوي كفر و شرك راهي باز شده است.
ب. هرگونه گرايش سياسي و برقراري رابطه دوستانه يك جانبه؛ ﴿ها أنتم أولاء تحبّونهم ولايُحِبّونكم) 1 نسبت به كافران و مشركان زيانبار است؛ ازاينرو مؤمنان راستين كه سياستمداران دينياند، نه سياستبازان حرفهاي، هرگز دوستي يكجانبه با كافران نداشته و با دشمنان دين پيوند محبّت برقرار نميكنند؛ ﴿لاتجد قوماً يُؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادّون من حادّ الله ورسولَه) 2 سرانجام حسد خودخواري و فروپاشي از درون و هلاكت خسارتبار است؛ ﴿وإذا خلوا عضّوا عليكم الأنامل من الغيظ قل موتوا بغيظكم إن الله عليم بذات الصدور) 3 البته زندگي مسالمتآميز با صاحبان ملل و
^ 1 – ـ سوره آلعمران، آيه 119.
^ 2 – ـ سوره مجادله، آيه 22.
^ 3 – ـ سوره آلعمران، آيه 119.
62
نحل گوناگون جهان كه در صدد سلطه نبوده و نيستند، با رعايت اصول و ضوابط كلي عدل و انصاف و احترام متقابل رواست و آيه ﴿لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين) 1 شاهد آن است.
2. ويژگي رحمت خاص الهي
يكي از ويژگيهاي رحمت الهي امنيّت و مصونيّت كساني است كه به حوزه خاص آن وارد شدهاند؛ چنان كه در سوره مباركه «شوري» ميفرمايد: ﴿ولو شاء الله لجعلهم أُمّة واحدة و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون ما لهم من ولي ولا نصير) 2 اگر خدا ميخواست قطعاً انسانها را امّتي يگانه ميگردانيد، ليكن هر كه را بخواهد به رحمت خويش درميآورد و ستمگران نه وليّي دارند و نه ياوري. كساني كه از مأمن رحمت خدا بيرون ماندهاند نه احدي سرپرستي كار آنان را بر عهده ميگيرد و نه خود ميتوانند عهدهدار كار خويش باشند. انسان در انجام كارهايش اگر مانند طفل خردسالْ ضعيف باشد به ولي نيازمند است، تا سرپرستي كار او را بر عهده بگيرد و اگر برخي كارها را خود بر عهده گرفت و از تصدي برخي ديگر عاجز است ناصر ميطلبد. آنان كه در بيرون حوزه رحمت خاص هستند از ولي و نصير هيچ بهرهاي ندارند. رحمت خاص مصاديق فراواني دارد كه بارزترين آنها توحيد و ولايت است؛ يعني انسان موحّد و ولايتمدار از فيض رحمت خاص برخوردار است و هماره از نعمت ولايت الهي و نصرت او بهرهور است.
در حديث قدسي نيز آمده است: «لا إله إلاّ الله حصني
^ 1 – ـ سوره ممتحنه، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 8.
63
فمن دخل حصني أمن من عذابي» 1 كلمه توحيد مأمن خداست؛ چنان كه ولايت مأمن اوست و ازاينرو حضرت امام رضا(عليهالسلام) پس از نقل حديث قدسي مزبور فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها» 2 چنان كه وارد شده است: «ولاية عليّ بن أبي طالب حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي» 3 و اين مطلب صرف تشبيه و كنايه نيست، بلكه حقيقت است و همين معنا در قيامت ظاهر ميشود؛ كساني كه با خاندان عصمت و طهارت(عليهمالسلام) مرتبطااند در درون اين قلعه و ديگران از آن بيروناند.
در سوره مباركه «حديد» نيز بروز و ظهور اين حقيقت در قيامت بيان شده است: ﴿فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قِبَله العذاب) 4 كلمه توحيد، يعني عقيده و ايمان به خدا كه حصن حصين و دژ مستحكِم و استوار الهي است، ساكنان و واردانش را مصونيّت ميبخشد و هر كس به آن درنيامد از عذاب الهي مصون نيست؛ چون درون اين حصن سراسر رحمت و برونش سراسر عذاب و آتش است؛ چنان كه در دنيا درون حوزه نبوّت، رسالت (قرآن و عترت) نور و رحمت و اطاعت و طهارت است و بيرونِ آن، ارتداد، كفر، شرك، نفاق و كژراهه رفتن است. از ويژاگيهاي رحمت خاص آن است كه نه با اَماني و آرزوها ظهور ميكند؛ ﴿ليس بأمانيّكم و لاأماني أهل الكتاب) 5 و نه با امنيّهها و مودّتهاي حاسدانه زايل ميشود؛ ﴿ما يودّ الذين كفروا﴾. لازم است عنايت شود كه هر متنعمي محمود است و براي
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج90، ص192.
^ 2 – ـ همان، ج49، ص123.
^ 3 – ـ همان، ج39، ص246.
^ 4 – ـ سوره حديد، آيه 13.
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 123.
64
شرّ حسد حاسدان بايد به خداوند پناه ببرد.
3. اختصاص فيضهاي معنوي به صالحان
مشيئت الهي حكيمانه است و هيچ چيزي مسير اراده حكيمانه او را عوض نميكند: «يا مَن لاتُبَدِّل حكمتَه الوسائل» 1 پس آنچه درباره اعطاي رسالت آمده: ﴿اللّهُ أعْلَم حيث يجعل رسالتَه) 2 از باب تمثيل است، نه تعيين؛ يعني خداوند هرگز فيضهاي معنوي خود را رها نميكند تا به بَرّ و فاجر برسد؛ برخلاف فضلهاي مادي كه آن را به همه اشيا و اشخاص، اعم از حيوان و انسان عطا ميكند؛ ﴿كلوا وارعوا أنعامَكم) 3 ﴿متاعاً لكم ولأنعامكم) 4 بنابراين، ميتوان گفت: «الله أعلم حيث يجعل ولايته وإمامته و…»؛ يعني هرگونه خيرخاصي براساس مصلحت و حكمت عطا ميشود.
4. غفلت اهل كتاب از معارف توحيدي
چون بر اساس توحيد ناب، فقط خداوند داراي فضل عظيم است و فقط خداوند در تصميمگيري عطاي آن مُؤثر است و هيچ عامل ديگري نه در ثبوت و نه در زوال آن سهم تعيينكننده ندارد و اين معارف توحيدي نه تنها براي مشركان روشن نشد، بلكه براي بسياري از اهل كتاب و همكيشان و همدردان آنها معلوم نشد، خداي سبحان گذشته از تعليم اصل مطلب در طي آيات گونهگون، گاهي به غفلت اهل كتاب و جهل آنها اشاره ميكند و چنين
^ 1 – ـ صحيفه سجاديه، دعاي 13.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 124.
^ 3 – ـ سوره طه، آيه 54.
^ 4 – ـ سوره نازعات، آيه 33.
65
ميفرمايد: ﴿لئلّا يعلم أهل الكتاب ألّايقدرون علي شيءٍ من فضل الله و أنّ الفضل بيد الله يُؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم) 1 اهتمام به ذكر اسم مبارك «الله» و عدم اكتفاي به ضمير يا به اسم ديگر از اسامي متبرّك و تكرار سهباره آن به فاصله اندك نشان تأثيرگذاري اسم اعظم خدا در اين مطلب فاخر و شامخ توحيدي است.
بحث روايي
1. مصداق رحمت
عن أمير المؤمنين و أبي جعفر الباقر(عليهماالسلام): «انّ المراد برحمته هنا النبوّة» 2
عن أبي الحسن الرضا(عليهالسلام)، عن أبيه موسي، عن أبيه جعفر(عليهالسلام) في قوله تعالي ﴿الله يختصّ برحمته من يشاء﴾ قال: «المختصّ بالرحمة نبي الله و وصيّهصلوات الله عليهما؛ إنّ الله خلق مائة رحمة، تسعة و تسعون رحمة عنده مذخورة لمحمّد و عليّ و عترتهما و رحمة واحدة مبسوطة علي سائر الموجودين» 3
اشاره: هرچند نبوت، رسالت، ولايت، امامت و مانند آن مصداق خير و رحمت است، ليكن نه عنوان جامع خير و رحمت مخصوص آنهاست و نه صرف مصداق كامل بودن آنها موجب انصراف عنوانهاي ياد شده به سوي آنهاست؛ به طوري كه غير آنها را شامل نشود. برخي خير را اسلام دانستند و اين تطبيق با تعبير ﴿ينزّل عليكم﴾ هماهنگ نيست؛ زيرا عنوان تنزيل بر قرآن و
^ 1 – ـ سوره حديد، آيه 29.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج21، ص179؛ نور الثقلين، ج1، ص115.
^ 3 – ـ بحار الأنوار، ج24، ص61 ـ 62.
66
مانند آن منطبق است، ولي بر عنوان اسلام بعيد است 1 .
2. شهادت جوارح بر نبوت و امامت
عن العسكري (عليهالسلام): «قال علي بن موسي الرضا(عليهالسلام): إنّ الله تعالي ذمّ اليهود و المشركين و النواصب، فقال: ﴿ما يودّ الّذين كفروا من أهل الكتاب﴾ اليهود و النصاري ﴿ولا المشركين﴾ ولا من المشركين الذين هم نواصب يغتاظون لذكر الله و ذكر محمّد و فضائل عليّ و إبانته عن شريف فضله و محلّه ﴿أن ينزل عليكم﴾ لايودّ أن ينزّل عليكم «من خير من ربّكم» من الايات الزائدات في شرف محمّد و عليّ و آلهما الطيّبين عليهم السلام و لايودّون أن ينزل دليل معجز من السماء يبيّن عن محمّد و عليّ، فهم لأجل ذلك يمنعون عن إله دينهم من أن يحاجّوك مخافة أن تبهرهم حجّتك و تفحمهم معجزتك، فيؤمن بك عوامهم أو يضطربون علي رؤسائهم، فلذلك يصدرون من يريد لقائك يا محمّد ليعرف أمرك بأنّه لطيف حلاق ساحر اللسان لاتراه ولايراك خير لك وأسلم لدينك و دنياك، فهم بمثل هذا يصدّون العوام عنك.
ثمّ قال الله عزّوجل: ﴿والله يختصّ برحمته﴾ و توفيقه لدين الإسلام و موالاة محمّد و عليّ عليهما السلام «من يشاء و الله ذو الفضل العظيم» علي من يوفقه لدينه و يهديه لموالاتك و موالاة أخيك عليّ بن أبي طالب(عليهالسلام). قال: فلمّا قرعهم بهذا رسول الله حضره منهم جماعة، فعاندوه و قالوا: يا محمّد إنّك تدعي علي قلوبنا خلاف ما فيها ما نكره أن ينزل عليك حجّة يلزم الانقياد لها فتنقاد، فقال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): لئن عاندتم هاهنا محمّداً فستعاندون ربّ العالمين إذا نطق صحائفكم بأعمالكم و تقولون ظلمتنا الحفظة و كتبوا علينا ما لم نفعل
^ 1 – ـ تفسير تبيان، ج1، ص392.
67
فعند ذلك يستشهد جوارحكم، فتشهد عليكم، فقالوا: لايبعد شاهدك فإنّه فعل الكذّابين بيننا و بين القيمة بعد، أرنا في أنفسنا ما تدعي لنعلم صدقك و لن نفعله لأنّك من الكذّابين.
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لعلي استشهد جوارحهم فاستشهدها عليّ(عليهالسلام) فشهدت كلّها عليهم أنّهم لا يودّون أن ينزل علي أمّة محمّد علي لسان محمّد خيراً من عند ربّكم آية بيّنة و حجّة معجزة لنبوّته و إمامة أخيه علي مخافة أن تبهرهم حجّته و يؤمن به عوامهم و يضطرب عليه كثير منهم، فقالوا: يا محمّد لسنا نسمع هذه الشهادة الّتي تدعي أن جوارحنا تشهد بها، فقال: يا علي هؤلاء من الّذين قال الله: «إنّ الّذين حقّت عليهم كلمة ربّك لايؤمنون به و لو جائتهم كلّ آية» ادع عليهم بالهلاك فدعي عليهم عليّ بالهلاك، فكلّ جارحة نطقت بالشهادة علي صاحبها أنفقت حتّي مات مكانه، فقال قوم آخرون حضروا من اليهود ما أقساك يا محمّد! قتلتهم أجمعين، فقال رسول الله: ما كنت لأليّن علي من اشتد عليه غضب الله أما إنهّم لو سألوا الله بمحمّد و عليّ و آله الطيّبين أن يمهلهم و يقبلهم لفعل بهم كما كان فعل لمن كان من قبل من عبدةالعجل لمّا سألوا الله بمحمّد و عليّ و آلهما الطيّبين و قال الله لهم علي لسان موسي لو كان دعا بذلك علي من قد قتل لأعفاه الله من القتل كرامة لمحمّد و عليّ و آلهما الطيّبين» 1
اشاره: با اغماض از سند به چند نكته اشاره ميشود: الف. همه اعضا و جوارح، هماكنون شاهدان اعمال و به آنها آگاهاند؛ زيرا قيامت كه ظرف اداي شهادت است حتماً مسبوق به تحمّل آن خواهد بود؛ چون شاهد محكمه كسي است كه در متنِ حادثه حضور آگاهانه داشته باشد؛ پس همه شاهدان محكمه
^ 1 – ـ تفسير برهان، ج1، ص139 ـ 140.
68
معاد، آگاهان دنيا هستند.
ب. انطاق جوارح در دنيا ممكن، ليكن برخلاف عادت است و اعجازْ توان خرق عادت را دارد؛ هرچند خرق علّيت كه محال عقلي است از قلمرو اعجاز بيرون است.
ج. همانطور كه ولايت و امامت معصومان از شروط مؤثر بودن توحيد ناب است، محبّت نسبت به آن ملحق به محبت خدا و عداوت نسبت به آن ملحق به عداوت خداست.
بازدیدها: 136