تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد هشتم، سوره بقره، آیه۱۵۹و۱۶۰

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد هشتم، سوره بقره، آیه۱۵۹و۱۶۰

خدای سبحان، آنچه را به دینِ حق مربوط می‌شود تتمیم و به بهترین شیوه بیان کرده است. فرشتگان و رسولانِ امین وحی نیز آن را به حق نازل کرده و پیامبران که از بخل مصون بودند، چیزی از آن را کتمان نکرده‌اند، و چون آنچه در تعلیم دین حق بر عهده خدا و فرستادگان او بود به حدّ نصاب کامل رسید، بر عالمانْ ابلاغ و تعلیم احکام دینی، و بر جاهلانْ تحقیق و تعلّم آنها واجب شد و آن کس که کوتاهی کرده، حقی از حقوق الهی یا علمی از علوم الهی را از هر فرد یا جمعی که در صورت ظهور حقیقت از آن بهره‌مند می‌شوند کتمان کند، مشمول قهر الهی است.

اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتبِ اُولئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون (۱۵۹) اِلاَّالَّذینَ تابوا واَصلَحوا وبَیَّنوا فَاُولئِکَ اَتوبُ عَلَیهِم واَنَا التَّوّابُ الرَّحیم (۱۶۰)

گزیده تفسیر

خدای سبحان، آنچه را به دینِ حق مربوط می‌شود تتمیم و به بهترین شیوه بیان کرده است. فرشتگان و رسولانِ امین وحی نیز آن را به حق نازل کرده و پیامبران که از بخل مصون بودند، چیزی از آن را کتمان نکرده‌اند، و چون آنچه در تعلیم دین حق بر عهده خدا و فرستادگان او بود به حدّ نصاب کامل رسید، بر عالمانْ ابلاغ و تعلیم احکام دینی، و بر جاهلانْ تحقیق و تعلّم آنها واجب شد و آن کس که کوتاهی کرده، حقی از حقوق الهی یا علمی از علوم الهی را از هر فرد یا جمعی که در صورت ظهور حقیقت از آن بهره‌مند می‌شوند کتمان کند، مشمول قهر الهی است.

۴۶

کتمان بعضی از احکام و معارف، اگر به عنصر اصلی بازگردد مانع دسترسی به اصل دین است، از این رو فرجام کتمان‌کنندهْ کفر، و او در دنیا و آخرت ملعون و در عذاب قیامت مخلّد است.از آن جهت که دین دارای بینات و هدایت است کتمان حق، گاه به کتمان بیّنات الهی، یعنی اصول اعتقادی و دینی و ادله و مبانی آنهاست و گاه به کتمان هدایت، یعنی احکام فرعی دین و دستورهای اجرایی الهی است. البته این هدایتها به استناد آن بیّنات عقلی و نقلی، پذیرفته و قابل اجراست.خدای سبحان مطالب کتاب خود، یعنی تورات، انجیل و قرآن را برای همه مردم بیان کرده است، از این رو هیچ خصوصیتی شرط یا مانع فراگیری علوم الهی نیست و این گواه جهان شمولی هدایت است؛ نه اینکه هدایت از آنِ توده مردم و بیّنات از آنِ خواص باشد. البته خواص از معارف وحیانی بهره‌هایی می‌برند که توده مردم از آن محروم‌اند.کتمان‌کننده حق، ملعون است و لعن کردن خدا لفظ نیست، بلکه فعل طردی خدا و به معنای دور ساختنِ تبهکار از رحمت حق است که ملعون بر اثر آن، قسی القلب و مخذول می‌شود. لعن خداوند، عذابی است که خدا بر فرد یا گروهی نازل می‌کند.کتمان‌کنندگان حق، مشمول قهر لعنت‌کنندگان نیز هستند، زیرا مؤمنان و فرشتگان، هم مجاری لطف و جذب خدا و هم مجاری قهر و غضب خدای سبحان‌اند.توبه از کتمان و تلبیس و مانند آن، به تبیین و اصلاح موارد کتمان و تلبیس و اشتباه، و روشنگری گمراه‌شدگان و اعلام بطلان و نابود کردن گفتارها و

۴۷

نوشتارهای خلاف حق است، بدین لحاظ توبه در این‌گونه مسائل بسیار دشوار و جزو جهاد اکبر است، از همین رو خدای سبحان بر توبه‌کننده از آن با رحمت ویژه‏خود منعطف می‌شود و او را می‌پذیرد.تفسیرمفرداتیکتمون: کتمان عبارت از عدم اظهار چیزی است که اعلام آن لازم و مورد نیاز فرد یا جامعه بوده و داعی بر اظهار آن موجود است. کفّ نفس و خودداری از اظهار چنین مطلبی کتمان مذموم و شایسته کیفر است. گاهی کتمان به پنهان کردن شی‏ء آشکار است، اعم از آنکه چیزی به جای آن قرار داده شود یا نه ۱٫یَلْعَنُهُم: «لعن» طرد کردن و دور ساختن از روی خشم و غضب است۲٫أصلَحُوا: اصلاح عمل، پالایش آن از هرگونه زشتی است. صلاح و اصلاح، هم در مقابل فساد و افساد است: ﴿ولاتُفسِدوا فِی الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها) ۳ و هم در مقابل سی‏ء و اسائه: ﴿خَلَطوا عَمَلًاصلِحًا وءاخَرَ سَیِّئًا) ۴ در قرآن کریم عنوان صلاح و فساد بیشتر در مورد اعمال به کار رفته است ۵٫

^ ۱ – ـ ر. ک: التحقیق، ج ۱۰، ص ۲۴ ـ ۲۵، «ک ت م».
^ ۲ – ـ مفردات، ص ۷۴۱، «ل ع ن».
^ ۳ – ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۵۶٫
^ ۴ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۱۰۲٫
^ ۵ – ـ ر. ک: التحقیق، ج ۶، ص ۳۰۸ ـ ۳۰۹، «ص ل ح».
۴۸

تناسب آیات
در کتابهای تفسیری مناسبت و پیوند آیات مورد بحث با آیات قبل، یکسان طرح و تحلیل نشده است؛ مهم‌ترین وجوه مطرح شده در این‌باره، سه وجه زیر است:
۱- موضوع کتمان حق، در فصول گوناگون سوره مبارک بقره و متناسب با سیاق هر فصل مطرح شده است؛ در فصل کنونی، این موضوع پس از آیه شریف ﴿فَاذکُرونی اَذکُرکُم واشکُروا لی ولاتَکفُرون)۱ یعنی در سیاق ذکر و شکر و عدم کفران آمده است، زیرا این فصل متکفل بیان موارد عدم ذکر و شکر و مورد کفران است ۲ و آمدن آن پس از نهی از کفر، به این نکته اشعار دارد که کتمان آنچه خداوند نازل کرد، نشان کفرِ فعلی است و ممکن است انسانِ کاتم را به کفر اعتقادی بکشاند، چنان‌که بیان آن پس از طرح مسئله صفا و مروه که ادامه سخن درباره کعبه بود، به این مطلب اشعار دارد که اهل کتاب، از شئون گوناگون امت اسلامی به تفصیل آگاه‌اند؛ لیکن آن را کتمان می‌کنند.
آمدن موضوع کتمان حق پس از سخن گفتن درباره صبر نیز به این نکته اشعار دارد که تنها کسانی که از صبر و نماز، استعانت جسته و خود را مهیّای هر آزمون و بلا کنند، از آفت کتمان نجات می‌یابند ۳ ، زیرا تبیین حکم خدا، گاه ایذای کافران را برای شخص بیان‌کننده در پی دارد، ازهمین‌رو جناب لقمان پس از امر کردن فرزند خود به امر به معروف و نهی از منکر، فرمود:
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۵۲٫
^ ۲ – ـ تفسیر بنائی، ج ۱، ص ۸۹٫
^ ۳ – ـ الأساس فی التفسیر، ج ۱، ص ۳۴۴ ـ ۳۴۵٫

۴۹

﴿واصبِر عَلی ما اَصابَکَ) ۱ بنابراین، استعانت از صبر و نماز و استرجاع، اموری اساسی است برای کسی که می‌خواهد حکم خدا را بیان کند ۲٫۲٫ در آیات گذشته، به ویژه در آیات قبله، سخن از عناد و دشمنی کافران به ویژه یهود با پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود. آیه مورد بحث بازگشت به همان سیاق اصلی است؛ در آن بخش این نکته بیان شد که آنان به حقانیت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و رخداد تحویل قبله آگاه‌اند؛ لیکن آن را کتمان می‌کنند و چون غرض در آنجا احتجاج و تسلّی دادن پیامبرص و مؤمنان در برابر ایذای کافران بود، از وعیدِ پنهان کنندگان سخن به میان نیامد؛ ولی در این آیه مسئله کتمانْ اعاده شد و وعید الهی نسبت به کتمان‌کنندگان بیان گردید۳٫پس از فصلی که طبق نظر بعضی با جمله معترضه بیان‌کننده حکم سعی بین صفا و مروه پیش آمد اکنون سخن به بحث اصلی خود بازمی‌گردد؛ به این معنا که آیات ۷۵ تا ۱۰۱ سوره بقره، مقابله یهود با دعوت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و شباهت آنان با گذشتگان خویش در رویارویی با دعوت انبیای بنی‌اسرائیل و همچنین مقابله نصارا و مشرکان با دعوت اسلامی را بیان می‌کرد. در ادامه، بی‌وفایی مشرکان به وصایای ابراهیم(علیه‌السلام) با اینکه افتخار می‌کردند از ذریّه او و خادم خانه او هستند بیان شد و خدای متعالی درباره آنها فرمود: ﴿ومَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسجِدَ اللّهِ) ۴ پس از آن، از حضرت ابراهیم، و از کعبه و استقبال به آن و از شعایر کعبه به بزرگی یاد شده و در آن میانْ انکار استقبال کعبه از

^ ۱ – ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۱۷٫
^ ۲ – ـ الأساس فی التفسیر، ج ۱، ص ۳۴۱٫
^ ۳ – ـ تفسیر المنار، ج ۲، ص ۴۹٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۴٫
۵۰

سوی یهود را نیز مطرح و رد کرده و فرمود: ﴿واِنَّ فَریقًا مِنهُم لَیَکتُمونَ الحَقَّ وهُم یَعلَمون) ۱ و در پی آن، به تکمیل بیان فضایل و شعائر کعبه پرداخت.
با اِتمام همه مطالب یاد شده، کلام به تفصیل آنچه پیش‌تر در ﴿واِنَّ فَریقًا مِنهُم…﴾ به اجمال بدانان نسبت داده شد، بازمی‌گردد و می‌فرماید: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا…﴾، بنابراین، آیه مورد بحث کلامی مستأنف است که شنونده با آن از تفصیل آنچه پیش‌تر به اجمال گذشته آگاه می‌شود ۲٫
۳٫ پایان بخش آیات مربوط به تحویل قبله و پیامدهای آن، بیان شعاری از شعائر الهی و حکمی از احکام حج بود، حجی که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به فرمان خداوند همگان را به آن فراخواند. پس از وی نیز انبیای بنی‌اسرائیل حج به‏جا می‌آوردند؛ اما اهل کتاب به سبب حسادت نسبت به اعراب، آن را مخفی می‌داشتند، ازاین‌رو آیه حج با ذکر وصف علیم بودن خداوند پایان یافت و در آیه مورد بحث، سخن به بیان حال و کیفر عالمان کتمان‌کننده حق بازگشت. البته بزرگ‌ترین مطلبی که آن را کتمان می‌کردند حقانیت قرآن بود، قرآنی که هدایتگری آن در آغاز همین سوره بیان شد. خدای متعالی پس از بیان جزا و کیفر کتمان حق، تائبان از کتمان را استثنا کرده و شرایط سه‌گانه پذیرش توبه آنها را بیان می‌کند ۳٫
لازم است عنایت شود که مطلب مزبور در صورت کتمان اصل حج یا کتمان خصوص جریان صفا و مروه قابل طرح است.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۴۶٫
^ ۲ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج ۲، ص ۶۴ ـ ۶۵٫
^ ۳ – ـ نظم‌الدرر، ج ۱، ص ۲۸۹ ـ ۲۹۰٫
۵۱

بیان اتمّ و بلاغ مبیناساس دین بر علم و عقل است، از این رو خدای سبحان آنچه را به علم و عقل بازمی‌گردد هم از طرف خود و هم از طرف فرشتگان و رسولان خود، تتمیم و هم وارثان انبیا را به اتمام آن موظف و تعلیم را بر آنان واجب کرده است.گواه کوتاهی نکردن خداوند در تتمیم این امر، فرستادن کتابی است که نور است: ﴿قَد جاءَکُم مِنَ اللّهِ نورٌ) ۱ و ابهام و لُغَز و تیرگی در آن نیست. وصف نور بودن درباره کتابهای آسمانی دیگر نیز به تعبیرهای گونه‌گون آمده است مانند: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورهَ فیها هُدی ونورٌ) ۲ ﴿وءاتَینهُ الاِنجیلَ فیهِ هُدی ونورٌ) ۳ که با عنوان «فیها» یا «فیه نور» آمده است و نظیر: ﴿قُل مَن اَنزَلَ الکِتبَ الَّذی جاءَ بِهِ موسی نورًا وهُدی لِلنّاسِ) ۴زیرا خدای سبحان که «مُبَیّن» است به کامل‌ترین شیوه بیان می‌کند، از این رو کتابهای آسمانی را نور و هدایت و قرآن را گذشته از آن «بیان» و «تبیان» نامیده است: ﴿هذا بَیانٌ لِلنّاسِ) ۵ ﴿ونَزَّلنا عَلَیکَ الکِتبَ تِبینًا لِکُلِّ شی‏ءٍ) ۶ پس آنچه نازل شده، نور است، اگرچه ممکن است عده‌ای دین فروش تیرگی و تاریکی را در برخی از آن کتابهای آسمانی راه دهند.

^ ۱ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۵٫
^ ۲ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۴۴٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۴۶٫
^ ۴ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۹۱٫
^ ۵ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۱۳۸٫
^ ۶ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۸۹٫
۵۲

بر این اساس، از طرف خدای سبحان تعلیم دین به تمامیت رسیده است. فرشتگان نیز آنچه حق بود نازل کردند، زیراآنان رسولِ امین هستند و امینِ الهی چیزی را کتمان نمی‌کند. خدای سبحان این کتاب را بر رسول‏اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نازل کرد تا آن حضرت هر جا نیاز به تبیین داشت، مانند تفصیلِ مجمل، تقییدِ مطلق، تخصیص عام، ارجاع متشابه به محکم، بیان ناسخ و منسوخ و… آن را برای مردم بیان کند: ﴿واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُ‏بَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم) ۱ آن حضرت هم اهل ضِنّت و بخل نبود تا چیزی را کتمان کند: ﴿وما هُوَ عَلَی الغَیبِ بِضَنین)۲ بلکه آن را با بَلاغ مبین به جامعه بشری ابلاغ کرد: ﴿وما عَلَی الرَّسولِ اِلاَّالبَلغُ المُبین) ۳ البته در درون خود کتاب هیچ‌گونه ابهام و تیرگی نیست؛ لیکن کتاب ثقیل، وزین و عمیق و عریق علمی محتاج مُعلّم و مُبَیّن است.وجوب تعلیم و تعلّمآنچه در جریان تعلیم دین حق بر عهده خدا و فرستادگان او بوده، طبق بیانی که گذشت، به حدّ نصاب کامل رسیده و مانند آفتاب روشن شده است، از این رو خدای سبحان اعلام فرمود: ﴿قَد تبَینَ الرُّشدُ مِن الغَی) ۴از آن پس نشر و فراگیری بر عهده مردم است؛ آن کس که احکام دینی را نمی‌داند تحقیق و پرسش بر او واجب است و اگر نپرسد مشمول قهر خداست، زیرا هم او فرموده

^ ۱ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۴۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ تکویر، آیهٴ ۲۴٫
^ ۳ – ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۵۴٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۶٫
۵۳

است: ﴿فَسَ‏لوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون) ۱ و آن‏کس که احکام دینی را می‌داند تعلیم آن احکام به دیگران بر او واجب است و نباید کتمان کند وگرنه مشمول قهر و لعنت الهی است: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتبِ اُولئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾.
خداوند از عالمانِ دینی میثاق گرفت که آنچه را از وحی آموختند برای دیگران بیان کرده و کتمان نکنند: ﴿واِذ اَخَذَ اللّهُ میثقَ الَّذینَ اُوتوا الکِتبَ لَ‏تُ‏بَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ ولاتَکتُمونَهُ فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم واشتَرَوا بِهِ ثَمَنًا قَلیلًا فَبِئسَ ما یَشتَرون) ۲
آنچه را خدای سبحان در کتاب آسمانی بیان کرده برای سعادت مردمْ لازم بوده است وگرنه بیان نمی‌کرد، پس نباید آنچه را مورد نیاز است و خداوند بیان کرده، کتمان کرد، زیرا همان‌گونه که تعلّم احکام بر جاهلان واجبِ عینی است، تعلیم آن نیز بر عالمان واجب کفایی است، و همان طور که اگر کسی آنها را یاد نگرفت کیفر می‌شود، کسی نیز که آنها را یاد ندهد معاقب است.
خدای سبحان تعلّم احکام را بر مردم واجب نکرد، مگر اینکه قبلاً تعلیم احکام را بر عالمان واجب کرد، زیرا علم پیش از جهل بوده است: «إنّ الله لم‏یأخذ علی الجُهّال عهداً بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهداً ببذل العلم للجُهّال، لأن العلم کان قبل الجهل» ۳ از همین‏رو حجّت خود را قبل از
^ ۱ – ـ سورهٴ انبیاء، آیهٴ ۷٫
^ ۲ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۱۸۷٫
^ ۳ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۴۱٫
۵۴

آفرینش دیگران آفرید: «الحجه قبل الخلق ومع‏الخلق وبعد الخلق» ۱نخستین انسان حضرت آدم(علیه‌السلام) است که حجه الله بود.لازم است عنایت شود که، هیچ نعمتی بدون مسئولیت نیست؛ نعمت علم گذشته از مسئولیت عمل برای خود عالم، رسالت ابلاغ و تبلیغ را نیز به همراه دارد. بینات و هدایتهایی را که خدای سبحان در کتاب آسمانی نازل کرده، افزون بر وجوب فراگیری و اعتقاد و تخلّق و عمل به آنها، نشر و ابلاغشان نیز لازم است. کتمان، گاه به این است که کسی اصل حق را مستور کند و متن آیه و حکم را بیان نکند، و گاهی به این است که حق و آیه کتاب الهی مانند تورات و انجیل و قرآن را به میل خود تفسیر کند. جامع هر دو، مفهوم کتمان است و عنوان مزبور هر دو را دربر می‌گیرد؛ لیکن یکی «کتمان» و دیگری «تلبیس» است. صورت نخست، که حق را نمی‌گوید، کتمان و آن دیگری که حقی را به لباس باطل یا باطلی را به لباس حق درمی‌آورد تلبیس است، پس تلبیس از برخی جهات، غیر از کتمانِ معهود است، چنان که آیه شریفه ﴿ولاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبطِلِ وتَ‏کتُموا الحَقَّ واَنتُم تَعلَمون) ۲ بیانگر آن است.کسی که بینات الهی را کتمان کند، به این نحو که یا اصلاً آن را نگوید یا آن را به میل خود تفسیر و تأویل کند، مشمول لعن خدا و لعن لعنت‌کنندگان است. نفرین هر کس که از خدای سبحان لعنت بر ستمگران و دروغگویان را طلب کند شامل کتمان‌کنندگان نیز خواهد شد، زیرا آنان هم کفر اعتقادی یا عملی دامنگیرشان شده و هم در حدّ خود ستمکارند.

^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۷۷٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۴۲٫
۵۵

خدای سبحان بینات را برای توده مردم مبیّن کرده است؛ لیکن بر اثر ابتلای آنان به اَحبار و رهبان و سایر مشایخ سوء، بسیاری از حقایق در دسترس آنها قرار نگرفته است، از این رو آیه مورد بحث کسانی را که بیّنات و هدایتهای الهی را کتمان کرده و به مردم نرساندند، ملعون و از رحمت خدای سبحان دور شمرده است.باید توجه داشت که گرچه سبب نزول این‌گونه آیاتْ احبار و رهبان و عالمان یهودند، سبب، مخصِص نیست و خصوصیت مورد نزول، اطلاق یا عموم آیه را تقیید یا تخصیص نمی‌زند، پس هر کس حقی از حقوق خدا و علمی از علوم الهی را که نشر آن لازم باشد کتمان کند مشمول این آیه است و اگر جامعه به بیّنات و هدی نیاز داشت و عالمان دین مسئولیت خطیر خود را احساس نکرده، بینات یا هدی را کتمان کردند، مشمول تهدید و تحذیر آیه‌اند. البته هر کس به مقدار کتمانی که کرده قهر خدا را برای خود فراهم کرده است.عالمان دینی همان‌طور که در مسائل اقتصادی و اجتماعی موظف‌اند که مانع فاصله دردآور طبقاتی باشند: «… و ما أخذ الله علی العلماء أَلاَّ یقارّوا علی کظّه ظالمٍ ولا سَغَبِ مظلوم» ۱ در مسائل فرهنگی، اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی نیز مأمورند که به نشر معارف مبادرت کنند تا چیزی بر مردم پوشیده نماند، و طاغیان باغی بر اثر جهل علمی یا جهالت عملی جامعه بر آنان مسلّط نشوند.نپرسیدن جاهلان نیز نباید عذر و بهانه کتمان عالمان قرار گیرد، بلکه لازم است عالمان دین، عطش پرسشِ از احکام را در جاهلان پدید آورند. جاهل

^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۳٫

۵۶

نمی‌داند که بیمار است، عالم باید نخست درباره این بیماری به وی هشدار دهد. سپس بیماری او را درمان کند.تذکّر: از حرمت کتمان و وجوب اظهارْ برنمی‌آید که اخذ اجرت برای بیان احکام حرام است، زیرا اوّلاً بین وجوب عینی اظهار و وجوب کفایی آن فرق است و ثانیاً احترام عمل مسلمان و اختصاص بخشی از اموال بیت‌المال برای این‌گونه از مسائل مانع رایگان بودن آن خواهد بود و تفصیل آن بر عهده فنّ فقه است.رسالت مبلغان الهیاگر مبلغان الهی رسالت خویش را ابلاغ و حجت خدا را بر مردم تمام کردند: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّهُ البلِغَهُ) ۱ به حدّی که راه هر عذری بسته شد: ﴿مَعذِرَهً اِلی رَبِّکُم) ۲ ﴿لیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَینَهٍ ویَحیی مَن حَی عَن بَینَه) ۳ و کسی نپذیرفت، آنگاه کتمان صادق نیست، در این حال، اگر آن‌کس که حجت بر او تمام شده و باید بپذیرد نپذیرفت، چون نپذیرفتن وی بعد از بیان حکم خداست مؤاخذه و کیفر می‌شود؛ اما اگر مبلغانِ دینی کتمان کردند، خدای سبحان آنان را کیفر می‌کند که چرا احکام الهی را بیان نکردید؛ نه مردمِ قاصر را، زیرا عقاب بلا بیان قبیح است: ﴿وما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رَسولا) ۴ ولی اگر مردم هم مقصر بودند و در تعلّم عمداً تساهل رواداشتند مورد

^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۴۹٫
^ ۲ – ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۱۶۴٫
^ ۳ – ـ سورهٴ انفال، آیهٴ ۴۲٫
^ ۴ – ـ سورهٴ إسراء، آیهٴ ۱۵٫
۵۷

عقاب‌اند، زیرا عقاب بعد از فحص و پژوهش برداشته شده است؛ نه قبل از آن.
به این نکته نیز باید توجّه داشت که در هر موردی که کتمان حرام باشد قبولْ واجب است، زیرا اگر قبول لازم نباشد هرگز اِعلام واجب نبوده و کتمان ممنوع نیست، چون اظهار چیزی که بی‌اثر است لازم نخواهد بود؛ لیکن معنای لزوم قبولْ اثر بخشی فی‌الجمله است؛ نه بالجمله؛ یعنی خواه به تنهایی منشأ اثر باشد؛ مانند گزارش موثّقانه گزارشگر ثِقه، یا جزء مؤثر باشد؛ مانند شهادت یک عادل که باید شهادت عادل دیگر یا سوگند به آن ضمیمه شود تا جمعاً منشأ اثر شوند.
همان‏گونه که اگر سبب عمل نکردن مردم، جهل باشد تعلیم بر عالمان و مبلغان واجب است، اگر مکاتب الحادی در زمین موات دلها بذر افشانی کرده و آن را مالک شدند نیز وظیفه دیگران وجین کردن آن علفهای هرز و کاشتن نهال سالم و پاشیدن بذر حق است، زیرا برپایه بیان نورانی حضرت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) قلب جوان، مانند زمین خالی است: «إنما قلب الحدث کالأرض الخالیه» ۱ زمین خالی، موات است که طبق فرموده رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هر کس آن را اِحیا کند مالک آن می‌شود: «من أحیا أرضاً مواتاً فهی له» ۲ قلبهای جوانان را نیز که زمینه‌های موات است هر کس با تعلیم و تبلیغ احیا کند مالک می‌شود و هر بذری را که در آن کشت کند، می‌روید؛ اگر در آنجا حق بذرافشانی نشود صاحبان مکاتب الحادی با کاشتن علف هرزِ بطلانْ آن را مالک می‌شوند. البته همان‏گونه که اگر پس از تعلیم عالمان، مردم عمل نکردند مسئولیتی
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، نامهٴ ۳۱، بند ۲۱ و ۲۲٫
^ ۲ – ـ وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۴۱۲٫
۵۸

بر عهده عالمان نیست، در اینجا نیز اگر عالمانِ مبلغ دینی بیان کردند، ولی مردم پیروی نکردند، عالمان مسئول نیستند.

بیّنات و هُدی
کتمان حق، گاهی به کتمان بیّنات و گاه به کتمان هدایت است: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی…﴾. اصول و مبانی اعتقادی و دینی و ادله مربوط به توحید، معاد، وحی و رسالت و مانند آن، «بیّنات الهی» و احکام دین و دستورهای فرعی، «هدایت» است. البته هدایت عام شامل هر دو قسم خواهد شد. بینات، ضامن اجرا و به منزله سند هدایتهای الهی است و به اعتماد و استناد آن بیّنات، هدایتها پذیرفته شده و قابل اجراست.
خدای سبحان دعوی و دعوت خود را با بیّنات، یعنی براهین عقلی و ادلّه نقلی که در کتاب و سنت و فطرت آمده، تثبیت کرده است، آنگاه به وسیله این بیّنات و معجزات و ادله، مردم را توجّه داده که به احکام و دستورها، یعنی هدایتهای الهی عمل کنند. لازم است عنایت شود که غالباً عنوان بینات، بر ادله روشن، معجزات و مانند آن اطلاق شده است و اگر در موردی آیات قرآن حکیم بیّنات خوانده شد برای آن است که هر آیه‌ای آیت الهی است.
وظیفه عالمان دین این است که هم بیّنات را برای مردم تبیین و هم هدایتها را بیان کنند، چنان که خدای سبحان آنها را برای همه مردم بیان کرده است: ﴿مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتبِ﴾، و این جمله، تأکید ﴿ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی﴾ است. آنچه از آیه مورد بحث برمی‌آید این است که هُدی عطف بر بیّنات و هر دو بیان ﴿ما اَنزَلنا﴾ است، چنان که ضمیر در ﴿بَیَّنّهُ﴾ به ﴿ما اَنزَلنا﴾ برمی‌گردد و منظور از کتاب می‌تواند جامع بین تورات، انجیل و
۵۹

قرآن باشد.
استاد علامه طباطبایی(قدّس‌سره) از تقابلی که در آیه شریفه ﴿شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی اُنزِلَ فیهِ القُرءانُ هُدًی لِلنّاسِ وبَیِّنتٍ مِّنَ الهُدی والفُرقانِ) ۱است چنین استفاده کرده‌اند که هدایتْ از آنِ توده مردم و بیّناتْ از آنِ خواص است ۲ ؛ لیکن اولاً حذف متعلق، یعنی مکتومٌ منه، نشان عموم است؛ یعنی کتمان حق از هر فرد یا جمعی که در صورت ظهور حقیقت از آن بهره‌مند می‌شوند و به کمال می‌رسند و از نقص می‌رهند و از دام هوس آزاد می‌گردند و به بوستان هدی وارد می‌شوند حرام است؛ خواه آن حق نافع با دلیل علمی تجربی یا عقلی تجریدی ثابت شده باشد و خواه با دلیل نقلی معتبر.
ثانیاً طبق آیه شریفه مورد بحث، خدای سبحان کتاب را برای هدایت همه مردم نازل کرده و همگان را به سوی آن فرا خوانده است: ﴿مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتبِ﴾ چنان که تعبیرهایی همچون ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾، ﴿لِلعلَمینَ نَذیرا) ۳ ﴿ذِکری لِلبَشَر) ۴ و مانند آن، گواهِ مردمی و جهانشمول بودن هدایت است. البته خواص بهره‌هایی از معارف وحیانی می‌برند که توده مردم از آن محروم‌اند.
خدای سبحان، جز انسان بودن نه خصوصیت دیگری را شرط فراگیری علوم الهی دانسته و نه ویژگی مقابل آن را مانع فراگیری آن می‌داند، پس نه ایمان شرط دعوت است و نه کفرْ مانع، زیرا اگر کفرِ کافر مانع اصل دعوت یا
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۸۵٫
^ ۲ – ـ المیزان، ج ۲، ص ۲۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ فرقان، آیهٴ ۱٫
^ ۴ – ـ سورهٴ مدّثر، آیهٴ ۳۱٫
۶۰

قبول آن باشد، کتابی که جهانی است و همگان را دعوت می‌کند مخصوص مسلمانان خواهد شد، در صورتی که کتابِ الهی برای همه مردم بیان شده است، از این رو فراگیری علوم الهی، ویژه نژاد و قوم و شرایطی خاص نیست. البته تنها گروهی از مردم، ذوق و شوق و فکر و توفیق رهیابی به مراکز علمی و بهره‌برداری از علوم الهی را دارند. وظیفه این عده که با کتاب و علوم الهی آشنا و مأنوس شده‌اند، تبلیغ و تبیین و تشریح آن بیّنات و هدایتهاست. خلاصه آنکه تخصیص بینات به خواص و هدی به عوام قابل اثبات نیست.

بیّنات عقلی
کسی که بینات و هدایتهای الهی را کتمان می‌کند ملعون است؛ خواه آنها به صورت دلیل نقلی و کتاب الهی ظهور کند: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ‏البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتبِ اُولئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ و خواه به صورت دلیل عقلی، یعنی برهان حکمی و کلامی نمودار شود، زیرا آن هم از افاضه الهی است که طبق آیه ﴿فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها) ۱ و نیز برابر آیه فطرت ۲ در درون هر انسانی تعبیه شده و پیامبران الهی آنها را اثاره و شکوفا کرده‌اند: «… و یثیروا لهم دفائن العقول» ۳ غرض آنکه عقل، حجت درونی خدای سبحان بر انسان است، پس اگر این حجت الهی در زمینه‌ای که هیچ آیه و روایتی درباره آن سخن نگفته، گویا شد و کسی توانست طبق قدرت فکر و عقلی که خداوند به او داده، با براهین تام جلو
^ ۱ – ـ سورهٴ شمس، آیهٴ ۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ روم، آیهٴ ۳۰٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۱، بند ۳۷٫
۶۱

مکاتب الحادی را بگیرد، این خرد مُتْقَن نیز بیان الهی و کتمان آن کتمان بینات و هدایت الهی است، زیرا عقل در مقابل نقل است؛ نه در برابر شرع و برهان تام عقلی همانند دلیل معتبر نقلی کاشف متقن شرع است و حکم دلیل نقل را دارد.
لازم است عنایت شود که برهان عقلی در کتاب الهی بیان نشده وگرنه دلیل نقلی محسوب می‌شد؛ نه عقلی، از این‌رو مشمول عنوانِ ﴿بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی‏الکِتبِ﴾ نیست؛ لیکن مشمول ملاک آن بوده و روح حکم شامل آن خواهد شد.
تذکّر: امام رازی چون قیاس را همانند برخی ادله دیگر معتبر دانسته و آن را مستفاد از قرآن می‌داند اظهار چیزی را که با قیاس ثابت شود لازم و کتمان آن را ممنوع پنداشته است، چنان که کتمانِ خود قیاس و حجیّت آن نیز ممنوع دانسته شده است ۱ ؛ لیکن نزد امامیه و فرقه ناجیه این چنین نیست، بلکه اظهار آن ممنوع است، زیرا برهان عقلی غیر از قیاس وهمی و خیالی است: «إنّ السنّه إذا قیست مُحق الدین» ۲

فرجام کتمان
کتمان حق، چون لعن الهی را به همراه دارد معصیت کبیره‌ای است که سرانجام به پشت سرانداختن آیات الهی بازمی‌گردد: ﴿واِذ اَخَذَ اللّهُ میثقَ الَّذینَ اُوتوا الکِتبَ لَ‏تُ‏بَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ ولاتَکتُمونَهُ فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم) ۳ وآتش الهی و لعنت خدای سبحان را در دنیا و آخرت در پی دارد.
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، مج ۲، ج ۴، ص ۱۸۱٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۵۷٫
^ ۳ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۱۸۷٫
۶۲

مطابق آیه مورد بحث و آیات پس از آن، کسی که به هر نحو احکام الهی را کتمان کند، مثلاً سند، یا متن یا نحوه دلالت دلیل معتبر نقلی را پنهان کند، یعنی آنجا که باید بنویسد یا بگوید یا پرسشی را پاسخ دهد یا تعلیم ابتدایی کند، ننویسد، نگوید، پاسخ ندهد، تعلیم نکند و بینات و هدایتهای الهی را کتمان سازد و دین الهی را به مردم نرساند، سرانجام او کفر است و در دنیا و آخرت ملعون، یعنی از رحمت خدا دور، و در عذاب الهی مخلّد خواهد شد، زیرا گاهی کتمان بعضی از احکام و معارف، جلو اصل دین را در برخی از مناطق می‌گیرد، چنان که علمای اهل کتاب از آن رو که با اصل دین اسلام مخالف بودند با اینکه رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و رسالت آن حضرت را می‌شناختند، آن را کتمان کردند: ﴿اَلَّذینَ ءاتَینهُمُ الکِتبَ یَعرِفونَهُ کَما یَعرِفونَ اَبناءَهُم واِنَّ فَریقًا مِنهُم لَیَکتُمونَ الحَقَّ وهُم یَعلَمون) ۱
کسی که با فروع دین مخالف باشد، نه با اصل آن و معصیت او در حدّ مخالفت با فرع دین باشد، نه انکار اصل آن، در دوزخ مخلّد نیست، زیرا خلود، ویژه کافر معاند است؛ نه هر تبهکار. کتمانی که به اصول دین مربوط می‌شود و با آن، اصل دین مورد خدشه و تردید قرار می‌گیرد، خلودآور است؛ اما اگر مربوط به فروع دین باشد و اصل دین آسیب نبیند، بلکه معصیتی صغیره یا کبیره محسوب شود نه الحاد و کفر، کتمان کننده به اندازه آن معصیتْ کیفر می‌بیند و در عذاب مخلّد نیست.
بر این اساس، مصداق کامل آیه‏مورد بحث و آیه ﴿اِنَّ الَّذینَ کَفَروا وماتوا وهُم کُفّارٌ اُولئِکَ عَلَیهِم لَعنَهُ اللّهِ والمَلئِکَهِ والنّاسِ اَجمَعین ٭ خلِدینَ فیها
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۴۶٫
۶۳

لایُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ ولاهُم‏یُنظَرون) ۱ علما و مشایخ یهود و نصارایند، زیرا هم احکامی را که مطابق میل صنادید آنها نبود و هم بیّنات مربوط به رسالت خاتم‏پیامبران(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را کتمان کردند و از این رو مانع گرویدن یهودیان و مسیحیان به اسلام شدند؛ یعنی هم خود کفر ورزیدند و هم دیگران را به کفر فراخواندند و به صورت ضالِّ مُضلِّ درآمدند.نکته: کتمان حقیقت گاهی به این است که کسی به حق معتقد و به آن باطناً متخلّق و عامِل باشد لیکن ظاهراً همچون متساهلانِ متسامح رفتار کند تا درباره او گمان قداست نرود، زیرا وی گرفتار شرک خفی است و نمی‌داند که چنین کتمانی مذموم است؛ نه محمود و ممدوح.لعن، فعل خدا و عذاب خارجیگفته شد که «لعن» به معنای دور کردن از روی خشم است و چون وصف «لاعن» از صفات فعل خداست، تبعید از رحمت را که فعل مخصوص است «لعنت» می‌گویند. اگر لعنت خداوند دامنگیر کسی شد او را از رحمت خود دور می‌کند، پس اگر گفته شد «کتمان‌کننده حق ملعون است» یعنی گرفتار عذاب خواهد شد، نه اینکه خداوند تلفظ به لعن او کند و مثلاً بگوید: «لعنتی علیک»، چنان‌که به شیطان فرمود: لعنت من بر تو باد: ﴿واِنَّ عَلَیکَ لَعنَتی) ۲ لعنِ خدا، همان اِبعاد و دور باش او از رحمت، و اخراج او از مکانت و منزلت است.

^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیات ۱۶۱ ـ ۱۶۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ ص، آیهٴ ۷۸٫
۶۴

عذابی که خدای سبحان بر فرد یا گروهی نازل می‌کند، مصداق لعن خداست، زیرا چنان که گذشت، لعن،صفت فعل خداست، از این‌رو درباره «اصحاب سبت» که آنها را مسخ کرد و به صورت بوزینه درآورد، فرمود: ما آنها را لعن کردیم: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ اوتوا الکِتبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقًا لِما مَعَکُم مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهًا فَنَرُدَّها عَلی اَدبارِها اَو نَلعَنَهُم کَما لَعَنّا اَصحبَ السَّبتِ وکانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولا) ۱ لعن خدا درباره اصحاب سبتْ مسخ کردن آنها بود: ﴿ولَقَد عَلِمتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبتِ فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَهً خسِ‏ءینَ) ۲ لعن الهی با خشم و غضب او همراه است: ﴿قُل هَل اُنَبِّئُکُم بِشَر(علیها‌السلام) مِن ذلِکَ مَثوبَهً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَیهِ وجَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَهَ والخَنازیرَ وعَبَدَ الطّغوتَ اُولئِکَ شَرٌّ مَکانًا واَضَلُّ عَن سَواءِ السَّبیل) ۳
توضیح اینکه خدای سبحان، رحمتی دارد و غضبی؛ هرکس که از رحمت الهی دور شد به وادی غضب او می‌افتد، زیرا حدّ وسطی بین این دو که نه رحمت باشد و نه غضب وجود ندارد و چون این دو از امور نسبی‌اند و از دو طرف به رحمت ناب یا غضب خالص منتهی می‌شود در مراحل میانی نیز می‌تواند آنچه نسبت به مادون کمال است رحمت باشد و آنچه نسبت به مافوق نقص است غضب باشد، زیرا غضب منحصر در عذاب معهود دنیا یا آخرت نیست، بلکه برخی از محرومیتها و واماندگی از فیض ویژه الهی می‌تواند مصداق غضب باشد، چون اگر کسی استحقاق محرومیت را نداشته باشد
^ ۱ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۴۷٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۶۵٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۶۰٫
۶۵

حتماً فیض گسترده خداوند که دائم الفضل ۱ و ﴿کُلَّ یَومٍ هُوَ فی شَأن) ۲است شامل او خواهد شد و از نرسیدن فیض مستمر و هاطل عنوان غضب که نسبی است انتزاع می‌شود.
نمونه دیگر در این‌باره که لعن، صفت فعل خداست و عذاب نازل بر افراد و اقوام در دنیا مصداقی از لعن اوست اینکه، خدای سبحان درباره گروهی از اسرائیلیان که بر اثر بدرفتاری و تبهکاری مشمول قهر خداوند شدند، چنین می‌فرماید: ما آنان را لعن کرده، دلهایشان را قسی قرار دادیم: ﴿ فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِیَهً یُحَرِّفونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُکِّروا بِهِ) ۳
کسی که مشمول قهر خدا شود و خدای سبحان او را لعن کند مخذول و گرفتار شده، از نصرت هیچ‌کس برخوردار نیست و احدی او را رحمت نخواهد کرد، زیرا لعن و رحمت، هر دو به دست خدای سبحان است: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ ومَن یَلعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصیرا) ۴ این خذلان و محرومیت، لعن خدا و نشانه آن است که بر ملعون عذابی نازل می‌شود، وگرنه صرف لعن لفظی درد و رنجی بر شخص وارد نمی‌کند تا به ناصر نیاز داشته باشد. لعنهای لفظی انسانها اثر روانی دارد؛ لیکن لعن خدای سبحان فعل خدا و عذاب خارجی اوست. البته آثار روانی را هم دربردارد.
^ ۱ – ـ ر. ک: المصباح [کفعمی]، ص ۶۴۷؛ بحارالأنوار، ج ۸۸، ص ۳۸۰؛ مفاتیح الجنان، اعمال شب جمعه و عید فطر.
^ ۲ – ـ سورهٴ الرحمٰن، آیهٴ ۲۹٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۳٫
^ ۴ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۵۲٫

۶۶

مجاری قهر و غضب خدا
لعن کردن یا از جانب خدای سبحان است، یا از جانب فرشتگان یا مردمی که لعن آنان اثر دارد؛ مانند انبیا، اولیا، صلحا، صدیقان، شهداء و…: ﴿عَلَیهِم لَعنَهُ اللّهِ والمَلئِکَهِ والنّاسِ اَجمَعین) ۱ لعنت خداوند، خواه در دنیا و خواه در آخرت همان عذاب و عقوبت اوست: ﴿عَلَیهِم لَعنَهُ اللّه… ٭ خلِدینَ فیها لایُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذاب) ۲ همان‌طور که قبلاً بیان شد مسخ برخی از بنی‌اسرائیل به صورت بوزینه، نمونه‌ای از لعنت خدا در دنیاست: ﴿لَعَنّا اَصحبَ السَّبت) ۳ ﴿فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَهً خسِ‏ءین) ۴ لعنتسایر لعنت‌کنندگان، یعنی ملائکه، انبیا، اولیاء و مردمِ با ایمان، درخواست دوری از رحمت الهی است ۵٫
از آیه مورد بحث استفاده می‌شود که کتمان‌کنندگان حق، هم مشمول قهر خدای سبحان‌اند و هم مشمول قهر لعنت‌کنندگان. ملائکه، اولیای الهی و صلحای از مؤمنان، جزو لعنت‌کنندگان هستند و مقصود از لعنت آنان منحصر در این نیست که واژه لعن را بر زبان جاری کرده و می‌گویند: «اللّهمّ العن فُلاناً»، چنان که لعن خدا لفظی نیست، زیرا لعن لفظی اگرچه برابر دستورهای خاصی که در برخی روزها و شبها وارد است؛ مانند اذکار مرسوم و معمول، عبادتی لفظی به شمار می‌آید؛ لیکن نمی‌تواند مصداق منحصر لعن باشد.
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۱٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیات ۱۶۱ ـ ۱۶۲٫
^ ۳ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۴۷٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۶۵٫
^ ۵ – ـ المیزان، ج ۱، ص ۳۹۰٫
۶۷

معنای آیه شریفه این است که ملائکه و مؤمنان، کتمان‌کنندگان حق را خواه با لفظ و خواه بدون آن همواره لعنت می‌کنند. فرشتگان و مؤمنان همان‌گونه که مجاری فیض خاص و بهره‌های معنوی خدای سبحان‌اند، مجاری قهر و غضب او نیز هستند و قهر و عذاب الهی به وسیله آنان خواه به صورت نفرین و خواه به صورت دیگر به کاتمان حق می‌رسد و سبب می‌شوند که کتمان کنندگان از خیر دنیا و بهره‌ء آخرت محروم گردند.
همان‌طور که در ساحتِ رحمت، جمله ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیکُم ومَلئِکَتُهُ لِیُخرِجَکُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَی النّورِ) ۱ صبغه انشا دارد، یعنی فرشتگان مأمور به تصلیه و تحیّت و دعا برای مؤمنان‌اند، در ساحت غضب نیز جمله ﴿یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ می‌تواند صبغه انشا داشته باشد؛ یعنی لاعنانی که درخواست لعن آنها اثر دارد مأمور به لعن‌اند.
لازم است عنایت شود که تعبیر مزبور در هر دو ساحتِ رحمتْ و غضب اگر صبغه اِخبار محض داشته باشد هر دو عنوان یاد شده یقیناً محقق خواهد شد، زیرا خداوندی که اصدق القائلین است: ﴿ومَن اَصدَقُ مِنَ اللّهِ قیلا) ۲ چنین مطلبی را گزارش داده است.
لعن فرشتگان، مانند لعن و قهر خدای سبحان تبعید از رحمت و در برابر صلواتی است که خدا و فرشتگان بر مؤمنان می‌فرستند، این لعن اثر مقابل صلوات خدا را دارد که رحمت خاص خداست و شامل حال مؤمنان می‌شود و برای نورانی کردن آنهاست: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیکُم ومَلئِکَتُهُ لِیُخرِجَکُم
^ ۱ – ـ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۴۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۱۲۲٫
۶۸

مِنَ‏الظُّلُمتِ اِلَی النّورِ وکانَ بِالمُؤمِنینَ رَحیما) ۱ اثر لعن این است که لعنت‌شدگان ظلمانی را تاریک‌تر می‌کند؛ نظیر سلب توفیق توبه که در آیه بعد به آن اشاره می‌شود و اثر قهر خدای سبحان است.
لعن یاد شده مترتب بر کتمان حقیقت است، بدین جهت با حدوث آن حادث و با استمرار آن مستمر خواهد بود، چنان‏که با انقطاع آن و زوال پیامدهای تلخ آن زایل می‌شود. تعبیر به فعل مضارع: ﴿یَکتُمونَ﴾ نیزمانع شمول ماضی نیست.
نکته: ۱٫ اقتران دو کلمه از یک اصل، یکی فعل و دیگری اسم، مانند: ﴿ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾، تجنیس مغایر است که از صنایع ادبی محسوب می‌شود.
۲- تکرار کلمه لعن: ﴿یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ برای تعدّد محتوا در لعن خدا و لعن مردم است.

توبه از کتمان
کتمان حقیقت از آن رو که خیانت به حق الله و حق الناس است، در توبه از آن نمی‌توان به صرف استغفار اکتفا کرد، بلکه توبه‌اش این است که آنچه را کتمان و تلبیس و تباه کرده، تبیین و تحریر و اصلاح کند: ﴿اِلاَّالَّذینَ تابوا واَصلَحوا وبَیَّنوا﴾.
تائب از کتمان هم باید بین خود و خدا را روشن کند و هم باید بین خود و مردم را که فاسد و تیره کرده، اصلاح و روشن سازد، بر این اساس، اگر کسی
^ ۱ – ـ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۴۳٫

۶۹

کتابی نوشت که سبب گمراهی افرادی شد، باید با همان قلمْ کتابی برای روشنگری مردم بنویسد.ممکن است کسی در گفت‌وگو و مباحثه با دیگری برای آنکه به حق اعتراف نکند، مطلب را به گونه‌ای فراز و نشیب دهد و با مغالطه درآمیزد که مخاطب بر اثر سادگی، اشتباه او را نفهمیده و آن را درست بپندارد و بپذیرد؛ چنین شخصی که در میدان بسیار کوچک مباحثات نمی‌تواند خوی خودخواهی را بشکند و به حقانیتِ دعوی مخاطب اعتراف کند، ورود او به مسائل اجتماعی سیاسی و تصدی منصب و مسئولیتِ مهمّ، اولین مصیبت برای او و مسلمانان خواهد بود.کتمان‏کننده تائب و رحمت ویژهتوبه در مسائلی همچون کتمان حق، جزو جهاد اکبر است، زیرا پاگذاردن بر شیطنتها و اغراض نفسانی و سنتهای باطلِ خود و اقرار به اشتباهات و بدیها و اعلام بطلان گفتارها و نوشتارهای خلاف حق و اصلاح و بیان آنچه را باطل و اشتباه گفته یا حق را کتمان و تلبیس کرده، بسیار سنگین و دشوار است، از همین رو خدای سبحان به کسانی که در این جهاد اکبر پیروز شوند و آنچه را مکتوم کردند مشهور و بیان‏کنند، وعده جمیل داده و فرموده است: من بر آنان توبه کرده و منعطف می‌شوم و توبه آنان را می‌پذیرم: ﴿فَاُولئِکَ اَتوبُ عَلَیهِم واَنَا التَّوّابُ الرَّحیم﴾. خدای سبحان در مقام فعل نه تنها بازمی‌گردد و آنان را در حدّ توبه به سوی خود می‌کشاند، بلکه منعطف شده، در کنار توبه رحمت خاص و لطف مخصوص خود را نیز نصیب آنها می‌کند. اقتران توبه به رحمت برای آن است که اگر توبه کمبودی داشت با رحمت الهی ترمیم می‌شود.

۷۰

در سراسر قرآن چنین لحنی که خدای سبحان انعطاف رحمت خاصه خود را با تعبیر صیغه متکلم وحده بیان کند، تنها مخصوص همین مورد است. توبه از معصیتهای عادی نه آن چنان دشوار است، زیرا در آنها شرط محوری دیگری از قبیل اصلاح فاسد، تبیین مکتوم و… مطرح نیست، و نه رحمتِ شامل تائبان از آنها نهایی و عالی است، بلکه رحمتی متوسط است.

اشارات و لطایف
کتمان و گناه دل
کتمانِ شهادت و سکوت از حق، می‌تواند علت و سبب گناه دل و همچنین علامت و مسبّب آن باشد. البته مرحله‌ای از آن علت ارتکاب چنین رذیلت و مرحله دیگر آن معلول این فضیحت و محصول تلخ آن است: ﴿ولاتَ‏کتُموا الشَّهدَهَ ومَن یَکتُمها فَاِنَّهُ ءاثِمٌ قَلبُه) ۱ این آیه ناظر به کتمان شهادت به حقوق مردم در محاکم عدل است و بر طبق آن، اگر کسی شاهد صحنه‌ای بود ولی هنگام تشکیل محکمه عدل، حضور پیدا نکرد و شهادت را کتمان کرد قلبِ تبهکار او معصیت کرده است.
ظالم‌ترین مردمان کسی است که شهادت الهی را که در کتاب آسمانی آمده و نزد اوست کتمان کرده و آن را بیان نکند: ﴿ومَن اَظلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهدَهً عِندَهُ مِنَ اللّهِ) ۲ این آیه، هم شهادتی را که در آیه قبل مطرح بود و هم شهادت درباره وحی و رسالت و نبوت را دربر می‌گیرد، و اگرچه مربوط به یهود و نصاراست لیکن هم دلیل آن و تناسب حکم و موضوع نشان عام بودن آن است
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۸۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۴۰٫
۷۱

و هم روایات به عمومیت این آیات شهادت می‌دهد.هر کس حق را کتمان کند و در برابر آن چیزی دریافت کند، رشوه‌ای که گرفته گرچه به صورتْ مال است؛ ولی در حقیقت آتش است و او چیزی جز شعله نمی‌خورد، هرچند خود متوجه نیست: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ الکِتبِ ویَشتَرونَ بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً اُولئِکَ ما یَأکُلونَ فی بُطونِهِم اِلاَّالنّارَ ولایُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَومَ القِیمَهِ ولایُزَکّیهِم ولَهُم عَذابٌ اَلِیم) ۱ آنچهعلمای اهل کتاب و دین‌بازان در برابر کتمان حق دریافت می‌کنند نسبت به آخرت، اندک است، هرچند به حسب ظاهرْ متاع فراوانی گرفته باشند، حتی اگر سلسله کوهها طلا شود و همه آنها رشوه کتمان حق قرار گیرد باز کم است، زیرا متاع فراوان دنیا، بلکه همه دنیا، نسبت به ابدیت آخرت اندک است: ﴿ومَا الحَیوهُ الدُّنیا فِی‌لاءاخِرَهِ اِلاّمَتع) ۲ ﴿قُل مَتعُ الدُّنیا قَلیلٌ) ۳اگر مقصود از «کتاب» در آیه ۱۷۴ سوره بقره خصوصِ تورات و انجیل باشد، آن آیه ناظر به اهل کتاب و علمای یهود و نصاراست؛ لیکن اگر مطلق کتاب منظور باشد، چنان که دور نیست، همه مشایخ و علمای سوء، اعم از یهود و نصارا و اهل دیگر ملل را نیز شامل می‌شود.بحث روایی۱٫ کتمان نصوص امامتعن أبی عبد الله (علیه‌السلام): «﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی﴾ فی

^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۷۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ رعد، آیهٴ ۲۶٫ تنوین «متاع» تنوین تقلیل و تحقیر است.
^ ۳ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۷۷٫
۷۲

علی(علیه‌السلام» ۱

اشاره: یکی از بارزترین مصداقهای حقیقتِ نازل از طرف خداوند، امامت حضرت علی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) است و حدیث مزبور صبغه تطبیقی دارد؛ نه تفسیر مفهومی.۲٫ وجوب بیان و تبیین بر امامان(علیهما‌السلام)عن أبی جعفر (علیه‌السلام) فی قول الله: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتب﴾ «یعنی بذلک نحن؛ و الله المستعان» ۲ـ عن بعض أصحابنا عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: قلت له: أخبرنی عن قول الله: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی‏الکِتبِ﴾. قال: «نحن یعنی بها و الله المستعان؛ إنّ الرجل منّا إذا صارت إلیه لم‏یکن له أو لم یسعه إلاّ أن یبیّن للنّاس من یکون بعده» ۳ ورواه محمّد بن مسلم، قال: «هم أهل الکتاب» ۴اشاره: همان‌طور که امامت ذوات قدسی معصومان مصداق بارز حقیقتِ بیان شده است، خود آن ذوات مقدّس نیز مصداق کامل مأمور به تبیین و موظف به نشر مآثر وحیانی‌اند.۳- مصداق بارز لعنت کنندگانعن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی قوله: ﴿اُولئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ قال:

^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۷۱٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ همان، ص ۷۱ ـ ۷۲٫
^ ۴ – ـ همان، ج ۱، ص ۷۲٫
۷۳

«نحن هم، و قد قالوا هوامّ‏الأرض» ۱
اشاره: چون هر موجودی مسبّح و حامد خداست: ﴿واِن مِن شی‏ءٍ اِلاّیُسَبِّحُ بِحَمدِه) ۲ چنان که هر موجودی برای پژوهشگران علوم الهی و ناشران معارف وحیانی استغفار می‌کنند، از این‌رو همه آنها صلاحیت لعن و نفرین به کاتمان حقیقت را دارند.

۴- عالِم ملعون
بالإسناد إلی أبی محمّد العسکریّ(علیه‌السلام)… قال: «قیل لأمیر المؤمنین(علیه‌السلام): مَن خیر خلق الله بعد أئمّه الهدی و مصابیح الدجی؟ قال: العلماء إذا صلحوا. قیل: و من شرّ خلق الله بعد إبلیس و فرعون و نمرود و بعد المتسمّین بأسمائکم و بعد المتلقّبین بألقابکم و الآخذین لأمکنتکم و المتأمّرین فی ممالککم؟ قال: العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطیل، الکاتمون للحقائق و فیهم قال الله عزّ و جلّ: ﴿اُولئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللعِنون ٭ اِلاَّالَّذینَ تابوا﴾ الآیه» ۳
ـ عن أبی عبد الله عن آبائه(علیهما‌السلام) قال: «قال(علیه‌السلام): إنّ العالِم الکاتِم علمَه یبعث أنْتنُ أهل القیامه ریحاً، تلعنه کلُّ دابّهٍ حتّی دوابّ الأرض الصغار» ۴
اشاره: هرچه حقیقت ارزنده‌تر باشد کتمان آن زیانبارتر است و هرچه شخص عالم‌تر باشد مسئولیّت او در نشر علوم دینی بیشتر است و ضرر کتمان وی گسترده‌تر، از این‌رو عالِم کاتم جزو اشرار محسوب شده و بعد از طاغیانِ
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۷۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۴۴٫
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۸۹٫
^ ۴ – ـ همان، ص ۷۲٫

۷۴

محکومِ به درکِ اسفل از دوزخ، از بدترین خلق خداوند محسوب می‌شود.

۵- وجوب گستره اظهار علم هنگام ظهور بدعت
قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «إذا ظهرت البِدَع فی أمّتی فلیظهر العالم علمَه فمن لم یفعل فعلیه لعنه الله» ۱
اشاره: اگر بدعتی ظاهر شد عالم باید علم خود را اظهار کند وگرنه مشمول لعنت خداست. این حدیث شریف، تحت آیه مورد بحث مندرج است و محتوای آن تقریباً، همان است که در آیه آمده و از همان استفاده شده است.
از این روایت استفاده می‌شود تا هر جا بدعت گسترش یافت، علم عالم و اظهار آن نیز باید گسترده شود، بنابراین، اگر بدعتی در سراسر جامعه ظهور کرد، نقد آن در محدوده مسجد، بین شاگردان، دوستان و مانند آن، پاسخ آن بدعت نیست، بلکه برابر حدیث در چنین شرایطی، روشنگری باید در سطح جامعه باشد؛ یعنی اظهار علم باید در منطقه ظهور بدعت باشد، از این رو بیان و اظهار علم در محدوده‌ای غیر از محدوده‌ای که بدعت در آن شیوع یافته، به معنای اظهار علم نبوده و مشکلی را حلّ نخواهد کرد.
گفتنی است که عالم باید حقیقت را بیان کند و بیان واقعیتْ غیر از عرضه کردن و نشان دادن خود به مردم است. مغلق‌گویی و اصطلاح‌گویی فنّی، بیان حقیقت نیست؛ مباحث فنی را باید با خواصّ و اهل اصطلاح در میان گذارد؛ اما با مردم باید به زبان مردم سخن گفت تا آنان بفهمند. ویژگی سخن عالم، سهل و ممتنع بودن آن است؛ یعنی باید به گونه‌ای باشد که هم عوام آن را بفهمند و هم محققان نتوانند آن را نقد کنند.
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۵۴٫
۷۵

پس از اظهار حقیقت و بیان واقعیت اگر کسی آن را نپذیرفت، بعد از بیانْ هلاک شده است: ﴿لِیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ) ۱
رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نشان شمول لعنت یاد شده را چنین بیان فرمود: در قیامت، کتمان‌کننده علمِ نافع را با دهنه‌ای از آتش لجام می‌زنند: «من کتم علماً نافعاً ألجمه الله یوم القیامه بلجامٍ من نار» ۲

۶- شیطان ساکت و شیطان ناطق
عن النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «الساکت عن الحق شیطان أخرس» ۳
اشاره: همان‌گونه که انسان باطل‌گو، شیطانی ناطق است، آن‌کس‌که از گفتن حق ساکت است نیز شیطانی گنگ و دهان بسته است.
این تعبیر رایج که از انسان به «حیوان ناطق» یاد می‌شود تعبیری صوری است وگرنه انسان هویتی بسیار دقیق‌تر دارد. تعبیر یاد شده از آن روست که اکثری افراد حیات ظاهری دارند و سخن می‌گویند؛ اما بهیمی، سَبُعی، شیطانی یا مَلَکی بودن آن حیات، مشخص نیست؛ برخی بهیمه ناطق، بعضی سبع ناطق، گروهی شیطان ناطق، عده‌ای انسان ناطق و بعضی فرشته ناطق‌اند.
این مطلب که عده‌ای واقعاً شیطان و گروهی واقعاً حیوان و برخی روحاً فرشته‌اند هم برای اهل شهود روشن است و هم اهل استدلال آن را برهانی
^ ۱ – ـ سورهٴ انفال، آیهٴ ۴۲٫
^ ۲ – ـ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۷۸٫
^ ۳ – ـ ر. ک: شرح صحیح مسلم، نووی، ج ۲، ص ۲۱؛ دراسات فی الحدیث والمحدثین، ص ۱۴۷٫
۷۶

کرده‌اند. اینکه در منطق گفته می‌شود: انسان، نوع‏الأنواع و نوع اخیر است، مثالی بیش نیست. برای آنان که قدری پیش‏اتر رفته‌اند روشن شده که انسان نوعِ متوسط است؛ نه نوع اخیر و در تحت انسان که نوع متوسط است، انواع فراوانی وجود دارد؛ او ممکن است، سَبُع، بهیمه یا شیطان و مانند آن باشد، زیرا آنگاه که در مسیر انسانیت قرار می‌گیرد، پیش روی او چهار راه است: یا همین انسانیت را شکوفا کرده انسان برتر و نمونه همانند فرشته می‌شود، یا در مسیر افکار و سیاستهای مشئوم می‌افتد و شیطان می‌گردد، یا درنده‌خویی پیش می‌گیرد و خونخوار می‌شود یا با پیروی از غرایز شهوی و مانند آن، واقعاً بهیمه می‌گردد، بنابراین، اگر در برخی تعبیرها از بعضی انسانها به بهیمه و مانند آن یاد شده تنظیری ادبی یا مَجاز، تشبیه، استعاره و مانند آن نیست.
برهان کلی مطلبی که در روایت مذکور آمده، در بیانات حضرت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) ای‏ن گونه ارائه شده که قلب غافل، محل مناسبی برای آشیانه کردن و تخم‌گذاری شیطان است، زیرا آنچه شیطان را طرد می‌کند ذکر خدا و یاد حق است: «ذکر الله مطرده الشیطان» ۱ و چون در قلب غافل مزاحمتی برای او نیس‏ت در آن آشیان‏ه کرده، تخم‌گذاری می‌کند و آنگاه که جوجه‌ها و بچه‌های خود را پروران‏د به همه‏مجاری ادراکی و تحریکی او راه پیدا می‌کند: «اتّخذوا الشیطان لأمرهم ملاکاً واتّخذهم له أشراکاً فباض وفرّخ فی صدورهم ودبّ ودرج فی‏حجورهم»۲ شیطان، سکوت و نطق و قیام و قعود او را تملک کرده، گاه دستور سخن گفتن می‌دهد و او آنجا که باید حق را بگوید کتمان می‌کند و با زبان چنین انسانی که خود واقعاً شیطان شده، سخن
^ ۱ – ـ غررالحکم، ج ۴، ص ۲۸، عدد ۵۱۶۲٫
^ ۲ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۷٫

۷۷

می‌گوید و با چشم او می‌نگرد: «فنظر بأعینهم ونطق بألسنتهم» ۱مواردی که در این بخش از حدیث بیان‏شده تمثیل است؛ نه تعیین. ذکر آن نمونه‌ها بدین معنا نیست که گفتار و نگاه این‌گونه افراد، شیطانی است؛ لیکن سکوت و چشم فرو بستن آنان شیطانی نیست، بلکه کتمان آنها مانند اظهار آنان ابلیسی است.۷٫ کتمان واجبسُئل أبوعبدالله(علیه‌السلام) عن عذاب القبر؟ قال: «إنّ أبا جعفر(علیه‌السلام) حدّثنا أنّ رجلاً أتی سلمان الفارسی، فقال: «حدّثنی»، فسکت عنه ثمّ عاد فسکت، فأدبر الرجل و هو یقول و یتلو هذه الآیه: ﴿اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّهُ لِلنّاسِ فِی الکِتب﴾. فقال له: أقبل، إنّا لو وجدنا أمیناً لحدّثناه و لکن أعدَّ لمنکرٍ و نکیرٍ إذا أتیاک فی القبر فسألاک عن رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فإن شککت أو التویت ضرباک علی رأسک بمطرقه معهما تصیر منه رماداً، فقلت: ثمّ مه؟ قال: تعود ثمّ تعذّب.قلت: و ما منکر و نکیر؟ قال هما قعیدا القبر. قلت: أملکان یُعذّبان النّاس فی قبورهم؟ فقال: نعم» ۲قال أبو عبدالله (علیه‌السلام): «… و کتمان سرّنا جهاد فی سبیل الله» ۳قال أبو الحسن الرضا (علیه‌السلام): «… یا یونس! حدِّث الناس بما یعرفون و اتْرکهم ممّا لا یعرفون، کأنّک ترید أن‏تکذب علی الله فی عرشه»۴

^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۷٫
^ ۲ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۷۱٫
^ ۳ – ـ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۶۴٫
^ ۴ – ـ همان، ص ۶۵ ـ ۶۶٫

۷۸

ـ عن الصادق عن آبائه عن النبی(علیهما‌السلام) قال: «إنّ عیسی بن مریم قام فی بنی إسرائیل، فقال: یا بنی إسرائیل! لاتحدّثوا بالحکمه الجهّال فتظلموها، و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم» ۱
اشاره: أ. محور عنصری حرمت کتمان آن است که خداوند مطلبی را برای ابلاغ به مردم بیان کرده باشد، چون معنای ﴿بَیَّنّهُ لِلنّاسِ﴾، این است که به جامعه منتقل شود و خداوند آن معارف را برای کارشناس علوم وَحْیانی بیان کرد تا به مردم برسد، و اگر مطلبی مربوط به خواص بود، نه توده مردم، و برای متخصّصانِ دینْ پژوه بود، نه عموم افراد، نشر آن برای همگان نه تنها لازم نیست، بلکه ممنوع است.
ب. چون افراد یا جوامع از لحاظ ظرفیّت علوم و معارف یکسان نیستند و گاهی اظهار برخی از مطالب نه تنها سودمند نیست، بلکه زیانبار است، بنابراین کتمان هر حقیقتی ممنوع نبوده و اظهار هر واقعیتی واجب نخواهد بود. آنچه برخی از مفسّران از رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل کرده‌اند که فرمود: حکمت را از اهل آن منع نکنید که در این‌حال به آنان ستم کرده‌اید و آن را نزد نااهلان قرار ندهید که در این‌حال به حکمت ظلم نموده‌اید ۲ و نیز فرمود: «دُرها را به گردن خوکان نیاویزید» ۳ گواه همین مطلب است. البته این‌گونه از ادلّه می‌تواند مخصّص عام یا مُقیّد مطلق باشد؛ نه معارض آن؛ یعنی اصل اوّلی لزوم بیان حق و حرمت کتمان حقیقت است، مگر در موارد ویژه.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ بحارالأنوار، ج ۲، ص ۶۶٫
^ ۲ – ـ الجامع لأحکام القرآن، مج ۱، ج ۲، ص ۱۷۳٫
^ ۳ – ـ همان

۷۹

بازدیدها: 286

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *