لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ والمَلئكَةِ والكِتبِ والنَّبِيّينَ وءاتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُربي واليَتمي والمَسكينَ وابنَ السَّبيلِ والسّائِلينَ وفِي الرِّقابِ واَقامَ الصَّلوةَ وءاتَي الزَّكوةَ والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاءِ وحينَ البَأسِ اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون (177)
گزيده تفسير
پس از تحويل قبله از بيت مقدس به كعبه، اهل كتاب كه تمام خير را در استقبال به بيت مقدس ميپنداشتند زبان طعن بر مسلمانان گشودند كه شما از برّ و خير محروم شديد. خداي سبحان در ردّ اين طعن، انحصار برّ در استقبال
77
به شرق (قبله مسيحيان) و غرب (قبله يهوديان حجاز) پيش از نسخ قبلهبودن آن و اصل برّ و تلازم ميان برّ و توجّه به آن دو سو پس از نسخ را نفي كرد. نماز به طرف بيت مقدس قبل از نسخ حكم قبله، برّ فيالجمله بود؛ نه بالجمله.
برّ، جامع بين عقايدِ حق و اخلاق و اعمالِ صالح است و اهل كتاب فاقد اركان و عناصر محوري اين برّ جامعاند كه متوقف بر كمالهاي اعتقادي و اخلاقي و عملي است. لازم چنين نيكي گسترده كه به لحاظ همين وسعت عرصه، از آن به «بِرّ» تعبير شده، شرح صدر است.
برّ و نيكي، نه اعتباري محض و نه ذاتي اشياء است، بلكه از اموري است كه در بسياري از موارد تابع مصالح مستور و شرايط خاص خارجي است و ازاينرو عهدهدار نهايي تبيين آن خداي سبحان است. خداوند در تعريف بِرّ، ابرار را معرفي كرد تا ضمن معرفي نامآوران ميدان نيكي كه سبب تشويق مردم به نيك شدن است نيكي هم معنا شود، زيرا هدف قرآن تربيتِ اشخاص است؛ نه تعريف مفاهيم.
«برِّ در عقيده»، ايمان به مبدأ، معاد، همه فرشتگان، تمام كتابهاي آسماني و همه انبياست. «برّ در عمل صالح»، انفاق مالِ محبوب در راه رسيدگي به ارحام، يتيمان فاقد مال و بيسرپرست، مساكين، در راه ماندگان، سائلان و آزاد كردن بردگان است. البته عاليترين مرتبه برّ در اين بخش، اعطاي مال برپايه حبّ «خدا» است؛ نه براساس حبّ «مال» و نه دوستي «بخشش مال»، يعني فعل انفاق، و نه محبت وصف جود و سخا و نه حبّ «مُعطي نسبت به ارحام خود».
بِرّ در عمل صالح، برپا داشتن نماز و پرداختن زكات را نيز شامل است.
78
تحصيل اركان ياد شده، مستلزم صبر بر رخدادهاي تلخ و تحمل دشواريهاست، از اينرو خداي سبحان در كنار فضايل ياد شده، «بِرّ در خُلق»، يعني وفاي به عهد و همچنين صبر در سختيها را كه از مسائلِ مهم اخلاقي است ذكر فرمود. ابرار به همه عهدهاي خود با خالق و خلق، اعم از عهد اعتقادي، اخلاقي، تجاري و مانند آن وفا ميكنند و در برابر همه شدايد و هرگونه ضرر و زيان غير تحميلي صابرند.
ابرار در همه شئون، يعني عقيده و اخلاق و اعمال، صادقاند. خداوند نيز با تعبير ﴿اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون﴾ كه به معناي جامعيت همه كمالهاي اعتقادي، اخلاقي و عمل صالح است صدق و تقواي آنها را امضا كرده است، از اينرو آنان از همه كرامتهايي كه براي صابران و متقيان است بهرهمندند.
تفسير
مفردات
ليس: فعل جامدي است كه [جز در صيغه ماضي] صرف نميپذيرد و معناي آن نفي خبر است 1. در اغلب كاربردهاي «ليس» حرف زايد باء، براي تاكيد نفي بر خبر آن درميآيد؛ مانند ﴿ولَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها) 2
برخي گمان كردهاند «ليس» حرف است و ادلهاي براي آن آوردهاند كه ديگران پاسخ دادهاند 3.
^ 1 – ـ المصباح، ج1 2، ص561، «ليس».
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 189.
^ 3 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص39.
79
قِبَل: از ريشه قُبول و اِقبال (روبرو شدن 1) به معناي سمت و جهت است. «قبله» از اين ريشه و به معناي سمت خاص است، زيرا وزن «فِعله» مفيد نوع خاص است 2. مقصود از «تولية الوجوه قِبل المشرق و المغرب»، روبه سوي مشرق و مغرب كردن است و طبق برداشت برخي مفسران، مقصود از آن نماز است 3. «قِبل» در اين آيه ظرف مكان براي ﴿اَن تَأتوا﴾ است.
ذوي القربي: ذوي جمع ذي به معناي دارنده و قربي به معناي نزديكي است. ذوي القربي يعني كساني كه داراي نزديكي هستند و آنها خويشاوندان نسبي و ارحاماند.
قربي، قرابت و قربت مصدر و به معناي نزديك شدن است؛ خواه نزديكي از جهت مكان باشد؛ مانند ﴿فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ) 4 يا نزديكي از جهت زمان؛ مانند ﴿اِقتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُم) 5 يا از جهت نسبت و خويشاوندي؛ مانند ﴿الولِدانِ والاَقرَبونَ) 6 يا از جهت مكانت و .. 7. ؛ مانند ﴿ولاَالمَلئِكَةُ المُقَرَّبونَ) 8
المساكين: مساكين جمع مسكين است. مسكين كه صيغه مبالغه و از ريشه سكون است كسي را گويند كه به عللي چون ضعف، بيماري، پيري و
^ 1 – ـ التحقيق، ج9، ص186، «قبل».
^ 2 – ـ همان، ص187، «ق ب ل».
^ 3 – ـ الكشاف، ج 1، ص 217.
^ 4 – ـ سوره توبه، آيه 28.
^ 5 – ـ سوره انبياء، آيه 1.
^ 6 – ـ سوره نساء، آيه 7.
^ 7 – ـ المصباح، ص211، «ذ و ي»؛ مفردات، ص663 664، «قرب».
^ 8 – ـ سوره نساء، آيه 172.
80
تنگدستي به نهايت سكون و بيتحركي افتاده و از هر نوع تلاش و حركت براي توسعه در معيشت بازمانده است 1 ؛ مانند واژه مِسْكير كه براي مبتلاي به دوام سكر به كار ميرود 2.
ابن السبيل: ابن سبيل يعني فرزند راه. عرب اشياي فراواني را «ابن كذا» مينامد؛ مانند «ابن سبيل» كه مسافر است و «ابن ليل» كه رهپيماي در شب است و «ابن عمل» كه كوشا و مجدّ در كار است و «ابنمدينه» كه آگاه به شهر است 3 و «ابن دنيا» كه صاحب مال و ثروت است و «ابن الماء» كه پرنده آبي است. فيّومي در ضابطه تعبيرهاي يادشده و امثال آن ميگويد: واژه ابن به هر چيزي كه بدان اختصاص يابد، اضافه ميشود 4.
قرآن كريم همواره ابن سبيل را در رديف نيازمنداني شمرده كه بايد به آنان كمك شود. در روايت نيز ابن سبيل به «المنقطعبه»، يعني مسافر وامانده تفسير شده است 5 ، بنابراين مقصود از ابن سبيل در قرآن مسافر وامانده و نيازمند است، هرچند در شهر خود ثروتمند باشد 6.
برخي آن را بر مهمان نيز تطبيق كردهاند، زيرا در روزگار گذشته براي مسافرانْ رستوران بين راهي وجود نداشت و حمل رهتوشه نيز براي همگان در
^ 1 – ـ التحقيق، ج5، ص189 190، «سكن».
^ 2 – ـ اقرب الموارد، ج 1، ص 528.
^ 3 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص303 304، «بنو».
^ 4 – ـ المصباح، ج1 2، ص63، «ابن».
^ 5 – ـ مجمع البيان، ج 1 2، ص477.
^ 6 – ـ همان، ص473.
81
مسافت طولاني ميسور نبود، از اينرو مسافري كه در راه بود بر ساكنان حريم راه وارد ميشد و آنان نيز از چنين اشخاصي پذيرايي ميكردند.
السائلين: سائلين از ريشه سؤال به معناي كساني است كه اظهار درخواست ميكنند. كاربرد «سؤال» بيشتر در طلب مال و درخواست بخشش مال است 1 : ﴿ولايَسَلكُم اَمولَكُم) 2 به همين جهت «سائل» به نحو مطلق به معناي فقيري است كه از ديگران كمك مالي ميخواهد: ﴿واَمَّا السّائِلَ فَلاتَنهَر) 3 ليكن كاربرد اين ريشه، منحصر به طلب مال نيست. در خبرگيري و استخبار: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ) 4 كسب علم و استعلام: ﴿فَسَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون) 5 ﴿يَسئَلُكَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ قُل اِنَّما عِلمُها عِندَ اللّهِ) 6 طلب انجام كار و استعمال: ﴿يَسَلُكَ اَهلُالكِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتبًا مِنَ السَّماءِ) 7 نيز به كار ميرود 8.
گستره سؤال اعم از تكويني و اعتباري است. اعتباري مانند مثالهاي پيشگفته و تكويني مانند: ﴿يَسَلُهُ مَن فِي السَّموتِ والاَرض) 9 عنوان سؤال گاهي همراه با توبيخ و اعتراض مطرح ميشود؛ مانند ﴿وقِفوهُم اِنَّهُم
^ 1 – ـ مفردات، ص 437؛ التحقيق، ج 5، ص 3، «س أ ل».
^ 2 – ـ سوره محمّدص، آيه 36.
^ 3 – ـ سوره ضحي، آيه 10.
^ 4 – ـ سوره عنكبوت، آيه 61.
^ 5 – ـ سوره انبياء، آيه 7.
^ 6 – ـ سوره احزاب، آيه 63.
^ 7 – ـ سوره نساء، آيه 153.
^ 8 – ـ التحقيق، ج5، ص4، «س أ ل».
^ 9 – ـ سوره الرحمن، آيه 29.
82
مَسئولون) 1 ﴿لايُسَلُ عَمّا يَفعَلُ وهُم يُسَلون) 2
الرّقاب: رقاب، جمع رقبة به معناي گردن يا اصل آن است 3. از باب تسميه كلّ به نام جزء، گاه از كل بدن با كلمه رقبة ياد ميشود، همچنان كه از حيوان سواري با واژه رأس و ظَهْر ياد ميشود. وجه اين تسميه و اطلاق آن است كه سر و گردن دو جزء مهم است كه با نبود آنها انسان و حيوان نيست. در شماره كردن اشخاص نيز ميگويند: سرشماري؛ نه شخص شماري. رقبه، در اصطلاح، برده را گويند و منظور از فكِ رقبه و عتق آن نيز آزاد كردن برده است. البته بين عتق نَسَمه و فكّ رقبه فرق گذاشته شده، زيرا عتق نسمه به معناي آزاد كردن برده و فك رقبه به معناي كمك در آزادي آن است 4.
الموفون: موفون، از ريشه «وفا» است. «وفا» و «ايفا» به معناي انجامدادن كامل پيمان و به اتمامرساندن عهد است 5 ، چنان كه خداوند سبحان درباره حضرت ابراهيم(عليهالسلام) ميفرمايد: وفا كرد: ﴿واِبرهيمَ الَّذي وفّي) 6 و اتمام كرد: ﴿واِذِ ابتَلي اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمتٍ فَاَتَمَّهُنَّ) 7 بنابراين موفون كسانياند كه عهد و پيمان خويش را بدون كم و كاست انجام ميدهند؛ خواه عهد و پيمان با خدا باشد يا با مردم.
^ 1 – ـ سوره صافّات، آيه 24.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 23.
^ 3 – ـ ترتيب كتاب العين، ج1، ص701؛ اقرب الموارد، ج 1، ص 422، «ر ق ب».
^ 4 – ـ روض الجنان، ج2، ص317.
^ 5 – ـ ر.ك: مفردات، ص878، «وفي».
^ 6 – ـ سوره نجم، آيه 37.
^ 7 – ـ سوره بقره، آيه 124.
83
البأساء: «بؤس»، «بأس» و «بأساء» هر سه به معناي سختي و امر ناگوار است، با اين تفاوت كه «بؤس» بيشتر در شدت فقر و تنگدستي و سختيهاي جنگ به كار ميرود و «بأس» و «بأساء» بيشتر در نكايه 1 (جنگ و غلبه): ﴿فَاَخَذنهُم بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ) 2 ﴿واللّهُ اَشَدُّ بَأسًا واَشَدُّ تَنكيلاً) 3 البته بأس همانگونه كه در باره نبرد به كار ميرود در مورد مطلق سختي، عذاب و شدّت نيز كاربرد دارد؛ مانند ﴿… وسَربيلَ تَقيكُم بَأسَكُم) 4 ﴿… فَجاءَها بَأسُنا بَيتًا اَو هُم قائِلون) 5 ﴿واَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديدٌ) 6 حديث مأثور از اميرمؤمنان(عليهالسلام): «إذا احمرّ البأس اتّقينا برسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)… » 7 كه ناظر به استعمال «بأس» در مورد شدّت جنگ است در لسان العرب 8 و البحر المحيط 9 نيز آمده است.
تذكّر: 1. واژه بأس و بُؤس مهموز العيناند؛ نه معتلّ العين واوي 10. تفاوت بين بأس و بُؤس در فتحه و ضمّه «باء» است؛ نه در مهموز و معتلّبودن.
^ 1 – ـ مفردات، ص153، «ب أ س».
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 42.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 84.
^ 4 – ـ سوره نحل، آيه 81.
^ 5 – ـ سوره اعراف، آيه 4.
^ 6 – ـ سوره حديد، آيه 25.
^ 7 – ـ بحار الاَنوار،ج 69، ص 5.
^ 8 – ـ ج 6، ص 20، «ب أ س».
^ 9 – ـ ج 2، ص 10.
^ 10 – ـ مفردات، ص 153؛ لسان العرب،ج 6، ص 20؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 147، «بس».
84
2- بَوْس معتلّ العين، معرّب بوسه فارسي است 1.
3- كلمه بُؤس به ضم «باء» در قرآن استعمال نشده است.
الضرّاء: ضرّاء و ضرّ به معناي ضرري است كه از جراحت، مرگ فرزند و تباه شدن مال متوجّه انسان ميشود 2. ضَرّاء در مقابل سرّاء (مسرّت بخش): ﴿اَلَّذينَ يُنفِقونَ فِي السَّرّاءِ والضَّرّاءِ) 3 و نعماء (رفاه): ﴿ولَئن اَذَقنهُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ) 4 و ضرر در برابر نفع: ﴿ولايَملِكونَ لاَنفُسِهِم ضَرًّا ولانَفعًا) 5 است 6.
حين: حين به معناي مدتي محدود از زمان است 7 : ﴿ومَتَّعنهُم اِليحين) 8 اين كلمه نشان كوتاهي زمان است و بلندي مدت از واژه «الي» كه مفيد امتداد است استفاده ميشود؛ نه از كلمه حين، چنانكه بيان خواهد شد.
تناسب آيات
پيوند و تناسب آيه مورد بحث با آيات قبل و بعد، از دو منظر محور سخن است؛ نخست جايگاه اين آيه در مجموع سوره «بقره»؛ دوم ارتباط اين آيه با خصوص آيات گذشته.
^ 1 – ـ الصحاح، ج2، ص910؛ لسان العرب، ج6، ص31؛ مجمع البحرين، ج1، ص265، «ب ؤ س».
^ 2 – ـ الميزان، ج1، ص428.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 134.
^ 4 – ـ سوره هود، آيه 10.
^ 5 – ـ سوره فرقان، آيه3.
^ 6 – ـ مفردات، ص504، «ضرر».
^ 7 – ـ التحقيق، ج2، ص365، «حين».
^ 8 – ـ سوره يونس، آيه 98.
85
درباره محور نخست، دو تحليل به شرح زير مطرح است:
1- طبق تحليلي كه سوره «بقره» را داراي يك مقدّمه، سه بخش و يك خاتمه ميداند، آيه مورد بحث در بخش دوم قرار دارد. در مقدّمه سوره، سخن درباره اهل تقوا، كافران و منافقان بود. آيات بخش نخست، راه تقوا و نشانههاي ايجابي و سلبي آن را توضيح ميداد. در بخش دوم نيز پس از دستور خوردن از حلال كه شرط پذيرش عبادت است، و نهي از كتمان حق كه سبب نخست انحراف از امر خداست، آيه «برّ» آمد كه خلاصهاي است از آنچه درباره تقوا گذشت. در مقطع آينده نيز از احكام فقهي قصاص، وصيّت، روزه و مانند آن سخن ميگويد كه هر يك به گونهاي راهي براي تحقق تقواي فردي يا اجتماعي است. آيه مورد بحث از سويي پايان بخش گفتوگو با يهود و از ديگر سو تلخيصي از مطالبِ درباره تقواست تا مقدّمهاي باشد براي بيان مجموعه اموري كه جزئي از تقوا يا سبب تحقق، تعميق و حفظ آن است 1.
2- سوره بقره، برپايه تحليلي ديگر، شش بخش دارد. طبق اين تقسيم، آيه مورد بحث، آخرين آيه از بخش پنجم است. موضوع و محور اين بخش، نشانههاي مؤمنان است.
اين آيه مقدمهاي براي بخش ششم است كه در آن برخي احكام همچون قصاص، وصيت، روزه، حج و مانند آن بيان ميشود؛ همچنين پايان بخش قسمت پنجم است كه با موضوع صبر شروع شد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا استَعينوا بِالصَّبرِ والصَّلوةِ اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرين) 2 و با طرح مسئله صبر پايان ميپذيرد:
^ 1 – ـ ر.ك: الاساس في التفسير، ج 1، ص 61 63؛ 368 370؛ 391 392.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 153.
86
﴿والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاءِ وحينَ البَأس﴾. اين انجام با آن آغاز و نيز با آياتي در اين بين كه اهميت صبر در آن تكرار شد: ﴿وبَشِّرِ الصّبِرين) 1 هماهنگ است. اين آيه به لحاظ تخاطب و تكلم با اهل كتاب با بخشهاي سوم و چهارم سوره پيوند دارد، چنان كه به لحاظ ختم شدن آن به عبارت ﴿واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون﴾ با بخشهاي اول و دوم سوره مرتبط است كه يكي از محورهاي آن تقوا بود 2.
به هر تقدير، خداي متعالي پس از آنكه در آيات گذشته به وسيله نهي و منع، بندگان را از سنگيني و كثافت محرمات تطهير كرد از آيه مورد بحث با افكندن مؤمنان به زلال اوامر، تزكيه آنان را آغاز ميكند تا پس از پيراستگي از موجبات سخط او و آراستگي ايشان به امتثال اوامر، تعبّد و بندگي آنان كامل شود 3.
درباره پيوند آيه مورد بحث با خصوص آيات پيشين وجوهي محتمل است كه مهمترين آنها عبارت است از:
1- خداوند سبحان پس از تبيين كفر اهل كتاب، به ويژه به سبب اختلاف آنها در تورات و انجيل و كتمان آياتي از آن كه دين اسلام را تأييد ميكرد، اكنون به اين مطلب اشاره ميكند كه احكام فرعي مقصود بالذات نيست. استقبال به كعبه نيز كه از موارد شقاق اهل كتاب، كتمان دلايل حقانيت آن و تعييب و طعنه فراوان به مسلمانان در اين باره بود، مقصود بالذات نيست. مقصود ذاتي و اصلي همانا اصول اعتقادي، مانند ايمان به خداست كه همه طاعات از پي
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 155.
^ 2 – ـ ر.ك: التفسير البنائي، ج1، ص92 95.
^ 3 – ـ نظم الدرر، ج1، ص325.
87
آن ميآيد و از جمله نماز كه استقبالِ به كعبه شرط صحت آن است 1.
2- خداي متعالي مؤمنان را نخست امر كرد به بيت مقدس رو كنند. پس از چندي آنان را فرمان داد تا به كعبه توجه كنند. در اين باره بين اهل كتاب و مسلمانان بحث فراوان درگرفت. در اين زمان آيه مورد بحث براي بيان حكمت تحويل قبله نازل شد كه مرادْ طاعت خداي عزّ وجلّ و پيروي از اوامر او و روكردن به هر سويي است كه وي فرمان دهد، زيرا فقط پيروي از تشريع الهي برّ و تقوا و ايمان كامل است، پس رو كردن به مشرق و مغرب اگر بر اساس تشريع و امر خداوند نباشد هرگز برّ و طاعت نيست 2.
3- تغيير قبله سبب فتنهاي بزرگ بين اهل اديان مختلف شد، زيرا هر گروهي مدعي بودند كه نماز جز به سوي قبله معتبر نزد آنان صحيح نيست. خداي سبحان براي همگان بيان ميكند كه رو كردن به مشرق و مغرب ذاتاً برّ نبوده و بهتنهايي عمل صالح محسوب نميشود. برّ حقيقي، ايمان به خدا، پيامبران، فرشتگان و معاد است؛ ايماني قلبي، صادقانه و كامل كه با عمل صالح و فضايل اخلاقي همراه باشد 3.
4- آيه مورد بحث به آيه شريفه ﴿سَيَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَنقِبلَتِهِمُ الَّتي كانوا عَلَيها) 4 مرتبط و پايان محاجّه با اهل كتاب درباره تحويل قبله است. آيات واقع در بين اين دو آيه به منزله جملههاي معترضه است.
اين آيه تعريض به اهل كتاب است. آنها برپايه اين پندار كه مسلمانان به
^ 1 – ـ نظم الدرر، ج1، ص322 323.
^ 2 – ـ الأساس في التفسير، ج1، ص387.
^ 3 – ـ التفسير المنير، ج2، ص95.
^ 4 – ـ نّ الّذين يكتمون ما اَنزل الله من الكتب ويشترون به ثمناً قليلاً اُولئِك ما يأكلون في بطونهم اِلّاالنّار ولايكلّمهم
88
سبب روكردن به قبله آنان بهرهاي از برّ و نيكي را واجدند پس از تحويل قبله، با حكم به بطلان قبله جديد، مسلمانان را تشنيع كرده و به هراس افكندند و طعنه ميزدند كه شما يكي از كارهاي نيك را ضايع كرديد، بنابراين به مناسبت ذكر احوال اهل كتاب در آيات پيشين، خداي متعالي در اين آيه حجت در برابر اهل كتاب را به مسلمانان تلقين كرده، ميفرمايد: استقبالِ جهتِ معين ذاتاً تأثيري در تزكيه نفوس و اتصاف آن به برّ ندارد. استقبال وسيله است؛ نه مقصد، از اينرو نبايد نهايت همّت مؤمنان بدان اشتغال يابد، افزون بر اين، استقبال به شرق و غرب هرگز برّ نيست، زيرا در اصل دين يهود و نصارا نيز چنين تشريعي نشده و تنها استحساني از سوي رهبران آنهاست 1.
حتي برفرض تشريع آن در دين يهود و نصارا اكنون از برّ بيرون است يا عنصر محوري آن نيست، زيرا اوّلاً منسوخ است و روكردن به قبله منسوخ هرگز برّ نيست. ثانياً بر فرض صحت آن، شرطي از شرايط برخي از اَعمال برّ است، زيرا يكي از برّها نماز و از شرايط آن توجه به قبله است و روشن است كه شرطِ جزئي از عمل، همه حقيقت آن عمل نيست. برّ جامعي كه بايد ديگر انواع برّ تحتالشعاع آن قرار گرفته، همه همّت متوجّه آن شود برّ كسي است كه ايمان آورده و به اعمالي كه در اين آيه آمده قيام كند و به دستورهاي اخلاقي آن متعهد باشد؛ نه خصوص مسئله قبله 2.
شايان ذكر است كه چنانچه خطاب آيه مورد بحث، اهل كتاب و مسلمانان هر دو را شامل شود، اين جمله پاياني درباره مسئله قبله، اجمالي
^ 1 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص126 127.
^ 2 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص475.
89
است از آنچه تاكنون به تفصيل بيان شد 1.
٭ ٭ ٭
نفي تلازم بين برّ و توجّه به شرق و غرب
تحويل قبله از بيت مقدس به كعبه، همانگونه كه بيان شد اعتراض و طعن مشركان و كافران را در پي داشت: ﴿سَيَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَنقِبلَتِهِمُ الَّتي كانوا عَلَيها) 2 خداي سبحان در پاسخ آنها راز عدول از بيتمقدس به كعبه را اينگونه بيان فرمود: ﴿قُل لِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ يَهدي مَن يَشاءُ اِلي صِرطٍ مُستَقيم ٭ … وما جَعَلنَا القِبلَةَ الَّتي كُنتَ عَلَيها اِلاّلِنَعلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلي عَقِبَيهِ) 3 ﴿ومِن حَيثُ خَرَجتَ فَوَلِّ وجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوا وُجوهَكُم شَطرَهُ لِئَلاّيَكونَ لِلنّاسِ عَلَيكُم حُجَّةٌ) 4 درباره آن اعتراض، همچنين اسرار تحويل قبله از بيتمقدس به كعبه، در تفسير آيات مذكور بحث شد.
گفته شده: آيه مورد بحث نيز در همان فضا نازل شده است. پس از تحويل قبله از بيت مقدس به كعبه، آنان كه فضيلت را منحصراً در استقبال به بيت مقدس ميپنداشتند زبان به اعتراض و طعن مسلمانان گشوده، ميگفتند: خداوند برّ و نيكي را از شما سلب كرد و از آن محروم شديد.
خداي سبحان در پاسخ اينگونه طعنها كه ممكن بود در پي آن مسلمانان
^ 1 – ـ روح المعاني، ج2، ص68.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه142.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيات143142.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه150.
90
91
به همين سبب چنانچه در غرب كره زمين باشند در نماز به سمت شرق كه بيتمقدس در آن واقع است متوجه ميشوند. راز ذكر «مغرب» در آيه شريفه مورد بحث نيز نزول آيه در سرزميني است كه يهوديان آن در نماز به سمت مغربِ آن منطقه متوجه ميشدند. در آن شرايط خداي سبحان فرمود: برّ و نيكي اين نيست كه به سمت شرق يا غرب نماز بگزاريد؛ برّ و نيكي در امتثال فرمان فراگير خداست: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولكِنَّ البِرّ… ﴾.
مراد از نفي برّ، گاه نفي حصر است كه برّ تنها اين نيست، و گاهي نفي اصل برّ است كه اين كار هيچ پسنديده نيست. ممكن است گفته شود در آيه شريفه ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ منظور اين نيست كه توجّه مسيحيان و يهوديان در عبادت به سمت شرق يا غرب، بد است؛ يعني نظير آيه شريفه ﴿ولَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها) 1 نيست كه در آن اصل برّ بودن نفي شده و مراد اين است كه از پشت خانه وارد شدن كاري ناپسند است، بلكه آيه مورد بحث ناظر به آن است كه همه خوبي و تمام برّ خلاصه شده و منحصر در نمازگزاردن به طرف مغرب يا مشرق نيست تا اينكه بر فرض نسخ حكمِ مزبور، مسلمانان از برّ محروم باشند؛ ليكن بايد توجه داشت كه با آمدن اسلام و نسخ ديگر شرايع، نمازگزاردن به سمت بيتمقدس يا به طرف مشرق هرگز برّ نيست، زيرا عبادت بايد طبق دستور آخرين پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) انجام شود: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾. اين حكم براي مسلمانان اميدبخش و مانع اعتراض معاندان بود، هرچند كساني كه اصل
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه189.
92
وحي يا خصوص قرآن را نميپذيرفتند همچنان در صدد طعن و تضعيف آن بودند.
اهل كتاب، فاقد اركان برّ
خداي سبحان در اين آيه شريفه ضمن تأييد و آشنا ساختن مسلمانان به موفقيتهايشان، طعن طاعنان را نيز طرد كرده، محروميتهاي طاعنان را به آنان هشدار داده، ميفرمايد: يهوديان و مسيحيان كه اكنون زبان به اعتراض گشوده، درباره تحويل قبله به مسلمانان طعن ميزنند بايد بدانند كه خودْ فاقد اركان، شئون و نشانههاي برّ و نيكي هستند، زيرا برّ در ايمان به مبدأ، معاد، فرشتگان، كتابهاي آسماني و انبيا(عليهمالسلام) و رسيدگي به نزديكان، يتيمان، مساكين، در راهماندگان و سائلان و صرف مال در راه آزاد كردن بندهها و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات است، حال اينكه آنان از نظر اعتقادي، ايماني درست به آن امور ندارند و در خدمات مالي گرفتار بخل هستند و در عبادت، به نماز صحيح دست نيافتهاند، زيرا به سمت قبله منسوخ نماز ميگزارند، حال آنكه بايد به سمت كعبه نماز بگزارند.
دليل نادرستي ايمان توحيدي آنان اين است كه يهوديان يا گروهي از آنان، عزير و مسيحيان عيساي مسيح را پسر خدا ميپندارند: ﴿وقالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُ اللّهِ وقالَتِ النَّصرَي المَسيحُ ابنُ اللّهِ ذلِكَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم يُضهِئونَ قَولَ الَّذينَ كَفَروا مِن قَبلُ) 1 به سبب اينگونه اعتقادات درباره خدا، ايمان توحيدي آنها كامل نيست و آنان از اين جهت در حكم مشركاند، گرچه از
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه 30.
93
جهات ديگر موحّدند.
درباره آخرت نيز اگر اصل آن را منكر نباشند، به يقين برخي از آنان منكر معاد جسمانياند.
درباره فرشتگان نيز دشمني آنان با جبرئيل(سلام الله عليه) گواه روشني بر نداشتن ايمان درست به فرشتگان الهي است. آنها به اين سبب حضرت جبرئيل(عليهالسلام) را دشمن ميداشتند كه بر فرد اسرائيلي نازل نشد تا او را پيامبر خاتم كند. خداي سبحان در اين باره فرمود: ﴿قُل مَن كانَ عَدُوًّا لِجِبريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلبِكَ بِاِذنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيهِ وهُدًي وبُشري لِلمُؤمِنين ٭ مَن كانَ عَدُوًّا لِلّهِ و ملئكَتِهِ ورُسُلِهِ وجِبريلَ وميكلَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلكفِرين) 1 شرط برّ و نيل به مقام ابرار، ايمان به همه عناصر محوري دين است، حال اينكه همه فرشتگان كه از آن اركاناند مورد اعتماد اهل كتاب نبودند.
عنصر محوري ديگر برّ، چنانكه گذشت، ايمان به جنس كتاب (الكتاب) و مطلق ما أنزل الله است. يهوديها و مسيحيها به برخي از كتابهاي آسماني مؤمناند، ليكن به قرآنكريم كه بر ديگر كتابهاي آسماني مهيمن است ايمان ندارند.
ايمان به همه پيامبران(عليهمالسلام) اصل ديگر برّ است و اهل كتاب به همه انبيا ايمان نداشتند. گواه عدم چنين ايماني در آنان اين است كه آنها بعضي از انبيا را شهيد كردند: ﴿ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ الحَقِّ) 2 و نسبت به برخي در صدد ايذاء برآمدند، افزون بر اينكه به بعضي از پيامبران، مانند خاتم انبيا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ايمان نياوردند. يهوديان فقط به حضرت موسي و پيامبران پيش از او و مسيحيان تنها
^ 1 – ـ سوره بقره، آيات98 97.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه61.
94
به عيسي بن مريم و پيامبران پيش از آن حضرت(عليهمالسلام) ايمان آوردند.
يكي از اركان اصلي برّ و نيكي، خدمات مالي به نيازمندان است. بسياري از اهل كتاب اهل انفاق مال نيز نيستند. منطق آنها اين است كه اگر انفاق به محرومان نيكوست خدا خود به آنان انفاق كند. چرا ما طعام دهيم كساني را كه خدا نخواست به آنها طعام دهد و نداد؟ آنها بايد اينگونه فقير باشند: ﴿واِذا قيلَ لَهُم اَنفِقوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا اَنُطعِمُ مَن لَو يَشاءُ اللّهُ اَطعَمَهُ) 1 اين سخن اهل كتاب است، نه مشركان، زيرا مشركان خداي سبحان را مطعِم و مانند آن نميدانستند. آنان خدا را به خالقيت ميپذيرفتند؛ نه ربوبيت. مشركان ربوبيتهاي رزقي و غير رزقي را به بتها اسناد داده، ميگفتند: آنها ربّ ما هستند و خدا ربّ الارباب است، پس اين سخن كه خدا به مستمندان روزي دهد، نه ما، از آنِ اهل كتاب است؛ مگر اينكه مشركان به عنوان جدال با مسلمانان گفته باشند: شما كه به ربوبيّت خدا معتقد هستيد، خداي شما به اينان روزي دهد.
در اينگونه موارد، پاسخ قرآنكريم اين است كه خداي سبحان اگر ميخواست، محرومان را از راههايي ديگر روزي ميداد؛ ليكن ميخواهد جامعه انساني را با دستور انفاق بيازمايد، گروهي را به صبر و عدهاي ديگر را به مساعدت و شكر، همانگونه كه در مسئله جنگ اگر ميخواست، كافران را دفع ميكرد، چنانكه به وسيله ابابيل، كعبه را از شرّ كافران حفظ كرد؛ ليكن ميخواهد شما را با فرمان جهاد بيازمايد: ﴿ولَو يَشاءُ اللّهُ لاَنتَصَرَ مِنهُم ولكِن
^ 1 – ـ سوره يس، آيه47.
95
لِيَبلوَا بَعضَكُم بِبَعضٍ) 1
يكي از اركان برّ كه اهل كتاب فاقد آناند، وفاي به عهد است. آنها عهداهاي خود را پيوسته نقض ميكردند، چنانكه كتاب آسماني را كه عهدالله است پشت سر انداخته و اين عهد وثيق را نقض كردند: ﴿اَوكُلَّما عهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنهُم بَل اَكثَرُهُم لايُؤمِنون ٭ ولَمّا جاءَهُم رَسولٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ كِتبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُم لايَعلَمون) 2
در مواردي ديگر نيز از نقض عهد آنها سخن به ميانمده است؛ مانند ﴿فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم… ) 3 ﴿فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِيَةً يُحَرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُكِّروا بِهِ) 4 عتاب موساي كليم(عليهالسلام) به آنان در موردي از اين نابردباريها و پيمانشكنيها چنين است: ﴿اَفَطالَ عَلَيكُمُ العَهدُ اَم اَرَدتُم اَن يَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبٌ مِن رَبِّكُم فَاَخلَفتُم مَوعِدي) 5 بنابراين اهل كتاب همچون مشركان كه عهدها را نقض ميكردند: ﴿اَلَّذينَ عهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم في كُلِّ مَرَّةٍ) 6 ناقض عهد و پيمان هستند، و برّ و نيكي نصيب پيمانشكنان نخواهد شد.
يكي از مهمترين اركان برّ، صبر و بردباري است كه اهل كتاب از آن نيز محروماند. آنها اهل صبر و بردباري نبودند، چنانكه در بيابان با اعتراض به
^ 1 – ـ سوره محمّدص، آيه4.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيات101100.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه155.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه13.
^ 5 – ـ سوره طه، آيه86.
^ 6 – ـ سوره انفال، آيه 56.
96
متنوع نبودن خوراك خود: ﴿يموسي لَن نَصبِرَ عَلي طَعامٍ وحِدٍ) 1 موساي كليم(عليهالسلام) را به ستوه آوردند تا اينكه آن حضرت فرمود: كسي كه در قيام در برابر دشمن به فكر خوراكي است شايسته نبرد و اهل مبارزه نيست؛ برويد در اين آبادي نزديك هرچه ميخواهيد بخوريد: ﴿اَتَستَبدِلونَ الَّذي هُوَ اَدني بِالَّذي هُوَ خَيرٌ اِهبِطوا مِصرًا فَاِنَّ لَكُم ما سَاَلتُم) 2 البته گروهي از نيكان بنياسرائيل بر اثر صبر، به مقامهايي رسيدند وآيات حُسني نصيب آنان شد: ﴿وتَمَّت كَلِمَتُ رَبِّكَ الحُسني عَلي بَني اِسرءيلَ بِما صَبَروا) 3 اينان همانها بودند كه چون آيات الهي بر آنها تلاوت ميشد اشك شوق ميريختند و بيدرنگ به آن ايمان ميآوردند: ﴿واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَي الرَّسولِ تَرَي اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكتُبنا مَعَ الشّهِدين) 4 خداي سبحان حساب اين گروه را از ديگر اهل كتاب جدا كرد و فرمود: ﴿لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون) 5 اينگروه صابر و مؤمن طعني به مسلمانان وارد نكردهاند.
حاصل اينكه، آن طاعنان كه فاقد اركان و عناصر محوري برّند نميتوانند مسلمانان را محروم از برّ و نيكي بپندارند.
قصور عقل از تشخيص بِرّ
عقل، بِرّ را في الجمله و ناقص، نه بالجمله و كامل ميفهمد و در تشخيص
^ 1 – ـ سوره بقره،آيه61.
^ 2 – ـ همان.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيه137.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه83.
^ 5 – ـ سوره آلعمران، آيه113.
97
خير و نيكي، از دليل معتبر نقلي مستقل و بينياز نيست. مستقلات عقلي، اموري معدود و اندك است و عقل تنها اصول ابتدايي نيكي را ميفهمد و ازاينرو تنها برخي مسائل را جزو بِرّ و نيكي ميداند. بِرّ و حَسَن بودن يا نبودن مسائل بيشمار ديگر را خداي سبحان با دليل نقلي معتبر معين ميكند. در آن امور اندك كه عقل در ادراك حُسن يا قبح آن استقلال دارد دليل نقلي معتبر مؤيدِ عقل است؛ اما امور فراواني را كه در آن عقل استقلال ندارد دليل نقلي معتبر عهدهدار تعيين و تبيين است.
بِرّ ونيكي، چنان كه اجمالاً گذشت نه از امور اعتباري محض است كه به اعتبار معتبران باشد و نه نظير زوجيت اربعه ذاتي اشياست كه غير قابل تحويل و تغيير بوده، عقل بتواند با برهان به همه زواياي آن راه يافته آن را تشخيص دهد، بلكه از اموري است كه تابع شرايط و مصالح خارجي مستور يا مشهور، و در حدّ اقتضاست، نه عليت، چنانكه با ظهور موانع بيروني، اين مقتضي در آن مقتضا اثر نميكند. چنين نيست كه هر امر خير و بِرّي براي همگان و تا ابد بِرّ باشد، زيرا بر اثر تغيير شرايط و اوضاع، مصالح نيز دگرگون ميشود؛ مثلاً صدق و راستگويي خوب است؛ ليكن نه همچون خوب بودن عدل كه هرگز نتوان خوبي را از آن برداشت، زيرا عدل به نحو كليت و دوام خوب است؛ ولي صدق اينچنين نيست، چون در برخي موارد راست گفتن ضرر و مفسده دارد و در آنجا صدق خوب نيست.
اخلاق اگرچه داراي اصالت و ريشههايي اساسي در فطرت است؛ ليكن فروع آن تابع شرايط خارجي است. آن فروع طبق شرايطي خاص داراي مصلحت ميشود و طبق شرايطي ديگر مصلحت خود را از دست ميدهد، كه دليل نقلي معتبر بايد از آن پرده بردارد و واقع را كشف كند، بر همين اساس،
98
عهدهدار بيان معناي «بِرّ» و تعيين بِرّ بودن يا نبودن و مشخص كردن فرد برخوردار يا محروم از بِرّ، خداي سبحان است، زيرا چنان كه گذشت تبيين و تشخيص بِرّ، به عقل يا عرف واگذار نشده است تا اهل عرف كه كار فاسد خود را پسنديده و نيكو ميپندارد: ﴿اَلَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي الحَيوةِ الدُّنيا وهُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعا) 1 بگويد: خداوند ما را به بِرّ دعوت كرده و تشخيص آن بر عهده ماست. انسانهاي عادي كه معيار واقعي ارزش براي آنان ناشناخته است خير و بِرّ را كاملاً ادراك نميكنند. در برخي آيات ضمن تعيين بِرّ و خير، به ناتواني انسانها از تشخيص برّ واقعي اشاره شده است؛ مانند: ﴿ولاتَنكِحوا المُشرِكتِ حَتّي يُؤمِنَّ و لاَمَةٌ مُؤمِنَةٌ خَيرٌ مِن مُشرِكَةٍ ولَو اَعجَبَتكُم ولاتُنكِحوا المُشرِكينَ حَتّي يُؤمِنوا ولَعَبدٌ مُؤمِنٌ خَيرٌ مِن مُشرِكٍ ولَو اَعجَبَكُم) 2 ﴿ لاخَيرَ في كَثيرٍ مِن نَجوهُم اِلاّمَن اَمَرَ بِصَدَقَةٍ اَو مَعروفٍ اَو اِصلحٍ بَينَ النّاسِ) 3 خداي سبحان پس از بيان معناي بِرّ و مشخّص كردن حدود آن ميفرمايد: ﴿وتَعاونوا عَلَي البِرِّ والتَّقوي ولاتَعاونوا عَلَي الاِثمِ والعُدونِ) 4
در جريان استقبال قبله نيز بِرّ و نيكي در امتثال فرمان خداست؛ نه در خصوص توجّه به شرق يا غرب حتي بعد از نسخ: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾. بين توجه به شرق و غرب با بِرّ تلازمي نيست. مصلحت در هر يك از استقبال به بيت مقدس يا استقبال به كعبه كه باشد بِرّ
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه104.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه221.
^ 3 – ـ سوره نساء،آيه114.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه2.
99
همان است. تا آن زمان كه بيت مقدس قبله رسمي مسلمانان بود و اقتضاي اين نيكي در آن بود، بِرّ و نيكي، عبادت كردن رو به آن سو بود و آنگاه كه اين حكم به استناد ملاكهاي مستور و مصالح مخفي نسخ شد بِرّ و نيكي در آن شد كه به سمت كعبه توجه كنند و اين را دليل معتبر نقلي كشف كرد، زيرا در قرآن چنين آمد: ﴿فَوَلِّ وجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوا وُجوهَكُم شَطرَهُ) 1 وگرنه عقل از فهم مصالح مستور آن قاصر است.
معرّفي ابرار در تعريف برّ
خداي سبحان پس از نفي تلازم بين بِرّ و صرف توجّه به شرق و غرب در هنگام عبادت و نفي انحصار بِرّ در اين توجّه (قبل از نسخ) يا نفي اصل بِرّ از آن (بعد از نسخ) طبق بياني كه گذشت، همه برّ را كه جامع بين عقايد، اخلاق و اعمال است چنين بيان فرمود: ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ و… ﴾.
در اين جمله، خبر، يعني ﴿مَن ءامَن… ﴾ با مبتدا، يعني ﴿البِرّ﴾ به ظاهر ناهماهنگ است، زيرا مبتدا «بِرّ» است و خبر با «بَرّ» مناسب است. «بِرّ» يعني نيكي، و «بَرّ» صفت مشبهه و به معناي نيك است. خداي سبحان در تعريف بِرّ و نيكي، ابرار و نيكان را معرفي ميكند و ميفرمايد: نيكي، مرداني هستند كه داراي ايمان، اخلاق و عمل صالحاند. اين بيان در حقيقت، تعريف بَرّ و ابرار است؛ نه تعريف بِرّ. چنانچه ميفرمود «لكن البَرّ (البارّ) من ءامن بالله… »، محمول با موضوع مناسب و مبتدا با خبر هماهنگ بود.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه144.
100
خبر بِرّ در ﴿لَيسَ البِرّ… ﴾ و به تعبير ديگر خبر لَيس، ﴿اَن تُوَلّوا﴾ است كه با مبتدا يا اسم لَيس هماهنگ است؛ ولي خبر در ﴿لكِنَّ البِرّ… ﴾ فاعل و موصوف است؛ نه فعل يا صفت، و همانگونه كه اشاره شد فاعل و موصوف با مبتدا يا اسم ﴿لكِنّ﴾ همسان نيست. غالب اهل تفسير به تصحيح اَدَبي مبتدا يا اسم و خبر همّت گماردهاند و با چند وجه آن را بازگو كردهاند؛ مانند اينكه بِرّ به معناي بارّ باشد يا بِرّ يعني ذي البر كه مضاف در اسم محذوف است يا كلمه بِرّ در ﴿مَن ءامَن﴾ محذوف است 1. اينگونه از نكات ادبي حتماً لازم است تا قواعد آن محفوظ بماند؛ ولي به مُصَحّح حذف و اضمار و نظير آن نپرداختند، مگر آنچه ذيل اين آيه در آلاء الرحمن و الميزان آمده است كه نكته حذف، معرفي نام آوران ميدان بِرّ و نيكي است 2.
سِرّ آنكه در قسم اول، فاعل يا موصوف ياد نشد اين است كه شخص بد و تبهكارْ نام آور نيست تا طرح نام او آموزنده باشد و سرّ آنكه در قسم دومْ شخص موصوف كه مبدأ فعل حَسَن است ياد شد همانطور كه برخي از بزرگان مشايخ ما، يعني علامه بلاغي و علامه طباطبايي(قدّس سرّهما) فرمودهاند اين است كه قرآنكريم كتاب علمي محض نيست، بلكه تعليم آن با تزكيه و تربيت آميخته است، از اينرو آيه مورد بحث اگرچه در مقام تعريف مفهوم است، نه تعريف شخص و از سنخ «زيدٌ عدلٌ»؛ ليكن چون تعريف مفهوم، تعليمي خشك و بدون تأثير تربيتي است، از اينرو نيكي را با تعريف مفهومي آن معنا نميكند، بلكه مفهوم بِرّ را با تبيين اوصاف نيكان تعريف ميكند 3 ، بر همين اساس،
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص474؛ التبيان، ج2، ص95 96.
^ 2 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص288؛ الميزان، ج1، ص428 و430.
^ 3 – ـ همان.
101
خداي سبحان در تعريفي ديگر از بِرّ ميفرمايد: بِرّ، انسان با تقواست: ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقي) 1 يعني براي شناخت بِرّ، مردان با تقوا را بنگريد.
به بيان ديگر، قرآنكريم كتاب هدايت و تربيت است، نه كتابي تنها براي تعريف مفاهيم، تا فقط مفاهيم اخلاقي بِرّ، تقوا، احسان و مانند آن را بيان كند. هدف قرآن، تربيت نيكان است؛ نه تعريف مفهومي نيكي، از اينرو مفهوم را با بيان و معرفي مصاديق آن روشن كرده، بِرّ و نيكي را در ضمن معرفي بَرّ و نيكان تعريف و معنا ميكند تا هم مفهوم بِرّ و نيكي را بيان كرده باشد و هم مصداق آن را نشان داده باشد تا با اين معرفي، مردم به نيك شدن تشويق و جزو نيكان شوند، پس آنچه از مَبرّد نقل شده كه اگر من مسئول قرائت ميبودم كلمه بَرّ را به فتح قرائت ميكردم 2 سخني ناصواب است.
عرصه نيكي اگر چونان بيابان پهناور (كه از آن به بَرّ در برابر بحر ياد ميشود) وسيع باشد از آن به بِرّ تعبير ميشود. لازم چنين خير و نيكي بازْ و گستردهاي همانا شرح صدر است. شايد مثالهايي كه طبري از آنها نام ميبرد و مفسّران مياني و متأخر نيز همانها را مطرح كردهاند، نظير «جودْ حاتم است» و «شجاعتْ عنتره است»، ضمن بيان نكته ادبي، يعني حذف مضاف 3 ، نشان اين باشد كه آن مطلب تربيتي هم در غريزه اهل محاوره ملحوظ است.
آيه شريفه ﴿اَجَعَلتُم سِقايَةَ الحاجِّ وعِمارَةَ المَسجِدِ الحَرامِ كَمَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ وجهَدَ في سَبيلِ اللّهِ) 4 نيز از مواردي است كه به جاي تعريف
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه189.
^ 2 – ـ الجامع لاَحكام القرآن، مج1، ج2، ص224.
^ 3 – ـ ر.ك: جامع البيان، مج2، ج2، ص126.
^ 4 – ـ سوره توبه، آيه19.
102
وصف مفهوم ايمان و… و بيان تقابل آن با سقايت و عمارت، به معرّفي موصوف پرداخته تا در ضمن معرفي مردان الهي كه به اين معارف متّصفاند آن معاني نيز شناخته شود، از اينرو ميفرمايد: آبرساني به زائران بيت الله و تعمير مسجد حرام مانند كسي نيست كه به خدا و قيامت ايمان آورد و در راه خدا جهاد كرد. اين آيه بر اميرمؤمنان(عليهالسلام) تطبيق شده و آن حضرت مصداق كامل و بارز آن دانسته شده است 1. چنين تعليمي، مقدمه تربيت و تزكيه است كه اساس قرآن بر آن است. اگر قرآن، كتاب علمي محض بود ميفرمود: سقايت حج و آبرساني به زائران و تعمير مسجدحرام مانند ايمان به مبدأ و معاد و جهاد در راه خدا نيست.
بِرّ و خير جامع و تامّ
سلب تلازم بين بِرّ و توجّه به شرق و غرب، مفاد جمله نخست آيه مورد بحث است: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾؛ اما اثبات تلازم ميان ايمان، اخلاق و عمل صالح با بِرّ و نيكي با اين جمله بيان شد كه: ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ والمَلئكَةِ والكِتبِ والنَّبِيّينَ وءاتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُربي واليَتمي والمَسكينَ وابنَ السَّبيلِ والسّائِلينَ وفِي الرِّقابِ واَقامَ الصَّلوةَ وءاتَي الزَّكوةَ والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاءِ وحينَ البَأس﴾.
بِرّ تامّ، مجموع اين كمالات است و آنچه فاقد اين مجموعه است برّ تامّ نيست، زيرا مجموع با انتفاي يكي از اجزاي آن منتفي ميشود، پس همانگونه
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج36، ص40 34.
103
كه اگر كسي فاقد همه اين اجزا بود از خير محروم است آنكه فاقد بعضي از اين اجزاست نيز از خير تام و جامع كه محصول ايمان كامل و عمل صالح در همه شئون است محروم است، از اينرو قرآنكريم گاهي اين دو اصل، يعني ايمان و عمل صالح را به عنوان بُعد اثباتي در كنار هم ذكر كرده و گاه دو اصل مقابل آن، يعني كفر و نيز ترك عمل صالح در ظرف ايمان را در بُعد سلبي ذكر ميكند. طبق آياتي كه به قسمت اثباتي اشاره دارد و ناظر به آن دو ركن است، خير تنها از آنِ كسي است كه هم داراي «حُسن فاعلي» است، يعني مؤمن و موحّد و داراي روح پاك است و هم داراي «حسن فعلي» است؛ به اين معنا كه خُلق و عمل او با عقل و نقل معتبر مطابق است. تعبير قرآنكريم در اينباره چنين است: ﴿مَن عَمِلَ صلِحًا مِن ذَكَرٍ اَو اُنثي وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً) 1
قرآنكريم در اشاره به بُعد سلبي مطلب، يعني محروميت از خير جامع و عدم برخورداري از حيات طيبه در صورت فقدان ايمان يا عمل صالح، چنين ميفرمايد: ايمان آوردن بعد از پايان عمر به حال كسي كه تا آن زمان ايمان نياورده يا اگر ايمان آورده از آن بهرهاي نبرده و عمل صالح انجام نداده نافع نيست: ﴿يَومَ يَأتي بَعضُ ءايتِ رَبِّكَ لايَنفَعُ نَفسًا ايمنُها لَم تَكُن ءامَنَت مِن قَبلُ اَو كَسَبَت في ايمنِها خَيرًا) 2 «كسبت» عطف بر «ءامنت» است، كه چنين ميشود: «أولم تكن كسبت في إيمانها خيراً». طبق اين آيه اگر كسي فاقد حسن فاعلي بود، يعني اصلاً مؤمن نبود، يا فاقد حسن فعلي بود، يعني مؤمن بود ولي عمل صالح كسب نكرد، اصلاً بهرهاي نميبرد، بنابراين جمعِ دو
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه97.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه158.
104
اصل ياد شده، يعني ايمان و عمل صالح، سبب بهرهمندي است و فقدان آن مجموع كه به فقدان جميع يا به فقدان بعض است سبب محروميّت است.
خلاصه آنكه بِرّ و نيكي، مركب از اعتقاد و عمل صالح است، پس اگر كسي به اصول دين معتقد نبود يا معتقد به مباني دين بود ليكن براساس آن اعتقاد عمل نكرد اين مركب از او منتفي است و او از بِرّ و نيكي سهمي ندارد، زيرا مركب، با انتفاي برخي اجزاي آن از بين ميرود، بدين سبب قرآن كريم ايمان و عمل صالح را در كنار يكديگر ذكر ميكند. آيه مورد بحث نيز به منزله شرح آياتي است كه مدار سعادت را ايمان وعمل صالح بيان ميكند.
حاصل اينكه اگر كسي توجّه به بيت مقدس و نمازگزاردن به سوي قبله منسوخ را تنها معيار خير و بِرّ يا يكي از مصاديق آن دانست پاسخ قرآنكريم اين است كه معيار آن، مجموع ايمان و عمل صالح است؛ نه توجّه به بيتمقدس، زيرا آن توجه پس از نسخ، هرگز بِرّ نيست و پيش از اين نيز كه بِرّبود جزئي از وظايف ابرار به شمار ميآمد: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ و… ﴾. به لحاظ قبل از نسخ، آيه شريفه در مقام بيان نفي كمال برّ است؛ يعني آن جزء همتاي اين كلّ و مجموع نيست. اين مجموع آن جزء را با اضافه داراست. به لحاظ بعد از نسخ نيز اين آيه در مقام بيان نفي اصل برّ است.
بر اين اساس، آيه مورد بحث نظير آيه شريفه ﴿اَجَعَلتُم سِقايَةَ الحاجِّ وعِمارَةَ المَسجِدِ الحَرامِ كَمَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ وجهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لايَستَوونَ عِندَ اللّهِ) 1 است كه توهّم يكسان بودن سِمَتْهايي همچون سرپرستي
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه19.
105
آبرساني به زائران بيت الله و توليت و كليدداري و تعمير كعبه را با ايمان به خدا و جهاد در راه او نفي كرده، اشاره دارد كه آن سِمتها در برابر ايمان به مبدأ و معاد قابل ارزيابي نيست. در روز جنگ بايد براي حفظ اسلام به سوي جبهه شتافت وگرنه همانگونه كه اُمويان با منجنيق كعبه را منهدم كردند 1 ، كعبهاي نميماند تا كسي كليددار آن باشد. در اين آيه شريفه، افزون بر نفي تسويه با استفهام انكاري، به لحاظ اهميت مطلب با صراحت نيز آن تسويه نفي شد: ﴿لايَستَوونَ عِندَ اللّه﴾.
بِرّ در عقايد
خداي سبحان در تعريف بِرّ و معرفي اَبرار، نخست عقيده سَرَه و حق را ذكر فرمود و چون منشأ همه عقايد توحيد است ابتدا از توحيد سخن گفت: ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّه و… ﴾، و چون طبق تحليلهاي معقول و منقولْ بازگشت بشر در معاد به همان مبدأ است، اعتقاد به معاد را در كنار اعتقاد به مبدأ ذكر فرمود: ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِر﴾. البته صرف اعتقاد به وجود خدا، بدون اعتقاد به ربوبيت اوكافي نيست و از شئون ربوبيت خدا پروراندن انسان با وحي و رسالت انبياست و رسالت نيز كه برنامه آن در كتاب آسماني آمده با نزول فرشتگان حامل وحي بر گيرندگان وحي و رسالت، يعني انبيا و رسولان(عليهمالسلام) تأمين ميشود، از اينرو با ذكر اين سه عنوان، يعني ملائكه و كتاب و انبيا، به اصل سوم از اصول سهگانه دين، يعني نبوت، اشاره فرمود: ﴿والمَلئكَةِ والكِتبِ والنَّبِيّين﴾.
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج2، ص287.
106
مشابه مطلب مزبور، در آيه شريفه ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِاللّهِ ومَلئِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وقالوا سَمِعنا واَطَعنا غُفرانَكَ رَبَّنا واِلَيكَ المَصير) 1 آمده كه خداي سبحان در شب معراج آن را مشافهةً به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) افاضه فرمود 2. در اين آيه كه همانند آيه مورد بحث از آيات جامع قرآن است، ﴿ءامَنَ بِاللّه﴾ راجع به توحيد، ﴿ومَلئِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِه﴾ راجع به وحي و رسالت، ﴿سَمِعنا واَطَعنا﴾ راجع به عمل صالح و ﴿واِلَيكَ المَصير﴾ راجع به معاد است. راز تفكيك ايمان رسولكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) از ايمان مؤمنان اين است كه وضع با طبع مطابق باشد، زيرا اولاً نخست پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ايمان دارد و سپس بر اثر دعوت و هدايت آن حضرت ديگران ايمان ميآورند و اين سير و ترتيب، امري طبيعي است. ثانياً درجه ايمان پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به مراتب برتر از درجه ايمان مؤمنان است. در جمله سوم نيز اگرچه همه را يكجا جمع كرد و فرمود: ﴿كلٌّ ءامن… ﴾ ليكن آن ترتيب و درجه ويژه حضرت ختمي نبوّت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) محفوظ است.
ايمان ابرار به فرشتگان و كتابهاي آسماني
از عناصر محوري بِرّ، ايمان و اعتقاد و ارادت يكسان به همه فرشتگان است، از اينرو «ملائكه» به صورت جمع مُحلّي به الف و لام (الملائكة) آمده است، پس مؤمن همانگونه كه به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل(عليهمالسلام) كه به ترتيب با اذن پروردگار عهدهدار علم، رزق و حياتاند، ايمان دارد بايد به عزرائيل(عليهالسلام) هم ايمان و ارادت داشته باشد و اگر كسي براثر انزجار از مرگ، به حضرت
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه285.
^ 2 – ـ بحار الاَنوار، ج18، ص314312.
107
عزرائيل بيايمان يا كم ارادت بود مشمول آن بِرّ نيست. از همين روست كه حضرت امام زين العابدين(عليهالسلام) به همه فرشتگان الهي، حتي بر نگهبانان دوزخ سلام ميفرستد 1 و آن فرشتگان غلاظ و شدادي را كه خازنان دوزخاند و خداي سبحان از آنان با عظمت ياد كرده: ﴿عَلَيها مَلئِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم ويَفعَلونَ ما يُؤمَرون) 2 با احترام تام ميستايد.
تعبير از كتاب آسماني در آيه 285 سوره «بقره» به صورت جمع: ﴿وكُتُبِهِ ورُسُلِه﴾ اشاره است به اينكه مسلمان بايد به جميع «ما أنزل الله» معتقد باشد. در آيه مورد بحث نيز كه مفرد آمده: ﴿الكِتب﴾، به معناي جنس كتاب و اين جنس با آن جمع سازگار است.
راز تقديم ملائكه بر كتاب و انبيا
راز تقديم ملائكه بر كتاب و تقديم كتاب بر نبيين: ﴿المَلئكَةِ والكِتبِ والنَّبِيّين﴾ اين است كه به وسيله «فرشتهها»، «كتاب آسماني» بر «پيامبر» نازل ميشود، بنابراين آن تقديم براي رعايت قوس نزول است وگرنه در قوس صعود، ترتيب به عكس است، زيرا نخست نبوّت شخص ثابت ميشود، آنگاه جامعه بشري به استناد اين نبوت، به كتاب او ايمان ميآورد و در آن كتاب نام ملائكه آمده است.
انفاق مالِ محبوب براي نيل به بِرّ
خداي سبحان پس از ذكر اعتقاد و ايمان به اصول دين، به بيان عمل صالح
^ 1 – ـ صحيفه سجاديه، دعاي سوم.
^ 2 – ـ سوره تحريم،آيه6.
108
ميپردازد و در اينباره از خدمات مالي شروع كرده، ميفرمايد: ﴿وءاتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُربي واليَتمي والمَسكينَ وابنَ السَّبيلِ والسّائِلينَ وفِيالرِّقاب﴾. بذل مال در راه خدا مايه تثبيت هويت خود انفاق كننده است: ﴿… وتَثبيتًا مِن اَنفُسِهِم) 1 اگر درخت توان حركت ميداشت و به چشمه نزديك ميشد و از آنجا براي ريشه خود آب ميگرفت اين كوشش فقط براي استحكام و ثمربخشي خود او محسوب ميشد.
مراد از ﴿عَلي حُبِّه﴾ ترغيب به مال دوستي نيست، زيرا نيازي به تشويق انسان به دوست داشتن مال نيست. خداي سبحان خودْ انسان را با غريزه مالدوستي آفريده است، چون در دنيا بدون مالْ زندگي ممكن نيست. حبّ مال در غالب افراد انسان وجود دارد، حتي در بعضي اين علاقه به صورت جمّ (پُر و انبوه) است: ﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّاً) 2 با اينكه ممكن است مال مورد علاقه آنها، اندك باشد. انسان بدون مال قادر به زندگي نيست و ازهمينرو اصل علاقه به آن را خداوند قرار داده؛ ليكن انبوه و فراوان بودن آن علاقه زيانبار است، از اينرو براي اينكه انسان در محبتِ مال افراط نكند دين به مهار كردن آن علاقه فرمان ميدهد. قرآنكريم خطر مزبور را اينگونه هشدار ميدهد كه دوستي مال، دشمن دروني است كه در كنار جان انسان سنگر گرفته و همواره بيدار و هميشه در صحنه حاضر است و خداي سبحان بخل و مال دوستي را در كنار نفسِ بشر احضار كرده است: ﴿واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ) 3
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 265.
^ 2 – ـ سورهفجر،آيه20.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه128.
109
بر اين اساس، معناي ﴿وءاتَي المالَ عَلي حُبِّه﴾ اين است كه ابرار با اينكه مال را طبعاً دوست دارند و بر دوستي آن استعلا دارند آن مالِ محبوب را در راه خدا ميدهند تا از شرّ اين محبت نجات يابند. براساس اين معنا، عبارت مذكور با آيه شريفه ﴿لَن تَنالوا البِرَّ حَتّي تُنفِقوا مِمّا تُحِبّون) 1 هماهنگ است. پس اصل انفاق مال به طور مطلق، خواه مال محبوب يا غير محبوب، بِرّ نيست تا كسي مثلاً با بخشيدن كهنه لباسي، به مقام ابرار نايل شود، بلكه بخشيدن مال محبوب زمينه رسيدن به مقام مزبور است و كسي كه با انفاق مالِ محبوب و خوب در راه خدا، خود را از مال دوستي رهانيد به مقام ابرار راه مييابد.
براي نيل به مقام ابرار، بايد مال محبوب را با حفظ محبوبيت آن انفاق كرد. توضيح اينكه گاهي مال براثر كهنگي، فرسودگي و مانند آن شايسته محبوبيت نيست، و گاه مال في نفسه خوب و ماليت آن فراوان است ليكن طبق علل و عوامل طبيعي، همچون فرتوتي و كهنسالي صاحب مال، علاقه و محبت وي به آن كم يا از آن قطع شده و او ديگر در حدّ محبّ مال بودن نيست. در اين ظرف نيز انفاقِ مال، وسيله رسيدن به بِرّ نيست، زيرا سير كردن گرسنه و مانند آن كاري عاطفي است و كمك عاطفي در جوامع غير اسلامي نيز معمول است.
اسلام كه دين عقل است، نه عاطفه، مقصود آن از دستور كمك، تنها سير كردن گرسنه نيست. سير شدن گرسنه، گوشهاي از هدفِ انفاق است؛ نه تمام هدف. هدف اساسي ازاينگونه فرمانها تهذيب نفس و مبارزه با شُحّ درون
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 92.
110
و درمان آن تعلّق است. انفاقكننده پيش از اينكه به گرسنه خدمت كند به خود احسان ميكند كه آن شُحّ و بخل درون را ريشهكن ميكند. كسي كه خواهان دستيابي به مقامي است كه جز خدا محبوبي نداشته باشد، هدفي برتر از سيركردن گرسنه يا پوشاندن برهنه دارد و آن مُتيَّم كردن قلبِ خود به حب خدا وزدودن هرگونه محبت رهزن است تا دل فقط ظرف محبت محبوب حقيقي باشد.
ايتاي مال برپايه حبّ خدا
آنچه گذشت براساس رجوع ضمير﴿حُبِّه﴾ به مال بود؛ اما چنانچه آن ضمير به «الله» بازگردد نظر به انسانهاي كاملي دارد كه مراحل ابتدايي بِرّ را گذرانده و به مراحل نهايي مقام ابرار رسيدهاند و خدا يا انفاق در راه وي محبوب آنهاست؛ نه مال. البته اين بدان معنا نيست كه اينگونه افراد نميتوانند به مال محبت داشته باشند و اكنون مالي را كه توان محبت آنرا ندارند در راه خدا ميدهند، بلكه هم مال از لحاظ كمي و كيفي صلاحيت محبوبيّت دارد و هم آنان از جهت روحي و جسمي صلاحيت محبّت آنرا واجداند؛ ليكن در ظلّ تضحيه نفس و ذَبْح شُح نفس، صحنه دل را از گزند ابتلاي به محبّت مال حراست كردهاند. توضيح اين مطلب خواهد آمد.
برخي افراد با اينكه آرزوي محبت مال را دارند ليكن بر اثر بيارزش بودن يا در دسترس نبودن آن مال و ناتواني شخص از دستيابي به آن يا بودن شخص در شرايط جسمي و روحي و سِنّي خاص، نميتوانند آن را دوست بدارند. اينان محكوم محبت مالاند؛ اما كسي كه هيچيك از محذورهاي ياد شده در او نيست و با انفاق مال در راه خدا محبت خدا را ذخيره و ظرف قلب خود را
111
خاص محبت آن محبوب حقيقي كرد، محبت مال، محكوم اوست؛ يعني درحالي كه مال، شايسته محبت است و او نيز در وضعيتي است كه ميتواند آن را دوست بدارد، بر اثر جهاد نفس نميگذارد آن مالْ وي را به سوي خود متوجه كند و در اين حال، زمام مال و تعلق آن به دست اوست؛ نه اينكه زمام او به دست مال باشد.
انساني اين چنين، از مقرّبان است كه والاترين مرتبه مقام بِرّ را حائز و برتر از ابرارند. اينان مالِ شايسته محبوب بودن را برپايه حبّ خدا ميبخشند: ﴿ويُطعِمونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسكينًا ويَتيمًا واَسيرا) 1 چنين نيست كه طعام اِعطايي آنها غذاي مانده بوده و محبوب نباشد يا آنان در شرايط خاص جسمي باشند كه به اين طعام بيعلاقه باشند، بلكه هم آن طعام في نفسه محبوب است و هم آنها در حالي هستند كه ميتوانند محبّ طعام باشند. چگونه انساني روزهدار در هواي سوزان حجاز در هنگام افطار نميتواند به طعام علاقهمند باشد؟ اما قلبي كه به حبّ خدا متيّم و از محبّت او لبريز است كمبودي ندارد تا حبّ افطار با اين طعام آن را جبران كند 2.
نه انسان داراي دو قلب است: ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِهِ) 3 و نه در يك قلب جاي دو محبت و دو محبوب است. قلب دو چهره و غيرخالص نيز كه مقداري از آن به محبت خدا و قدري ديگر به محبت مال سرگرم باشد، انسان را به مقصد نميرساند. انسان سرانجام بايد براي يكسو و يكسره كردن علاقه خود درگير شود و بجنگد و در چنين پيكاري يا اسير ميشود
^ 1 – ـ سوره انسان،آيه8.
^ 2 – ـ بحار الاَنوار، ج35، ص257 237.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيه4.
112
و مشمول ﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّاً) 1 ميگردد، يا امير و فاتح شده و نجات مييابد و در نتيجه قلب وي به حبّ خدا متيّم خواهد شد.
اين جنگ و پيروزي اگر در دنيا رخ نداد دلي كه در آن هم محبت خدا و هم محبت غير خداست در برزخ و در قيامت آن قدر رنج ميبرد تا اينكه سرانجام به حبّ خدا متيّم شود و وارد بهشت گردد، زيرا در آن مقام منيع، قلب مبتلاي به محبت مال دنيا حضور ندارد.
مرجع ضمير «حبّه»
ضمير در ﴿حُبِّه﴾، طبق توضيح گذشته و نيز خطوط كلي و چندگانه سير و سلوك، به چند مرجع بازميگردد. اين مراجع متعدد، يعني «مال»، «ايتاي مال»، «دهنده نسبت به گيرنده» و «الله»، در طول يكديگر است؛ نه در عرض هم.
توضيح اينكه انزال قرآن حكيم همانند آويختن حبل متين است؛ نه مانند انداختن قطره باران، بنابراين آخرين مرحله اين طناب طولاني و متقنِ خدا عربي مبين 2 است و مرتبه آغازين آن عَلّي حكيم 3. هر مؤمني موظّف است خود را بر كتاب الهي عرضه كند. مؤمنان داراي درجاتاند: ﴿لَهُم دَرَجت) 4 بلكه خودْ عين درجاتاند: ﴿هُم دَرَجت) 5 درجات سه يا چهارگانهاي كه در بيان
^ 1 – ـ سوره فجر،آيه20.
^ 2 – ـ سوره شعراء، آيه 195.
^ 3 – ـ سوره زخرف، آيه 4.
^ 4 – ـ سوره انفال، آيه 4.
^ 5 – ـ سوره آل عمران، آيه 163.
113
مرجع ضمير «حُبّه» بازگو خواهد شد هر كدام ميتوانند خود را بر قرآن معروض دارند و طبق آن عمل كرده و نتيجه بگيرند. اگر جامع انتزاعي براي آن سه يا چهار وجه ترسيم شد مرجع ضمير همان است و تعدّد مصداق يا فرد موجب تعدد مفهوم و مستعمل فيه نخواهد بود و اگر جامع انتزاعي تصور نشد استعمال لفظ در چند معنا يا ارجاع ضمير به چند مرجع هيچ محذوري ندارد.
برخي كه هيچيك از اين دو وجه را نپذيرفته يا نميپذيرند و به طوري انحصاري ميانديشند در انتخاب مرجع ضمير نظرهاي متفاوتي ارائه كردهاند. شيخ طوسي ارجاع آن ضمير را به «الله» احسن ميداند 1 و امينالاسلام طبرسي از سيد مرتضي(رحمهما الله) نقل ميكند كه قبل از ما كسي احتمال رجوع ضمير به «الله» را مطرح نكرد و اين وجه بهترين چيزي است كه در اينباره گفته شده است 2. برخي نيز رجوع آن را به مال بهتر پنداشتهاند، چون به ضمير نزديكتر است 3.
آنچه در شيوه برداشت از قرآن ياد شده كه معيار اساسي قرب معنوي است، نه نزديكي لفظي، براي پرهيز از اينگونه تعبيرهاست.
كسي كه از فَسحت نظر برخوردار است و ارجاع ضمير را به «الله» اولي از رجوع آن به مال ميداند در فقه اللغه واژه مال نيز نظر صائب خود را اعمال ميكند، زيرا عنوان مال از اُسره و دودمان ميل است. آيا مال را مال گفتند براي اينكه طبع بشر به آن مايل است يا اينكه آن طبع بشر را به صَوْبِ صواب يا به سَمت خطا ميل ميدهد 4 يا آنكه صاحبدل مُسَيْطِرِ بر مال آن را به قبله حق
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص96.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص476 477.
^ 3 – ـ التفسير الكاشف، ج1، ص271.
^ 4 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص250.
114
فراميخواند. آنكه مالك مال است، نه مملوك آن، اولاً ميل او به غير خدا نخواهد بود. ثانياً زمام دل را هرگز به مال نميسپرد. ثالثاً نسبت به هزينه آن بيتفاوت نيست، بلكه رهبري آن را به دست ميگيرد. رابعاً چون خود به سَمت الهي در حركت است با امامت عادلانه و عارفانه خويش گرايش مال را به صوب خدا جهت ميدهد.
چنين مؤمني هنگام عرضه خود بر قرآن حكيم مرجع ضمير ﴿حُبّه﴾ را خداوند ميداند هرچند راه ديگران باز و عرضه دگرانديشان مجاز و ارجاع ضمير به مال جايز خواهد بود.
بر اساس ارجاع ضمير به مراجع ياد شده، يعني «مال»، «ايتاي مال»، «دهنده نسبت به گيرنده» و «الله»، و طبق همين ترتيب، مراحل چندگانه سير و سلوك در اينجا چنين است: انسان در اوايل سير و سلوك كه مال را دوست دارد، مال محبوب را انفاق ميكند تا با رهايي از خطر مالدوستي به مقام ابرار نايل آيد.
در همين مرحله، مؤمنْ نسبت به ارحام خود كه گيرنده مالاند نيز علاقهاي دارد و بر اساس محبّت خود به ذويالقربي به آنان مال عطا ميكند. دراينحال مرجع ضمير، شخص عطا كننده است و محبوب محذوف است؛ يعني «علي حُبِّ المُعطي اَقربائَه».
پس از ورود به مقام ابرار، سالك كه از شر مال دوستي نجات يافته و به مال علاقه ندارد، به اعطا و ايتاي مال در راه خدا علاقهمند است و بخشش مال، محبوب اوست. او در اين مرحله كه مقام متوسط ابرار است، بر اثر تعليم دين كه دست بخشنده را بهتر و بالاتر از دست گيرنده معرفي كرده: «اليد
115
العليا خيرٌ من اليد السُفلي» 1 از جود و سخا لذت ميبرد و كار خود، يعني انفاق را كه عبادت است، همچنين وصف جود و سخا را دوست ميدارد.
انسان تا آن زمان كه در مقام ابرار است مال يا بخشيدن مال را ميبيند و مالِ محبوب را انفاق ميكند يا به بخششي كه محبوب اوست سرگرم است، زيرا هنوز به آن خلوص محض نرسيده است كه تنها خدا را ببيند و محبوب محض او خدا باشد و براساس حبّ خدا كار كند، زيرا معرفت و عمل او مشوب به محبت فعل يا وصف خود است. او اگرچه اهل بهشت است ليكن چون توحيد او ناب نيست در بهشت نيز از شراب ناب بهرهاي ندارد، بلكه قطراتي از كافور و تسنيم را كه بهره مقربان است در قدح و جام او ميريزند و آميزهاي از آن را به او مينوشانند؛ نه ناب و خالص آن را: ﴿اِنَّ الاَبرارَ يَشرَبونَ مِن كَأسٍ كانَ مِزاجُها كافورا ٭ عَينًا يَشرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرونَها تَفجيرا) 2 ﴿اِنَّ الاَبرارَ لَفينَعيم ٭ … يُسقَونَ مِن رَحيقٍ… ٭ ومِزاجُهُ مِن تَسنيم ٭ عَينًا يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبون) 3
پس از پيمودن مرحله متوسط سير و سلوك، سالك در مرحله سوم و پاياني، همانگونه كه مال را دوست ندارد، كار يا وصف خود، يعني بخشيدنمال و جود و سخا را نيز دوست ندارد. او نه مال، نه كار و وصف خود و نه خود را مينگرد؛ فقط خدا را ميبيند، زيرا قلب او به حبّ خدا متيَّم شده و جز خدا محبوبي ندارد. نه مال، نه جود و سخا كه وصف است، نه انفاق كه كار اوست و نه جواد و سخي كه خود اوست هيچ يك محبوب او
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج74، ص133.
^ 2 – ـ سوره انسان، آيات6 5.
^ 3 – ـ سوره مطفّفين، آيات2822.
116
نيست، بر همينساس اگر در مرحله پيشين مثلاً نماز را دوست داشت: «قرة عيني فيالصلاة» 1 در اين مقام اگرچه نماز ميگزارد ليكن ديگر مايه چشمروشني او معبود اوست؛ نه نماز. البته درباره حضرت ختمي نبوت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كه محبّت مدار است و جز حُبّ خدا چيزي در عقيده، خلق و عمل او راه ندارد مطلب به شيوه ديگري خواهد بود، زيرا آنحضرت تمام شئون را همانند گوهر ذات خود فاني در خداي سبحان مشاهده ميكرد.
بين هر يك از مراحل مزبور، درجات فراواني است. تقسيم مراحل سير و سلوك به هفت (هفت شهر عشق را عطار گشت)، هفتاد، هفتصد يا هفتاد هزار مرحله نيز از همين روست. درجات آنچنان فراوان است كه اگر لحظه به لحظه شمارش شود بسيار بيش از آنچه ذكر شد به شمار در خواهد آمد، زيرا فاصله بين سالكِ مخلوق و خداي سبحان نامحدود است.
به هر تقدير، آخرين و برترين مقام در اعطا و ايتاي مال و اطعام، همان اِطعام و بخشش مال برپايه حب خداست؛ نه حب طعام ومال و نه حبّ اِطعام و ايتاي مال و نه حُب مُعْطي نسبت به ارحام خود. در كريمه ﴿ويُطعِمونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ) 2 نيز به قرينه ﴿اِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللّهِ) 3 و اينكه آيه شريفه ناظر به مقام مقربان و اهلبيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) است 4 ؛ نه ابرار اين حبّ مراد است. البته مقربان، مرحله عالي مقام ابرار را دارا هستند، زيرا بين آنها فاصله وجودي نيست و عاليترين درجه ابرار نازلترين درجه
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج73، ص141.
^ 2 – ـ سوره انسان،آيه8.
^ 3 – ـ سوره انسان، آيه9.
^ 4 – ـ بحار الاَنوار، ج35، ص257237.
117
مقربان است. ابرار آنگاه كه به اوج مقام خود برسند ميتوانند به مقام مقرّبان باريابند.
خدمات مالي ابرار
در مسائل مالي، از باب تقديم اهم بر مهمّ، «ذوي القُربي» مقدم بر ساير نيازمندان ذكر شده است: ﴿وءاتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُربي و… ﴾. البته در توجه و احسان به ذويالقُربي فقر شرط نيست.
رسيدگي به ذوي القربي و بستگان نيازمند، هم صدقه است و هم صله رحم: «الصدقة علي المسكين صدقة، وعلي ذيالرحم اثنتان: صدقة و صِلة» 1 اين رسيدگي چنان مهم و مؤثّر است كه اگر كسي با داشتنخويشاوندي نيازمند، به ديگران صدقه دهد گويا صدقه او مقبول نيست: «لاصدقة و ذو رحم محتاج» 2 اين بيان درباره صدقه، نظير حديث شريف «لاصلاةَ لجار المسجد إلاّ في المسجد» 3 درباره نماز است كه مراد از آن، نفي كمال از نمازي است كه مجاوران مسجد در غير مسجد به جا آورند؛ نه نفي صحت آن.
برخي بر آناند كه نزديكترين فرد به مؤمن خود اوست 4 و بهترين راه صرف مال در راه خدا نجات خويش است.
پس از خويشاوند محتاج، «يتيم» است: ﴿وءاتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج1، ص415.
^ 2 – ـ بحار الاَنوار، ج74، ص58.
^ 3 – ـ همان، ج80، ص379.
^ 4 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص251.
118
القُربي واليَتمي والمَسكينَ وابنَ السَّبيلِ والسّائِلين﴾. يتيم كه پدر را از دستداده، هم فاقد مال است و هم فاقد سرپرست.
بعد از او «مسكين» است كه اگرچه فاقد مال است ليكن فقدان سرپرست در مفهوم آن اخذ نشده است.
برخي گفتهاند: مسكين كسي است كه هيچ ندارد و اين واژه در رساندن نيازمندي از واژه فقير رساتر است و اگر قرآن كريم كشتي را از آنِ مساكين دانسته است: ﴿اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَت لِمَسكينَ) 1 يا بدين جهت است كه با ازدست دادن كشتي مسكين ميشدهاند، يا تنگدستي و مسكنتشان به قدري بوده كه در برابر آن، كشتي چيزي به حساب نميآمده است 2. طبق اين نظر، مسكين، بدحالتر و پريشان حالتر از فقير است، زيرا وي به سكون مبتلا شده و تقريباً زمينگير است و قدرت حركت ندارد 3 ؛ ليكن گروهي فقير را نيازمندتر از مسكين ميدانند، زيرا فقير يعني كسي كه ستون فقرات وي آسيب ديده و قدرت قيام ندارد 4.
«ابن سبيل» كه پس از مسكين ذكر شده، كسي است كه در وطن خود مال دارد؛ ولي اكنون راه بر او مسلط شده، فرزند راه و در راه مانده است.
«سائلين» كه در مال نمازگزاران واقعي براي آنها حقي معين است: ﴿والَّذينَ في اَمولِهِم حَقٌّ مَعلوم ٭ لِلسّآئِلِ والمَحروم) 5 بدان جهت ذكر آنان در
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 79.
^ 2 – ـ مفردات، ص417 418، «س ك ن».
^ 3 – ـ ر.ك: الميزان، ج1، ص428؛ التحقيق، ج5، ص189 190، «س ك ن».
^ 4 – ـ ر.ك: المصباح، ص283؛ مجمع البحرين، ج2، ص418، «ف ق ر».
^ 5 – ـ سوره معارج، آيات24 25.
119
آخر آمد كه از همه كم استحقاقترند و در بين آنها، فرد غيرمستحق نيز هست. بايد جوياي حال نيازمندان واقعي شد كه سائل نيستند و بر اثر عفت، نياز و فقر خود را ابراز نميكنند و لباس ژنده نميپوشند و ديگران نيز بر اثر ناآگاهي از وضع خانوادگي ايشان، آنها را توانگر ميپندارند: ﴿لِلفُقَراءِ الَّذينَ اُحصِروا فيسَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربًا فِي الاَرضِ يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمهُم لايَسَلونَ النّاسَ اِلحافًا وما تُنفِقوا مِن خَيرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليم) 1
شايان ذكر است كه به نظر بعضي از فقهاي عظام، سؤال براي قادر به كسب، حرام است، چنان كه صاحب جواهرِ ميگويد: «… منالمكروهات… الاكتساب بالسؤال وخصوصاً بالكفّ ويحرم لبعض الأشخاص ومن بعض الأشخاص» 2
يكي از مصاديق «بِرّ» آزاد كردن بردگان با مال است: ﴿و في الرقاب﴾، چنانكه يكي از مصارف هشتگانه زكات، فك رقبه است: ﴿اِنَّمَا الصَّدَقتُ لِلفُقَراءِ والمَسكينِ والعمِلينَ عَلَيها والمُؤَلَّفَةِ قُلوبُهُم وفِي الرِّقابِ والغرِمينَ وفي سَبيلِ اللّهِ وابنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَليمٌ حَكيم) 3 سمت و سوي احكام دين و فقه اسلام آزادي بردگان است؛ نه بندهگيري و بردهداري، چنانكه كتاب فقهي حاوي مسائل مربوط به بردگان، به نام «كتاب العتق» است؛ نه كتاب الرقّ يا كتاب العتق و الرقّ.
نظر به اهميت آزاد كردن بردگان و رفع بردگي در اسلام، خداي سبحان
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه273.
^ 2 – ـ جواهر الكلام، ج22، ص466 468.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه60.
120
نفرمود به بردگان انفاق مال كنيد، بلكه فرمود: ﴿ءاتَي المالَ… وفِيالرِّقاب﴾. مراد از ﴿فِي الرِّقاب﴾ نيز ﴿في فكّ الرقاب﴾ است. از سوي ديگر بندهها تحت تكفّل سرپرست خويشاند و همچون يتيمان و مساكين نيستند كه اگر به آنها مال داده نشد بميرند.
سرّ اينكه ﴿الرِّقاب﴾ در اين آيه و در آيه زكات 1 با حرف «في» به كار رفته اين است كه مال در اين باره بايد در راه آزاد كردن بردگان صرف شود؛ نه اينكه به خود آنان داده شود 2 ، زيرا ممكن است آن را به مصرف ديگري غير از عتق و فكّ رقبه خويش برسانند.
نكته: شايد راز تقديم انفاقهاي قبلي بر آزاد كردن برده آن باشد كه انفاق به سائل، يتيم و ابن سبيل براي حفظ اصل حيات آنهاست؛ ولي انفاق براي آزادكردن برده جهت تحصيل كمال حيات آنهاست.
نقش محوري اقامه نماز در نيل به مقام ابرار
براي نيل به مقام ابرار همانگونه كه بايد به اصول دين معتقد بود، و بايد از مال محبوب خود در امور مذكور صرف كرد، بايد نماز را نيز برپاداشت: ﴿واَقامَ الصَّلوة﴾.
خداي سبحان كه انسان را جامع ملك و ملكوت قرار داد و در اين باره او را احسن تقويم و خود را احسن الخالقين ناميد مطالب سهگانه راجع به آفرينش بشر را تفكيك كرد؛ يعني جنبه فطرت او را ستود، جنبه جمع بين فطرت و طبيعت وي را نيكو ناميد؛ ولي جنبه طبيعت او را بيش از پنجاه بار با عناوين
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه60.
^ 2 – ـ ر.ك: روض الجنان، ج2، ص316؛ الكشاف، ج1، ص219.
121
نكوهيده هلوع، جزوع، منوع، قتور، عجول، ظلوم، جهول و… ياد كرد.
خداوند سبحان براي تعديل و نه تعطيل آن بخش سركش و طغيانگر از وجود آدمي رهنمودهايي مهم ارائه فرمود كه ستون دين، يعني نماز، يكي از بهترين آنهاست، از همينرو عامل اساسي تعديل هلوع بودن وي را نماز اعلام كرد: ﴿… اِلاَّالمُصَلّين) 1 و نماز را به عنوان ناهي از فحشاء و منكر كه همه آن اوصاف نكوهيده را دربر ميگيرد ياد كرد. در آيه مورد بحث نيز كه جزو جوامعالكَلِم بوده و معارف فراواني را دربر دارد اقامه نماز را از عناصر محوري نيل به مقام ابرار معرفي فرمود.
هرچند طبق برداشت برخي از مفسران مقصود از توليت وجه به شرق و غرب: ﴿اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ همانا نماز است 2 ، زيرا ركن اساسي اسلام بعد از اصول دين قبل از تأسيس حكومت اسلامي نماز بود، از اينرو بعد از استقرار در مدينه و تشكيل حكومت ديني آيه نازل شد كه غير از نماز مسائل محوري ديگري نيز وجوددارد؛ ليكن آنچه قابل انكار نيست اين است كه نماز واقعاً ستون دين بوده و هست و خواهد بود و تأثير آن در بهرهوري بهينه از فرد، جامعه، طبيعت و پيوند بين انسان و جهان به هيچ وجه قابل انكار نيست.
عدم اكتفاي ابرار به انفاق مستحب
براي نيل به مقام ابرار، در مسائل مالي افزون بر انفاقهاي استحبابي، زكات
^ 1 – ـ سوره معارج، آيه 22.
^ 2 – ـ الكشاف، ج1، ص217؛ روح المعاني، ج2، ص68.
122
واجب را نيز بايد پرداخت كرد: ﴿وءاتَي الزَّكوة﴾ و به خيرات مستحبي كه پيش از اين ذكر شد نبايد اكتفا كرد.
كسي به مقام ابرار ميرسد كه هم از آن انفاق مالي مستحب محروم نماند و هم اين زكات واجب را بپردازد، پس اگر كسي كمكهاي استحبابي و عاطفي داشت ولي حساب رسمي و سال شرعي نداشت، يا بر عكس اگر به همان حساب رسمي و شرعي سال اكتفا كرد و آن ملاحظات اخلاقي و عاطفي و انفاقات استحبابي را نداشت به مقامِ والاي ابرار نايل نميشود، هرچند اهل نجات خواهد بود.
تذكّر: فقه براي فراگيري احكام مالي و مانند آن است. اگر كسي با احتيال فني خود را از تأديه زكات محروم كند، مثل آنكه قبل از فرارسيدن سال بعضي از مقدار نصاب زكات را به ديگري (از اعضاي خانواده) ببخشد تا تمام نصاب تا پايان سال باقي نماند چنين حيلهاي را برخي فتنه ناميدهاند؛ نه فقاهت 1. همين مفسّر، مشتغلان به علوم ديني را دورترين مردم از صبر و نزديكترين آنان به جزع و هَلَع و فزع پنداشته است 2.
افسوس كه آن مفسّر توفيق ادراك انقلاب اسلامي ايران به رهبري عالمان دين به ويژه حضرت روح الله موسوي معروف به امام خميني(قدسسرّه) را نداشت تا ايثار، جهاد توأم با اجتهاد، شهادت، شهامت، شجاعت و ساير فضايل مجاهدان نستوه صدر اسلام را در ايران ببيند و استقرار حكومت اسلامي و مردمسالاري ديني را در قلمرو ميهن ولايتمدار اين كشور زيارت كند.
^ 1 – ـ المنار، ج2، ص118.
^ 2 – ـ همان، ص117.
123
وفاي ابرار به عهداهاي خود
در بخشهاي پيشين از آيه شريفه مورد بحث، به عناصر محوري بِرّ و اوصاف ابرار در عقايد و اعمال، به ويژه در مسائل مالي و عبادي اشاره شد. بخش اخير آيه، ناظر به مسائل اخلاقي ابرار است. خداي سبحان در اين بخش ميفرمايد: ابرار كساني هستند كه به عهد خود با خدا، همچنين به عهدي كه با ديگران بستهاند وفا ميكنند: ﴿والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا﴾.
وفاي به عهد گذشته از آنكه مانند فضيلت صبر به صيغه اسم استعمال شده، نه به صيغه فعل، در قرآن كريم از آن با اهميت ياد شده است، زيرا هم در مدح وفاي به عهد سخن به ميان آمده و هم در قدح نقض عهد: ﴿اَلَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّه… ) 1 و نيز هم جزو سنتهاي حضرت خليل الرحمن ياد شد ﴿واِبرهيمَ الَّذي وفّي) 2 و هم در وصف خداي سبحان به عنوان: ﴿ومَن اَوفي بِعَهدِهِ مِنَ اللّهِ) 3 مطرح شده است، پس انسان «وَفي» مظهر سنت خدا و پيامبرِ اوست.
اطلاق عنوان عهد شامل عهد خدا با خلق و خلق با خالق و خَلقها با هم ميشود و آيات ﴿واَوفوا بِالعَهدِ اِنَّ العَهدَ كانَ مَسئولا) 4 ﴿واَوفوا بِعَهدي اوفِ بِعَهدِكُم) 5 ﴿يوفونَ بِالنَّذرِ) 6 و ﴿ومِنهُم مَن عهَدَ اللّهَ لَئِن ءاتنا مِن فَضلِه) 7
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 27.
^ 2 – ـ سوره نجم، آيه 37.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 111.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 34.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 40.
^ 6 – ـ سوره انسان، آيه 7.
^ 7 – ـ سوره توبه، آيه 75.
124
شاهد چنين كاربردي است.
عنوان وفاي به عهد، هم وفاي به عهود و عقود تجاري را كه از مسائل و احكام فقهي است شامل ميشود، كه درباره آن آمده است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَوفوا بِالعُقودِ) 1 هم تعهدات ديني و هم عهداهاي اخلاقي را دربرميگيرد. نمونهاي از وفاي به عهد اخلاقي، خلف وعده نكردن است.
حضور در جبهه جنگ، عهد الهي و تعهد ديني است كه حكم فقهي دارد. اگر كسي به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تعهد سپرد كه هنگام نبرد و روز ضرورت، صحنه نبرد را ترك نكند بايد به عهد خود وفا كند. اهل استقامت، به اين تعهد عمل كردند؛ عدهاي از آنان به جبهه جنگ رفتند و گروهي ديگر منتظر و در نوبت هستند و هيچيك از دو گروه نادم نيستند: ﴿مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَهُ ومِنهُم مَن يَنتَظِرُ وما بَدَّلوا تَبديلا) 2 گروهي نيز اين تعهد را نقض و صحنه جهاد را ترك كردند: ﴿ولَقَد كانوا عهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبرَ وكانَ عَهدُ اللّهِ مَسُئولا ٭ قُل لَن يَنفَعَكُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ اَوِ القَتلِ واِذًا لاتُمَتَّعونَ اِلاّقَليلا) 3
صبر ابرار
تحصيل شرايطي كه براي رسيدن به مقام بِرّ بيان شد بدون صبر بر رخدادهاي تلخ و تحمّل دشواريها ميسّر نيست، از اينرو خداي سبحان در كنار امور يادشده وفاي به عهد و همچنين صبر را كه از مسائل اخلاقي و ملكات نفساني
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه1. عقود همان عهود است.
^ 2 – ـ سوره احزاب، آيه23.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيات16 15.
125
است ذكر فرمود: ﴿والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاءِ وحينَ البَأس﴾. مؤمن در قيام و قعود، نطق و سكوت و حركت و سكون، طبق دستور ديني كه با عقل برهاني يا نقل معتبر كشف ميشود عمل ميكند، از اينرو عنوان وفاي به عهد در مورد خاص و عنوان صبر و سكوت و تحمّل در مورد مخصوص مطرح شد 1.
ابرار در همه شدايد و سختيها و در برابر هرگونه ضرر و زيان صابرند. صابرِ در «بأساء و ضراء» غير از صابرِ «حين البأس» است. آنچه در آيه مورد بحث واقع شده ترتيب از شديد به اشدّ است، زيرا ضرّاء از بأساء شديدتر است، چنان كه حين البأس از ضرّاء شديدتر است 2. «بأساء وضرّاء» آن فقر و ضرر و بيماري است كه زماني طولاني دامنگير انسان است؛ اما «حين البأس» شدّّت تألّم و سهمگيني خطر زودگذر، مانند زمان جنگ را گويند و از همينرو كه استمرار ندارد با عنوان «حين» از آن ياد شده است.
در زمان جنگ كسي صابر «حين البأس» است كه در خط مقدّم يا در مناطق بمباران شده پايداري ميكند و هنگام خطر، صحنه را ترك نميكند؛ نه آن كسي كه در روز خطر از ترس به هر پناهگاه يا سوراخي كه بيابد ميخزد: ﴿لَو يَجِدونَ مَلجَئاً اَو مَغرتٍ اَو مُدَّخَلًا لَوَلَّوا اِلَيهِ وهُم يَجمَحون) 3
براي پرهيز از اطناب و توالي چند كلمه با اعراب همسان، كلمه ﴿الصّبِرينَ﴾ منصوب آمد و نصب آن يا از باب اختصاص و با عامل مقدر
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج1، ص429.
^ 2 – ـ روح المعاني، ج2، ص72.
^ 3 – ـ سوره توبه،آيه57.
126
«أعْني» يا از باب مدح و با عامل مقدّر «أمْدَحُ» است 1. اين كلمه چنانچه بر ﴿الموفونَ﴾ كه مرفوع است معطوف بود «الصابرون» ميشد.
بحث از اهتمام به صبر و اقسام و احكام آن در ذيل آيه ﴿واستَعينوا بِالصَّبرِ والصَّلوة) 2 گذشت.
صدق در عقيده، اخلاق و عمل
ابرار در عقيده و اخلاق و عمل صادقاند: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا﴾. خداي سبحان صادق بودن آنها را در كاري معيّن منحصر نفرمود. اين اطلاق ناظر به آن است كه صدق، همه شئون آنان را دربر ميگيرد.
صدق مصطلح كه در برابر كذب است و وصف سخن و شرط محدِّث قرار ميگيرد در خصوص گزارشهاست، زيرا تنها اِخبار و گزارش، قابل صدق يا كذب است. اينگونه صدق، عقايد و اخلاق و گفتارهاي انشايي، مانند وعد و عهد را شامل نميشود، زيرا انشائيات نه صادق است و نه كاذب.
مراد از صدق در آيه مورد بحث، صدق كامل و جامع است؛ نه خصوص صدق در گفتار. قرينه نخست بر اين عموم و شمول آن است كه ذكري از خصوص حديث و گفتار در اين آيه به ميان نيامده است. دوم آنكه بعد از بيان مطالب اعتقادي و مسائل اخلاقي و احكام فقهي و حقوقي و عملي، موصوفان به آنها را به وصف ابرار، ستود، بنابراين ايمان، اخلاق و عمل، همه بايد صادق باشد.
^ 1 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص478.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 45.
127
صدق حديث، از مصاديق آن صدق جامع است. برخي آيات قرآنكريم نيز گواه عدم اختصاص صدق به حديث است؛ مانند: ﴿واذكُر فِي الكِتبِ اِسمعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ) 1 ﴿مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ) 2 «صدق عهد و وعد» كه در اين آيه به شهيدان و رزمندگان در جبهه اسناد داده شده 3 ربطي به صدق حديث ندارد، بلكه مصداقي از صدق در عمل و به معناي وفا كردن به عهد و وعد است. اين گروه، محبوب الهي هستند: ﴿اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَاَنَّهُم بُنينٌ مَرصوص) 4 در مقابل، كسي كه بگويد چيزي را كه عمل نميكند و با اينكه تعهد سپرده استقامت ورزد، در روز خطر صحنه را ترك كند مغضوب و ممقوت الهي است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون ٭ كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ اَن تَقولوا ما لاتَفعَلون) 5 مخاطب اين آيه شريفه، به قرينه ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا﴾، مسلمانان ضعيف الايمان هستند؛ نه منافقان. منافق چيزي را كه به آن معتقد نيست ميگويد. مسلمان ضعيف الايمان معتقد است؛ ليكن چيزي را ميگويد كه به آن عمل نميكند. مقت و غضب بزرگ خدا نسبت به كسي است كه كاري را كه انجام نميدهد بازگو كرده و از ديگران مطالبه كند: ﴿كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ اَن تَقولوا ما لاتَفعَلون﴾، بنابراين اگر كسي در اعمال خود صادق نباشد مغضوب خداست.
^ 1 – ـ سوره مريم،آيه54.
^ 2 – ـ سوره احزاب، آيه23.
^ 3 – ـ روض الجنان، ج15، ص380؛ التفسير الكبير، مج13، ج25، ص204.
^ 4 – ـ سوره صفّ، آيه4.
^ 5 – ـ سوره صفّ، آيات2 3.
128
«صادق الوعد» بودن كه در وصف حضرت اسماعيل(عليهالسلام) نيز آمده 1 ، آن است كه انسان به وعدهاي كه داده وفا و عمل كند. «صدق وعد» وفا كردن به وعده است وگرنه وعده انشاء است و خبر نيست تا صادق يا كاذب باشد و اصطلاحاً به آن صادق يا كاذب گفته شود. صدق و كذب، صفت خبر، و صادق و كاذبْ وصف مُخبر است. نه انشا قابل صدق و كذب است و نه منشِيء صادق و كاذب است.
بهرهمندي ابرار از كرامت الهي
خداي سبحان صدق و تقواي ابرار را امضا فرمود: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون﴾، از اينرو هر كرامتي كه براي صادقان صابران و متقيان ذكر ميشود ابرار نيز از آن بهرهمندند؛ مانند محبوب خدا بودن: ﴿فَاِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقين) 2 ﴿واللّهُ يُحِبُّ الصّبِرين) 3 معيّت خاصّه داشتن خداي سبحان با آنها: ﴿اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرين) 4 ﴿واعلَموا اَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقين) 5 و بهرهبردن از هدايت قرآنكريم: ﴿ذلِكَ الكِتبُ لارَيبَ فيهِ هُدًي لِلمُتَّقين) 6
خداي سبحان گاهي به كاري خاص فرمان ميدهد تا انسان با انجام دادن آن به تقوا يا به صدق راه يابد؛ مانند فرمان به عبادت براي دستيابي به تقوا:
^ 1 – ـ سوره مريم، آيه54.
^ 2 – ـ سوره آلعمران، آيه76.
^ 3 – ـ سوره آلعمران،آيه146.
^ 4 – ـ سوره بقره،آيه153.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه194.
^ 6 – ـ سوره بقره، آيه2.
129
﴿ياَيُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم والَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقون) 1 ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُمتَتَّقون) 2 اين حكم و ترجّي، وعده و قبل از امتثال و عمل است؛ اما آنجا كه فرمانهاي خداوند امتثال و به آن عمل شد ديگر جاي ﴿لعلّ﴾ نيست. بعد از عمل، حكم جزمي است و در آن، خداي سبحان با معرفي امتثالكنندگان ميفرمايد: واجدان اين شرايط، صادق و متّقي هستند؛ يعني هرگونه بركت و كرامتي كه براي صادقان و متقيان مقرر شده براي اينان نيز ثابت است.
آيه مورد بحث از قسم اخير است، زيرا مسائل اعتقادي، مالي و عبادي با فعل ماضي و مسائل اخلاقي نيز با اسم يا صفت مشبهه كه بر استمرار و دوام دلالت دارد بيان شده است: ﴿مَن ءامَنَ… وءاتَي… واَقامَ… والموفون … والصّبِرين… ﴾. طبق اين آيه اگر كسي در اعتقاد و اخلاق و عمل داراي اين ملكات باشد خداي سبحان صدق و تقواي او را امضا ميكند: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون﴾.
خداي سبحان ايمان را از گروهي از مدعيان ايمان كه قلب آنان با زبانشان مطابق نبود نفي كرد و فرمود: ﴿قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولكِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا يَدخُلِ الايمنُ في قُلوبِكُم) 3 اما ايمان كساني را كه امتثال كردند و ايمان آنها جزمي و پيراسته از شك و آميخته با عمل صالح بود با فعل ماضي ياد كرد و صدق و صحت آن را اعلام فرمود: ﴿اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ
^ 1 – ـ سوره بقره،آيه21.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه183.
^ 3 – ـ سوره حجرات، آيه14.
130
ورَسولِهِ ثُمَّ لَم يَرتابوا وجهَدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم في سَبيلِ اللّهِ اُولئِكَ هُمُ الصّدِقون) 1 چنانكه با ذكر پنج وصف ممتاز اهل ايمان، مؤمنان حقيقي را معرفي فرمود: ﴿ اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهُم واِذا تُلِيَت عَلَيهِم ءَايتُهُ زَادَتهُم ايمنًا وعَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلون ٭ اَلَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ ومِمّا رَزَقنهُم يُنفِقون ٭ اُولئِكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقًّا) 2 و با اين بيان، ايمان صاحب آن كمالات نفساني را تصديق و امضا فرمود.
نكته: آنچه در ذيل آيه مورد بحث ياد شد از سنخ بازگشت انجام به آغاز است، زيرا تعبير به ﴿اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقوا واُولئِكَ هُمُ المُتَّقون) 3 به معناي جامعيت همه كمالهاي اعتقادي، اخلاقي و عمل صالح است. اطلاق بدون تقيّد «صدق» با آيه ﴿فَلا ورَبِّكَ لايُؤمِنونَ حَتّي يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لايَجِدوا في اَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَيتَ ويُسَلِّموا تَسليما) 4 مناسب است 5.
اشارات و لطايف
بِرّ و بَرّ در قرآن كريم
در قرآنكريم، آياتي در تبيين «بِرّ» و معرفي «بَرّ» آمده است. اين آيات، چند دسته است:
1. آياتي كه ابرار را معرفي كرده، آنان را جزو برجستهترين موجودات جهان
^ 1 – ـ سوره حجرات،آيه15.
^ 2 – ـ سوره انفال، آيات4 2.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 177.
^ 4 – ـ سوره نساء، آيه 65.
^ 5 – ـ الميزان، ج1، ص428 429.
131
امكان ميشمارد. «بَرّ» از اسماي حسناي خداي سبحان است: ﴿اِنَّهُ هُوَ البَرُّ الرَّحيم) 1 و همانگونه كه خداوند به «بَرّ» متصف است فرشتگان نيز به آن صفت، موصوف و به آن اسم، مسمّا شدهاند و خداي سبحان از آنان به عنوان «بررة» ياد كرده است: ﴿بِاَيدي سَفَرَة ٭ كِرامٍ بَرَرَة) 2
كتاب ابرار در علّيّين است كه مشهود مقرّبان است و ابرار در نعيم، مسرور و نشسته بر تختهاي بهشتي ناظر ديگران هستند: ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الاَبرارِ لَفي عِلّيّين ٭ وما اَدركَ ما عِلّيّون ٭ كِتبٌ مَرقوم ٭ يَشهَدُهُ المُقَرَّبون ٭ اِنَّ الاَبرارَ لَفي نَعيم ٭ عَلَي الاَرائِكِ يَنظُرون ٭ تَعرِفُ في وُجوهِهِم نَضرَةَ النَّعيم ٭ يُسقَونَ مِن رَحيقٍ مَختوم ٭ خِتمُهُ مِسكٌ وفي ذلِكَ فَليَتَنافَسِ المُتَنفِسون) 3 بنابراين خداي سبحان براي ابرار مقامي بس بلند قائل است؛ ازاينرو تمنّي فرزانگان و اُولواالاَلباب اين است كه با ابرار بميرند: ﴿رَبَّنا… وتَوَفَّنا مَعَ الاَبرار) 4 كه در اين صورت با آنان محشور خواهند شد.
2- آياتي كه به برّ و نيكي دعوت و امر كرده و از فجور و عصيان و عدوان كه مقابل برّ و نيكي است نهي ميكند؛ مانند: ﴿وتَعاونوا عَلَي البِرِّ والتَّقوي ولاتَعاونوا عَلَي الاِثمِ والعُدونِ) 5 ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا تَنجَيتُم فَلا تَتَنجَوا بِالاِثمِ والعُدونِ ومَعصيَتِ الرَّسولِ وتَنجَوا بِالبِرِّ والتَّقوي) 6
^ 1 – ـ سوره طور، آيه 28.
^ 2 – ـ سوره عبس، آيات15 16.
^ 3 – ـ سوره مطفّفين،آيات26 18.
^ 4 – ـ سوره آلعمران، آيه 193.
^ 5 – ـ سوره مائده، آيه2.
^ 6 – ـ سوره مجادله،آيه9.
132
3- آياتي كه با بيان معناي «بِرّ» و معرفي نمونههايي از «بَرّ»، راه رسيدن به «بِرّ» و مقام ابرار را بازگو ميكند. جامعترين آيه در اين دسته، آيه مورد بحث است.
طبق آيه شريفه ﴿لَن تَنالوا البِرَّ حَتّي تُنفِقوا مِمّا تُحِبّونَ) 1 كه از اين دسته آيات است، گام نخست در راه رسيدن به برّ و نيكي، انفاق چيزي است كه مورد علاقه است. كسي كه خواهان دستيابي به مقام بِرّ است بايد آنچه را محبوب اوست در راه خداوند انفاق كند. البته انفاق، اختصاص به مال ندارد؛ مهمتر از آن، انفاق حيثيت و عِرض و آبروست و بالاتر از همه، انفاق جان است. اهميت انفاق، ايجاب كرده است كه در اين آيه شريفه، كه راه نيل به مقام بِرّ را مشخص ميكند، تنها از آن ياد شود.
به دلالت آيهاي ديگر از اين دسته آيات، برخي مسائل اخلاقي در امور اجتماعي زمينه رسيدن به مقام ابرار است. خداي سبحان در اشاره به اين نكته، چنان كه قبلاً اشاره شد فرمود: از پشت خانه وارد شدن جزو بِرّ و اخلاق نيك نيست: ﴿ولَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها ولكِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقي وَ أتُوا البُيوتَ مِن اَبوبِها واتَّقوا اللّهَ لَعَلَّكُم تُفلِحون) 2
اينگونه از مسائل اخلاقي كه در تهذيب انسان نقش دارد در آيات گوناگون قرآن بيان شده است؛ مانند شايستهبودن استيذان براي وارد شدن بر افراد و پذيرش اعتذار و بازگشت بدون اعتراض از نزد كسي كه براي ملاقات با وي هماهنگي قبلي نشده و او اكنون فرصت ديدار ندارد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا
^ 1 – ـ سوره آلعمران، آيه92.
^ 2 – ـ سوره بقره،آيه189.
133
لاتَدخُلوا بُيوتًا غَيرَ بُيوتِكُم حَتّي تَستَأنِسوا وتُسَلِّموا عَلي اَهلِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرون ٭ فَاِن لَم تَجِدوا فيها اَحَدًا فَلا تَدخُلوها حَتّي يُؤذَنَ لَكُم واِن قيلَ لَكُمُ ارجِعوا فَارجِعوا هُوَ اَزكي لَكُم واللّهُ بِما تَعمَلُونَ عَليم) 1
اين طايفه از آيات، بازگوكننده وظيفه انسان در برابر خداي سبحان براي رسيدن به مقام ابرار است؛ اما بَرّ مطرح درباره پدر و مادر: ﴿وكانَ تَقيّا ٭ وبَرًّا بِولِدَيهِ) 2 بَرّي نسبي است و شامل ساير اقسام نميشود. لازم است عنايت شود كه بارّبودن فرزند و صحابت نيك داشتن در مسائل زندگي نسبت به پدر و مادر، اگرچه مشرك باشند، دستوري بينالمللي و وظيفه هر فرزندي، اعم از مسلمان و مشرك است.
قرآنكريم همانگونه كه حكمت نظري و بود و نبود را بيان كرده، حكمت عملي و بايد و نبايد را نيز بيان ميكند. عهدهدار تبيين جهانبيني و حكمت نظري، آياتي مانند آيه شريفه ﴿اِنَّ في خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ وتَصريفِ الرِّيحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرضِ لاءيتٍ لِقَومٍ يَعقِلون) 3 و نيز آياتي است كه بيان ميكند خدا، قيامت، وحي و رسالت، فرشته، روح و مانند آن وجود دارد.
عهدهدار تشريح حكمت عملي و بيان بايداها و نبايدها آياتي است كه به تحصيل بِرّ و تقوا امر كرده يا از اثم و عدوان نهي ميكند؛ مانند: ﴿وتَعاونوا
^ 1 – ـ سوره نور، آيات28 27.
^ 2 – ـ سوره مريم، آيات14 13.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه164.
134
عَلَي البِرِّ والتَّقوي ولاتَعاونوا عَلَي الاِثمِ والعُدونِ) 1 قرآنكريم اين بِرّ و تقوا را در بخشهاي سهگانه عقايد، اخلاق و اعمال مشخص كرده، ميفرمايد: بِرّ عبارت است از اعتقاد به خدا، قيامت، فرشتگان، كتابهاي آسماني و پيامبران(عليهمالسلام) و انجام دادن تكاليف عبادي و وظايف مالي و مسئوليتهاي اجتماعي و اخلاقي: ﴿البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ والمَلئكَةِ والكِتبِ والنَّبِيّينَ وءاتَي المال… ﴾.
بحث روايي
1- شأن نزول
قال الإمام(عليهالسلام): «قال علي بن الحسين(عليهالسلام): ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا﴾ الآية، قال: إنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لمّا فضل عليّاً و أخبر عن جلالته عند ربّه عزّ وجلّ و أبان عنفضائل شيعته و أنصار دعوته و وبّخ اليهود و النصاري علي كفرهم و كتمانهم لذكر محمّد و عليّ و آلهما(عليهمالسلام) في كتبهم بفضائلهم و محاسنهم فخرت اليهود و النصاري عليهم. فقالت اليهود: قد صلّينا إلي قبلتنا هذه الصلاة الكثيرة و فينا من يحيي الليل صلاة إليها وهي قبلة موسي الّتي أمرنا بها. و قالت النصاري: قد صلّينا إلي قبلتنا هذه الصلاة الكثيرة و فينا من يحيي الليل صلاة إليها و هي قبلة عيسي الّتي أمرنا بها و قال كلّ واحد من الفريقين: أتري ربّنا يبطل أعمالنا هذه الكثيرة و صلواتنا إلي قبلتنا لأنّا لا نتّبع محمّداً علي هواه في نفسه و أخيه؟!
فأنزل الله تعالي: قال يا محمّد ﴿لَيسَ البِرّ﴾ الطاعة الّتي تنالون بها الجنان و تستحقّون بها الغفران و الرضوان ﴿اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم﴾ بصلاتكم ﴿قِبَلَ
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه2.
135
المَشرِقِ﴾ أيّها النصاري ﴿و﴾ قبل ﴿المَغرِب﴾ أيّها اليهود و أنتم لأمر الله مخالفون و علي وليّ الله مغتاظون ﴿ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّه) 1
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) في قول الله تعالي: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ و قوله: ﴿لَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُيوتَ مِن ظُهورِها… ) 2 قال: «مطرت السماء بالمدينة فلمّا تقشعت السماء و خرجت الشمس خرج رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) في اُناس من المهاجرين و الأنصار فجلس و جلسوا حوله إذا أقبل عليّ بن أبيطالب(عليهالسلام) فقال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لمن حوله: هذا عليّ قد أتاكم تقي القلب نقي الكفين هذا علي بن أبيطالب لا يقول إلاّ صواباً تزول الجبال و لايزول عن دينه. فلمّا دَنا من رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) أجلسه بين يديه فقال: يا علي أنا مدينة الحكمة و أنت بابها فمن أتي المدينة من الباب وصل يا علي أنت بابي الّذي اُوتي منه و أنا باب الله فمن أتاني منسواك لم يصل و من أتي سواي [و من أتي الله من سواي] لم يصل. فقال القوم بعضهم لبعض: ما يعني بهذا؟ قال: فأنزل الله به قرآناً ﴿لَيسَ البِرّ﴾ إلي آخر الاية» 3
عن قتادة في قوله: ﴿لَيسَ البِرّ… ﴾ الاية، قال: ذكر لنا أنّ رجلاً سأل النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) عن البرّ فأنزل الله هذه الاية فدعا الرجل فتلاها عليه و قد كان الرجل قبل الفرائض إذا شهد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً عبده و رسوله ثمّ مات عليذلك يرجي له في خير فأنزل الله ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب… ﴾ … 4.
^ 1 – ـ التفسير المنسوب اِلي الاِمام العسكري(عليهالسلام)، ص464 465، ح353.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 189.
^ 3 – ـ بحار الاَنوار، ج40، ص203 204.
^ 4 – ـ الدرّ المنثور، ج1، ص411.
136
اشاره: أ. شيخ طوسي در تبيان ميگويد: اصحاب ما برآناند كه مصداق كامل آيه مورد بحث حضرت علي بن أبيطالب(عليهالسلام) است، زيرا خلافي نيست كه آنحضرت جامع همه عناصر محوري آن بوده است و درباره ديگران چنين جامعيّتي احراز نشده، پس آن حضرت بالاجماع معلوم و غير او مشكوك است. زجّاج و فراء گفتهاند: همه انبياي معصوم(عليهمالسلام) مشمول اين آيه بودهاند 1.
ب. آنچه درباره ولايت اميرمؤمنان(عليهالسلام) و كمالهاي آن مصداق كامل بَرّ وارد شده از سنخ تطبيق مصداقي است؛ نه تفسير مفهومي.
آنچه درباره نماز به طرف بيت مقدس قبل از نسخ حكم قبله وارد شده بِرّ فيالجمله است؛ نه بالجمله، زيرا بِرّ جامع متوقف بر كمالهاي اعتقادي و اخلاقي و عملي است.
آنچه درباره نماز به طرف بيت مقدس بعد از نسخ حكم قبله وارد شده اصلاً مصداق برّ نيست، چنانكه در بحث تفسيري مبسوطاً گذشت.
2- نشان كمال ايمان
عن النبيّ(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «من عمل بهذه الآية فقد استكمل الإيمان» 2
جاء رجلٌ إلي أبيذر فقال: ما الإيمان؟ فتلا عليه هذه الآية: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم﴾ حتي فرغ منها. فقال الرجل: ليس عن البرّ سألتك. فقال أبوذر: جاء رجل إلي رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فسأله عما سألتني فقرأ عليه هذه الآية، فأبي أن يرضي كما أبيت أن ترضي، فقال له رسولالله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «أُدن». فدنا، فقال:
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص99.
^ 2 – ـ بحار الاَنوار، ج66، ص346.
137
«المؤمن إذا عمل الحسنة سرّته رجاء ثوابها وإذا عمل السيئة أحزنته وخاف عقابها» 1
اشاره: راز كامل بودن ايمان كسي كه به مضمون اين آيه عمل كند آن است كه در اين آيه شريفه، مسائل اعتقادي، اخلاقي و عملي، هر سه بيان شده است و انسان بيش از اين سه بُعد وظيفهاي ندارد، چنانكه به كمتر از اين موظّف نيست. اين سه مطلب كه به حسب ظاهر در عرض هم ذكر و گفته ميشود: «عقايد، اخلاق و اعمال»، در طول يكديگرند؛ نه در عرض هم، زيرا زمام عمل به دست اخلاق و زمام خُلق به دست عقيده است. اگر وصفي خُلق، يعني ملكه نفساني شد عملِ صالح مستمر است وگرنه عملِ صالح گاهي هست و گاه نيست؛ مثلاً پرهيز از گناه چنانچه بر اثر حصول ملكه عدالت و تقوا در انسان باشد دائمي است وگرنه گاهي انسان از عصيان ميپرهيزد و گاهي به دام گناه ميافتد، بنابراين اگرچه تكرار عمل سبب رسوخ ملكه خُلقي است ليكن اساس و زمام عمل به دست خُلق است و چون خُلق را نيز عقيده تأمين ميكند قهراً ريشه همه آن مسائل، عقيده است.
خلاصه آنكه انديشه و معرفت زمينه انگيزه و عقيدت را فراهم ميكند و عقيده عامل پيدايش وصف نفساني ميشود و صفت نفساني عامل پيدايش عمل صالح خواهد بود. البته استمرار بر عمل صالح، خود زمينه استحكام وصف نفساني و استقرار خُلق ميشود و اِتقان خُلق و استحكام وصف نفساني ميتواند علم را تقويت كند و گاهي آن را از حصولي به حضوري و از علماليقين به عين اليقين برساند.
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج1، ص411.
138
3- شروط ايمان حقيقي
[في تفسير علي بن ابراهيم في] قوله: ﴿اَلَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيب… ﴾ قال: «… و الإيمان في كتاب الله علي أربعة أوجه فمنه إقرار باللسان قد سمّاه الله إيماناً و منه تصديق بالقلب و منه الأداء و منه التأييد… الثاني: الايمان الّذي هو التصديق بالقلب… و قوله: ﴿لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِر… ﴾ فمن أقام بهذه الشروط فهو مؤمن مصدّق… » 1
اشاره: عناصر محوري ايمان، اعتقاد قلبي و عمل صالح بدني است. گاهي اين دو عنصر اساسي به طور اجمال ذكر ميشوند و زماني به نحو تفصيل. تفصيل آن دو نيز گاهي كوتاه و در حدّ تثليث، يعني اعتقاد، خُلق و عمل، و يا در حدّ تربيع است، مانند همين حديث، و گاهي گسترده است، مانند آيه مورد بحث كه بسياري از شعبههاي اصلي و فرعي ايمان در آن مطرح شده است.
لازم است عنايت شود كه يكي از مهمترين شرايط تأثير اعتقاد توحيدي، پذيرش ولايت اهل بيت نبوت(عليهمالسلام) است، چنان كه در حديث شريف سلسلةالذهب آمده است كه امام رضا(عليهالسلام) فرمود: «… بشروطها و أنا من شروطها» 2 در برخي از احاديث گذشته نيز جريان امامت حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) آمده است.
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص30 31.
^ 2 – ـ التوحيد، ص25؛ الامالي [صدوق]، ص195؛ بحار الاَنوار، ج3، ص7.
139
4- بهرهمنديهاي عاريتي
قال أبوعبدالله الصادق(عليهالسلام): «اجعل ما لك عارية تردّها» 1
اشاره: كلمه «ما» در اين حديث يا موصوله است يا جزء كلمه مال است، به هر تقدير آنچه در پي ميآيد تقريب مطلب راجع به مال است كه ساير آنچه را در اختيار انسان است دربر ميگيرد.
انسان به مال خود بايد نگاهي همچون نگاه به مال عاريه داشته باشد كه وقتي نياز او برطرف شد بايد آن را بازگرداند، بنابراين اگرچه او به مال نيازمند است ليكن همانگونه كه به مال عاريهاي با اينكه برطرف كننده نياز وي نيز هست دل نميبندد، نبايد بر اساس آن نيازْ به مالِ خود دل ببندد، چنانكه مسافر با اينكه ميداند به مسافرخانه نيازمند است به آن دل نميبندد.
صرف استفاده از مال در حد نياز مشكلي به بار نميآورد. خطر در محبت به آن است، زيرا اگر كسي به غير خدا دل بست و حبّ او متوجه خداوند نبود، هنگام مرگْ آن محبوب و متعلَّقِ علاقه را از او ميگيرند؛ امّا محبّت و علاقه به آن محبوب ميماند و به سبب همين بودِ تعلق و نبودِ متعلَّقِ علاقه، عذاب او شروع ميشود؛ مانند معذّب بودن معتادي كه با بقاي اعتياد، متعلق عادت را از او گرفتهاند و تا هنگامي كه اين علاقه هست انسان معذّب است و انسان در هجران و فراق ميسوزد.
اگر مؤمن در دنيا خود را از تعلقات دردآور تهذيب و درمان نكرد، در برزخ و آخرت آن وصف را با عمل جرّاحي و سوزاندن از او ميگيرند: ﴿ونَزَعنا ما
^ 1 – ـ الكافي، ج2، ص454 455.
140
فيصُدورِهِم مِن غِلٍّ) 1 آن قدر در بين راه رنج ميبرد تا به تدريج آن تعلق رخت بربندد و قلب او به حُبّ خدا متيّم شود و در اين هنگام انسان از آن عذاب دروني نجات مييابد. البته گروهي كه دوستي دنيا در همه مجاري ادراكي و تحريكي آنها رسوخ كرده: ﴿اُشرِبوا في قُلوبِهِمُ العِجل) 2 با هيچ تعذيبي تطهير نميشوند.
5- تصدّق مقربان
عن أبي نيزر: جاءني علي بن أبي طالب أميرالمؤمنين وأنا أقوم بالضيعتين: عين أبي نيزر والبُغيبغة… ثمّ أخذ المعول وانحدر في العين، فجعل يضرب، وأبطأ عليه الماء، فخرج وقد تفضّج جبينه عرقاً، فانتكف العرق عن جبينه. ثمّ أخذ المعول وعاد إلي العين، فأقبل يضرب وجعل يهمهم، فانثالت كأنها عنق جزور، فخرج مسرعاً، فقال: «أشهد الله أنّها صدقة. عليَّ بدواة وصحيفة». قال: فعجّلت بهما إليه، فكتب: «بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما تصدّق به عبدالله علي أميرالمؤمنين؛ تصدّق بالضيعتين المعروفتين بعين أبي نيزر والبغيبغة علي فقراء أهل المدينةوابن السبيل ليقي الله بهما وجهه حرّالنار يوم القيامة، لاتُباعا ولاتوهبا حتي يرثهما الله وهو خير الوارثين، إلّاأن يحتاج إليهما الحسن أو الحسين فهما طلق لهما وليس لأحد غيرهما» 3
خلاصه ترجمه: باغبان اميرمؤمنان(عليهالسلام) گفت: … حضرت علي(عليهالسلام) چندبار زمين باغ را كاويد تا اينكه آب فراواني از آن جوشيد، فوراً آن حضرت
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه43.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 93.
^ 3 – ـ مستدرك الوسائل، ج14، ص62.
141
فرمود: خدا را گواه ميگيرم كه اين صدقه (وقف) است. دوات و صحيفه حاضر كنيد…، آنگاه مرقوم فرمود: به نام خداوند… اين دو باغ را علي امير مؤمنان وقف فقراي مدينه و ابن سبيل كرد… تا آنكه خداوند آنها را ارث ببرد … مگر آنكه مورد نياز حسن و حسين قرار گيرند فقط براي اينان طِلق و براي اَحدي غير از اينان روا نيست.
اشاره: أ. هر كمالي كه مؤمن متوسط دارد مؤمن عالي واجد آن است. انگيزه نجات از دوزخ يا ورود به بهشت كمالي است كه اوساط از اهل ايمان واجد آناند و همين كمال را مقرّبان هم دارند. البته مقربان در اينحدّ متوقف نميشوند. آنچه در وقفنامه اميرمؤمنان(عليهالسلام) آمده ناظر به همين مطلب است وگرنه آن حضرت به يقين مقام برتر از آن را داراست.
ب. وقف صدقه جاري است كه ثواب آن مستمرّ است و اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) با اقدام به وقف كردن، چنين سنّتي را احيا ميكردند.
ج. ايثار ديگران بر خود خصيصه ديگري از اُسره رسالت و امامت(عليهمالسلام) است كه از اينجهت نيز اسوه ايثارگران بودهاند.
د. شرطِ رجوع وقف (موقوف) در صورت نياز مايه انقطاعِ امتداد وقف است؛ نه سبب بطلان آن، هرچند برخي شرط مزبور را با دوام معتبر در وقف منافي پنداشته و گاهي آن را از سنخ تعليق زيانبار تلقّي كردهاند؛ ليكن صحت وقفِ منقطع الاخر از يكسو و عدم ارتباط شرط مزبور به تعليقِ زيانبار از سوي ديگر و ظهور بعضي از روايات نظير خبر اسماعيل بن فضل 1 از سوي سوم و اطلاق يا عموم ادلّه وقف و شرط از جهت چهارم ميتواند دليل صحت وقف و
^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج19، ص177؛ جواهر الكلام، ج28، ص72 73.
142
شرط مزبور باشد و گفتار ابن ادريس 1 ناتمام است.
6- نحوه برخورد با سائل
عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «للسائل حقّ وإن جاء علي فرس» 2
عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «ردوا السائل ولو بظلف محرق» 3
عن علي بن الحسين زينالعابدين(عليهالسلام)…: «حق السائل اعطاؤه علي قدر حاجته وحق المسؤول إن أعطي، فاقبل منه بالشكر والمعرفة بفضله، وإن منع فاقبل عذره» 4
اشاره: رخدادهاي تلخ كه زمينه نيازمندي را فراهم ميكند براي همه اصناف مردم است. زندگي هر فردي همراه با شأن خاص و لوازم حياتي مخصوص آن فرد است. صرف داشتن يك وسيله نقليه، منافي با احتياج مُبرم كه وادار به سؤال كند نيست. با حفظ اين شرايط نبايد تنگ نظرانه كسي را كه وسيله نقليه دارد و عرض حاجت ميكند محروم كرد. كمك هم به قدر استطاعت كمك كننده است؛ اگر اصلاً مقدورش نبود نبايد مورد نقد و عيبجويي قرار گيرد.
7- شرايط ايمان
عن أبي الحسن الرضا(عليهالسلام) قال: «لايكون المؤمن مؤمناً حتي يكون فيه ثلاث
^ 1 – ـ السرائر، ج3، ص156 157.
^ 2 – ـ الدر المنثور، ج1، ص415.
^ 3 – ـ همان، ص 416.
^ 4 – ـ بحار الاَنوار، ج71، ص9.
143
خصال: سنّة من ربّه وسنّة من نبيّه وسنّة من وليّه… وأما السنّة من وليّه فالصبر في البأساء والضراء، ويقول الله(عجل الله تعالي فرجه): ﴿والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاء… ) 1
قوله: ﴿والصّبِرينَ فِي البَأساءِ والضَّرّاء﴾ قال: ﴿في الجوع والعطش و الخوف والمرض) 2
اشاره: همانطور كه رسول خدا خليفه اوست، وصي رسول خدا و جانشين او نيز خليفه خداست و مؤمن نيز به منزله خليفه امام است و از آن راه خليفه خداست، بنابراين همه آنان خليفه خدايند. براساس تشكيك معناي خلافت، هر خليفه بايد نشان مستخلف عنه را دارا باشد تا مُصحِّح خلافت او باشد.
مؤمن از آن جهت كه انسان صالح است خليفه خداست و بايد سنّتي از سنّتهاي خدا را دارا باشد و از آن لحاظ كه خليفه رسول خداست بايد واجد سنتي از سنّتهاي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) باشد و از آن منظر كه خليفه امام معصوم(عليهالسلام) است بايد سنّتي از سنّتهاي امام معصوم(عليهالسلام) را دارا باشد. هر كس از سنّتهاي ياد شده بيشتر برخوردار باشد خلافت او از مستخلف عنه خود كاملتر است.
8- صدق در همه شئون
عن أبي جعفر(عليهالسلام): «تزيّن لله عزّوجل بالصدق في الأعمال» 3
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: «إنّما سمّي إسماعيل صادق الوعد لأنّه وعد رجلاً في مكان فانتظره في ذلك المكان سنة فسمّاه الله عزّوجلّ صادق الوعد.
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج24، ص39.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج1، ص64.
^ 3 – ـ بحار الاَنوار، ج75، ص164.
144
ثمّ [قال:] إنّ الرجل أتاه بعد ذلك فقال له إسماعيل: ما زلت منتظراً لك» 1
عن أبي عبدالله(عليهالسلام)، قال: «كونوا دعاةً للنّاس بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الاجتهاد والصدق والورع» 2
اشاره: وفاي به وعده محدود به مقررات مواعده است؛ اگر قرار وعده به مدت يكسال باشد وفاي آن نيز به همان مقدار است. البته وعدههاي درازمدت طوري است كه با انجام ساير شئون زندگي منافات ندارد، پس اگر وعدهاي بر اثر طولاني بودن مدّت آن مايه ضرر، پايه حرج، عسر و رخداد تلخ هرج و مرج در اصل زندگي باشد، اصل مشروعيت آن مورد گفتوگوست.
جريان حضرت اسماعيل صادق الوعد(عليهالسلام) با اغماض از سند، بايد بر محملي حمل گردد كه محذوري نداشته باشد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج2، ص105.
^ 2 – ـ همان.
145
بازدیدها: 607