اِنَّ في خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ وتَصريفِ الرِّيحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرضِ لاءيتٍ لِقَومٍ يَعقِلون (164)
گزيده تفسير
آيت در فرهنگ قرآن به معناي نشان الهي است كه ميتوان به آن بر وجود خدا و اوصاف او استدلال كرد، پس هريك از اموري كه در اين آيه شريفه از آيات الهي به شمار آمده، دليل تام و مستقلي براي اثبات خداي سبحان وصفات اوست. حد وسط مشترك بين همه اين براهين اين است كه اگر چيزي هستي آن عين ذاتش نبود نيازمند مبدأ است.نخستين برهاني كه در اين آيه بر توحيد خدا اقامه شده، آفرينش آسمانها و
171
زمين است كه آيت كبراي خداوند و نشان توحيد اوست. غير خدا احدي خالق و آفريننده جهان نيست و چون خالقْ ربّ است و ربّ معبود، پس خداوندْ يگانه معبود است.
همه اشيا و پديدههاي عالم آيت الهياند، به گونهاي كه ذات آنها آيت ذات خدا و صفاتشان نيز آيت صفات اوست، بر همين اساس، هم اصل شب و روز كه از ارتباط زمين با آسمان پديد ميآيد وهم اختلاف آن دو در فصول سال در شمار آيات الهي بيان شده است. اختلاف شب و روز، وجوه و معاني گوناگوني دارد كه هريك از آنها آيهاي از آيات الهي است.
هريك از شب و روز، خليفه و خِلْفه ديگري است و پشت سر آن ميآيد. تنها محرّك اين حركت وعهدهدار اين نظم و تنها كسي كه ظلمت و نور متضاد را هماهنگ كرده و شب و روز را پديد ميآورد، خداي سبحان است.
كشتي بر اثر سنگيني به طور طبيعي بايد درون آب فرو رود؛ ليكن خداي سبحان بر اثر پديد آوردن نظم فيزيكي آن را بر روي آب نگه ميدارد، از اين رو از آيات خداوند كشتي و حركت آن بر روي آب ذكر شده است.
نافع بودن كشتي هم به لحاظ خود حمل و نقلِ به وسيله آن است و هم به لحاظ محمول، يعني كالاهاي نافعي است كه با آن جابهجا ميشود.
باران گاهي جلوه مهر و گاه مظهر قهر الهي است. هريك از ويژگيها و شئون گوناگون باران اصل بارش باران، ريزش آن به صورت قطره قطره، ذخيره سازي آن در عمقي معين و قابل دسترس و مانند آن هر كدام برهان بر اصل وجود خداي سبحان و نيز برهان بر توحيد و ساير اوصاف اوست.
خداي متعالي با بارش باران زمين بيجان را زنده ميكند. طبق ظاهر آيه شريفه «زنده شدن زمين» حقيقت و وصف به حال موصوف (زمين) است، نه
172
مَجاز و وصف به حال متعلّق موصوف (مزارع و مراتع و جنگلها). گواه آن، آياتي است كه در آنها از اين مسئله بر معاد استدلال شده است.پراكندن جنبندگان در زمين، همچون اصل آفرينش آنها از آيات الهي است.باد، فرستادهخدا و عهدهدار رسالت الهي در تلقيح ابرها و گياهان، جمع و متراكم و جا به جا كردن ابرهاي باردار و سوق دادن آنها به سرزمينهاي تشنه و مرده و حركت دادن شناورها و در همه شئون در تصرّف خداي سبحان و از نشانههاي اوست. باد، گاهي از مصاديق رحمت و بركت و گاه نسبت به تبهكاران نشان قهر الهي و براي تعذيب است.ابر از ديگر نشانههاي مذكورِ در اين آيه است. خداوند سبحان ابرها را مسخّرانه و بيقهر و قسر به صراط مستقيم آنها رهبري كرده و به هدف ويژه آنها ميرساند، تسخير ابرهاي سنگين وزن، هم در نگهداري آنها در فضاي باز و بيستون و هم در كشاندن و هواپيمايي آنهاست.اشيا و پديدههاي ياد شده در همهتطورات و ادوار و خصوصيات وجودي نشانهخداي سبحان و براي خردورزان آيهاند و اگر كسي بدون پيش فرضهاي غير معقول و عاري از هرگونه تعصّب در هر يك از آنها بينديشد به وحدت اِله و رحمانيت او پيميبرد.فرض اينكه در جهانِ آفرينش چيزي از جهتي آيت حق نباشد محال است، زيرا چنين فرضي مستلزم آيتنبودن و مستقل بودن آن شيء يا نشان بودن آن براي مبدئي ديگر است و اين هر دو لازم، محال است.بر اساس اينكه سراسر جهان آفرينش، خدا را نشان ميدهد، به گونهاي كه حتي انديشه انسان نيز از نشانههاي الهي است، آنكس كه غير خدا را
173
بپرستد بيراهه ميرود. آيت بودن، ذاتي و به مثابه فصل مقوّم هويّت هر موجود امكاني است، بيهيچ فرقي در اين باره بين رخداد عادي و معجزه، و اگر كسي با ديدن اشيا و پديدهها به خدا پينبرد نابيناست. در اين باره بين خردورزان و افراد عادي فرقي نيست، اگرچه خردمندان هم تكليف بيشتري دارند و هم بهرههاي بهينه از آيات از آنِ اينان است و ديگران توسط اين گروه بهره ميبرند.تفسيرمفرداتخَلْق: خلق گاهي به معناي آفريدن است و زماني به معناي مخلوق و در قرآن حكيم در دو معنا آمده است؛ مانند: ﴿ما اَشهَدتُهُم خَلقَ السَّموتِ والاَرضِ) 1 و ﴿اَفَعَيينا بِالخَلقِ الاَوَّلِ) 2 كه به معناي خلقت است و مانند: ﴿ولاءمُرَنَّهُم فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلقَ اللّهِ) 3 ﴿هذا خَلقُ اللّهِ فَاَروني ماذا خَلَقَ الَّذينَ مِن دونِهِ) 4 و ﴿ومَن نُعَمِّرهُ نُنَكِّسهُ فِي الخَلقِ) 5 كه به معناي مخلوق است.خلقِ به معناي خلقت و به معناي مخلوقْ يك حقيقت است؛ نظير ايجاد و وجود، و با تعدّد نسبت متفاوت ميشود و چنين تعدّدي مايه تعدّد حقيقت نخواهد شد، بنابراين رنجي كه طبري تحمل كرده و رنج مضاعفي كه فخر رازي
^ 1 – ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 51.
^ 2 – ـ سورهٴ ق، آيهٴ 15.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
^ 4 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
^ 5 – ـ سورهٴ يس، آيهٴ 68.
174
بر خود تحميل كرده تا فرق آنها را بيان كنند 1 ضروري به نظر نميرسد و از همينرو كه ثمر مهمّي در اين بحث نيست در بخش ديگر از آيات، خود آسمان و زمين به عنوان آيه الهي مطرح شدند؛ نه خلق آن؛ مانند: ﴿قُلِ انظُروا ماذا فِي السَّموتِ والاَرضِ) 2 و ﴿اِنَّ فِي السَّموتِ والاَرضِ لاءيتٍ لِلمُؤمِنين) 3 زيرا در اينگونه از موارد خود سماوات و ارض و آنچه در آنهاست آيه الهي محسوب شدهاند.الفُلك: اين واژه به معناي كشتي و در مفرد و جمع و مذكر و مؤنث يكسان است، چنان كه در فقره ﴿والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ﴾ مفرد و در آيه شريفه ﴿حَتّي اِذا كُنتُم فِي الفُلكِ وجَرَينَ بِهِم بِريحٍ طَيِّبَةٍ) 4 جمع به كار رفته و در جمله ﴿فِي الفُلكِ المَشحون) 5 براي آن صفت مذكر آورده شده و در آيه مورد بحث در وصف آن (شايد به لحاظ سفينه) تأنيث رعايت شده است. اصل ريشه «فلك» استداره و دوران است. 6 كشتي را نيز به سبب دورانش در آب فُلك ناميدهاند 7.بثّ: پراكندن و زيروروكردن چيزي است؛ «بثّ الرّيحُ الترابَ» و «بثّ النفسُ ما انطوت عليه من الغمّ و السرّ» بدين معناست كه باد خاك را و نفس اندوه را پراكنده ساخت. مقصود از ﴿بثّ فيها من كلّ دابّةٍ﴾ نيز ايجاد انواع
^ 1 – ـ جامعالبيان، ج 2، ص 38؛ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 197 ـ 198.
^ 2 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 101.
^ 3 – ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 3.
^ 4 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
^ 5 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 119.
^ 6 – ـ معجم مقاييساللغه، ج 4، ص 452؛ ترتيب كتاب العين، ج 3، ص 1415، «ف ل ك».
^ 7 – ـ معجم مقاييساللغه، ج 4، ص 453، «ف ل ك».
175
حيوانات در اطراف و اكناف عالم است 1.دابَّة: دبّ و دبيب به معناي مشي خفيف و راه رفتن آرام است. واژه «دَبّ» افزون بر استعمال در حركت همهحيوانات، به ويژه حشرات، در مورد حركتهاي غير محسوس، مانند فاسد شدن نوشيدني و رخنه فرسودگي و پوسيدگي در اشيا نيز به كار ميرود 2.دابّة بر انسان و همه حيوانات با هر نوع حركتي كه داشته باشند اطلاق ميشود: ﴿وما مِن دابَّةٍ فِي الاَرضِ اِلاّ عَلَي اللّهِ رِزقُها) 3 واژه «دابّة» گاه به قرينه مقابله با انسان: ﴿والشَّجَرُ والدَّوابُّ وكَثيرٌ مِنَ النّاسِِ) 4 يا با برخي از حيوانات، مانند پرندگان: ﴿وما مِن دابَّةٍ فِيالاَرضِ ولاطئِرٍ يَطير بِجَناحَيهِ) 5 و چهارپايان: ﴿ومِنَ النّاسِ والدَّوابِّ والاَنعمِ) 6 معنايخاص و محدودي از آن مراد است 7.تصريف: «صرف» برگرداندن چيزي از حالتي به حالت ديگر يا تبديل چيزي به چيز ديگر است. پيشه صيرفي نيز از همين سنخ است.﴿وتَصريفِ الرِّيحِ﴾ وزش متنوع بادها و چرخش آنها از سويي به سوي ديگر است 8.مقصود از اين تصريف، به قرينه انزال، احياء و بَثّ كه همگي فعل
^ 1 – ـ مفردات، ص 108، «ب ث ث».
^ 2 – ـ همان، ص 306، «د ب ب».
^ 3 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.
^ 4 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 18.
^ 5 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 38.
^ 6 – ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
^ 7 – ـ التحقيق، ج 3، ص 172، «د ب ب».
^ 8 – ـ مفردات، ص 482، «ص ر ف».
176
خداست، همانا تصريف خداوند رياح راست كه از سنخ اضافه مصدر به مفعول باشد، هر چند به ملاحظه ﴿واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ﴾ اضافه به فاعل ممكن است.السّحاب: «سحب» كشيدن چيزي است؛ مانند كشيدن دامن بر زمين و كشيدن انسان بر رو. ابر را نيز «سحاب» ميگويند يا از آنرو كه باد آن را ميكشد يا براي آنكه ابر آب را به اين سو و آن سو ميكشاند، يا بدين جهت كه هنگام عبور و گذشتن، كشيده ميشود 1. «سحاب» اسم براي جنس ابر است و اگر فرد يا نوع خاصي از آن مقصود باشد با تاي وحدت (سحابة) به كار ميرود.واژه سحاب در قرآن گاهي به لحاظ لفظ، مفرد محسوب ميشود؛ مانند:﴿والسَّحابِ المُسَخَّرِ﴾ و گاهي به لحاظ معنا جمع ملحوظ ميگردد؛ مانند:﴿سَحابًا ثِقالاً) 2المُسخّر: «تسخير» از ريشه «سخر» به معناي احتقار و استذلال است. «سخر الله عزّوجلّ الشيء» يعني خدا شيء را رام امر و اراده خود ساخت 3. مقصود از ﴿والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرضِ﴾ نيزابرهاي رامي است كه ميان آسمان و زمين مطيع امر خداي سبحان است تا هر كجا او اراده كند سر انقياد فرود آرند و ببارند. اين ريشه هرگاه با حرف «من» به كار رود به معناي استهزا و تمسخر است؛ مانند: ﴿اِن تَسخَروا مِنّا فَاِنّا نَسخَرُ مِنكُم كَما تَسخَرون) 4
^ 1 – ـ مفردات، ص 399، «س ح ب».
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.
^ 3 – ـ معجم مقاييساللغه، ج 3، ص 144، «س خ ر».
^ 4 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 38.
177
تناسب آيات
آيه مورد بحث، بيان براهين و ادله وجود خداوند و وحدانيت و رحمت اوست كه آيه قبل متضمن و مدعي آن بود، بنابراين، موقعيت اين آيه همانا جايگاه حجّت پس از ادعاست، زيرا اعلان اينكه تنها معبود، خداي يكتاست ادعايي است كه ممكن است برخي از مردم آن را انكار كنند، ازاينرو مناسب بود براي كساني كه با بيان قبل قانع نميشدند حجّت اقامه شود 1. حتي اگر آيه قبل حجّتي اجمالي دانسته شود چنين حجّتي براي مشركاني كه در رسوب جهالت شديد بودند كفايت نميكرد2.به بيان ديگر، آيه كنوني پلي بين آيه قبل و آيه بعد است. آيه قبل بيان وحدانيت و رحمت خداوند بود و اين آيه دليل آن را بيان ميكند. آيه بعد نيز درباره توحيد و شرك در محبت است و اين آيه تنها موجود شايسته و سزاوار براي دوستداشتن را خداوند سبحان ميداند 3.٭ ٭ ٭براهين اثبات خداوندبرهان بودن آيتمدعاي آيه قبل وحدانيت خداي سبحان و اتصاف آن اِله واحد به رحمت عام و خاص، يعني رحمت رحمانيه و رحمت رحيميه بود: ﴿واِلهُكُم اِلهٌ وحِدٌ لااِلهَ
^ 1 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 75.
^ 2 – ـ روحالمعاني، ج 2، ص 46.
^ 3 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 347.
178
اِلاّهُوَ الرَّحمنُ الرَّحيم﴾. در آيه شريفه مورد بحث بر آن دعوي براهيني اقامه ميشود كه هريك از آنها تام و مستقل است و ميتوان آنها را ادله اثبات واجب تعالي و نيز صفات او، مانند وحدت، علم، قدرت، حكمت و رحمت به شمار آورد.در قرآن كريم از برهان به «آيت» تعبير ميشود؛ يعني هرگاه بخواهد از دليل و برهان وجود خدا و اوصاف او سخن بگويد ميفرمايد: اين آيت الهي و نشان وجود خدا و صفات اوست.سراسر جهان امكان ذاتاً و وصفاً آيت و نشان حق است، به گونهاي كه هركس به درستي در آن بينديشد بهيقين به خداي سبحان پيميبرد، از اين رو از نظر قرآن كريم آنكس كه درباره جهان نينديشد يا درست نينديشد عاقل نيست، زيرا در آيات الهي و نشانه بودن اشيا براي خداوند خفايي نيست. البته برخي از اين امور به اصل خلقت و بعضي به تدبير مخلوق بازميگردد، چنان كه خداي سبحان فرمود: آفرينش مجرد و مادي و پرورش مناسب هر كدام مختص خداست: ﴿اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ) 1 در آيه مورد بحث نيز بعضي از امور به اصل خلقت و برخي از آنها به تدبير مخلوق مربوط است.در آيه مورد بحث از آيات فراواني نام برده شده؛ ليكن عنوانهاي محوري آن چهارتاست، بدين ترتيب: 1، خلقت. 2، اختلاف ليل و نهار. 3، انزال باران كه احيا و بثّ بر آن متفرّع است. 4، تصريف رياح كه تسخير سحاب بر آن متفرع است.تذكّر: امور نهگانهاي كه در اين آيه ذكر شده همگي در جريان عادياند و هيچكدام خارج از حوزه عادت نيستند؛ ولي معجزه امري است غير عادي.
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
179
تفاوت معجزه و كار عادي در مبحث نبوت و مانند آن مطرح است؛ ليكن در مبحث مبدأ شناسي و توحيد بياثر است؛ زيرا همانطور كه يك موجود ممكنِ عادي محتاج به مبدأ فاعلي است يك موجود ممكن غير عادي نيز چنين است، چون برهان حدوث، حركت، امكان ماهوي و امكان فقري همگي ميتوانند سند احتياج معجزه به مبدأ عالم باشند، بنابراين هر رخداد امكاني آيت الهي است، چنانكه فرهنگ قرآني چنين است و در اين جهت فرقي بين ناقه صالح و جمل عادي يا عصاي موسي(عليهالسلام) و چوب عادي نيست. تمايز محوري آن در جريان دلالت بر صدق مدعي نبوت و مانند آن است كه از بحث كنوني بيرون است.برهان خلقتنخستين برهان از براهين فراواني كه در اين آيه براي توحيد ذكر شده، برهان آفرينش آسمان و زمين است 1. مقصود از آسمان و زمين، مجموعه نظام كنوني
^ 1 – ـ فخر رازي نقل كرده است كه عمربن حسام، كتاب مَجَسْطي را كه گفته شده از مهمترين كتابهاي رشتهٴ هيئت و نجوم است، نزد عمر اَبهري ميخواند. روزي يكي از فقيهان از درس و بحث او جويا شد و پرسيد: چه ميخواني؟ با اينكه آن كتاب در فنّ هيئت و نجوم بود، گفت: آيهاي از قرآن را تفسير ميكنيم و آن آيهٴ شريفهٴ ﴿اَفَلَم ينظروا الي السماء فوقهم كَيفَ بَنَينٰها﴾ (سورهٴ ق، آيهٴ 6) است (التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 199)؛ يعني ما نيز در حال نظر دربارهٴ آسمان و زمين هستيم، بر اين اساس، هر علمي تفسيري از آيات الهي است. بحث فقه در حقيقت تفسيري بر آيات حلال و حرام است. بحث تاريخي به ويژه تاريخ تحليلي، تفسيري دربارهٴ قصص انبيا و اولياي الهي و امتهاست. بحث در علوم عقلي، تفسير آياتي است كه انسان را به معارف فرا ميخواند. بحث دربارهٴ هيئت و نجوم نيز تفسير آياتي است كه در آن امر به تدبّر در آسمان و زمين شده است.
180
و همين آسمان و زمينِ در دسترس انسان است كه برخي ميپنداشتند ارباب گوناگوني دارد. وجود و كشف آسمان و زميني ديگر در جهان، تنها احتمالي ذهني است كه در صورت كشف مورد بررسي قرار خواهد گرفت. اگر فرض عالَمي ديگر جداي از سماوات و ارض با طبقات هفتگانه آن 1 كه هيچ ارتباط وجودي با جهان كنوني ندارد، درست باشد، از آن رو كه بشر به آن دسترسي ندارد تا از منظّم يا نامنظّم بودن آن آگاه شود، نميتوان آن را با برهان نظم يا برهان تمانع و مانند آن باطل كرد. براي ابطال اين توهّم ذهني، آيات و ادله ديگري كه ميگويد: خداي سبحان اول و آخر، ظاهر و باطن، و حقيقت بيكران و هستي نامحدود است و براي هستي نامحدود شريك فرض نميشود، كافي است.
انسان با آسمان و زمين كنوني موجودْ ارتباط دارد. پيامبران(عليهماالسلام) نيز با مشركاني روبرو بودند كه بتهايي را به عنوان تمثالهايي از ارباب گوناگون همين
^ 1 – ـ از بيان نوراني امام عليبن موسي الرضا ذيل آيهٴ شريفهٴ ﴿و السماء ذاتِ الحُبُك﴾ (سورهٴ ذاريات، آيهٴ 7) كه با استشهاد به آيهٴ ﴿اَللهُ الَّذي خَلَقَ سَبعَ سَمٰوٰتٍ وَ مِنَ الاَرضِ مَثلَهُنَّ﴾ (سورهٴ طلاق، ايهٴ 12) يك دست را روي دست ديگر گذارده و فرمودند: «هذه أرض الدنيا و السِّماء الدنيا عليها فوقها قبة، و الأرض الثانية فوق السماء الدنيا و السماء الثانية فوقها قبة…» (تفسير القمي، ج 2، ص 328 ـ 329) معلوم ميشود كه زمين نيز همچون آسمان متعدد است. البته مراد از هفت آسمان، آسمانهايي نيست كه در هيئت پيشين مطرح بود. بر اساس آن هسئت، زينت آسمانهاي هفتگانه به ترتيب عبارت است از قمر، عُطارد، زهره، شمس، مرّيخ، مشتري، زحل. سيارات ديگر هم كه كشف شده، ستارههاي ثابت در آسملن هشتم است. آسمان نهم نيز كه برتر از همه است بيستاره است؛ ليكن مستفاد از ظاهر قرآن كريم اين است كه از آسمانهاي هفتگانه هنوز شش آسمان كشف نشده و همه ستارهها زيور آسمان اول است؛ آسماني كه به انسان نزديكتر است: ﴿اِنّا زَيَّنَا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَةً الكَواكِب﴾ (سورهٴ صافّات، آيهٴ 6).
181
آسمان و زمين و براي بهرهگرفتن از خير اين موجودات ميپرستيدند، از اين رو خداي سبحان ميفرمايد: در اين آسمان و زمين بينديشيد كه چه كسي آن را آفريده و چه كسي آن را تدبير ميكند. سپس برهان ميآورد كه خالق آسمانها و زمين خداي سبحان است و چون خالق، رب و ربْ معبود است، پس خدا معبود است. سپس از مشركان كه غير خدا را ميپرستند براي توجيه اين شركْ برهان طلب ميكند: ﴿اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً قُل هاتوا بُرهنَكُم) 1 اين برهان يا بايد عقلي باشد، اعم از تجريدي و تجربي بدينگونه كه اثبات كند گوشهاي از آسمان و زمين را يكي از بتها آفريده و در جهان آفرينش از وي كاري ساخته است تا گفته شود چون خالقِ فلان موجودْ غير خداست پس او ربّ است و بايد پرستش شوديا بايد دليل نقلي معتبر باشد، اعم از وحي قرآني يا الهام سنّتي كه به انسان كامل معصوم(عليهالسلام) ميرسد به طوري كه به وحي معصومانه بازگردد، كه چنين الهام و نقلي حجّت خداست بدينگونه كه در كتابي آسماني يا منسوب به آن، بتپرستي جايز شمرده شده باشد: ﴿قُل اَرَءَيتُم ما تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ اَروني ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ اَم لَهُم شِركٌ فِي السَّموتِ ائتوني بِكِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَةٍ مِن عِلمٍ اِن كُنتُم صدِقين) 2 ليكن شرك به هيچوجه قابل برهان نيست: ﴿ومَن يَدعُ مَعَ اللّهِ اِلهًا ءاخَرَ لابُرهنَ لَهُ بِهِ) 3 مشركان نه دليلي عقلي دارند بر اينكه بتْ چيزي را آفريده يا از آن كاري ساخته است و نه در هيچ يك از كتابهاي پيامبران پيشين سخني در توجيه شرك آمده است.
^ 1 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 24.
^ 2 – ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
^ 3 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
182
مشركان در پاسخ از اين پرسش كه خالق آسمانها و زمين كيست؟ ميگويند: آفريننده آن «الله» است: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ لَيَقولُنَّ اللّهُ) 1 ليكن اگر از آنها پرسيده شود كه چه كسي آسمانها و زمين را اداره و تدبير ميكند، پاسخ قانع كننده نداده يا ساكت ميشوند يا اگر به فطرت خويش مراجعه كنند ميگويند: «الله». اگر شركايي را كه اينان ميپرستند، خلقتي ميداشتند ممكن بود كسي بالعرض را با بالذات اشتباه كرده، خدا را خالق و آن شريكان را نيز خالق بداند و بر اثر اين شبهه، غير خدا را بپرستد؛ امّا با اينكه هرچه مصداق شيء است يا نعمت است يا متنعّم و همه را «الله» آفريده و آن شركا اصلاً سهمي ندارند و از آن آلهه دروغين هيچ كاري ساخته نيست، امر بر بتپرستان مشتبه شده، بيهيچ بهانه فكري و تنها بر اثر نابينايي در شبهه افتادند: ﴿قُل مَن رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ قُلِ اللّهُ قُل اَفاتَّخَذتُم مِن دونِهِ اَولِياءَ لايَملِكونَ لاَنفُسِهِم نَفعًا ولاضَرًّا قُل هَل يَستَوِي الاَعمي والبَصيرُ اَم هَل تَستَوِي الظُّلُمتُ والنّورُ اَم جَعَلوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقوا كَخَلقِهِ فَتَشبَهَ الخَلقُ عَلَيهِم قُلِ اللّهُ خلِقُ كُلِّ شيءٍ وهُوَ الوحِدُ القَهّر)2 مالك مطلق و مدبّرِ آسمانها و زمين خداست 3 ؛ امّا مشركان غير او را به عنوان ولي اتخاذ ميكنند، با اينكه غير خدا مالك چيزي نيست، چه رسد به اينكه^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
^ 2 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
^ 3 – ـ «ربّ» به معناي مدّبر و سوقدهندهٴ اشيا به سمت كمال آنهاست؛ نه مربّي. البته مربّي ودن و تربيت، لازم ربّ و مدبّر بودن است. از نظر ادبي، «ربّ» و «مربّي» جداي از هم، از دو باب و داراي دو معناست. «ربّ» مضاعف است و ريشهٴ لغوي كلمهٴ «مرّبي» ناقص واوي و از باب تربيت است. (ر.ك: التحقيق، ج 4، ص 18 ـ 21، «ربّ»).
183
مالك آسمانها و زمين باشد.
حاصل اينكه تنها خداي سبحان خالق است و غير او احدي خالق نيست:﴿خَلَقَ السَّموتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها و… ٭ هذا خَلقُ اللّهِ فَاَروني ماذا خَلَقَ الَّذينَ مِن دونِهِ) 1 و خالق با غير خالق يكسان نيست: ﴿اَفَمَن يَخلُقُ كَمَن لايَخلُقُ اَفَلا تَذَكَّرون) 2 و تنها خالق است كه شايسته عبادت است.
آفرينش آسمانها و زمين، از آنْ رو كه تنها آفريننده آن خداي سبحان است، آيت كبراي خداوند و نشان توحيد اوست و غير خدا اگر به عنوان مجراي فيض خالقيت، چيزي را آفريد به اذن خداست، چنان كه عيساي مسيح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿اَنّي اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فيهِ فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ) 3 اگر از ديگران خَلق، رزق، حفظ و مانند آن نشئت ميگيرد همه آنها مظاهر قدرت و مجاري فيض خداي متعالي هستند، از اين رو اگر خداي سبحان در برخي آيات فرمود: ﴿فَتَبارَكَ اللّهُ اَحسَنُ الخلِقين) 4 يا ﴿وهُوَ خَيرُ
^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيات 10 ـ 11. راز اينكه در اين آيات و نيز برخي ديگر از آيات، مانند ﴿ويَتَّفَكرونَ في خَلَقِ السّموٰتِ والاَرض رَبَّنا ما خَلَقَتَ هٰذا بٰطلاً﴾ (سورهٴ آل عمران، آيهٴ 191) از همهٴ نظام با اسم اشارهٴ مفرد (هذا) كه براي شخص معيّن به كار ميرود ياد شده ـ و به «هذه»، «هولاء» و مانند آن تعبير نشده ـ اين است كه نظام، در واقع يك واحد حقيقي است و اين مجموعْ خلق و مخلوق خداست. البته مقصود از وحدت حقيقي وحدت عددي نيست، زيرا خود عدد از حلقات سلسلهٴ اين واحد واقعي است كه در بخشي از آن كه مخصوص مجرّد است جريان عدد راه ندارد و اجمال آن را ميتوان در وحدت تشكيكي حقيقت وجود يافت كه هرچند كثرت را به همراه دارد؛ ليكن از وحدت حقيقي بر كنار نيست.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.
^ 4 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
184
الرّزِقين) 1 يا ﴿فَاللّهُ خَيرٌ حفِظًا) 2 براي اينكه كسي نپندارد خدا خالق و رازق است و ديگران نيز خالق و رازقاند ولي خداوند احسن و خير است، در جاي ديگر به لسان حصر تنها خدا را خالق، رازق و حافظ معرفي ميكند: ﴿اللّهُ خلِقُ كُلِّ شيءٍ) 3 ﴿اِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذو القُوَّةِ المَتين) 4 ﴿ورَبُّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ حَفيظ) 5
خلاصه تحليلي كه از برهان خلقت، به ويژه آفرينش آسمانها و زمين، بر توحيد ربوبي و عبودي ارائه شد اين بود كه فقط خداي سبحان خالق است و چون خالقْ ربّ و ربْ معبود است، پس تنها خدا معبود است.
نكته: واژه «ارض» در قرآن به طور مفرد استعمال شده است؛ نه جمع، چنانكه واژه اَلْباب در قرآن به طور جمع ياد شده؛ نه مفرد. علّت عدم استعمال «ارض» به صورت جمع، ثقيل بودن جمع ارض است 6؛ نه عدم تعدد آن، زيرا از آيه ﴿ومِنَ الاَرضِ مِثلَهُنَّ) 7 تعدّد آن استظهار ميشود، چنانكه در برخي از ادعيه به صورت جمع به كار رفته است 8.
^ 1 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 72.
^ 2 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 64.
^ 3 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
^ 4 – ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.
^ 5 – ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 21.
^ 6 – ـ روحالمعاني، ج 2، ص 46.
^ 7 – ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
^ 8 – ـ ر.ك: مصباح المتهجد، ص 308، 429 و 547.
185
شب و روز، دو آيتِ الهي
در فرهنگ قرآن كريم همه اشيا آيت اِلهياند، به طوري كه ذات آنها آيت ذات خدا و صفاتشان نيز آيت صفات اوست، همانگونه كه هماهنگي و نظم آنها بر اساس برهاني كه در تفسير آيه قبل بدان اشاره شد آيت وحدانيت حق است، از اين رو فرمود: ﴿واِلهُكُم اِلهٌ وحِدٌ) 1 برهمين اساس همانگونه كه اصل شب و روز و آفرينش آن همچون اصل آفرينش و پيدايش آسمانها و زمين از آيات الهي به شمار آمده: ﴿وجَعَلنَا الَّيلَ والنَّهارَ ءايَتَينِ) 2 اختلاف شب و روز نيز كه از ارتباط زمين با ساير اجزاي منظومه شمسي پديد ميآيد در شمار براهين و آيات الهي بيان و به آن استدلال شده است: ﴿… واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ﴾. خداي سبحان در اين جمله از اصل وجود شب و روز و نظم آن دو خبر ميدهد.
شب و روزْ امري حقيقي است؛ نه اعتباري و قراردادي، زيرا به اختلاف اقوام و مليّتها عوض نميشود و هريك داراي آثاري تكويني است.
شب و روز، دو چهره از زمين است. در حركت وضعي و گردش زمين به دور خود آن چهرهاي كه روبهروي آفتاب است نور ميگيرد و روز است؛ اين چهره اندكي بيش از نصف است و براي كوشش مناسب است. چهره ديگر كه برابر آفتاب نيست و مقداري كمتر از نصف است نور نميگيرد و شب است و براي آرامش مناسب است. آيه ﴿ومِن ءايتِهِ مَنامُكُم بِالَّيلِ والنَّهارِ وابتِغاؤُكُم
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163. جملهٴ ﴿واِلٰهُكُم اِلٰهٌ وٰحدٌ﴾ هر كس را كه بخواهد از آسمان و زمين و اجزاي آن مدد بگيرد، به اين نكته متذكر ميكند كه ربّ آن چيز و ربّ شما يكي است.
^ 2 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
186
مِن فَضلِهِ) 1 كه آسايش در شب و سعي براي به دستآوردن فضل الهي در روز را ميرساند ناظر به همين مطلب است.شب همچون روز آيت حق است 2 ، با اين تفاوت كه شب آيتي تاريك و روز آيتي روشن است. البته تاريكي شب و روشني روز ذاتي هيچ يك از آن دو نيست، زيرا آن محدوده از فضا كه روشن است در آينده نزديك يا دورْ تاريك و آنجا كه تاريك است در آينده نزديك يا دور روشن ميشود، از اين رو سخن از آفرينش شب و روز است: ﴿وهُوَ الَّذي خَلَقَ الَّيلَ والنَّهارَ) 3 وگرنه مفهوم ليل و نهار، از آن رو كه مفهوم است، «خلق» نيست. وجود خارجي شب و روز، هر دو موجود است. آن تاريكي و اين روشني مقابل هم و عدم و ملكه يكديگرند، چنان كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وجَعَلنَا الَّيلَ والنَّهارَ ءايَتَينِ فَمَحَونا ءايَةَ الَّيلِ وجَعَلنا ءايَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً) 4 معناي ليل از ظلمت خاصي كه مقابل نهار است انتزاع ميشود؛ نه از صرف ظلمتِ به معناي تاريكي، زيرا صرف ظلمتْ ليل نيست. اين نكته، در آيهاي ديگر چنين بيان شده كه خداي سبحان شب را در غطاش و تاريكي قرار داده و آن را تاريك كرده است: ﴿واَغطَشَ لَيلَها واَخرَجَ ضُحها) 5تعبير ﴿واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ﴾ در آيه مورد بحث، همچون تعبير به «محو» و «اِغطاش» در دو آيه ياد شده است. در قرآن كريم تعبير به «اختلاف»
^ 1 – ـ سورهٴ روم، آيهٴ 23.
^ 2 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
^ 3 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 33.
^ 4 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 12.
^ 5 – ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 29.
187
در اين باره فراوان به كار رفته و خداي سبحان اختلاف شب و روز را همچون اصل آن دو، آيت خود قرار داده است.
آمد و شد شب و روز
﴿اختلاف﴾ به معناي رفت و آمد و پشت سر و خِلْفه و خليفه ديگري بودن است. شب خليفه و خِلفه روز و روز خليفه و خِلْفه شب است و پشتِ سرِ آن ميآيد، چنان كه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وهُوَ الَّذي جَعَلَ الَّيلَ والنَّهارَ خِلفَةً لِمَن اَرادَ اَن يَذَّكَّرَ اَو اَرادَ شُكورا) 1 اين اختلاف و رفت و آمد، حتي در مناطق قطبي كه در هر سال، يك شبانه روز دارد و هريك از شب و روز آن 6 ماه است، طبق نظمي خاص است.
شب و روز يكي پس از ديگري با نظم خاص حركت ميكند، به نحوي كه عامل طبيعي آنها نيز نميتواند آن حركت را دگرگون كند: ﴿لاَالشَّمسُ يَنبَغي لَها اَن تُدرِكَ القَمَرَ ولاَالَّيلُ سابِقُ النَّهارِ وكُلٌّ في فَلَكٍ يَسبَحون) 2
اگر زمين و اين منظومه، گردش و حركت نداشته باشد مناطقي كه شب است همواره شب و مناطقي كه روز است هميشه روز خواهد بود. اگر خورشيد پيوسته بر يكجا بتابد، آن قسمت از زمين كه هميشه روز است مذاب شده، جانداران آن ميسوزند و بخش ديگر از زمين نيز كه شب است بر اثر سرما و يخبندان، براي جانداران غير قابل زيست خواهد شد. محرّك اين حركت و عهدهدار اين نظم و آنكس كه اين ظلمت و نور متضادّ را هماهنگ كرده وشب و روز را پديد ميآورد، تنها خداي سبحان است: ﴿قُل اَرَءَيتُم اِن جَعَلَ اللّهُ
^ 1 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 62.
^ 2 – ـ سورهٴ يس، آيهٴ 40.
188
عَلَيكُمُ الَّيلَ سَرمَدًا اِلي يَومِ القِيمَةِ مَن اِلهٌ غَيرُ اللّهِ يَأتيكُم بِضياءٍ اَفَلا تَسمَعون ٭ قُل اَرَءَيتُم اِن جَعَلَ اللّهُ عَلَيكُمُ النَّهارَ سَرمَدًا اِلي يَومِ القِيمَةِ مَن اِلهٌ غَيرُ اللّهِ يَأتيكُم بِلَيلٍ تَسكُنونَ فيهِ اَفَلا تُبصِرون ٭ ومِن رَحمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهارَ لِتَسكُنوا فيهِ ولِتَبتَغوا مِن فَضلِهِ ولَعَلَّكُم تَشكُرون) 1
خداي سبحان شكل هندسي و حركت زمين، و شب و روز را به گونهاي مختلف تنظيم كرده است كه همه نيازها در همه فصولِ سال تأمين ميشود. بر اثر كرويت زمين كه سبب اختلاف شب و روز در آنِ واحد است و نيز حركت انتقالي زمين ـ كه بر اثر آن گاه شب و روز تفاوت نميكند و گاه متفاوت و يكي از ديگري طولانيتر ميشود:﴿ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ يُولِجُ الَّيلَ فِي النَّهارِ ويولِجُ النَّهارَ فِي الَّيلِ واَنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصير) 2 ـ فصول چهارگانه پديد ميآيد تا در طي آن مواد غذايي و نيازمنديهاي انسان برآورده و فراهم شود: ﴿وقَدَّرَ فيها اَقوتَها في اَربَعَةِ اَيّامٍ) 3
وجوه گوناگون اختلاف شب و روز
اختلاف ليل و نهار، وجوه و معاني گوناگوني دارد كه هريك از آنها ميتواند آيهاي از آيات الهي به شمارآيد. رفت و آمد شب و روز، يكي از آن وجوه است. وجه ديگر اختلاف شب با روز است كه در يك مكان گاهي شب و گاهي روز يا در دو مكان امّا همزمان و در زمان واحدْ هم شب و هم روز است؛ يعني براثر كرويّت زمين، در يك زمانْ بعضي مكانها شب و برخي ديگر
^ 1 – ـ سورهٴ قصص، آيات 71 ـ 73.
^ 2 – ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
^ 3 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 10.
189
روز است. وجه سوم و چهارم، اختلاف شبها با هم و اختلاف روزها با يكديگر است؛ يعني بر اثر حركت انتقالي زمين، در فصول چهارگانه شبها در طول و قصر با هم اختلاف دارد، چنان كه روزها در كوتاهي و بلندي با يكديگر مختلف است.قرآن كريم از كوتاهي و بلندي شب و روز، با تعبير ايلاج و تكوير: ﴿يُولِجُ الَّيلَ فِي النَّهارِ ويولِجُ النَّهارَ فِيالَّيلِ) 1 ﴿يُكَوِّرُ الَّيلَ عَلَي النَّهارِ ويُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي الَّيلِ) 2 ياد ميكند. ايلاج شب در روز و ايلاج روز در شب كه همچون اصل شب و روز و اختلاف آن دو از آيات الهي است، به حركت انتقالي و گردش زمين به دور خورشيد مربوط است و فصول چهارگانه و ماههاي دوازدهگانه يك سال شمسي را تشكيل ميدهد.بر اثر اين حركت، قوس الليل و قوس النهار و شبانه روز همواره يكسان نيست، بلكه گاهي متعادل و گاهي يكي بيشتر از ديگري است. در مناطقي همچون كشور ايران سالي دو بار قوسالليل با قوس النهار يكسان و مطابق و هريك دوازده ساعت است. اين اعتدال، يكبار تقريباً نه تحقيقاً در اول فروردين است كه درباره آن گفتهاند: «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» 3 و ديگر بار در اوّل مهر.ايلاج و ادخال شب در روز از اول پاييز شروع ميشود. از اين زمان قوس الليل كه دوازده ساعت بوده است از دو لبه، يعني هم از طرف بامداد و هم از طرف شامگاه، پايين و جلوتر آمده وارد دو دهنه قوس النهار ميشود، به
^ 1 – ـ سورهٴ حّج، آيهٴ 61.
^ 2 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
^ 3 – ـ كليات سعدي، بخش مواعظ، ص 867.
190
گونهاي كه قوس الليل بسيار بيش از قوس النهار شده، هم دير صبح ميشود و هم شب زود فرا ميرسد، از اينرو شب طولاني و روز كوتاه است. با شروع زمستان، قوس اللّيل كم كم به سمت خود ميرود.ايلاج روز در شب نيز از اوّل بهار آغاز ميشود، از اين رو هم زود صبح ميشود و هم دير شب فراميرسد. در اين زمان، قوس النهار بيش از قوس الليل است.آيت الهي حركت كشتي بر آبيكي از آيات الهي كه در آيه مورد بحث در شمار ديگر آيات ذكر شده، كشتي و حركت آن بر روي آب است: ﴿والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ﴾. در آيهاي ديگر نيز كشتيهاي جاري در دريا، كه به كوهها ميمانند، از آيات الهي به شمار آمدهاند: ﴿ومِن ءايتِهِ الجَوارِ فِي البَحرِ كالاَعلم) 1كشتي همچون ديگر اجرام سنگين، طبعاً بايد درون آب فرو رود؛ ليكن خداي سبحان با نظمي كه بين آن و آب دريا قرار داده آن را بر روي آب نگه ميدارد و چنان آب را مسخّر كشتيها ميكند كه همچون انسان كه هوا را ميشكافد و راه ميرود، كشتيها نيز آب را ميشكافند و پيش ميروند: ﴿وتَرَي الفُلكَ مَواخِرَ فيهِ) 2 همانگونه كه فضا را مسخّر پرندگان كرده تا در فضا بمانند و كسي جز او پرندگان را كه وزني دارند و طبعاً بايد بر زمين بيفتند در آسمان و فضاي باز نگه نميدارد:﴿اَوَ لَميَرَوا اِلَي الطَّيرِ فَوقَهُم صفّتٍ
^ 1 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 32.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 14.
191
ويَقبِضنَ ما يُمسِكُهُنَّ اِلاَّالرَّحمنُ اِنَّهُ بِكُلِّ شيءٍ بَصير) 1فرو نرفتن كشتي در آب، اين امكان را به انسانها ميدهد تا براي انتقال كالاها و تأمين منافع تجاري و غيرتجاري از ساحلي به ساحل ديگر حركت كنند: ﴿والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ﴾.كشتي، هواپيما و مانند آن، ساخته دست بشر است؛ ولي وي نبايد چنين بپندارد كه اوست كه آن را ساخته و ميتواند با آن دريا و فضا را شكافته و درانوردد، زيرا همه فكرها، هوشها و قدرتها جزو امور امكاني است و طبق اطلاق آيه ﴿خَلَقَكُم وما تَعمَلون) 2 هر ممكني را خداي سبحان بيواسطه يا باواسطه ميآفريند؛ يعني همانگونه كه موجودات طبيعي، مخلوق خداي سبحاناند و از ربوبيّت او بهرهمند ميشوند، موجودات صناعي نيز با واسطه آفريده خداوند هستند و از ربوبيّت او برخوردار ميگردند، افزون بر اين، اصل موادّ خام صنايع را خداوند آفريده است.تذكّر: 1. آنچه در اين آيه به عنوان ﴿بِما يَنفَعُ النّاسَ﴾ مطرح شده نظير مطلبي است كه در آيه ﴿وتَحمِلُ اَثقالَكُم اِلي بَلَدٍ لَم تَكونوا بلِغيهِ اِلاّبِشِقِّ الاَنفُسِ اِنَّ رَبّكُم لَرَءوفٌ رَحيم) 3 راجع به بهرهوري از انعام آمده است.2. آنچه به حال فرد و جامعه بشري نافع است هم وسيله نقليه بودن كشتي است كه خودِ حمل و نقلْ نافع است و هم اينكه كالاهاي نافع تجاري و اقتصادي و… به وسيله كشتي جابهجا ميشود. استظهار نافع بودن حمل و محمول با استعمال لفظ در جامع انتزاعي كه هيچ محذوري ندارد ميسور است.
^ 1 – ـ سورهٴ مُلك، آيهٴ 19.
^ 2 – ـ سورهٴ صافّات، آيهٴ 96.
^ 3 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 7
192
آيت مهر و قهر حق
باران، بيشتر حاصل از تبخير آب درياست، بدين رو خداي سبحان در اين آيه پس از بيان مطلبي درباره دريا آن را ذكر كرده ميفرمايد: ﴿والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾. مراد از آسمان در اينجا فضاي بالاي سر انسان است، نه سماواتي كه در ﴿اِنَّ في خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ…﴾ و مانند آن آمده است.
باران، گاهي جلوه رحمت الهي و پاداش استقامت در راه حق و استغفار و توبه است: ﴿واَلَّوِ استَقموا عَلَي الطَّريقَةِ لاَسقَينهُم ماءً غَدَقا) 1 ﴿فَقُلتُ استَغفِروا رَبّكُم اِنَّهُ كانَ غَفّارا ٭ يُرسِلِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدرارا) 2 و گاه مظهر قهر و غضب الهي و كيفر كفر و ناسپاسي در برابر حق و عامل عذاب است، چنانكه خداي سبحان درباره آبي كه از آسمان به شدّت بر قوم نوح فرو ميريخت و نيز چشمههاي آبي كه از زمين جوشيد، ميفرمايد: ﴿كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوحٍ فَكَذَّبوا عَبدَنا وقالوا مَجنونٌ وازدُجِر ٭ فَدَعا رَبَّهُ اَنّي مَغلوبٌ فَانتَصِر ٭ فَفَتَحنا اَبوبَ السَّماءِ بِماءٍ مُنهَمِر ٭ وفَجَّرنَا الاَرضَ عُيونًا فالتَقَي الماءُ عَلي اَمرٍ قَد قُدِر ٭ … جَزاءً لِمَن كانَ كُفِر) 3
در قرآن كريم از باران و ريزش آن با تعبيرهايي همچون «ماء»، «مطر» و «غيث» ياد شده است: ﴿واَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) 4 ﴿ولاجُناحَ عَلَيكُم اِن كانَ
^ 1 – ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
^ 2 – ـ سورهٴ نوح، آيات 10 ـ 11.
^ 3 – ـ سورهٴ قمر، آيات 9 ـ 14.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 22.
193
بِكُم اَذي مِن مَطَرٍ) 1 ﴿اِنَّ اللّهَ عِندَهُ عِلمُ السّاعَةِ ويُنَزِّلُ الغَيثَ) 2ويژگيهاي بارانخداي سبحان ويژگيها و شئون گوناگون باران، مانند اصل بارش باران، ريزش قطره قطره آن و ذخيرهسازي آن در زمين را يكي پس از ديگري در قرآن كريم بيان كرده است. هر يك از اين خصوصيات، هم برهان بر اصل وجود خداي سبحان و هم برهان بر توحيد، علم، قدرت و حكمت اوست و همچون ديگر ادله اقامه شده بر توحيد براي آنان كه خالق و مدبر و ناظم بودن خداوند را نميپذيرند، «برهان» و براي كساني كه اين صفات را ميپذيرند ولي غيرخدا را ميپرستند «جدال احسن» است، بدين سبب همانگونه كه درباره اصل آفرينش ميفرمايد: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ لَيَقولُنَّ اللّهُ) 3درباره اصل ريزش باران نيز به صورت جدال احسن ميفرمايد: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَحيا بِهِ الاَرضَ مِن بَعدِ مَوتِها لَيَقولُنَّ اللّهُ) 4^
1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 102.
^ 2 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 34. «غيث» و «غوث» در لغتْ دو واژهٴ متفاوت «يابي» و «واوي» است؛ ليكن داراي جامع است. «اِغاثه» را از آنرو اِغاثه گفتهاند كه كار «غيث» را ميكند؛ يعني همان گونه كه باران، نياز زمين و اهل آن را برطرف ميسازد، آن كس كه براي حلّ مشكل مردم قيام و اقدام كند در حقيقت مُغيث و غياث آنان شده و نياز آنها را برطرف كرده است (التحقيق، ج 7، ص 292 ـ 293، «غ ي ث»). «مطر» را نيز كه «نصر»، و «أرض ممطورة» را كه «أرض منصورة» گفتهاند از همين روست كه «مطر» مشكل زمين را حل ميكند و از چيزي كه مشكل نيازمند را حلّ كند به عنوان «نصرت» ياد ميشود (معجم مقاييساللغه، ج 5، ص 435، «ن ص ر»).
^ 3 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
^ 4 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 63.
194
خداي سبحان پس از بيان اصل نزول باران: ﴿اَلم تر اَنّ الله اَنزل من السَّماء ماءً﴾، همچنين نحوه ريزش آن، كه قطره قطره ميبارد؛ نه بسان نهر و آبشار 1 : ﴿فَتَرَي الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِللِهِ) 2 درباره تنظيم راههاي زيرزميني آب باراني كه به زمين نفوذ ميكند و جداسازي راههاي چشمهها فرمود: ﴿فَسَلَكَهُ يَنبيعَ فِي الاَرضِ) 3 خداوند هدايت آبهاي زير زميني را برعهده گرفته و مسير آنها را در مناطق مسكوني و مزروعي زمين قرار داده تا به مناطق غيرمسكوني و غير مزروعي نرود يا مستقيماً از زيرِزمين به دريا نريزد. براي ذخيرهسازي و نگهداري اين آب كه طبعاً بايد از سطح زمين پايين رود، مخزنهايي را در عمقي معيّن قرار داده و آب را در آن حدّ نگه داشته است، به گونهاي كه در دسترس انسان باشد تا در صورت نياز با كندن چاه يا حفر قنات به آن برسد.همانگونه كه اصل فرو فرستادن آب، اميدبخش و نشان فراگيري رحمت و بركت الهي است: ﴿وهُوَ الَّذي يُنَزِّلُ الغَيثَ مِن بَعدِ ما قَنَطوا ويَنشُرُ رَحمَتَهُ وهُوَ الوَلي الحَميد) 4 مخزن قرار دادن براي آن در زيرِ زمين نيز عنايت الهي است و اين كار از انسانها ساخته نبوده از دست آنها برنميآيد: ﴿فَاَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَسقَينكُموهُ وما اَنتُم لَهُ بِخزِنين) 5چنانچه خداي سبحان اين آبها را از عمق
^ 1 – ـ زيرا چنانچه مانند ناودان يا نهر فرو ميريخت و جاري ميشد، نه زمين قابل زيست بود و نه مراتع و مزارع از آن بهرهمند ميشدند.
^ 2 – ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43. «ودق» همان «قطرههاي باران» است؛ نه غباري كه گاه در خلال باران ديده ميشود، چنان كه از برخي نقل شده است (مفردات، ص 861، «و د ق»).
^ 3 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.
^ 4 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 28.
^ 5 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.
195
معيني كه در آن قرار دارد مقداري فروتر بَرَد به گونهاي كه با علم و صنعت نتوان به آن دسترسي يافت، انسانها چه خواهند كرد و چه كسي خواهد توانست آن را از دل زمين بيرون آورده و ظاهر كند:﴿قُل اَرءَيتُم اِناَصبَحَ ماؤكُم غَورا فَمن يَأتيكُم بِماء مَعين) 1خداوند آب باران را گوارا و قابل استفاده ساخت و چنانچه بخواهد آن را تلخ و شور و گزنده و داغ نيز قرار دهد كه نتوان از آن استفاده كرد، كاري از انسان برنميآيد، از اين رو به صورت جدال احسن فرمود: ﴿اَفَرَءَيتُمُ الماءَ الَّذي تَشرَبون ٭ ءَاَنتُم اَنزَلتُموهُ مِنَ المُزنِ اَم نَحنُ المُنزِلون ٭ لَو نَشاءُ جَعَلنهُ اُجاجًا فَلَولا تَشكُرون) 2خداي سبحان آب را بَرْد (خنك) و عَذْب (خوشگوار) و فُرات (گوارا) قرار داد و اگر ميخواست آن را مانند آتش افروخته، ملتهب و سوزان قرار ميداد تا به هنگام بارش باران، بر انسان عذاب ببارد. گواه آن اينكه، باد را كه در آغاز وزش به صورت نسيم خنك و گواراست، گاه عاصف و سوزان قرار ميدهد.آب، منشأ حياتخداي سبحان با بارش باران زمين را زنده ميكند: ﴿وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن
^ 1 – ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30. «ماء معين» آب جاري و روان را كه در دسترس و ديد است گويند. «علم» را نيز از آنرو كه جريان دارد و از سينهاي به زباني به گوشي و از آن به قلبي و دوباره از قلبي به زبان و قلمي و …. همچون آب، جاري است «ماء معين» ميگويند. اين آيهٴ شريفه بر حضرت حجّت نيز تطبيق شده است (بحارالأنوار، ج 51، ص 52 و 53 و 151)، زيرا آن حضرت علم و خير ممثّل و در حقيقت مصداق كامل آب حيات است.
^ 2 – ـ سورهٴ واقعه، آيات 68 ـ 70. «اُجاج»، هم به معناي شور و تلخ و گزنده است و هم به معناي افروخته (لسان العرب، ج 2، ص 206 ـ 207، «ا ج ج»).
196
ماءٍ فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾، نه تنها زمين كه هر زندهاي را از آب پديد ميآورد: ﴿وجَعَلنا مِنَ الماءِ كُلَّ شيءٍ حَي) 1اينكه در اين آيه و آيات مشابه، حيات به زمين تعلق گرفته و زمين موصوف به آن شده، از باب وصف به حال موصوف است؛ نه وصف به حال متعلّق موصوف، بنابراين معناي آيه اين نيست كه خداوند با بارش بارانْ درختان و گياهان را زنده ميكند تا زنده شدن آنها به معناي بيداري از خواب بوده، زنده شدن زمين، مَجاز و از باب وصف به حال متعلق موصوف بوده و مراد از آن زنده و سرسبز شدن مزارع و مراتع و جنگلهاي روي آن باشد، بلكه مقصود آن است كه خداي سبحان حقيقتًا زمين مرده را زنده كرده، خاك بيروح را روح داده و خاك و زمينِ بيروح را به درخت و برگ و گياه سرسبز تبديل ميكند.برگ سبزي كه تن درختي را ميپوشاند و گياهي كه از بذري ميرويد، خاك مرده است كه روح يافته و سبز شده است، زيرا تا مواد غذايي زمين جذب ريشه نشود و به صورت ساقه گياه و تنه درخت درنيايد درخت و گياه رشد نميكنند و برگ و بار نميدهند، بنابراين چون مواد اَرضي بيروح به طراوت و سرسبزي تبديل ميشود در حقيقت زمين و خاكِ مرده زنده ميگردد.اگر زنده شدن زمين اينگونه تفسير شود كه خداي سبحان گياهان و درختان را پس از پژمردگي زنده ميكند و چون درخت و گياهْ زينت زمين است، فرموده «ما زمين را زنده كرديم»، در اين صورت اسناد حيات به زمين مجاز است، با آنكه ظاهر آياتي كه ميگويد: «زمين با بارش باران، زنده ميشود» اسناد حقيقي است؛ نه مجازي.
^ 1 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
197
گواه اينكه مقصودْ زنده شدنِ خود زمين است آياتي است كه در آنها از اين مسئله بر معاد استدلال شده است. تعجب، استبعاد و اعتراض منكران اين بود كه چگونه مرده زنده ميشود؟ اين آيات پاسخ ميگويد كه خداوند در هر بهار خاك مرده را زنده و با آن رويش گياهان از زمين را تأمين ميكند. همانگونه كه خاك با بارش بارانْ زنده ميشود و از آن گياه ميرويد، در قيامت مردگان زنده خواهند شد: ﴿ومِن ءايتِهِ اَنَّكَ تَرَي الاَرضَ خشِعَةً فَاِذا اَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت ورَبَت اِنَّ الَّذي اَحياها لَمُحي المَوتي اِنَّهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير) 1 اگر اِحياي زمين، كنايه از زنده شدن گياهان باشد، دليل بر معاد نيست، زيرا در اين صورت معناي آن اين است كه خداوند چيزي را كه روح دارد و در خواب است بيدار ميكند، حال آنكه مراد اين است كه او همانگونه كه زمين مرده و بيروح را واقعاً زنده ميكند، بدنهاي مرده و بيجان را حيات ميبخشد.خداي سبحان اجزايي از زمين مرده را به مواد بذري تبديل و سپس آن را زنده و شكوفا ميكند. چنانچه با ديدي وسيعتر مردم عصر حاضر را بنگريم به اين نتيجه ميرسيم كه اينان نيز دو قرن قبل در باغها و كشتزارها بودند و از خاك بر آمدهاند، دو قرن بعد هم دوباره به خاك تبديل ميشوند: ﴿مِنها خَلَقنكُم وفيها نُعيدُكُم ومِنها نُخرِجُكُم تارَةً اُخري) 2آنچه امروز نطفه و علقه است پيشتر ميوه و ساير مواد غذايي و پيش از آن خاك بوده است، چنانكه با سپري شدن مدتي، دوباره خاك ميشود و….سنگ سخت نيز كه خاك بوده و طي قرون متمادي متصلب شده است، سرانجام با گذشت قروني چند به خاك تبديل شده به صورت بوته و برگي نرم
^ 1 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 39.
^ 2 – ـ سورهٴ طه، آيهٴ 55.
198
درميآيد. سنگ و خاك بيجان اينگونه در دراز مدت يا كوتاه مدت به حيات ميرسد، از اين رو قرآن كريم به شكلي تهديدآميز ميفرمايد: به آنها بگو سنگ يا آهن هم باشيد، آن كس كه شما را نخست بار آفريد، باز برميگرداند: ﴿قُل كونوا حِجارَةً اَو حَديدا ٭ اَو خَلقًا مِمّا يَكبُرُ في صُدورِكُم فَسَيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُم اَوّلَ مَرَّة) 1زنده شدن خاك بيجان با بارش باران، هم گواه وجود خدا و وحدت، علم، قدرت و حكمت اوست و هم نشان معاد و برهان بر آن است، به اين سبب خداي سبحان هم در مبدأشناسي و هم در معادشناسي به آن استدلال ميكند.پراكندن جنبندگان در زمينآيت ديگري كه در ادامه آيه به آن اشاره شده، پراكندن جنبندگان در زمين است: ﴿وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ﴾. اين جمله، هم ميتواند عطف بر ﴿فَاَحيا بِهِ الاَرضَ﴾ و تتمه برهان قبل باشد و هم ميتواند عطف بر ﴿وما اَنزَلَ اللّهُ…﴾ و خود برهاني مستقل باشد.بر اين اساس، اصل آفرينش جنبندگان و پراكنده ساختن آنها آيتِ الهي است و آيت ديگر، حيات و زنده شدن اين جنبندهها با آب است. از اين نشان الهي در آيهاي ديگر نيز ياد شده است: ﴿ومِن ءايتِهِ خَلقُ السَّموتِ والاَرضِ وما بَثَّ فيهِما مِن دابَّةٍ) 2 با اين تفاوت كه جاي «فيها»، «فيهما» آمده و از آن استفاده ميشود كه در آسمانها نيز جانداراني وجود دارند.
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيات 50 ـ 51.
^ 2 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 29.
199
باد، فرستاده و نشانه خداباد كه همان جابهجايي هواست، از رقيقترين نوع آن به نام نسيم، تا شديداترين قسم آن كه توفان ناميده ميشود، در تمام حالتهاي حركت و سكون، جهت و مسير وزش و ساير شئون، در تصرف خداي سبحان و در شمار نشانهها و آيات اوست. در آيه مورد بحث، به آيت بودن تصريف رياح چنين اشاره شده است: ﴿وتَصريفِ الرِّيحِ…﴾.باد، عهدهدار رسالت الهي است: ﴿وهُوَ الَّذي يُرسِلُ الرِّيحَ) 1 ﴿واَرسَلنَا الرِّيحَ) 2 و به لحاظ مأموريتهاي متعددي كه بر عهده دارد، داراي اقسامي چون «طيّب» و «عاصف» است. در قرآن كريم به اين دو قسم چنين اشاره شده است: ﴿هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُم فِي البَرِّ والبَحرِ حَتّي اِذا كُنتُم فِي الفُلكِ وجَرَينَ بِهِم بِريحٍ طَيِّبَةٍ وفَرِحوا بِها جاءَتها ريحٌ عاصِفٌ)3انواع گوناگون باد، مأموريتهاي متعدد و متفاوتي بر عهده دارد؛ گاه براي تبهكاران عامل قهر و تعذيب الهي است: ﴿وفي عادٍ اِذ اَرسَلنا عَلَيهِمُ الرّيحَ العَقيم ٭ ما تَذَرُ مِن شيءٍ اَتَت عَلَيهِ اِلاّجَعَلَتهُ كالرَّميم) 4 ﴿واَمّا عادٌ فَاُهلِكوا بِريحٍ صَرصَرٍ عاتِيَة) 5 و گاه از مصاديق رحمت الهي و نسبت به مؤمنان عنايت و بركت و رحمت ويژه است: ﴿وهُوَ الَّذي يُرسِلُ الرِّيحَ بُشرًا بَينَ يَدَي
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.
^ 2 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.
^ 3 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
^ 4 – ـ سورهٴ ذاريات، آيات 41 ـ 42.
^ 5 – ـ سورهٴ حاقّه، آيهٴ 6.
200
أبيعبدالله(عليهالسلام)، فجلس و هو ساكت لاينطق، فقال أبو عبدالله(عليهالسلام): «كأنك جئت تعيد بعض ما كنّا فيه؟» فقال: أردت ذلك يا ابن رسول الله، فقال له أبوعبدالله(عليهالسلام): «ما أعجب هذا، تنكر الله و تشهد أنّي ابن رسول الله!» فقال: العادة تحملني علي ذلك، فقال له العالم(عليهالسلام): «فما يمنعك من الكلام؟» قال: إجلالاً لك و مهابة ما ينطلق لساني بين يديك فإنّي شاهدت العلماء و ناظرت المتكلّمين فما تداخلني هيبة قطّ مثل ما تداخلني من هيبتك. قال: «يكون ذلك و لكن أفتح عليك بسؤال» و أقبل عليه، فقال له: «أمصنوع أنت أو غيرمصنوع؟» فقال عبد الكريم بن أبي العوجاء: بل أنا غيرمصنوع، فقال له العالم(عليهالسلام): «فصف لي لو كنت مصنوعاً كيف كنت تكون؟» فبقي عبد الكريم مليّا لايحير جواباً و ولع بخشبة كانت بين يديه و هو يقول: طويل عريض عميق قصير متحرّك ساكنٌ كلّ ذلك صفة خلقه، فقال له العالم(عليهالسلام): «فإن كنت لم تعلم صفة الصنعة غيرها فاجعل نفسك مصنوعاً لما تجد في نفسك ممّا يحدث من هذه الأمور»، فقال له عبدالكريم: سألتني عن مسألة لم يسألني عنها أحدٌ قبلك و لايسألني أحدٌ بعدك عن مثلها، فقال أبو عبدالله(عليهالسلام): «هبك علمت أنّك لمتسأل فيما مضي فما علمك أنّك لاتسأل فيما بعد؛ علي أنّك يا عبد الكريم! نقضت قولك لأنّك تزعم أنّ الأشياء من الأوّل سواء، فكيف قدّمت و أخّرت؟» ثم قال: «يا عبدالكريم! أزيدك وضوحاً أرأيت لوكان معك كيس فيه جواهر، فقال لك قائل: هل في الكيس دينارٌ؟ فنفيت كون الدينار في الكيس، فقال لك: صف لي الدينار، و كنت غير عالم بصفته، هل كان لك أن تنفي كون الدينار عن الكيس و أنت لاتعلم؟» قال: لا، فقال أبو عبدالله(عليهالسلام): «فالعالم أكبر و أطول و أعرض منالكيس فلعلّ في العالم صنعة من حيث
261
لاتعلم صفة الصنعة من غير الصنعة»، فانقطع عبدالكريم، و أجاب إلي الإسلام بعض أصحابه و بقي معه بعض.فعاد في اليوم الثالث، فقال: أقلب السؤال، فقال له أبوعبدالله(عليهالسلام):«سل عمّا شئت»، فقال: ما الدليل علي حدث الأجسام؟ فقال: «إنّي ما وجدت شيئاً صغيراً ولاكبيراً إلّاو إذا ضمّ إليه مثله صار أكبر، وفي ذلك زوال و انتقال عنالحالة الأولي، ولوكان قديماً ما زال و لاحال، لأنّ الذي يزول و يحول يجوز أن يوجد و يبطل فيكون بوجوده بعد عدمه دخول في الحدث و في كونه في الأزل دخوله في العدم و لن تجتمع صفة الأزل و العدم و الحدوث و القدم في شيء واحد»، فقال عبدالكريم: هبك علمت في جري الحالتين و الزمانين علي ما ذكرت و استدللت بذلك علي حدوثها، فلو بقيت الأشياء علي صغرها من أين كان لك أن تستدلّ علي حدوثهنّ؟ فقال العالم(عليهالسلام): «إنّما نتكلّم علي هذا العالم الموضوع فلو رفعناه و وضعنا عالماً آخر كان لاشيء أدلّ عليالحدث من رفعنا إيّاه و وضعنا غيره ولكن أُجيبك من حيث قدرت أن تلزمنا، فنقول: إنّ الأشياء لودامت علي صغرها لكان في الوهم أنّه متي ضمّ شيء إلي مثله كان أكبر و فيجواز التغيير عليه خروجه من القدم كما أنّ في تغييره دخوله في الحدث ليس لك وراءه شيء يا عبدالكريم»، فانقطع وخزي.فلمّا كان من العام القابل التقي معه في الحرم، فقال له بعض شيعته: إنّ ابن أبي العوجاء قد أسلم، فقال العالم(عليهالسلام): «هو أعمي من ذلك لايسلم»، فلمّا بصر بالعالم قال: سيّدي و مولاي! فقال له العالم(عليهالسلام): «ماجاء بك إلي هذا الموضع؟» فقال: عادة الجسد و سنة البلد و لننظر ما النّاس فيه من الجنون والحلق ورمي الحجارة، فقال له العالم(عليهالسلام): «أنت بعد علي عتوّك و ضلالك يا
262
عبدالكريم!»، فذهب يتكلّم، فقال له(عليهالسلام): «ولاجِدالَ فِي الحَجِّ» 1و نفض ردائه من يده و قال: «إن يكن الأمر كما تقول، و ليس كما تقول، نجونا و نجوت و إن يكن الأمر كما نقول، و هو كما نقول، نجونا و هلكت»، فأقبل عبدالكريم علي من معه، فقال: وجدت في قلبي حزازة فرُدّوني، فردّوه، فمات لارحمه الله 2.اشاره: طبق بيان نوراني امام صادق(عليهالسلام) در اين روايت، «قديم» آن است كه نتوان بر آن افزود يا از آن كاست. چيزي كه در معرض حوادث و قابل تضعيف، تكثير، تقسيم، كاهش يا افزايش است «حادث» است. امام(عليهالسلام) فرمود: همه اشياي دنيا را، هرچه باشد، ميتوان كم يا زياد كرد، ميتوان بر آن افزود يا از آن كاست. ابن ابي العوجاء گفت: اين عالَم اينگونه است. اگر عالم ديگري بود كه قابل كاهش يا افزايش نبود، چه ميگفتيد؟ امام صادق(عليهالسلام) فرمود: اولاً ما در اين عالم زندگي ميكنيم و بحث ما در اين است كه اين عالم خدا دارد يا نه. ثانياً بر فرض كه اين عالم را برداشته، عالمي ديگر جايگزين آن كنيم، همين اولين نشان و دليل بر تغييراپذيري و حدوث آن است. بدون نياز به چنين جايگزيني يا تقسيم فكّي خارجي، در اين عالم كه مورد بحث است عقل به ما اجازه افزودن يا كاستن ميدهد و آنچه كم و زياد ميشود محدود و در معرض حوادث است، هرچند در محدوده ذهن، و نيازمند مبدئي است كه هرچند در ذهن كم يا زياد كند، و نيازمند هستي محضي است كه به هيچ وجه كاهش و افزايش در او راه نداشته باشد و نه در خارج و نه در وهم و خيال و تحليل عقلي نتوان چيزي از او كاست يا بر او افزود.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
^ 2 – ـ الكافي، ج 1، ص 74 ـ 78.
263
7. اتمام حجّت الهي با عقل و وحيعن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسي بن جعفر(عليهمالسلام): «يا هشام! إنّ الله تبارك و تعالي أكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيّين بالبيان و دلّهم علي ربوبيّته بالأدلّة، فقال: ﴿واِلهُكُم اِلهٌ وحِدٌ لااِلهَ اِلاّهُوَ الرَّحمنُ الرَّحيم ٭ اِنَّ في خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ واختِلفِ الَّيلِ والنَّهارِ والفُلكِ الَّتي تَجري فِي البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ فَاَحيا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ وتَصريفِ الرِّيحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرضِ لاءيتٍ لِقَومٍ يَعقِلون) 1اشاره: عقل برهاني مانند دليل معتبر نقلي حجت بالغ خداست و هر دو مكمّل يكديگرند. همانطور كه متون نقلي اثاره دفائن عقلي را به همراه دارند براهين عقلي عهدهدار اثاره دفائن نقلي است. آنچه در آيه مورد بحث و مانند آن مطرح شده است با رهنمودهاي روشمندانه عقل به خوبي شكوفا ميشود.٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج 1، ص 13.
264
بازدیدها: 370