تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد پنجم، سوره بقره، آیه۶۵و۶۶

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد پنجم، سوره بقره، آیه۶۵و۶۶

بنى اسرائیل که به سبب بهره مندى از نعمت ها و بینات فراوان بر دیگران برترى داشتند، به جاى برترى در شکر و اطاعت و ایمان بر سایر امت ها، در ناسپاسى و کارشکنى و ارتکاب زشت ترین گناهان، بدترین امت ها شدند.

آیه ۶۵- و لقد علمتم الّذین اعتدوا منکم فى السّبت فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین

آیه ۶۶- فجعلناها نکالا لما بین یدیها وما خلفها وموعظه للمتّقین

گزیده تفسیر 

بنى اسرائیل که به سبب بهره مندى از نعمت ها و بینات فراوان بر دیگران برترى داشتند، به جاى برترى در شکر و اطاعت و ایمان بر سایر امت ها، در ناسپاسى و کارشکنى و ارتکاب زشت ترین گناهان، بدترین امت ها شدند. آنان روز جمعه را به شنبه تبدیل کرده با این ادعا که در این روز خدا نیز چیزى نیافرید، آن را مخصوص عبادت دانستند. خداى سبحان به موساى کلیم فرمود تا آنان را به حال خود واگذارد و نیز آنها را از کار و به ویژه ماهى گیرى در این روزنهى کرد، لیکن صید محتالانه آنها به خسارت قرد و خنزیر شدن انجامید و این اعتدا به منزله جزء اخیر علت تامه براى بوزینه شدن آنان شد. در این ماجرا و ححادثه مسلم تاریخى که در عصر حضرت داود رخ داد و یهود عصر نزول قرآن نیز به تحقق قطعى آن علم مسلم داشتند، گروه متجاوز که به تحقیق از قصد صید نامشروع ماهى با احتیال در روز شنبه آگاه بودند، به تبدیل صورت مبتلا و حقیقتاً به بوزینه تبدیل شدند و دیگر اسرائیلیان ازاین تنکیل مصون ماندند.

امر تکوینى، و نه لفظى کونوا کنایه از سرعت تکوین ونفوذ اراده الهى در تبدیل تجاوزکاران به بوزینه است ؛ چنان که با سرعت اجابت تکوینى و عدم تاءخیر و تراخى در امتثال، یهود لدود فوراً بوزینه شدند.

ظاهر آیه شریفه، تحقق معناى حقیقى کلمه، یعنى مسخ قلب و قالب متجاوزان رو سبت است، نه صرف اتصاف آنها به اوصاف حیوانى و مسخ خصوص قلب هاى آنان ؛ چنان که به معناى اعدام فردى از انسان و ایجاد فردى از بوزینه یا وارد کردن روح انسانى در بدن بوزینه نیست. در این مسخ، انسانیت انسان ممسوخ باطل و منعدم نشده و و انسان بوزینه است. این مسخ همراه با حف معرفت و ادراک هویت انسانى است ؛ از این رو ادراک هبوط وسقوط و احساس شرم و ذلت و عاب از آن مخاطبان کونوا قرده و بوزینگان ممسوخ و مطرود است، نه بوزینگان عادى و غیرممسوخ.

این سنت الهى است که گناه خاص و جدید، عذاب ویژه و جدیدى در پى دارد و سنت خدا در گستره زمان و پهنه زمین یکسان و صبغه تاءدیب و تنبیه و کیفرى آن براى معاصران و متاءخران مساوى است و هشدارى است به همه مکلفان که اگر از محدوده حکم الهى تعدّى کنند، چنان خطرى در کمین آنهاست ؛ پس جامعه اى که به تباهى مبادرت کند، اگر حکمت بالغه خداى سبحان تنبیه و کیفر دادن را اقتضا کند، مورد قهر الهى قرار گرفته و خداوند منطقه گناه را به آثار مشؤ وم معصیت مؤ اخذه مى کند؛ بنابراین، در طول تاریخ تکرار ماجراى مسخ ممکن است.

یادآورى گناه نیاکان نسبت به تبار براى هشدارى، بیدارى و بیزارى نسل کنونى از کارهاى گذشته تلخ و ناروا، سنت ادبى و دیرپاى همه اقوام و ملل است، لیکن در صورتى که نسل قادم از فعل غابر تبرّى نکند، بلکه به آن تباهى مباهات کند، یادآورى مزبور لازم به نظر مى رسد؛ بر همین اساس، خداى سبحان آن داستان تاریخى را، همچون دیگر مجازات هاى تکوینى و تشریعى الهى که نکال براى تبه کار و وسیله نکول و اجتناب دیگران از تبه کارى است، عبرتى براتى براى معاصران و آیندگان و اندرزى براى پرهیزکاران قرار داد.

تفسیر 

فجعلناها 

ضمیر ها در فجعلناها به مرجع معنوى، یعنى مسخه ی عقوبه مستفاد از آیه قبل بازمى گرددآ یا مطابق روایت طبرسى از امام باقر به امّت ممسوخه (اهالى قریه ایله واقع در ساحل دریا) رجوع مى کند(۲۲۹)، لیکن با توجه به اشتقاق نکالاً از مادّه نکول، به معناى منع و ردع، و با توجه به این که مراد از ماخلفها آیندگان هستند (چنان که در روایت صادقین آمده است که : مراد از ما بین یدیها قریه هاى معصار، و مراد از ما خلفها ما مسلمانان هستیم )(۲۳۰) و عقاب بودن مسخ بنى اسرائیل نسبت به آیندگان معنا ندارد، نکال به معناى عبرتى است که سبب نکول و ردع عبرت گیرنده از انجام عملى شبیه عمل امّت ممسوخه مى شود؛ چنان که برخى مفسّران به این معنا تصریح کرده اند(۲۳۱).

نیز ممکن است به معناى عقاب باشد، امّا عقابى که باعث عبرت دیگران و دورى و نکول آنها ازانجام عمل مشابه مى گردد؛ یعنى ما مسخ را عقابى قرار دادیم که مایه عبرت معاصران و آیندگان است ؛ چنان که در سوره نساء همین نکته را به اهل کتاب عصر نزول قرآن گوشزد کرده، مى فرماید: اگر ایمان نیاورید، ممکن است به کیفر پیشینیانتان مبتلا شده، به صورت بوزینه درآیید: یا اءیها الذین اءوتوا الکتاب ءامنوا بما نزّلنا مصدّقاً لما معکم من قبل اءن نطمس وجوهاً فزدّها على اءدبارها اءو نلعنهم کما لعنّا اءصحاب السبت (۲۳۲).

لما بین یدیها و ما خلفها 

از آنچه گذشت روشن شد که مقصود از ما بین یدى امّت هاى معاصر و مراد از ما خلف امّت ها ونسل هاى آینده هستند و مرجع ضمیر در ما بین یدیها و ما خلفها همان مرجع ضمیر در فجعلناها (یعنى امّت ممسوخه یا مسخه یا عقوبت ) و لام در لما بین یدیها لام اختصاص ‍ است.

قابل توجه است که نظام الدین نیشابورى پس از آن که نکال را به معناى اصلى آن، یعنى عقوبت مى گیرد، وجه دیگرى را در معناى ما بین یدى و ما خلف ترجیح مى دهد و آن این که مراد از ما بین گناهانى است که امّت ممسوخه مقدّم داشتند که نزدیک ترین آن همان ماجراى سبت است و مقصود از ما خلف گناهانى است که مطابق این معنا، لام در لما بین یدیها به معناى سببیّت و لا جل است ؛ یعنى ما پدیده مسخ را عقوبتى براى آنان قرار دادیم، به سببگناهانى که مرتکب شدند وگناهانى که در صورت زنده بودن انجام مى دادند.(۲۳۳)

آنچه مى تواند مختار ایشان را تاءیید کند این است که مطابق این معنا، کلمه نکال در معناى لغوى خود (عقوبت ) به کار مى رود و باسایر کاربردهاى این واژه در قرآن (که از آن جمله است آیه جزاءً بما کسبا نکالاً من اللّه (۲۳۴) نیز هماهنگ است. مؤ ید دیگر آن کلمه ما در لما بین یدیها و ما خلفها است که مطابق این قول، در معناى اصلى خودش (غیر ذوى العقول ) به کار مى رود و نیازى به وجیه این که چگونه ما در ذوى العقول (معاصران و آیندگان ) به کار رفته نیست.

انصاف این است که این معنا خلاف ظاهر ترکیبى است که در آن لام جارّه، متعلق به فعل جعل قرار مى گیرد؛ نظیر جعلناه هدى لبنى اسرائیل (۲۳۵)، جعلناها و ابنا ءایه للعالمین (۲۳۶) و إ نّا جعلناها فتنه للظّالمین (۲۳۷)؛ چون ظاهر لام در این گونه ترکیب ها براى اختصاص است و احتمال مزبور (لا جل بودن ) در آن راه ندارد.

افزون بر این که معنا خلاف وحدت سیاق در خود آیه نیز هست ؛ زیرا شکّى نیست که لام فجعلناها… موعظه للمتقین براى اختصاص است، نه به معناى لا جل.

تناسب آیات

در این دو آیه حادثه اى دیگر از حوادثى که در زمان حضرت داود براى بنى اسرائیل اتفاق افتاد، مطرح شده است. قرآن کریم آن را براى یهودیان عصر نزول قرآن و همه مخاطبان وحى الهى نقل مى کند تا از آن عبرت گیرند؛ حادثه اى که خود بنى اسرائیل معاصر رسول گرامى نیز آن را یک رخداد مسلّم تاریخى مى دانستند: و لقد علمتم….

این حادثه عبارت است از نهى الهى از صید ماهى در روز شنبه از یک سو و بى اعتنایى گروهى از بنى اسرائیل به این فرمان از سوى دیگر و در نتیجه مبتلا شدن آنان به عذاب دردناک مسخ که عبرتى براى دیگران و موعظه اى براى اهل تقواست.

این قصّه دردناک و عبرت آموز، در دو آیه مورد بحث چنین منعکس شده است : شما (یهودیان عصر نزول قرآن ) مى دانید، قصّه گروهى از پیشینیان خود را که در روز شنبه دستور ما رااطاعت نکردند و به صورت بوزینه ذلل و دور از رحمت خدا درآمدند. ما این عذاب را عبرتى تاریخى و عاملى بازدارنده از گناه براى نسل حاضر و آینده و موعظه اى براى اهل تقوا قرار داده ایم ؛ یعنى تنها سخن از یک قضیه شخصى نیست، بلکه سخن از سنّت الهى است که هر گروه یا قومى که به تعدّى و عصیان در امتثال فرمان هاى خدا خو کند، ممکن است به سرنوشتى بسان آنچه بر بنى اسرائیل گذشت، دچار شود؛ هر چند از هر جهت همتاى آن نباشد.

تفاوت صید محتالانه با سایر رخدادهاى یهود 

آنچه از آیه ۴۰ سوره بقره درباره رخدادهاى یهودان بازگو شده، همه با واژه إ ذ آغاز شده است ؛ زیرا همه آنها نعمت هاى الهى بود که بر بنى اسرائیل نازل شده بود و از یک سنخ بود؛ از این رو تذکره آنها با کلمه إ ذ هماهنگ بود، حتى رفع طورکه ارعاب ظاهرى را به همراه داشت، ولى سرانجام به فضل و رحمت مانع از خسارت ختم شد، لیکن صید محتالانه سبت به خسارت قرد و خنزیر شدن انجامید؛ از این رو این نقمت از جهت سیاق از شمارش نعمت تفکیک شد و با کلمه لقد علمتم شروع شد. اهتمام به مطلب و تحقق قطعى آن و علم مسلم یهودان عصر نزول قرآن به آن باعث تاءکید، سوگند و حرف تحقیق… در تاءدیه شد.

داستان اححتیال بنى اسرائیل درباره شکار نامشروع ماهى در روز شنبه در عصر حضرت موسى واقع نشد. از این رو در تورات از آن قصه سخنى به میان نیامده ویهودان صدر یهودیت از آن آگاه نبودند و اگر یهودان کنونى بر اثر فاصله زمانى یامکانى یا هر دو از آن مطلع نباشند، مستبعد نیست ؛ چنان که بى اطلاعى اینان از آن نیز به صحت داستان آسیبى نمى رساند؛ زیرا قرآن کریم که مصون از هر کذب خبرى و نیز رسول گرامى اسلام که منزّه از هرگونه کذب مخبرى است، صریحاً چنین داستانى را اعلام داشتند و در مکه ضمن سوره اعراف و در مدینه ضمن سوره بقره آن را به طور رسمى بازگو کردند و هیچ اعتراضى از یهود لدود حجاز مشهود نشد؛ با این که تعبیر قرآن کریم در سوره مکّى اعراف این است : و سئلهم عن القریه التى کانت حاضره البحر…(۲۳۸) و در سوره مدنى بقره این است : ولقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السب ؛ یعنى شما (یهودان ) تحقیقاً از قصه صید نامشروع ماهى با احتیال در روز شنبه آگاهید. اگر آنان درباره این پدیده علم به خلاف داشتند، یعنى مى دانستند که چنین چیزى در تاریخ یهود رخ نداده، یا اصلاً از نفى و اثبات آن آگاه نبودند، هم زمان با نزول آیه در مکّه اعتراض مى کردند و همراه با نزول آیه در مدینه به معارضه برمى خاستند. هر چند انکار مستکبرانه جهود لدود آسیبى به صیانت وحى معصوم نمى رساند، ولى از معارضه تاریخى آنها چیزى در قرآن کریم مطرح نشده است. البته همین اعلام نبوى در حدّ خود معجزه است ؛ زیرا آن حضرت منبعى جز وحى الهى نداشت.

ماجراى شناخته شده 

تعبیر به ولقد علمتم نشان آن است که ماجراى تاریخى روز شنبه به طور قطع و یقین (با توجه به وجود لام تاءکید و حرف قد تحقیق در لقد) در نزد بنى اسرائیل معاصر رسول گرامى مشهور و معروف بوده است، بلکه با توجه به این که علمتم در این آیه به معناى عرفتم است (و ازاین رو به یک مفعول متعدّى شده است )(۲۳۹) و مفعول آن، اشخاص ‍ عصیانگر و متجاوز روز شنبه : الذین اعتدوا هستند (نه این که مفعول این کلمه صرف ماجراى خارجى باشد) شاید بتوان گفت : حتى رجال سرشناس ‍ این ماجرا نیز نزد بنى اسرائیل عصر نزول شناخته شده و معروف است.(۲۴۰)

تعطیلى روز شنبه نزد یهودیان 

اطلاق واژه سبت بر روز شنبه، با توجه به این که این از ماده سبات به معنانى سکون و آرامش است : وجعلنا نومکم سباتاً(۲۴۱)، به جهت تعطیل بودن این روز در نزد یهودیان و در نتیجه به وجود آمدن سکون نسبى به سبب توقّف فعالیت ها و تحرّکات روزمرّه است.

آلوسى نقل مى کند:

حضرت موسى تصمیم گرفت روز جمعه را براى بنى اسرائیل به عبادت اختصاص دهد، ولى آنان مخالفت کردند(۲۴۲) و گفتند: ما روز شنبه را مخصوص عبادت قرار مى دهیم، زیرا خداوند در این روز، چیزى را نیافرید (تعطیل آفرینش ). خداوند به حضرت موسى وحى کرد: آنان را به حال خود واگذار. سپس فرمان ترک عمل و حکم حرمت ماهى گیرى در این روز را صادر فرمود: این حکم در زمان حضرت موسى عمل شد تا نوبت به عصر داود رسید. در زمان دود در قریه اى موسوم به اءیله، واقع در ساحل دریا (بین مدینه و شام )(۲۴۳) قصّه حیله حبس کردن ماهى در این روزو گرفتن آن در روز بعد، تحقق یافت.(۲۴۴)

این روز نزد نصارا با اضلال بولس معروف مسیحى به روز یک شنبه تبدیل شد و پس از ظهور اسلام با اختصاص یافتن روز جمعه به تعطیلى نسخ شد.

قول تکوینى خداوند 

امر کونوا از باب إ نّما اءمره إ ذا اءراد شیئاً اءن یقول له کن فیکون (۲۴۵) کنایه از سرعت تکوین و نفوذ اراده الهى در تبدیل تجاوزکاران به بوزینه است ؛ چنان که مراد از قول در فقلنا لهم گفتار لفظى نیست، بلکه قول خداوند همان فعل و اراده او در عالم تکوین است ؛ نظیر آنچه در آیه فقال لها و للا رض ائتیا طوعاً اءو کرهاً قالتااءتینا طائعین (۲۴۶) گفته مى شود. امیرالمؤ منین مى فرماید: لابصوت یقرع و لا بنداء یسمع و إ نما کلامه سبحانه فعل منه (۲۴۷).

به بیان دیگر، اراده فعلى خداوند همان تحقّق مراد است و سنّت الهى این است که امر تکوینى او تخلف نمى پذیرد و چیزى نمى تواند مانع اراده تکوینى او شود: و کان اءمر اللّه مفعولاً(۲۴۸). همه آسمان ها و زمین و هر آنچه در آنهاست مطیع خدا: فقال لها وللا رض ائتیا طوعاً اءو کرهاً قالتا اءتینا طائعین (۲۴۹) و لشکر اوست : وللّه جنود السّموات والا رض (۲۵۰)؛ پس تخلّف مراد از اراده تکوینى او فرض صحیح ندارد.

در اوامر تشریعى تخلّف و عصیان راه دارد (چون مخاطب آن انسان مختار قادر بر اطاعت و عصیان است )؛ نظیر اوامرى که در آیاتى چون یا اءیّها الذین ءامنوا اتّقوا اللّه و کونوا مع الصّادقین (۲۵۱)، کونوا اءنصار اللّه (۲۵۲) و کونوا قوّامین بالقسط شهداء اللّه (۲۵۳) آمده، اما در اوامر تکوینى که چیزى جز فعل مستقیم خدا نیست، هیچ چیز مانع نفوذ اراده الهى نخواهد بود زیرا هم خود ماءمور مطیع است و هم اشیاى دیگر مانع نیستند. در این اراده تکوینى، خداوند از کسى به عنوان کلیف، چیزى را طلب نمى کند تا عصیان در آن راه داشته باشد؛ نظیر آنچه در آیه یاا نار کونى برداً وسلاماً(۲۵۴) آمده است و امر وارد در آیه مورد بحث از این قبیل است.

تعذیب فردى و جمعى خداوند 

تعذیب خدا همانند احسان او گاهى فردى است وگاهى جمعى ؛ اگر جامعه وافراد سرزمینى به تباهى مبادرت کنند و عناص محویر آن جامعه را اشتیاق به گناه تشکیل دهد، چنین ملت و چنان سرزمینى مورد بى مهرى خداوند قرار مى گیرد؛ زیرا خداى سبحان هرچند ارحم الراحمین است، ولى اگر حکمت بالغه وى اقتضاى تنبیه و کیفر دادن کند، منطقه گناه را به آثار مشؤ وم معصیت مؤ اخذه مى کند. قرآن کریم در این باره چنین هشدار مى دهد: وکم قصمنا من قربهٍ کانت ظالمهً…(۲۵۵)، وکذلک اءخذ ربّک إ ذا اءخذ القرى و هى ظالمه (۲۵۶)، واللّه اءشدّ باءساً واءشدّ تنکیلاً(۲۵۷).

آنچه از خطاب جمع در کونوا(۲۵۸) و ضمیر جمع، در فلمّا عتوا من ما نهوا عنه قلنا لهم…(۲۵۹) برمى آید این است که گروهى از بنى اسرائیل به تبدیل صورت مبتلا شدند؛ هر چند عده اى ازآنان از این تنکیل مصون مانده اند؛ زیرا اینان نه تنها مرتکب منهى عنه نشده بودند، بلکه مرتکبان گناه را موعظت مى کردند.(۲۶۰)

تاویلى ناصواب

ظاهر جمله کونوا قرده خاسئین این است که متجاوزان روز سبت، حقیقتاً به بوزینه تبدیل شدند؛ چنان که برخى آیات دیگر قوّیاً در چنین معنایى ظهور دارد: قل هل اءنبّئکم بشرّ من ذلک مثوبهً عند اللّه من لعنه اللّه و غضب علیه و جعل منهم القرده والخنازیر…(۲۶۱) و بى تردید اگر جمله اى از قرآن یا حدیث در معنایى ظهور داشت و دلیل معتبرى به عنوان مخصّص ‍ لبّى متّصل یا منفصل یا مخصّص لفظى متّصل یا منفصل، برخلاف آن ظاهر اقامه نشد، ظهور آن معتبر و حجّت است.

توضیح آن که، مثلاً گاهى تعبیر آیه با مثل همراه است، نیر آنچه در سوره جمعه وارد شده است : مثل الذین حمّلوا التوریه ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اءسفاراً(۲۶۲) یا درباره کسى که از آیات الهى برخوردار بود سپس از آن منسلخ شد، چنین آمده است : و اتل علیهم نباء الذى ءاتیناه ءایاتنا فانسلخ منها… #… فمثله کمثل الکلب إ ن تحمل علیه یلهث اءو تترکه یلهث (۲۶۳). در این گونه موارد آیه فقط در مقام تمثیل و وصفل است و دلالت بر این ندارد که مثلاً علماى بنى اسرائیل (در آیه اول ) یا بر صیصاى عابد (در آیه دوم ) واقعاً به صورت حمار یا کلب درآمدند، بلکه تنها دلیل بر این است که آنها به صفت این دو حیوان متصّصف گشتند. لیکن در برخى ازموارد سخن از تمثیل نیست ؛ نظیر آیه مورد بحث که در سوره مائده به صورت وجعل منهم القرده والخنازیر(۲۶۴) بیان شده است. در چنین مواردى ظاهر آیه، تحقّق معناى حقیقى کلمه است، نه صرف اتصاف به اوصاف حیوانى.

البته باید توجه داشت که مسخ در آیه مورد بحث، به معناى اعدام فردى از انسان و ایجاد فردى از بوزینه نیست ونیز به معناى وارد کردن روح انسانى در بدن بوزینه نیست ؛ زیرا این انتقال، همان مسخ مستحیلى است که هر چند گروهى به آن قائل بوده اند، ولى محال بودن آن در جاى خود عقلاً و نقلاً ثابت شده است (۲۶۵). مسخ مطرح در این آیه این است که صورتى روى صورت واقع شده است ؛ یعنى در عین حال که صورت نوعى انسان به حال خود باقى است، صورت نوعى بوزینه را نیز پذیرفته و انسانیّت ممسوخ، باطل و منعدم نشده است. از این رو باید بر او عنوان انسان بوزینه اطلاق شود (توضیح بیشتر این نکته در بحث اشارات خواهد آمد).

از آنچه گذشت نادرستى سخنى که از مجاهد نقل شده، معلوم مى شود. وى مى گوید: صورت هاى آنان مسخ نشد، بلکه آنچه مسخ شد، قلب هاى آنها بود، به گونه اى که نه موعظه اى را مى پذیرفت و نه از نهى و وعیدى هراسناک مى شد(۲۶۶). بعضى از متاءخران این سخن ناصواب و تاءویل بى وجه را پذیرفته اند(۲۶۷).

تذکّر: برخى از اهل معرفت در نوشتارى که به صبغه تاءویل دارد نه تفسیر و جنبه نفسى دارد نه آفاقى و خود به تاءویل بودن کتاب خویش تصریح کرده و آن را از منطقه تفسیر کاملاً جدا کرده (۲۶۸)، ضمن برشمارى فایده عبادت و تاءثیر ضراعت در زدودن ضراوت و این که اگر انسان هاى عادى به حالت خود و بدون شریعت اهمال مى شدند، در لذّات جسمانى منهمک و مسخ مى شدند(۲۶۹)، آیه مورد بحث را به مسخ باطن توجیه کرده و گفته است : یهودان در صورت مشابه مردم بودند، ولى از آنان نبودند(۲۷۰).

بازگشت چنین برداشتى مطابق مبناى مجاهد است که نقد شد. ضمناً مؤ لّف مزبور در سرّ اختصاص روز شنبه براى یهود و یکشنبه براى نصارا و جمعه براى مسلمانان وجوهى را ارائه کرده که نه مستند به عقل قطعى است و نه به نقل معتبر و بیش از تناسب ذوقى چیزى آن را بدرقه نمى کند(۲۷۱) و همین راه را تفسیر آلوسى بدون ذکر راهنماى قبلى مطرح و طى شده است (۲۷۲). هنگامى که گفتار راهنما مستدّل نباشد، گفته رهرو مسموع نخواهد بود؛ ازا ین رو ازنقل و نقد اصل و فرع آن پرهیز مى شود. ظاهرآیه مورد بحث مسخ قلب و قالب، یعنى نفس و بدن است ؛ چنان که بزرگان اهل بصر و نظر هر دو گروه برآنند؛ ازاین رو درآثار منظوم آنان چون منثور همین مطلب رصین منضود شده است :

نقض عهد و توبه اصحاب سبت —–موجب مسخ آمد و هلاک و مقت

مسخ صورت بود اهل سبت را—–تا ببیند خلق ظاهر کبت ر

اندر این امت نبد مسخ بدن —–لیک مسخ دل بود، اى ذوالفطن (۲۷۳)

حکیم سبزوارى در شرح بیت اخیر با فرق نهادن بین تناسخ ملکى و ملکوتى آن را از سنخ تناسخ ملکوتى و تجسم عمال و همچنین احادیث را بر آن منطبق دانسته است (۲۷۴).

بوزینگان مطرود 

کلمه خاسئین (از ماده خساء و خسوء به معناى ذلیل و دور و مطرود شدن ) در این آیه، قیدى است که بوزینگان غیرممسوخ را خارج مى کند؛ زیرا آنه چون ساى رحیوانات مشمول رحمت و کرامت عمومى حقّند و عذاب و ذلّتى را احساس نمى کنند، بلکه همان لذّتى که یک بلبل از زندگى خود دارد، بوزینه و سگ و خوک عادى نیزاز آن برخوردارند. عذاب وذلّت در این است که فردى از انسان در عین حال که انسان است و ازنیروى عقل و نور فطرت انسانى برخوردار است، بر اثر سیر در باطل و حرکت به سوى حیات حیوانى، صفت بهیمى و خوى حیوانى بگیرد و چنان در این مسیر پیش رود که حالات حیوانى، به صورت ملکات راسخ در او به فعلیّت برسد و همه خواسته هاى فطرى و گرایش هاى عقلانى او را به اسارت گیرد؛ یعنى چنین انسان هابط و خابطى عقل داد، ولى به تعبیر امیر بیان، حضرت على عقل او اسیر هوس و شهوت و غضب وى شده است : کم من عقل اءسیر تحت هوى اءمیر(۲۷۵)، نه این که عقل و فهم و را به طور کلى از بین برود. بر همین اساس، از بوزینه شدن خود با خبراست و از احساس و ادراک چنین هبوط و سقوطى، شدیداً شرمنده و معذّب است ؛ زیرا اگر حقیقت انسانى خود رااز دست بدهد و عقل و فطرت وى به جاى آن که اسیر شود آ زوال بپذیرد و به حقیقت بوزینه تبدیل گردد، ادراک بوزینه بودن براى او عذاب نیست و شرم و عار ندارد.

لازم است عنایت شود که اخراج بوزینه هاى عادى ممکن است به دو وجه تاءمین گردد: یکى آن که خاسئین متعلق به مخاطبان، یعن کسانى که امر تکوینى کونوا متوجه آنهاست باشد و دیگر آن که متعلق به قرده باشد و سرّ آن که خاسئه گفته نشده این است که مخاطبان بوزینه شده، از عقل و شعور برخوردارند و مانند بوزینه هاى عادى نیستند.

عبرتى براى دیگران 

جریان تاریخى مسخ قضیّه اى شخصیّه و قضیّه فى واقعه نیست تا نظیر آن در طول تاریخ تکرار نگردد؛ از این رو آیه دوم مى فرماید: ما این داستان را عبرتى براى معاصران و آیندگان، و اندرزى براى پرهیزکاران قرار دادیم ؛ فجعلناها نکالاً لما بین یدیها و ما خلفها و موعظه للمتّقین (۲۷۶)؛ چنان که در سایر مجازات هاى الهى اعم از تکوین و تشریع نیز چنین است و خداى سبحان مجازات قطع دست دزد را به عنوان نکال و وسیله نکول و اجتناب دیگران از سرقت (گذشته از تنّبه و بازدارندگى که براى خود آنها دارد)معرفى مى کند: والسّارق والسارقه فاقطعوا اءیدیهما جزاءً بما کسبا نکالاً من اللّه (۲۷۷). کیفیت تکرار عذاب مسخ در لطایف و اشارات بازگو مى شود.

لطایف و اشارات

۱٫ ابتلاى روز شنبه 

آنچه از قصّه روزشنبه به آن اشاره شد، اجمالى است از آنچه در سوره مبارکه اعراف خطاب به پیامبر گرامى اسلام آمده است : وسئلهم عن القریه التى کانت حاضره البحر؛ یعنى از بنى اسرائیل درباره پدیده تاریخى معروف نزد آنان، یعنى جریان قریه اى که نزدیک دریا قرار داشت بپرس و آن عبرت تاریخى را با آنان در میان بگذار؛ زمانى که از باب امتحان در روز تعطیلى (شنبه ) از صید ماهى نهى شدند، امّا آنان با نهى الهى مخالفت کردند؛ آن هنگام که ماهى ها، در روز شنبه، بر روى آب آشکار مى شدند: إ ذ تاءتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرّعاً و آنان دست به حیله زدند؛ به این طریق که وقتى ماهیان فراوانى در آن روز نزدیک ساحل مى آمدند، با حفر حوضچه هایى مانع بازگشت آنها شده، در روز بعد آنها را صید مى کردند و مى گفتند: ما ماهیان را در روز شنبه صید نکردیم، بلکه آنه را در آن روز حبس کردیم و حبس غیراز صید است. خداى سبحان عمل آنان را تعدّى و تجاوز معرفى مى کند: إ ذ یعدون فى السبت و ازکار خود (نهى بنى اسرائیل از صید ماهى در روز شنبه و سوق دادن ماهى ها به سطح آب هاى ساحل ) به عنوان ابتلا یاد مى کند: کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون (۲۷۸)؛ نظیر آنچه در هنگام حج و عمره اتفاق مى افتد که از یک سو، حاجیان و معتمران محرم، را از صید صحرایى ممنوع مى کند: لاتقتلوا الصّید واءنتم حرم (۲۷۹) و از سوى دیگر، شکار ممنوع را در دسترس و تیررس آنان قرار مى دهد: تناله اءیدیکم و رماحکم (۲۸۰) تا به این طریق، محرمان حج و عمره را بیازماید.

چنین نیست که خداوند، صرف نهى بدون آزمایش داشته باشد؛ بلکه هماره نهى او با آزمون همراه است ؛ چنان که از یک سو فرمان چشم پوشى از نامحرم مى دهد: قل للمؤ منین یغضّوامن اءبصارهم (۲۸۱) و از سوى دیگر نامحرم را در معرض دید مؤ من قرار مى دهد، تا او را بیازماید. در جریان آزمون بنى اسرائیل نیز از یک سو خداوند را از صید ماهى نهى کرد و از سوى دیگر ماهیانى را که تحت فرمان الهى هستند: ما من دابّه إ لاّ هو ءاخذ بناصیتها(۲۸۲) و خدا از رفت و آمد ظریف آنها با خبر است : یعلم عجیج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات و اختلاف النینان فى البحار الغامرات (۲۸۳). در دسترس آنان قرار داد و به این طریق امتحان الهى کامل شد. غرض آن که، افتتان و امتحان مستور الهى در نهایت ظرافت است ؛ چنان که عنایت و رحمت خداوندى در کمال اتقان. اگر کسى پس از تبیّن رشد حق و صدق از غىّ باطل و کذب، عالماً عامداً به جدال با خدا و معارضه با وى و اعتراض علیه نبوّت و اعراض از رسالت و عرضه کردن احتیال در معرض امتثال قیام کند، مستحق کیفر خاص خواهد شد.

۲٫ راز ابتلاى بنى اسرائیل به عذاب مسخ 

چرا بنى اسرائیل به چنین عذاب ذلّت بار و خوار کننده اى مبتلا شدند؛ عذابى که خداى سبحان از آن به عنوان نماد بدى و شرّ یاد مى کند و در پاسخ آنان که ایمان به خدا را شرّ تلقى کرده، اسلام و مظاهر اسلامى رابه استهزا مى گرفتند، مى فرماید: اى پیامبر به آنان بگو: آیا شما را از کسانى که موقعیت و پاداش آنان نزد خدا بدتر از این است با خبر کم ؟ کسانى که خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخت و بر آنان خشم گرفت و آنان را به میمون ها و خوک ها مبدل ساخت…: قل هل اءنبّئکم بشرّ من ذلک مثوبه عند اللّه من لعنه اللّه و غضب علیه و جعل منهم القرده و الخنازیر…(۲۸۴).

چرا داستان سبت، این چنین سبب لعن و دورى از رحمت حقّ مى شود: کما لعنّا اءصحاب السبت و به تعبیر آیه مورد بحث، خساء و طرف و خوارى را در پى دارد: فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین.

و اساساً چرا باید بنى اسرائیل پى در پى مورد خشم و غضب الهى قرار گیرند: فباء و بغضب على غضب (۲۸۵) و بالاخره چرا امّت بنى اسرائیل به چنین عذاب هاى پست و خفّت بارى مبتلا شدند و نظیر آن درباره امّت هاى دیگر رخ نمى دهد؟

در جواب مى توان گفت، اوّلاً، مقایسه امّت ها و نسل هاى دیگر با امّت بنى اسرائیل قیاسى مع الفارق است، زیرا نعمت هایى که خداى سبحان به بنى اسرائیل عطا کرد، به هیچ امّتى ارائه نکرد؛ نعمت و معجزه آزادى از عذاب ها و شکنج هاى فرعون، آن هم از طریق شکافتن دریا و عبور آنان از دریا و غرق شدن آل فرعون (نه از طریق جنگ و جهاد مشقّت بار)، نعمت و معجزه اطعام با منّ و سلوایى که از آسمان نازل مى شد، برخوردار شدن از آب گوارا، آن هم با شکافتن اعجازآمیز سنگ، معجزه برافراشتن کوه و احیاى مقتول و سایر قضایایى که به وضوح نشانه رفع بسیارى از مشکلات بنى اسرائیل از طرق غیرعادى است و حقیقتاً آنان از این جهت بر سایر امّت ها فضیلتى یافته بودند: و اءنّى فضّلتکم على العالمین (۲۸۶).

بى تردید آن همه نعمت ها و بیّنات واین همه تفضیل و ترجیح بر دیگران، شکر و سپاس ویژه اى مى طلبد و اطاعت و تسلیم و خضوع و ایمان خاصّى را برعهده آنان مى گذارد؛ در حالى که آنان به جاى آن که در شکر و اطاعت و ایمان نیز برسایر امّتها برترى داشته باشند، در ناسپاسى و کارشکنى بدترین امّت ها شدند و زشت ترین معصیت ها، مانند گوساله پرستى و پرستش ‍ طاغوت را مرتکب شدند: قل هل اءنبّئکم بشرّ من ذلک مثوبه… و عبد الطاغوت (۲۸۷).

با این بیان ممکن است گفته شود که طبق بحث قرآنى جریان اعتداى روز شنبه همراه با عتّو، طغیان، تمرّد، بى اعتنایى به وحى و بى اعتمادى به هدایت هادیان دینى به منزله جزء اخیر علّت تامّه براى بوزینه شدن آنان است و آنچه در این ذلّت و طرف جتماعى مؤ ثر شد مجموع ناشکرى ها و کارشکنى هاى آنان بود.فلمّا عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردهً خاسئین (۲۸۸).

ثانیاً، برابر بحث حدیثى مطابق آنچه از رسولخدا نقل شده (و در بحث روایى تفصیل آن خواهد آمد)، آنچه سبب مسخ بنى اسرائیل شد، تنها مخالفت با یک تکلیف نبود، بلکه اصرار آنان بر این گناه در مدّتى طولانى و انکار و تحریف حکم خدا از جانب آنها نیز نقش اساسى داشت : فقد کان اءملى لهم حتى اءثروا وقالوا: إ ن السبت لناحلال و إ نما کان حرّم على اءولینا(۲۸۹).

از آنچه گذشت ناصوابى سخن صاحب المنار به خوبى روشن مى شود. وى به دلیل این که خداوند با نسل هاى گذشته و آینده، یک نواخت معامله مى کند و با قیاس بنى اسرائیل به سایر امّت ها، ماجراى عذاب اصحاب روز شنبه و بوزینه شدن آنان را به مسخ شدن قلوب، تاءویل مى برد(۲۹۰)؛ زیرا گرچه ممکن است به عنوان قاعده اى غالبى یک نواختى برخوردهاى الهى نسبت به امّت ها و نسل ها پذیرفته شود، امّا با توجه به آنچه گذشت، استثناى بنى اسرائیل از این قاعده و تخصیص آنان به عذابى ویژه نیز مقتضاى حکمت و هماهنگ با سنّتى دیگر از سنّت هاى الهى است که گناه خاص و جدید، عذاب ویژه و جدیدى در پى دارد. بنابراین، بازگشت چنان استثنایى به انقطاع و مرجع چنین تخصیصى به تخصّص خواهد بود.(۲۹۱)

گرچه عقوبت مسخ انسان به طور نادر و شاید در طى قرون متمادى تنها یک بار به وقوع مى پیوندد، لیکن هر عمل نادرى در صورتى که با شرایط ویژه آن در نظر گرفته شود، کارى دائمى و قانونى و قانونى عام به حساب مى آید و اساساً کار استثنایى و اتفاقى در عالم وجود ندارد؛ هر کارى در صورت تحقق شرایط آن، به طور قطعى تحقق خواهد یافت (۲۹۲) رخدادهاى تاریخى، اجتماعى و مانند آن را نباید با مطالب علّى و معلولى به هم آمیخت و ندرت و استثنایى بودن تاریخى را به حساب مساءله عقلى علیّت و معلولیت آورد.(۲۹۳) بر همین اساس، قرآن کریم به اهل کتاب معاصر نزل قرآن هشدار مى دهد که قبل از آن که عذاب مسخ دامنگیر شما نیز بشود، به قرآن که تورات و انجیل اصیل و غیرمحرّف را نیز تصدیق مى کند، ایمان بیاورید: (یا اءیها الذین اءتوا الکتاب ءامنوا بما نزّلنا مصدقاً لما معکم من قبل اءن نطمس وجوهاً فنردّها على اءدبارها اءو نلعنهم کما لعناًاءصحاب السبت و کان اءمر اللّه مفعلولاً)(۲۹۴).

۳٫ راسخ مسخ به صورت بوزینه 

راز گزینش صورت بوزین براى مسخ اصحاب سبت ممکن است این باشد که انسان حیله گر مکّار، پیوسته جانش را به سمت بوزینگى هدایت مى کنند، تا این که در نهایت مسیر مورد لعن و طرف خداوند قرار مى گیرد و نچه در درون خود، بامعجزه الهى در ظاهر او در دنیا بروز مى کند و اگر وى از امت مرحومه باشد، ممکن است در دنیا براى حفظ حیثیت رسول مکرّم یا به حرمت اهل بیت عیبش مستور بماند و در قیامت به صورت بوزینه درآید، مگر این ک ه در آن جا نیز مشمول شفاعت آن بزرگواران قرار گیرد.

بر همین اساس، قرآن به همگان هشدار مى داد، قبل از آن که اصرار بر گناه، ملکات نفسانى شما را دگرگون و این ملکات روزى ظهور کند، خود را دریابید و بدانید که معصیت و مخالفت با تکالیف الهى نظیر مخالفت با بعضى از قوانین عادى بشرى نیست که بتوان با روابط، دوستى، داد وستد و… به سلامت و بیمارى بدن امرى اختیارى است، حفظ صورت آدمى و تبدیل آن به صورت حیوانى امرى اختیارى است ؛ هر کس مى تواند با حسن اختیار یا با سوء اراده مسیر انسانیّت خویش را حفظ کند یا آن را تغییر دهد و خانه هویّت اصیل خود را مرمّت یا آن را ویران سازد.

۴٫ مسخ ملکوتى 

مسخ بر دو قسم است : ملکى و ملکوتى. مسخ ملکى اگر به معناى صرف تغییر صورت مادى با بقاى حقیقت انسانى باشد، دلیل عقلى بر استحاله آن نیست و دلیل نقلى نیز آن را ثابت مى کند چنان که ظاهر آیه مورد بحث بر آن دلالت دارد و اگر به معناى خ ارج شدن روح انسان از بدن کسى و تعلّق گرفتن آن به بدن حیوان یا گیاه یا جماد یا انسان دیگر باشد، محال است و دلیل عقلى بر استحاله آن وجود دارد؛ چنان که در مباحث تفسیرى به آن اشاره شد و دلیل نقلى هم ناظر به آن نیست.

مسخ ملکوتى آن سات که آدمى در عالم طبیعت کژراهه برود و برخلاف مسیر مستقیم انسانیت حرکت کند و روزى که حقّ ظهور مى کند و سرایر آشکار مى شود، حقیقت و درون او نیز ظهور مى یابد.

توضیح این که، انسان با هر کارى که انجام مى دهد، زمینه پیدایش ملکه اى از ملکات نفسانى را براى خود فراهم مى سازد و چنان که در مسائل علمى، گفتن و شنیدن و تمرین کردن با صور ذهنى، زمینه پیدایش صور نفسانى به صورت حال در ابتدا وبه صورت ملکه در انتها مى شود. ملکات نفسانى نیز به تدریج از حدّ عرض و کیف نفسانى مى گذرد و در جان آدمى رسوخ کرده با روح وى متّحد و صورت و فعلیت براى نفس وى مى شود؛ چون نفس تا هنگامى که با تجرّد تام بار نیابد، قابل هر صورت و فعلیتى است ؛ خواه آن فعلیت با فطرت اولیه انسان سازگار باشد یا نباشد.

فرد عادى هنگام تولد، حیوان بالفعل و انسان بالقوّه است، سپس اگر از عقل و شرع تبعیت کرد، نسان بالفعل مى گردد و اگر از راهى که ممنوع عقل و شرع است عبور کند، راه خوى حیوانى را طى کرده، در اوایل راه مانند حیوان : (اءولئک کلا نعام )(۲۹۵) و در اواخر راه از حیوان هم گمراه تر مى شود: (بل هم اءضلّ)(۲۹۶)؛ در اوایل مسیر باطل مصداق آیاتى چون (مثل الّذین… کمثل الحمار یحمل اءسفاراً)(۲۹۷) و (فمثله کمثل الکلب )(۲۹۸) است و در انتهاى مسیر، مصداق آیه (کونوا قرده خاسئین ) خواهد شد؛ یعنى اگرچه شکل ظاهرى انسان تبه کار که عرض است، شکل آدمى باشد، لیکن نفس ‍ مجرّد او که واقعیت و جوهر او را تشکیل مى دهد، بوزینه است.

البته این بدان معنا نیست که عقل انسانى که تاءمین کننده آدمیّت انسان است، به طور کلّى از بین مى رود، بلکه بدین معناست که در درگیرى با قوّه غض و شهوت و در میدان جهاد اوسط یا اکبر، به اسارت هواى امیر در مى آید.

بیان روشن تر آن که عقل و فطرت ملکوتى انسان ها در میدان جهاد اکبر و مبارزه با نفس یا شهید مى شود یافاتح یا اسیر؛ صورت اوّل آن است که فطرت انسان با شهوت و غضب درگیر شود و با وجود اصابت تیر نفس به آن به قدرى مقاومت کند و با استعاذه و پناه جویى از خداوند به نفس تهاجم کند تااز دنیا برود. چنین انسانى به لحاظ احکام و مقرّرات جهاد اکبر شهید محسوب مى گردد؛ چنان که در برخى احادیث از ثابت قدمان در میدان جهاد اکبر و مقاومت کنندگان در برابر وسوسه هاى ابلیس با عنوان شهید یاد شده است : من مات على حبّ آل محمد مات شهیداً(۲۹۹).

صورت دوم آن است که در این مبارزه چنان پیش رود که اهریمن درون را به اسارت گیرد و به امارت و فتح برسد و ولىّ خدا و معصوم گردد و دیگر شیطنت، شهوت و غضب در حرم امن وجودى او راه پیدا نکند، بلکه شیطان را به اسارت گیرد و او را به زانو درآورد؛ چنان که رسول گرامى فرمود: ((لیس منکم من اءحد إ لاّ وله شیطان. قالوا: واءنت یا رسول اللّه ؟ قال : و اءنا إ لاّ اءن اللّه اءعاننى علیه فاءسلم (۳۰۰).

صورت سوم آن است که از ابتدا، چهره موافق به شهرت و غضب نشان دهد و کاملاً تسلیم نفس حیوانى شود و در نتیجه عقل به خدمت شهوت و غضب درآید؛ زیرا این گونه نیست که نفس اماره انسان که اءعدى عدوّ وى و ترکیبى از شهوت و غضب است، پس از فتح میدان جهاد اکبر تنها به زندانى و منزوى ساختن فطرت و عقل بسنده کند، بلکه با اسیر کردن عقل آن را به خدمت خود مى گیرد: کم من عقل اءسیر تحت هوى اءمیر(۳۰۱)؛ یعنى نتیجه این مى شود، و از این پس، نفس امّاره به عقل اسیر فرمان مى دهد و مى گوید: هر چه مى خواهم تو باید امتثال کنى. سرّ این که انسان پست تر از حیوان مى شود، همین است که اگر مار و عقرب عاقل بودند، کسى نمى توانست از خطر آنه در روى زمین زندگى کند و سرّ این که انسان میتواند هر حیوانى را مهار کند، آن است که قدرت حیوان در حدّ عقل نظرى و عملى. پس اگر انسانى عقلش را در خدمت شهوت و غضب بگیرد، به مراتب درنده تر از گرگ و هر حیوان غضبان و شهوت ران از خنزیر وهر حیوان شهوت ران دیگر مى شود.

بر همین اساس مى توان گفت، گرچه در دنیا و به حسب ظاهر، انسان نوع اخیر (نوع الانواع ) است و آنچه در تحت نوع انسان است، اصناف و اشخاص هستند، ولى به حسب باطن نوعى است که در تحت خود انواع فراوانى دارد؛ انواعى که یا در دنیا آشکار مى شود، مانند آنچه براى اصحاب سبت رخ داد که ظاهر و باطن آنان بوزینه و خنزیر شد، یا در قیامت به ظهور مى رسد؛ نظیر آنچه در ذیل آیه (یوم ینفخ فى الصور فتاءتون اءفواجاً)(۳۰۲) آمده که معاذ بن حبل به رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: از مطلب بسیار مهمى پرسیدى ؛ ساءلت من عظیم من الا مر. سپس اشک از چشمان مبارک آن حضرت سرازیر شد و فرمود: ده گروه از امّت من به صورت هایى محشور مى شوند که خداى سبحان آنها رااز سایر مسلمانان جدا ساخته : یحشر عشره اءصناف من اءمّتى اءشتاتاً قد میّزهم اللّه تعالى من المسلمین و صورت هایشان را تبدیل کرده است ؛ وبدّل صورهم. سپس به همه آن گروه ها اشاره کرده، مى فرماید: بعضهم على صوره القرد و بعضهم على صوره الخنازیر و بعضهم منکوسون اءرجلهم من فوق و وجوههم من تحت، ثم یسحبون علیها و بعضهم عمیّ یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لایعقلون و بعضهم یمضغون اءلسنتهم یسیل القیح من اءفواههم لعاباً یتقذّرهم اءهل الجمع و بعضهم مقطّعه اءیدیهم و اءرجلهم و بعضهم مصلّبون على جذوع من نار و بعضهم اءشدّنتناً من الجیف وبعضهم یلبسون جباباً سابغه من قطران لاذقه بجلودهم.

فاءما الذین بصوره القرد فالقتّات من الناس و اءمّا الذین على صوره الخنازیر فاءهل السّحت واءمّا المنکوسون على رؤ وسهم فآکله الربا والعمى الجائرون فى الحکم، والصمّ البکم المعجبون باءعمالهم، والذین یمضغون اءلسنتهم العلماء والقضاه الذین خالف اءعلمالهم اءقوالهم، والمقطّعه اءیدیهم و اءرجلهم الذین یؤ ذون الجیران والمصلّبون على جذوع من نار فالسّعاه بالناس إ لى السلطان والذین اءشدّ نتناً من الجیف فالذین یتمتّعون بالشهوات واللّذات ویمنعون حقّ اللّه تعالى فى اءموالهم والّذین هم یلبسون الجباب فاءهل الفخر والخیلاء(۳۰۳).

در پایان این بحث، توجه به دو نکته سودمند است :

الف. تبدیل صورت در دنیا یا قیامت تنها تبدیل صورت مادّى نیست، بلکه هویت انسانى نیزبا حفظ انسانیّت، تبدّل پیدا مى کند و به تناسب خوى و ملکه خاصّى که پیدا مى کند، صورت حیوانى از حیوانات (که هماهنگ با آن ملکه است ) بر روى صورت انسانى مى نشیند وآن را به مثابه ماده و تحت الشعاع خود قرار مى دهد. به همین جهت است که پس از این تغییر و تبدّل، اصل شعور و ادراک انسانى و عقل و فطرت ملکوتى او از بین نمى رود، بلکه چنین انسانى موجود عاقلى است که به تنزّل و خوارى خویش واقف است وشدیداً از آن رنج مى برد؛ زیرا چنین انسانى عاقل است و وضع موجود را به خوبى ادراک مى کند؛ چنان که درباره رباخواران آمده است که متخبّطانه و دیوانه وار سر از قبر برمى دارند و مجنونانه محشور مى شوند: الذین یاءکلون الرّبوا لایقمومون إ لاّ کما یقوم الذى یتخبّطه الشّیطان من المسّ(۳۰۴)، و مقصود این نیست که رباخوار دیوانه اى است که هیچ نمى فهمد، به طورى که نه درد ظاهرى را احساس مى کند و نه درد باطنى را، و اگر اطرافیان و بستگانش از دیدن او رنج مى برند، او هیچ رمى ندارد و رنجى احساس نمى کند، بلکه مراد، مجنونى است که به جنون خود آگاه و به شدت از آن شرمنده و معذّب است.

ب. چنان که گذشت، در مسخ افزون بر تبدّل صورت مادّى، هویت نسانى انسان نیز با حفظ انسانیت تغییر مى یابد و با آن که صورت هاى مختلفى از صور حیوانى بر او عارض مى شود و مجمع انواع شده، حقایق نوع هاى مختلفى از حیوان را در دون خود جاى مى دهد. در عین حال، حقیقتاًانسان است و از عقل و شعور و فطرت انسانى برخوردار است. تبیین این مطلب بر مبناى پیشینیان چندان آسنان نبود، ولى اکنون براى همه قابل فهم است ؛ زیرا در علوم مادى ثابت شده است که بدن مادى با همه ذرّات و سلول هایش در هر چند سال تبدیل مى شود و انسانى هشتاد یا صد ساله چندین بار همه ذرات بدن او تبدّل یافته است، ولى در عین حال بدن کنونى او همان بدن قبلى اوست. نیز ممکن است با توجه به رشد شگفت انگیز علوم پزشکى در پیوند اعضا، همه اعضاى بدنى را یکى پس از دیگرى پیوند زنند و عوض کنند و در عین حال بدن کنونى وى همان بدن قبلى او و این انسان همان انسان قبل از پیوند است. براین اساس، اگر چنین کسى در بیست سالگى مرتکب سرقتى شده باشد و در سند هشتاد سالگى پس از پیوند همه اعضایش دستگیر گردد، در محکمه عدل گفته مى شود، این شخص همان سابق قبلى است و این دست همان دست قبلى است و باید قطع شود.

نفس انسان نیز چنین است و با آن که در طى تحولات مدّت عمر، صورت ها و ملکات متعددى را پذیرفته، در عین حال انسان کنونى همان انسان قبلى است ؛ گرچه به بیان امیرالمؤ منان على علیه السلام چنان انسانیت او تحت سیطره ملکات حیوانى وى قرار گرفته که گویا مرده است و تنها از صورت و ظاهر انسانى برخوردار است : فاصلوره صوره الا نسان والقلب قلب الحیوان… وذلک میّت الا حیاء(۳۰۵). آن حضرت درباره عالمان راستین مى فرماید: والعلماء باقون ما بقى الدهر(۳۰۶)، لیکن درباره عدّه اى که خود را دانشمند و عاقل مى دانند و به جاى توجه به کوثر معنوى به تکاثر مادى گرایش دارند و اگر چیزى را ندانند، حاضر نیستند به جهل خویش ‍ اعتراف کنند، علم فروش و فریبکار و مستاءکل به علم هستند، مى فرماید: اینان قبل از آن که بمیرند مرده هستند و ازانسانیت جز شکل وظاهر انسانى بهره اى ندارند؛ زیرا همه کرامت انسان به مقام خلافت او از خداست و اصل حاکم بر همه نوشتارها، گفتارها، رفتارها… این است که خلیفه خدا از آن جهت که خلیفه است، وظیفه اى جز حفظ مآثر و صیانت آثار مستخلف عنه خود ندارد.

۵٫ اقسام چهارگانه تلفیق روح و بدن 

هویت اصلى انسان را روح او تشکیل مى دهد؛ گرچه اصل بدن براى او حتمى است، لیکن شکل خاص بدن و کیفیت مخصوص آن مقوّم حقیقت او نیست. درباره تلفیق روح و بدن و رکیب قلب و قالب چهار قسم متصور است وهمه آن اقسام چهارگانه ثبوتاً ممکن و اثباتاً نیازمند دلیل است.

الف. قلب و قالب هر دو انسان معهود و متعارف باشد؛ مانند بسیارى از مردم.

ب. قلب و قالب هر دو غیر انسانى باشد(۳۰۷)؛ مانند آنچه به عنوان کیفر براى محتلان صید نامشروع سبت پدید آمد که وباش(۳۰۸) جوان، از نظر درون و بیرون بوزینه واقعى شدند و اوباش پیر، از هر دو جهت خنزیر شدند.(۳۰۹)

ج. قلب غیرانسانى و قالب انسانى باشد؛ چنان که مجاهد، ماجراى اصحب شنبه رااز این قبیل دانسته و برخى ازمتاءخران آن را اوفق به عبرت و جدر به فکرت دانسته و تاءیید کرده اند(۳۱۰).

د. قلب انسانى و قالب غیرانسانى باشد که چنین چیزى ثبوتاً ممکن و در حدّ خود نوعى از عذاب محسوب مى گردد.

هر یک از این اقسام چهارگانه اثر مخصوص به خود دارد؛ قسم اول از بحث کنونى خارج است ؛ زیرا توفیق حفظ هویّت انسانى در دنیا و آخرت از بهترین نعمت هاى الهى است وا ز هرگونه تعذیب محفوظ است. قسم دوم و چهارم که عقوبت الهى به ظاهر سرایت کرده و محسوس شده با عبرت سازگارتر و با نکال و بازدارندگى اجتماعى مناسب تر است ؛ هر چند در حافظه تاریخ کمتر سابقه دارد، مگر در جریان یهود لدود در عصر حضرت داودعلیه السلام. قسم سوم با شواهد عقلى و نقلى هماهنگ تر است ؛ زیرا آنچه در بخش جهان بینى از اینان بازگو شده و آنچه از سنّت سیّئه و سیرت خبیث این گروه حکایت شده، همگى شاهد مسخ باطن اینان و تحوّل آن به هویّت حیوانى است، نه نسخ ظاهر.

تذکر:

۱٫ گاهى کلمه مسخ بر هرگونه تغییر محرفانه که هدف اصلى چیزى را از بین ببرد، اطلاق مى شود؛ مثلاً اگر نسخه نویس در هنگام استنساخ، اغلاط فراوانى را مرتکب شود، او را به جاى ناسخ، ماسخ گویند؛ زیرا وى نسخه ننوشته، بلکه مسخ کرده است.

۲٫ در آیه مورد بحث از خنزیر سخن به میان نیامده است ؛ هر چند در آیات دیگر که همین داستان را طرح کرده یاد شده است.

۶٫ دشوارى فتواى جزمى در انسان شناسى 

انسان شناسى و شناخت سیر تاریخى پیدایش نسل بشر در دسترس ابزار عادى معرفت شناسى قرار ندارد. از این رو درباره آن فتواى جزمى صادر کردن،نه کارى است خرد. برخى مفسران براى اثبات این که هیچ بوزینه و خنزیر موجود در جهان نسل آدم نیست، دعواى اجماع مسلمانان را طرح کردند و مخالف در مساءله را اهل تناسخ دانستند؛ گروهى از قائلان به تناسخ بر این باورند که برخى از حیوانات مانند سگ، خنزیر و بوزینه از نسل انسان هاى ممسوخند وبرخى از قائلانبه تناسخ بر این پندارند که همه حیوانات ناشى ازا نسانند؛ اینان چنین گفته اند:

انسان بابالابواب است. هر نفسى اوّل به بدن انسان تعلق مى گیرد و اگر در علم و عمل کامل شد، مجرد مى شود وبه عالم ملکوت مى رود و گرنه به بدن حیوانى که در خلق و خوى مناسب آن است، منتقل مى گردد و همچنان در ابدان تردّد مى کند تا هیاءت هاى خلقى ازاو زایل شود و به آن عالم نجات یابد.(۳۱۱)

اصل تناسخ به معناى انتقال روح از بدنى به بدن دیگر، چنان که گذشت عقلاً و نقلاً باطل است و تناسخ ملکوتى، به معناى تحوّل باطن و تصور ظاهر به صورت باطن معقول و مقبول است. ادعاى باب الابواب بودن انسان به معناى یاد شده نیازمند بیّنه و برهان و چنین بیّنه و برهانى مفقود است و وجود کلاغ در ماجراى راهنمایى قابیل، براى کیفیّت دفن هابیل شاهد بر بطلان دعوى مزبور نتواندبود؛ زیرا محتمل است، بر مبناى پندار اهل تناسخ کلاغ مزبوراز انسان هاى قبل از حضرت آدم بوده است ؛ گرچه خود حضرت آدم و حواعلیهم السلام فرزند کسى نبودند.

۷٫ اراده، امر و کلمه تکوینى خدا 

همان طور که اراده تکوینى غیر از اراده تشریعى و امر تکوینى غیر از امر تشریعى است، کلمه تکوینى غیر از کلمه اعتبارى است. آنچه در جریان (کونوا قردّهً خاسئین ) مطرح است، همانا اراده، امر و کلمه تکوینى است، نه کلمه اعتبارى و ادبى. از کلمه کون چنین معهود است که براى بیان ریبط اسم و خبر به کار مى رود؛ یعنى معناى حرفى دارد؛ هرچند از آن در علوم ادبى به فعل (فعل ناقص ) یاد مى شود و گاهى به معناى اسمى (فعل تام ) به کار مى رود، لیکن در علوم عقلى ازاین کلمه به عنوان حرف، نه اسم و نه فعل یاد مى شود، مگر در مواردى که از تحقق نفسى چیزى خبر دهد که ر این حال به معناى اسم مطرح است، نه حرف.

در حکمت متعالیه از آن جهت که کون نفسى مخصوص خداى سبحان است و ماسواى خداوند داراى وجود رابط است، نه رابطى، چه رسد به وجود نفسى، اگر این کلمه درباره خداوند به کار رود، مانند: (کان اللّه…) به معناى اسمى و نفسى خواهد بود و اگر در مورد غیرخدا استعمال شود، به معناى حرفى و ربطى است، نه رابطى.

به هر تقدیر، منظور از کن در این گونه موارد همان ایجاد است و مقصود از یکون وجود است و فرق وجود وایجاد به اعتبار ملاحظه است که اگر به فاعل اسناد داده شد، کن و ایجاد خواهد بود و اگر به قابل اسناد داده شود، یکون و وجود است.

عمده آن است که انسان کامل که خلیفه خداست و آثار مستخلف عنه در او ظهور مى کند، به مقام کن نایل مى گردد که با اراده تکوینى خود که مظهر اراده تکوینى خداست، چیزى را ایجاد مى کند. تحقق این مقام ثبوتاً ممکن است ؛ هر چند اثبات خارجى آن محتاج دلیل قابل اعتماد است. برخى از مفسران (ابن عربى ) نمودارى از آن را از جریان جنگ تبوک و مشاهده شخصى از دور و صدور دستور کن اءباذر، از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را یادآور شدند:

تا بگفتى جبرئیلش هین مکن —–که تو را بس دولت است از امر کن(۳۱۲)

مفسّر مزبور (ابن عربى ) کلمه کون را که نزد دیگران حرف وجودى است، نزد خود حرف ثبوتى مى داند و بااشاره به فرق بین عین ثابت و عین خارج این دو را از هم تفکیک مى کند.(۳۱۳)

به هر تقدیر، یکى از ره آوردهاى این تعبیر، بیان سرعت اجابت تکوینى مخاطب و عدم تاءخیر و تراخى او در امتثال است ؛ یعنى به طور سریع یهود لدود بوزینه شدند: وو کان اءمر اللّه مفعولاً)(۳۱۴) و به قول ابوجعفر طبرى نباید نسبت به این مطاعن بنى اسرائیل تفکیک روا داشت ؛ به طورى که سایر مثالب آنها را واقعى تلقّى کرد، ولى جریان بوزینه شدن را تمثیل دانست.(۳۱۵)

شبهه مجاهد که گاهى وى را وادار به حمل ماجراى سبت بر تمثیل، نظیر (…کمثل الحمار)(۳۱۶) کرد و زمانى او را ملزم به حمل بر مسخ قلب به تنهایى نظیر (و طبع على قلوبهم )(۳۱۷) و (ختم اللّه على قلوبهم…)(۳۱۸) کرد، متّجه نیست ؛ زیرا او حقیقت انسان را همین هیکل محسوس مى پنداشت و مسخ کامل را مستلزم اعدام هویت انسانى و ایجاد هویّت حیوانى تلقى مى کرد و نیز چنین مى پنداشت که اگر انسان واقعاً بوزینه شود، امنیّت علمى سلب مى شود؛ زیرا در هر موردى احتمال داده مى شود که این حیوان مشهود قبلاً انسان بوده است. تفصیل حلّ این گونه شبهات مورد نیاز نیست ؛ زیرا در اثناى تفسیر و ثنایاى اشارات جواب متقن آن گذشت ؛ هر چند برخى از تفاسیر مبسوط عهده دار آن شده است.(۳۱۹)

بحث روایى 

۱٫ قصه اصحاب سبت (مجرمان روز شنبه ) 

عن الباقرعلیه السلام : و کان من السبیل والسنّه التى اءمر اللّه عزّ و جلّ بها موسى علیه السلام اءن جعل علیهم السبت فکان من اءعظم السّبت ولم یستحلّ اءن یفعل ذلک من خشیه اللّه اءدخله الجنّه و من استخفّ بحقّه و استحلّ ما حرّم اللّه علیه من العمل الذى نهاه اللّه عنه فیه اءدخله اللّه عزّ و جلّ النار و ذلک حیث استحلوا الحیتان و احتبسوها و اءکلوها من غیر یوم السبت غضب اللّه علیهم من غیر اءن یکونوا اءشرکوا بالرحمن و لا شکّوا فى شى ء مما جاء به موسى علیه السلام. قال اللّه عزّ و جلّ: (ولقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السّبت فقلنالهم کونوا قرده خاسئین (۳۲۰).

عن علیللّه بن الحسین علیه السلام : کان هؤ لاء قوم یسکنون على شاطى ء البحر نهاهم اللّه و اءنبیائه عن اصطیاد السمک فى یوم السبت قتوصّلوا إ لى الحیله لیحلوابها إ لى اءنفسهم ما حرّم اللّه فخدّوا اءخادید و عملوا صرقاً تؤ دّى إ لى حیاض یتهیاء للحیتان الدخول فیها من تلک الطرق و لایتهیّاء لهاالخروج إ ذا همّت بالرجوع منها إ لى اللجج فجائت الحیتان یوم السبت جاریه على اءمان اللّه لها دخلت الا خادید و حصلت فى الحیاض والغدران فلمّا کانت عشیه الیوم همّت بالرجوع منه إ لى اللجج لتاءمن من صائدها فرامت الرجوع فلم تقدر و بقیت لیله فى مکان یتهیاء اءخذها بلا اصطیاد لاستر سالها فیه و عجزها عن الامتناع لمنع المکان لها فکانوا یاءخذون یوم الا حد و یقولون : مااصطدنا یوم السبت و إ نّما اصدنا فى الا حد و کذب اءعداء اللّه بل کانوا آخذین لها باءخادیدهم التى عملوها یوم السبت حتى کثر من ذلک مالهم و ثائهم و تنعّموا بالنساء و غیرها لاتساع اءیدیهم، و کانوا فى المدینه نیفاً و ثمانین اءلفاً فعل هذا منهم سبعون اءلفاً و اءنکرهم الباقون کما قصّ اللّه : (و سئلهم عن القریه التى کانت حاضره البحر) الایه (۳۲۱) و ذلک اءن طائفه منهم و عظوهم و زجروهم و من عذاب اللّه خوّفوهم و من انتقامه و شدید باءسه حذّروهم بفاءجابوهم عن وعظهم : (لم تعظون قوماً اللّه مهلکهم ) بذنوبهم هلاک الاصطلام (اءو معذّبهم عذاباً شدیداً) اءجابوا القائلین لهم هذا (معذره إ لى ربّکم ) إ ذ کلفنا الا مر بالمعروف و النهى عن المنکر فنحن ننهى عن المنکر لیعلم رّبنا مخالفتنا لهم و کراهتنا لفعلهم قالوا: (ولعلّهم یتقون ) و نعظهم اءیضاً لعله ینجع فیهم المواعظ فیتقواهذه الموبقه و یحذروا عن عقوبتها. قال اللّه عزّ و جلّ: (فلما عتوا) حادوا و اءعرضوا و تکبّروا عن قبولهم الزجر (عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده خاسئین )(۳۲۲) مبعدین عن الخیر مقصّرین.

قال : فلمّا نظروا العشر الا لاف والنیف اءن السبعین اءلفاً لایقبلون مواعظهم ولایحفلون بتخویفهم إ یاهم و تحذیرهم لهم،اعتزلوهم إ لى قریه اءخرى قریبه من قریتهم و قالوا نکره اءن ینزل بهم عذاب اللّه و نحن فى خلالهم فاءمسوالیله فمسخهم اللّه تعالى کلّهم قرده و بقى باب المدینه مغلقاً لایخرج منه اءحد ولا یدخل اءحد، و تسامع بذلک اءهل القرى فقصدوهم و تسلموا حیطان البلد، فاطلعوا علیهم فإ ذا کلهم رجالهم و نساءهم قرده یموج بعضهم فى بعض، یعرف هؤ لاء الناظر معارفهم و قرباتهم و خلطائهم، یقول المطلع لبعضهم : اءنت فلان اءنت فلانه ؟ فتدمع عینه و یؤ مى براءسه نعم، فما زالوا کذلک ثلاثه اءیّام ثم بعث اللّه عزّ و جلّ علیهم مطراً و ریحاً فجرفهم إ لى البحر، و ما بقى مسخ بعد ثلاثه اءیام، و إ نما الذین ترون من هذه المصورات بصورها فإ نما هى اشباهها لاهى باءعیانها ولا من نسلها(۳۲۳).

اشاره الف. بحث از سند حدیث به لحاظ رجال و درایه به موطن خاص ‍ خود موکول مى شود.

ب. پیام اجمالى این گونه احادیث با خطوط کلى قرآن کریم موافق است.

ج. بحث تفصیلى درباره مضمون این گونه اخبار به بحث تفسیرى آیات سوره اعراف وابسته است ؛ زیرا در آن سوره از پرس و جوى وضع قریه مبتلاى به چنین تباهى و کیفر تلخ آن سخن به میان آمده است.

د. برخى از گناهان بزرگ هر چند مربوط به اصول اعتقادى نباشد، مانندگناه مطروح در آیه مورد بحث، کاشف از خبث سریره و سوء ضمیر است ؛ ازاین رو مرتکبان چنین عصیانى بدون ابتلا به کفر اعتقادى و بدون شک در مبانى اصیل دینى محکوم به چنین کیفر تلخى شده اند.

ه. وظیفه مردان الهى که امر به معروف ونهى از منکر است، در این ماجرا ملحوظ و از آنان حق شناسى شده است.

و. احتیال مرموز هرگز حق را باطل و باطل را حق نمى کند و با چنین حیله مزوّرانه اى هیچ گاه حلال خدا حرام نمى شود و حرام او حلال نمى گردد.

ز. مسخ ‌مطروح در آیه همراه با حفظ معرفت واصل ادراک هویّت انسانى است و مبناى عقلى آن در لطایف و اشارات ارائه شده است.

ح. کسانى که مسخ شدند، منقرض گسشتند و حیوانات مشهود در خارج نسل آنها نیستند؛ چنان که آنها نیز نسل حیوانات قبل از خود نبودند.

۲٫ راز خطاب به یهود عصر نزول 

عن على بن الحسین فى جاب من ساءله : یابن رسول اللّه کیف یعاقب اللّه و یوبّخ هؤ لاء الا خلاف على قبائح ما اءتاه اءسلافهم و هو یقول : (ولا تزر وزاره وزر اءخرى ؟(۳۲۴)

فقال علیه السلام : إ ن القرآن بلغه العرب فهو یخاطب فیه اءهل اللسان بلغتهم، یقول الرجل التمیمیٍّ قد اءغار قومهم على بلد و قتلوا من فیه، قد اءغرتم على بلد کذا و کذا و فعلتم کذا و کذا، و یقول العربى اءیضاً: نحن فعلنا ببنى فلان و نحن سبینا آل فلان و نحن خرّبنا بلداً کذا، لا یرید اءنّهم باشروا ذلک و لکن یرید هؤ لاء بالعذل و هؤ لاء بالامتحان اءن قومهم فعلوا کذا و کذا فیقول اللّه عزّ و جلّ فى هذه الا یات إ نما هو توبیخ اءسلافهم و توبیخ العذل على هؤ لاء الموجودین لا ن ذلک هو اللغه التى بها نزل القرآن و لا ن هؤ لاء الا خلاف اءیضاً راضون بما فعل اءسلافهم مصوّبون ذلک لهم فجاز اءن یقال اءنتم فعلتم إ ذ رضیتم قبیح فعلهم (۳۲۵).

اشاره الف. تذکره گناه نیاکان نسبت به تبار براى هشدارى، بیدارى و بالاخره بیزارى نسل کنونى از کارهاى گذشته تلخ و ناروا، سنّت ادبى و دیرپاى همه اقوام و ملل است، لیکن در صورتى که نسل قادم از فعل غابر تبرّى نکرده باشد، بلکه به آن تباهى مباهات کند، یادآورى مزبور لازم به نظر مى رسد.

ب. یهودان معاصر رسول اکرم صلى الله علیه و آله نسبت به وحى حاضر و حجت کنونى همان نیرنگى را عمال مى کردند که نیاکان آنها نسبت به حضرت موساى کلیم علیه السلام روا مى داشتند و سنّت الهى درهر عصر با حفظ خطوط کلى و صیانت عناصر محورى اجرا مى شود و هیچ گونه تحویل و تبدیلى در آن راه ندارد و همین پایدارى و استمرار آن روش، تهویلى براى تبه کاران خواهد بود.

۳٫ سرّ نام گذارى روز شنبه به سبت

عن عبداللّه بن یزید بن سلام اءنّه قال لرسول اللّه صلى الله علیه و آله و قد ساءله عن اءیّام الا سبوع فالسبت ؟ قال : یوم مسبوت و ذلک قوله عزّ و جل فى القرآن : (ولقد خلقنا السّموات والا رض و ما بینهما فى سنّه اءیّام )(۳۲۶)، فمن الا حد إ لى الجمعه ستّه اءیّام و السبت معطّل، قال : صدقت یا محمّد(۳۲۷).

عن الصادق علیه السلام… قال بعض موالیه : قلت : فالسبت ؟ قال : سبتت الملائکه لربّها یوم السبت فوجدته لم یزل واحداً(۳۲۸).

اشاره الف. با اغماض از سند،لازم است عنایت شود که پیدایش روز و شب اصطلاحى پس از آفرینش نظام کیهانى است ؛ گرچه تحقق اصل زمان مصاحب با مادّه، حرکت و طبیعت است ؛ بنابراین، نام گذارى هاى گونه گون روزها بعد از تحقّق خلقت آسمان ها و زمین است، نه همراه آن.

ب. مقصود از شش روز که ظرف آفرینش نظام مشهود کیهانى معرفى شده شش دوره است، نه شش روز ایام هفته.

ج. طبق نقل برخى از مفسران نام گذارى عرب نسبت به ایام هفته بعد از جریان حضرت مسیح علیه السلام بوده است، نه پیش از آن (۳۲۹).

د. فرشتگان از آن جهت که سبق وجودى بر نظام ماده و طبیعت داند، نه خود متزمّنند و نه عبادت هاى آنان زمانمند است، بلکه هماره قبل اززمان و بیرون از منطقه مکان به عبادت الهى اشتغال دارند وتدبیر بخشى از جهان خلقت را تحت اراده خداوندى برعهده دارند.

ه. آنچه در نشئه فراطبیعت و بدون تزمّن و تمکّن واقع مى شود، ظهورى در قلمرو طبیعت داشته و مناسب آن زمانمند مى گردد و متمکّن مى شود؛ از این جهت مى توان براى زمان خاص یا مکان مخصوص اثر ویژه قائل شد؛ یعنى همه خصوصیت هایى که براى ازمنه یا امکنه یاد مى شود، فقط به لحاظ مظروف آنه، یعنى متزّمن و متمکّن نیست، بلکه برخى از آن ها به لحاظ خود زمان و مکان است ؛ زیرا ظروف نیز در مخزن غیب وجود ملکوتى دارند و براى هر کدام اثر مخصوص است. البته محتمل است که ویژگى ظرف در مخزن غیب نیز به لحاظ مظروف غیبى باشد.

۴٫ تبدیل جمعه به شنبه 

عن الصادق علیه السلام قال : إ نّ الیهود اءمروا بالا مساک یوم الجمعه فترکوا یوم الجمعه و اءمسکوا یوم السبت فحرّم علیهم الصید یوم السبت (۳۳۰).

اشاره الف. روز جمعه طبق برخى احادیث خصوصیتى دارد که براى تفرّغ عبادى، تهذیب روح و تزکیه نفس از سایر روزها مناسب تر است. لجاجت یهود که باعث جحود بسیارى از معارف شده و مى شود، سبب ضایع شدن مساعى و جهود رهبران فکرى و مروّجان اخلاق و ناشران مآثر و آثار مردان الهى است.

ب. تبدیل جمعه به روز شنبه با تکلیف ویژه همراه بود که یهودیان با احتیال نامشروع خود حرمت آن راپاس نداشتند.

۵٫ نسخ حرمت صید روز شنبه در شریعت خاتم 

عن النبى صلى الله علیه و آله : إن اللّه عزّ و جلّ جعل کتابى المهیمن على کتبهم، الناسخ لها و لقد جئت بتحلیل ماحرّموا و بتحریم ما حلّلوا من ذلک، إ ن موسى جاء بتحریم صید الحیتان یوم السبت حتّى اءن اللّه قال لمن اعتدى منهم : (کونوا قرده خاسئین )، فکانوا و لقد جئت بتحلیل صیدها حتى صار صیدها حلالاً. قال اللّه عزّ و جل : (اءحلّ لکم صید البحر و طعامه متاعاً لکم )(۳۳۱) و جئت بتحلیل الشحوم کلّها وکنتم لاتاءکلونها(۳۳۲).

اشاره : احکام شریعت گذشته ز آنچه به خطوط کلّى فقه، اخلاق و حقوق بازمى گردد، ثابت است و شریعت کنونى مصدّق آن است، نه ناسخ آن و آنچه به خطوط جزئى بازمى گردد، خواه از سنخ منهاج و شریعت قابل نسخ باشد و خواه از سنخ حکم حکومتى، اگر دلیل معتبرى در شریعت لاحق وجود داشته باشد، نسخ مى شود. آنچه درباره شکار ماهى در روز شنبه وارد شد، از قبیل اخیر است.

۶٫ دشوارى کشف رابطه گناه با کیفر 

عن على بن الحسین علیه السلام : إ ن اللّه تعالى مسخ هؤ لاء لاصطیاد السمک فکیف ترى عند اللّه عزّ و جلّ یکون حال من قتل اءولاد رسول اللّه صلى الله علیه و آله و هتک حریمه ؟! إ ن اللّه تعالى و إ ن لم یمسخهم فى الدنیا فإ ن المعدّ لهم من عذاب الا خره اءضعاف اءضعاف عذاب هذا المسخ، فقیل : یابن رسول اللّه فإ نّا قد سمعنا مثل هذا الحدیث، فقال لنا بعض النّصاب : فإ ن کان قتل الحسین باطلاً فهو اءعظم من صید السمک فى السبت فما کان یغضب على قاتلیه کما غضب على صیادى السمک ؟

قال على بن الحسین علیه السلام : قل لهؤ لاء النّصاب : فإ ن کان إ بلیس ‍ معاصیه اءعظم من معاصى من کفر بإ غوائه فاءهلک اللّه من شاء منهم کقوم نوح یغرقون فلم لم یهلک إ بلیس لعنه اللّه و هو اءولى بالهلاک ؟ فما بالک اءهلک هؤ لاء الذین قصروا عن إ بلیس فى عمل الموبقات، و اءمهل ابلیسمع إ یثاره لکشف المخزیات ؟ و إ لاّ کان ربنا عزّ و جلّ حکیماً تدبیره حکمه فیمن اءهلک و فیمن استبقى و کذلک هؤ لاء الصائدون فى السبت والقاتلون للحسین علیه السلام یفعل فى الفریقین مایعلم اءنه اءولى بالصواب والحکمه ولایسئل عما یفعل و هم یسئلون (۳۳۳).

اشاره الف. اسماى حسناى الهى هر کدام تحت تدبیر وهدایت و حمایت اسم برتر از خود ظهور مى یابد و همه اسماى فعلى خداوند خواه در بخش ‍ مهر و خواه در بخش قهر، تحت رهبرى حکمت او جلوه مى کند؛ چنان که از حضرت على بن الحسین علیه السلام رسیده است : یا من لاتبدّل حکمته الوسائل(۳۳۴).

ب. هرگز تمثیل منطقى و قیاس فقهى و اصولى در مسائل مهم کلامى کاربرد ندارد؛ ازاین نمى توان رابطه گناه با کیفر را به آسانى کشف کرد. قتل بسیارى از پیامبران توسط بنى اسرائیل رخ داد، ولى قرآن کریم آن را سبب مسخ معرفى نکرد.

ج. آنچه مشترک بین همه گناهان است، همان خبث سریره و سوء نیت است که آثار مشؤ وم آن در باطن شخص گنه کار پدید مى آید و در معاد ظاهر مى گردد.

۷٫ تداوم نسل مسوخ 

عن عبدالصمد بن برار قال : سمعت اءبا الحسن علیه السلام یقول : کانت القرده و هم الیهود الذین اعتدوا فى السبت فمسخهم اللّه قروداً(۳۳۵).

عن الصادق عن اءبیه عن جده : قال : المسوخ من بنى آدم ثلاثه عشر صنفاً… فاءمّا القرده فکانوا قوماً ینزلون على شاطى ء البحر، اعتدوا فى السبت فصادوا الحیتان فمسخهم اللّه قرده (۳۳۶).

عن الرضاعلیه السلام : حرّم القرده لا نه مسخ مثل الخنزیر و جعل عظه و عبره للخلق دلیلاً على ما مسخ على خلقه و صورته و جعل فیه شبه من الا نسان لیدّل على اءنّه من الخلق المغضوب علیه (۳۳۷).

عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله : إ ن اللّه تعالى لم یجعل لمسخ نسلاً و لا عقباً و قد کانت القرده والخنازیر قبل ذلک (۳۳۸).

عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله : ما مسخ اللّه من شى ء فکان له عقب و نسل (۳۳۹).

عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله : إ ن اللّه لم یمسخ فیدع له نسلاً اءو عاقبه (۳۴۰).

عن على بن الحسین علیه السلام : فمسخهم اللّه تعالى کلّهم قرده… نعم فمازالوا کذلک ثلاثه اءیام ثم بعث اللّه عزّ و جلّ علیهم مطراً وریحاً فجرفهم إ لى البحر و ما بقى مسخ بعد ثلاثه اءیّام و إ نّما الذین ترون من هذه المصورات بصورها فإ نّما هى اءشباهها لا هى باءعیانها ولا من نسلها(۳۴۱).

عن ابن عباس : فمسخهم اللّه تعالى عقوبه لهم و کانوا یتعاوون و بقوا ثلاثه اءیّام لم یاءکلوا و لم یشربوا و لم یتناسلوا ثمّ اءهلکهم اللّه تعالى و جاءت ریح فهبّت بهم و اءلقتهم فى الماء و ما مسخ اللّه اءمّه إ لاّ اءهلکها و هذه القرده و الخنازیر لیست من نسل اءولئک ولکن مسخ اءولئک على صوره هؤ لاء. یدل علیه إ جماع المسلمین على اءنّه لیس فى القرده والخنازیر من هو من اءولاد آدم و لو کانت من اءولاد الممسوخین لکانت من بنى آدم (۳۴۲).

اشاره الف. بوزینه و خنزیرى که درباره مسخ بنى اسرائیل عنود مطرح است، از جنس بوزینه و خنزیر موجود خارجى بوده و اطلاق این عناوین بر آن ممسوخ ‌ها حقیقى است.

ب. بوزینه ها و خنزیرهاى کنونى از سنخ و جنس بوزینه و خنزیر معنون در آیه مورد بحث هستند، نه خود آنها و نه از نسل آنها؛ زیرا روایات دیگر به خوبى دلالت بر انقراض مسوخ و هلاکت آنها دارد و این سخن، یعنى هلاکت مسوخ، به علماى آگاه به این رشته اسناد داده شده است. به عنوان نمونه، شهید ثانى (قده ) در مسالک پس از نقل قول به عدم صلاحیت مسوخ براى تذکیه بر اثر نجاست آنها، و تضعیف این قول و پس از نقل قول اکثر اصحاب به طهارت، اختلاف آنان را در قبول و عدم تذکیه نقل کرده و پس از ترجیح فتواى ماتن، یعنى محقق، به عدم قبول تذکیه و اظهر دانستن این فتوا، جامع ترین روایات ماءثور در شمارش مسوخ را که حدیث محمد بن حسن اشعرى از حضرت امام رضاعلیه السلام است، نقل کرده، سپس ‍ مى گوید: قالوا هذه المسوخ کلها هلکت و هذه الحیوانات على صورها(۳۴۳)؛ یعنى فقها گفتند همه مسوخ هلاک شده اند و حیوانات کنونى شبیه آنهایند؛ نه خود آنها و نه نسل آنها.

تذکّر: آنچه در نسخه جواهر(۳۴۴) آمده موهم آن است که مطلب هلاکت همه مسوخ فقط سخن شهید ثانى است ؛ زیرا در جواهر، فعل مفرد به این صورت ثبت شده است : قال : و هذه المسوخ…؛ در حالى که ازمسالک کاملاً استفاده مى شود که این مطلب سخن همگان است.

۸٫ نقش اصرار بر گناه در مسخ 

عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله :…فقد کان اءملى لهم حتّى اءشروا و قالوا: إ نّ السبت لنا حلال و إ نما کان حرم على اءولادنا و کانوا یعاقبون على استحلالهم السبت، فاءمّا نحن فلیس علنا حرام و مازلنا بخیر، منذ استحللناه و قد کثرت اءموالنا و صحّت اجسامنا ثمّ اءخذهم اللّه لیلاً و هم غافلون. فهو قوله : (واحذروا) اءن یحلّ ربکم مثل ما حلّ بمن تعدّى و عصى (۳۴۵).

اشاره : چون تحویل باطن بدون سیر تدریجى نیست، اگر گناه به صورت حال یا در حدّ ملکه درآمد، باطن متحول نمى گردد و اگر بر اثر استمرار و عزم عنودانه و تصمیم لدودانه به صورت فصل مقوّم درآمد، همراه با مسخ درون خواهد بود.

۹٫ کیفر مسخ براى لهو، شرب خمر و غنا 

عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله : سیکون قوم یبیتون و هم على شرب الخمر واللهو والغنا، فبینما هم کذلک مسخوا من یلتهم واءصبحوا قردهً و خنازیر و هو قوله (واحذروا) اءن تعتدوا کما اعتدى اءصحاب السبت…(۳۴۶).

اشاره الف. همان طور که قبلاً بازگو شد، مسخ ملکوتى به معناى تحول باطن، مطلبى است معقول و اگر دلیل معتبرى بر آن دلالت کند، مقبول خواهد بود.

ب. سرایت از باطن به ظاهر و شکل ظاهر به صورت باطن نیز ممکن است وا گر دلیل معتبرى آن راتثبیت ند، کاملاً مورد قبول خواهد بود.

ج. غالب موارد مسخ ملکوتى همان اقتصار بر باطن است و ظهور آن در ظاهر به معاد موکول مى شود.

۱۰٫ نقش توسّل به مجارى فیض

عن على بن الحسین علیه السلام : اءمّا إ ن هؤ لاء الذین اعتدوا فى السبت لو کانوا حین همّوا بقبیح اءعمالهم ساءلوا ربّهم بجاه محمّد آله والطّیّبین اءن یعصمهم من ذلک اءعصمهم و کذلک الناهون لو ساءلوا اللّه عزّ و جلّ اءن یعصمهم بجاه محمّد و آله الطیبین لعصمهم و لکن اللّه عزّ و جلّ لم یلهمهم ذلک و لم یوفقهم له فجرت معلومات اللّه فیهم على ما کان مسطّره فى اللّوح المحفوظ(۳۴۷).

اشاره الف. توسل به مجارى فیض خاص، مانند ولایت اولاى الهى براى همگان نافع است ؛ زیرا هم تبه کار، توفیق توبه از گناه و تناهى از منهى عنه را پیدا مى کند و هم ناهى از منکر از نفوذ ویژه امر به معروف و نهى از منکر برخوردار مى شود.

ب. سبب محرومیّت گروه هاى مزبور از الهام توسل به ولایت، ادامه تباه کارى خود آنهاست.

۱۱٫ مراد از مابین و خلف

عن الباقر و الصادق علیهم السلام اءنهما قالا: لما بین یدیها) اءى لما معها ینظر إ لیها من القرى (وما خلفها) نحن، و لنا فیها موعظه (۳۴۸).

اشاره الف. سنّت الهى از آسیب تحویل و گزند تبدیل مصون است ؛ ازاین رونسبت آن به حاضر و قادم یکسان است ؛ یعنى صبغه تاءدیب و تنبیه و کیفرى آن براى معاصران و متاءخّران مساوى است.

ب. چیزى که نسبت آن به حال و آینده یکسان باشد، هشدارى است براى مکلّفان عصر تعذیب و مکلفان آینده که اگر هر کدام گرفتار اعتدا گردند و از محدوده حکم الهى تعدّى کنند، چنین خطرى در کمین آنهاست.

ج. اصل سنّت خدا در گستره زمان، اعم از ماضى و حال و آینده و پهنه زمین، اعم از شرق و غرب و شمال و جنوب یکسان است، لیکن هشدار، انذار، تبلیغ و… نسبت به گذشتگانى که قبل از حادثه به سر مى بردند، معنا ندارد؛ از این جهت سنّت هایى که بغه اندازه دارد، مخصوص مخاطبان حال وآینده است ؛ گرچه زیر بناى اصل سنّت همگانى و همیشگى است.

د. اختصاص موعظت چنین رخدادى به مردم با تقوا با مباحثى که ذیل آیه (…هدىً للمتّقین )(۳۴۹) گذشت، قابل تبیین است (۳۵۰).

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *