آیه ۵۷- و ظللّنا علیکم الغمام و انزلنا علیکم المنّ و السّلوى کلوا من طیّبت ما رزقناکم و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون
گزیده تفسیر
کفران و معصیت بنى اسرائیل و نیز سر پیچى آنان از نبرد با عمالقه براى ورود به بیت المقدس، سبب سرگردانى چهل ساله آنان در صحراى باز و سوزان سینا و سپس محرومیت آنان از نعمت هایى شد که در آن موقعیت بر ایشان نازل مى شد. خدایى که وسیله عبور از دریا را بدون امکان مادى فراهم کرد، راه مرور دشت باز را بدون راه بندهاى عادى بست.
با شکایت بنى اسرائیل از گرماى شدید و تقاضاى حضرت موسى علیه السلام خداى منان ابرى را سایبان آنان قرار داد که از آن نسیم خنکى مى ورزید، و در پى شکواى از گرسنگى، منژ و سلوى را بر آنان فرو فرستاد.
غمام و ابر مزبور، مانع حرارت بود اما مانع نور و روشنایى آفتاب نبود؛ چنان که براى تاءمین خنکى، حامل نم و رطوبت معتدل بود اما حامل باران نبود، و چنین سایه بان دادنى مى تواند همتاى سایر نعمت هاى مبذول بر بنى اسرائیل مایه امتنان باشد.
آنچه از مخزن غیب یا از فضاى بالا بر بنى اسرائیل نازل مى شد غذاهاى متنوع یا اعم از مادى و معنوى نبوده است، بلکه من و سلوى، به دلالت لفظ اکل (کلوا) برخوردن مادى، دو ماءکول و نعمت مادى بوده است.
منّ، چیزى شبیه ترنجبین و به شیرینى عسل بوده که خداوند بدون رنج و زراعت به بنى اسرائیل ارزانى مى کرده است. این ماده چونان شبنم بر روى سنگ ها و برگ هاى درختان مى نشست و منجمد مى شد و بنى اسرائیل آن را جمع مى کردند. سلوى نیز که طعامى بسیار لذیذ و بنابر معروف، پرنده اى شبیه کبوتر و اندکى خردتر از آن بود، نعمتى خاص محسوب مى شد، آن سان که شایسته یادآورى جداگانه است.
امر اباحى و ترخیصى کلوا و جمله کلوا من طیّبات ما رزقناکم به نهى وارد درباره ذخیره سازى منّ و سلوى اشاره دارد. مراد این است که با ذخیره کردن روزى طیب و غذاى حلال و پاکیزه و لذیذ، آن را به خبیث و حرام مبدل نکنید. همچنین من در عبارت یاد شده اگر مفید بعض باشد، مشعر به قلّت اکل است ؛ کم خورى مادام که به زیان دستگاه گوارش منتهى نگردد در تزکیه روح سهم بسزایى دارد. البته بنى اسرائیل نافرمانى کرده، در اخذ آن اسراف و از آن ذخیره کردند.
خداى سبحان در پایان آیه با مخاطب قرار دادن رسول اکرم صلى الله علیه و آله یا مومنان معاصر نزول قرآن، مى فرماید: تبه کاران اسرائیلى که عصیان کردند و با شکر و سپاس با نعمت هاى ما روبه رو نشدند مى پنداشتند با تخلف هایشان به ما ستم کردند، غافل از این که تنها در حق خود ستم روا داشتند و ظلم همان گونه که صدور آن از خداوند قبیح و ممتنع است، وقوع آن بر خداوند نیز محال است.
عدول از خطاب به غیبت در این بخش از آیه، اعلام عدم شایستگى بنى اسرائیل براى خطاب بر اثر استمرار آنان در ظلم و نا سپاسى: کانوا… یظلمون و نیز مشتمل بر نوعى افشاگرى نسبت به آنهاست.
ساحت قدس الهى از آسیب ستم مصون است، لیکن چون مظاهر الهى در معرض نصرت دوستان و ظلم دشمنان واقع مى شوند، اگر به پیامبر یا امام هر عصر که از مظاهر الهى و عهده دار نشر ماءثر الهى و آثار دینى است، ظلم شود به منزله آن است که به خداوند ستم شده است. گذشته از این، مصحح کاربرد ضمیر جمع و متکلم مع الغیر درباره خداى یگانه و یکتا: و ما ظلمونا، بزرگ داشت مقام ربوبى یا لحاظ فرشتگان مدبرات امور است.
انسان مالک حقیقى همه شؤ ون خود نیست، بلکه امین خدا بر ودیعه الهى نفس است ؛ از این رو تعطیل و تبدیل احکام علمى و حکم عملى نفس، خیانت در امانت، و تحکیم و تاءمیر حسّ و خیال و وهم و شهوت و غضب بر عقل، ظلم به مهم ترین شان حیاتى نفس است.
راز حصر بازگشت این ظلم به خود ظالمان نیز آن است که هر معصیتى انسان عاصى را با نظام قانون مند منسجم و هماهنگ هستى و با فطرتى که جزئى از پیکره آن نظام است درگیر مى کند، که نتیجه اى جز شکست و سقوط و انزواى انسان از این مجموعه ندارد.
تفسیر
ظللّنا: تظلیل، یعنى سایبان قرار دادن. صیغه تفعیل، کثرت، مبالغه و شدت آن را مى فهماند؛ یعنى سایبان گسترده و مستمر براى حراست شما قرار دادیم. واژه ظلّ گاهى در مورد ساتر محمود به کار مى رود، مانند:ولا الظلّ ولا الحرور (۱۲۱۴)، دانیه علیهم ظللها(۱۲۱۵)،و زمانى در مورد ساتر مذموم استعمال مى شود؛ نظیر:و ظلّ من یحموم (۱۲۱۶)، الى ظلّ ذى ثلاث شعب….(۱۲۱۷)
الغمام: جمع غمامه (مثل سحاب جمع سحابه ) به معناى سحاب (ابر) است. تنها تفاوت آن دو، مطابق نظر بعضى (۱۲۱۸) در این است که غمام به ابر رقیق و نازک گفته مى شود و مقصود از ابر سفید که از بعضى (۱۲۱۹) نقل شده، ظاهرا همین است.
اصل غمام از غم به معناى پوشانیدن است و به ابر، از این جهت غمام گفته مى شود که آسمان یا نور خورشید را مى پوشاند و به اندوه نیز، از این رو غم اطلاق مى شود که باعث پوشش قلب انسان و سبب ستر و سرور و شادى دل مى گردد.
تذکر: آنچه در فضا پدید مى آید به لحاظ لوازم، آثار و مقارنات ویژه اى که دارد به نام هاى متعدد نامیده مى شود؛ مانند غمام، سحاب، ضباب، قتام و… که توضیح هر یک و تمایز آنها ا هم بر عهده فقه اللغه است.
المنّ: براى منّ معانى مختلفى ذکر شده و قرطبى شش معنا براى آن ذکر کرده است:
۱- ترنجبین (ترشحات و شیرابه اى برگ و ساقه هاى گیاه خار شتر)(۱۲۲۰) که مختار بیشتر مفسران است.
۲- صمغ و شیره اى شیرین.
۳- عسل
۴- نوشیدنى شیرین
۵- نان شیرین نرم و برآمده (رقاق)
۶- هر آنچه خداوند بدون رنج و زراعت، به بنده اش ارزانى مى کند و از همین قبیل است روایت نبوى که مى گوید: کماء(قارچ ) از مصادیق منّ است که خداوند بر بنى اسرائیل نازل کرد و آب آن شفاى چشم است.(۱۲۲۱)
تذکر: معناى اخیرمنّبا معناى لغوى آن هماهنگ است ؛ زیرا منّ، یعنى احسان، و اگر بر یک روییدنى خاص، مانند قارچ، منّ گفته مى شود براى آن است که بدون رنج کاشت و زحمت داشت، سودبرداشت حاصل مى شود.
وى سپس مى گوید:
روایت شده است که منّ چیزى همانند برف بوده که از طلوع فجر تا طلوع آفتاب (۱۲۲۲) بر آنان نازل مى شد و هر کس به مقدار قوت روزانه اش از آن بر مى گرفت و اگر چیزى از آن را ذخیره مى کرد فاسد مى شد، مگر آنچه در روز جمعه براى روز شنبه ذخیره مى شد؛ زیرا شنبه روز عبادت آنان بود و در آن روز از آسمان چیزى فرود نمى آمد.(۱۲۲۳)
بعضى نیز آن را به معناى انجیر گرفته اند و از بعضى دیگر نقل شده که:
منّ میوه درختى بود، همچون صمغ صافى و پاکیزه، مانند شهید مصفاى خوش طعم.(۱۲۲۴)
در سفر خروج تورات نیز چنین آمده:
منّ مایعى بود که همچون شبنم از آسمان فرود مى آمد و بر سنگ و برگ و درخت مى نشست… و مانند تخم گشنیز، سفید و طعمش مانند قرص هاى عسلى بود.(۱۲۲۵)
بلاغى رحمه الله علیه مى نویسد:
در تورات عبرى رایج نیز همین اسم (منّ) آمده است… بعضى از مفسران آن را به معناى ترنجبین گرفته اند، در حالى که مستند قابل اعتمادى ندارد.(۱۲۲۶)
از مجموع آنچه گذشت به دست مى آید که منّ چیزى شبیه ترنجبین بوده است، نه خود آن، و مراد مفسرانى که آن را به این معنا گرفته اند، شاید همین باشد.
السلوى: براى کلمه سلوى نیز چند معنا نقل شده است ؛ صاحب منهج الصادقین (۱۲۲۷) آن را به معناى مرغ سمانى (مرغى که در زبان ترکى بلدرچین و اهل خراسان آن را کرک مى نامند) گرفته و از اکثر مفسران نقل مى کند که سلوى پرنده اى است از گنجشک بزرگ تر و از کبوتر خردتر، به شکل سمانى،نه خود سمانى ؛ چنان که درباره منّ نیز گفته شد: چیزى شبیه ترنجبین است، نه خود آن. معناى سومى نیز از بعضى نقل شده که سلوى به معناى عسل است (۱۲۲۸)و در سفر خروج تورات نیز چنین آمده:
سلوى مرغانى شبیه کبوتر هستند که گروهى پرواز مى کنند و چون بر روى زمین مى نشینند، سطح زمین را مى پوشانند.(۱۲۲۹)
در قاموس کتاب مقدس نیز آمده است:
سلوى از آفریقا به صورت گروهى حرکت مى کنند و به شمال مى روند… این مرغ ها از راه دریاى قلزم مى آیند و خلیج عقبه و سوئز را قطع مى کنند و وارد شبه جزیره سینا مى شوند و از شدت خستگى راه به آسانى با دست گرفته مى شوند و چون پرواز کنند غالبا نزدیک زمین باشند.(۱۲۳۰)
تذکر: در این که سلوى جمع است یا مفرد، سه قول نقل شده است: قول خلیل که مى گوید: جمع است و مفردش سلواه است، و قول کسایى که مى گوید: مفرد است و جمعش سلاوى است و قول اخفش که مى گوید: جمعى است که مفردى ندارد یا جمع و مفردش یکى است ؛ همانند خیر و شرّ.(۱۲۳۱)
اگرچه قول اخفش را فیّومى نیز در مصباح اللغه اختیار کرده، لیکن قول خلیل اولى است ؛ زیرا مؤ یّد به بیتى از اشعار عرب است که خلیل به آن استشهاد کرده و از این رو آلوسى در روح المعانى قول خلیل را ترجیح داده است.
کلوا: جمله کلوا در تقدیرقلنا کلوااست (یعنى به آنان گفتیم بخورید…)، لیکن براى اختصار و دلالت ظاهر کلام، حذف گردیده است.امر در کلوا براى ترخیص و اباحه است. البته گاهى خوردن براى سدّ رمق و حفظ اصل حیات واجب مى شود، لیکن چنان وجوب عارضى خارج از حیطه اصل تجویز و اباحه است. کلمه من در من طیبات (۱۲۳۲) اگر براى تبعیض باشد، مشعر به قلّت اکل است که کم خورى، اگر به زیان دستگاه گوارش منتهى نگردد، در تزکیه روح سهم بسزایى دارد.
طیّبات: طیّبات جمع طیّب است و طیّب به غذایى گفته مى شود که هم لذیذ باشد و هم حلال ؛ چنان که بعضى از مفسران (۱۲۳۳) به آن تصریح کرده اند.
تناسب آیات
این آیه نیز همانند آیات گذشته بعضى از نعمت هایى را که خداى سبحان بر بنى اسرائیل ارزانى داشته، یادآورى مى کند که هشتمین و نهمین آنهاست و در سوره اعراف آیه ۱۶۰ نیز با همین تعبیرها(جز علیکم که در آن آیه به علیهم تبدیل شده ) تکرار شده است.
پس از آن که بنى اسرائیل از دریا نجات پیدا کردند و از مصر بیرون آمدند موسى علیه السلام به آنان امر کرد که وارد بیت المقدس شوید و با عمالقه بجنگید.
آنان در جواب گفتند:اذهب انت و ربّک فقاتلا انا هیهنا قاعدون (۱۲۳۴)،تو و خدایت بروید و با آنان بجنگید که ما همین جا باقى مى مانیم و خارج نمى شویم. از این رو خدا بر آنان غضب کرد و چنین مقدر شد که چهل سال در همان بیابان سرگردان بمانند و از ورود به بیت المقدس محروم باشند:فانها محرّمه علیهم اربعین سنه یتیهون فى الارض (۱۲۳۵). از این رو آنان در بیابانى مسطح و هموار که نه کوهى داشت و نه خیمه و سایبانى تا آنها را از گرماى شدید آفتاب ایمن سازد، حرکت مى کردند و پس از استراحت شب، صبحگاهان خود را در جایگاه اول مى دیدند. از گرما نزد حضرت موسى شکایت بردند و از او خواستند تا از خدا حلّ مشکل آنان را درخواست کند. با تقاضاى موساى کلیم، خداى منّان ابرى را سایبان آنان قرار داد که از آن نسیم خنکى مى وزید. گفتند از گرما رهایى یافتیم، اما طعامى نداریم تا سدّ رمق کنیم. خداوند منّ و سلوى را بر آنان فرو فرستاد.(۱۲۳۶) آیه مورد بحث به این دو نعمت و به ناشکرى بنى اسرائیل در برابر آن اشاره مى کند.
ویژگى هاى سایبان بنى اسرائیل
غمام مزبور براى حراست از تابش آفتاب در صحراى باز سینا ایجاد شد. از این رو چنین بر مى آید که داراى ویژگى هاى متعدد بوده است:
۱ مانع حرارت بوده است.
۲ مانع نفوذ نور و روشن کردن نبوده است.
۳ حامل باران نبوده و به تعبیر دیگر نظیر سحاب ثقال (۱۲۳۷) نبوده است.
۴ حامل نم و رطوبت معتدل بوده تا خنکى را تاءمین کند؛ چنان که برخى از آن به میغ نم دار، یاد کرده اند.(۱۲۳۸) چنین تظلیلى مى تواند همتاى سایر نعمت هاى مبذول بر بنى اسرائیل مایه امتنان قرار گیرد و گرنه ابر عادى که روزانه در مناطق گونه گون به وفور یافت مى شود، مورد منت نخواهد بود.
نکاتى درباره منّ و سلوى
۱- مقصود از نزول در انزلنا هم مى تواند نزول از مخزن غیب باشد، به جهت این که این نعمت ها از خزانه الهى فرو فرستاده مى شود؛ نظیر…و انزل لکم من الانعام ثمانیه اءزواج (۱۲۳۹)،و انزلنا الحدید(۱۲۴۰)و هم ممکن است نزول از فضاى بالا باشد، چون یکى از معانى که براى منّ بیان مى شود این است که این کلمه ماده شیرینى همچون عسل بود که چون شبنمى از آسمان فرود مى آمد و بر روى سنگ ها و برگ هاى درختان مى نشست و منجمد مى شد و بنى اسرائیل آن را جمع مى کردند، و معناى معروف سلوى نیز پرنده اى است که از آسمان فرود مى آمد.
تذکر: گرچه انزال گاهى به معناى اضافه یعنى پذیرایى ضیف و مهمان است، لیکن در آن جا گفته مى شود:انزلت فلانا اءى اءضفته و امّا انزال المنّ و مانند آن به همین معنایى است که بیان شد.
۲- ششمین معنا که براى منّ از قرطبى (۱۲۴۱) نقل شد(هر آنچه خداوند بدون رنج و زراعت، بر بنده اش منت بگذارد) لازمه اش عدم انحصارمنّ در مصداق خاصى از نعمت هاى مادى است. پس شامل هر نعمتى که خداوند در آن بیابان بر بنى اسرائیل ارزانى داشت مى شود که از جمله آن سلوى است. مطابق این معنا، که روایت نبوى الکماه من المنّ…(۱۲۴۲) و جمع آوردن کلمه طیّبات مؤ یّد آن است، ذکر سلوى بعد از منّ از قبیل ذکر خاص بعد از عام و از جهت اهمیت ویژه اى است که آن خاص دارد و روشن است که سلوى چه به معناى عسل باشد یا مرغ سمانى یا پرنده اى دیگر، طعامى بسیار لذیذ و نعمتى خاص به حساب مى آید و شایسته یاد آورى جداگانه است.
این معنا اگر چه با حدیث نبوى مزبور تاءیید مى شود و بعضى (۱۲۴۳) از ارباب لغت نیز صریحا آن را اختیار کرده اند و سبب رفع اختلاف بین معناى مختلفى است که براى منّ ذکر شده است (زیرا هر کدام اشاره به مصداقى از مصادیق دارد)، لیکن خلاف ظاهر آیه ۶۱ همین سوره است که از قول بنى اسرائیل مى فرماید: لن نصبر على طعام واحد، چون ظاهرش این است که آنچه بر بنى اسرائیل نازل مى شد غذاى متنوّعى نبوده است.
۳- اگر چه در معناى من و سلوى اختلاف شده است، ولى غالب لغویان، مفسران و مورخان اتفاق دارند که مراد از این دو واژه، نعمت هاى مادى است که خداوند بر بنى اسرائیل نازل مى کرد. پس این که برخى سلوى را به معناى مطلق چیزى که باعث طیب خاطر و تسکین نفس مى شود گرفته، اعم از این که از مادیات باشد یا از معنویات، بلکه ظهور سلوى را در معنویات دانسته (۱۲۴۴)، مناسب سیاق آیه نیست ؛ زیرا در ادامه آیه مورد بحث چنین آمده است:کلوا من طیّبات ما رزقناکم و روشن است که اکل، ظهور در اکل مادى دارد و سبب ظهور منّ و سلوى، در دو ماءکول مادى مى شود، گرچه تباینى با معناى سلوت و تسلّى و آرامش دل ندارد.
تذکر: جمله کلوا من طیّبات ما رزقناکم (۱۲۴۵) ممکن است اشاره به نهیى باشد که نسبت به ذخیره کردن منّ و سلوى صادر شد و در توضیح واژه منّ گذشت ؛ یعنى ما به آنان گفتیم تنها از طیّبات و روزى حلال و پاکیزه بخورید و با ذخیره کردن آن، به حرام و فاسد مبدّلش نسازید، ولى آنان با ظلم و معصیت، طیّب را به خبیث تبدیل کردند و از این طریق بر خود ستم کردند، نه این که بر ما ستمى روا داشته باشند.
التفات از خطاب به غیبت
عدول از خطاب به غیبت و ما ظلمونا (و این که با چند تعبیر مشافهه اى با آنان رو در رو سخن گفت، اما در جمله ظلمونا به طور غایبانه درباره آنها سخن مى گوید) هم براى اعلام این نکته است که جنایات و معاصى شما مخاطبان اقتضا دارد که شایسته خطاب باشید و هم مشتمل بر نوعى افشاگرى نسبت به آنان است
(۱۲۴۶) ؛ یعنى با مخاطب قرار دادن پیامبر یا مومنان در عصر نزول قرآن مى فرماید: تبه کاران اسرائیلى با این تخلف هایشان مى پنداشتند که به ما ستم مى کردند، غافل از این که تنها در حق خود ستم روا داشتند ؛ نه طاعتشان نفعى به خدا مى رساند و نه معصیتشان ضرورى ؛ زیرا خدا غنى حمید است: واللّه غنّى حمید.(۱۲۴۷)
بازگشت ظلم به ظالم
جمله و ما ظلمونا اگر ناظر به ستم و عصیان در ارتباط با خصوص امر کلوا من طیبات باشد، تقدیرش چنین است: (( فعصوا و لم یقابلوا النعم بالشکر و ما ظلمونا)) ؛ یعنى ما به آنان گفتیم از طیبات بخورید، ولى آنان عصیان کردند و با شکر و سپاس با نعمت هاى ما رو به رو نشدند، ولى بداننند که ظلم آنان به خودشان مى رسد و اگر اشاره به ظلم هاى سابق آنها (نظیر گوساله پرستى و درخواست رویت حسى خداوند )باشد، تقدیرى لازم نمى آید.(۱۲۴۸)
تذکر:
۱- حصر بازگشت ظلم به خود ظالمان، صرف نظر از این که از مجموع نفى و اثبات در و ما ظلمونا به دست مى آید، از تقدیم مفعول انفسهم بر فعل یظلمون نیز استفاده مى شود.
۲- مجموع بین ماضى کانوا و مضارع یظلمون دلیل بر استمرار آنان در ظلم و ناسپاسى است.
لطایف و اشارات
۱- عبور از دریا، تحیّر در صحرا!
سراسر گیتى ستاد الهى است ؛ زیرا للّه جنود السموات و الارض (۱۲۴۹)؛ و ما یعلم جنود ربک الّا هو(۱۲۵۰). گاهى پیک مهر خدا وسیله عبور از دریا را بدون امکان مادى فراهم مى کند و زمانى راه مرور دشت باز را بدون راه بندى عادى مى بندد. از این رو بنى اسرائیل از دریا به سرعت گذشتند، ولى در صحرا سرگردان شدند و تفصیل این تفاوت در طى تحریر آیه (تیه (۱۲۵۱)) خواهد آمد.
از مجموع این داستان بر مى آید که همه وسایل زندگى بنى اسرائیل در طى چهل سال در بیابان تحیّر تامین شده است، هر چند اثبات کیفیت آن، محتاج تاریخ قابل اعتماد یا حدیث معتبر است. تامین آب آنان را مى توان از نمونه ضرب عصا به حجر به دست آورد، ولى تامین پوشاک زنده ها، کفن مرده ها… با کیفیتى که در جوامع تفسیرى آمده است، نیازمند پژوهش دیگر است، لیکن حاجتى به چنین تحقیق نیست.
۲- بشیر رحمت و نذیر نقمت
تظلیل غمام گاهى بشیر رحمت است، نظیر آیه مورد بحث و زمانى نذیر نقمت است ؛ مانند: عذاب یوم الظله (۱۲۵۲)؛ ان یاتیهم اللّه فى ظل من الغمام.(۱۲۵۳)
طبرى نزول ملائکه بدر را همان غمام رحمت دانسته است.(۱۲۵۴) راغب بهد از نقل روایتى که مفاد آن سایه نداشتن حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله در حال راه رفتن است، گفت: براى تاویلى است که در غیر این موضوع بیان مى شود.(۱۲۵۵)
برخى از بزرگان فنّ حکمت چنین تاویل کردند:
الف: رسول گرامى صلى الله علیه و آله به نحو استواء مظهر همه صفات الهى است.
ب: مظهریت مستوى مانند تابش در خط استواء است.
ج: چیزى که در مرکز استواى هستى است، هنگام تابش نور سموات و ارض سایه ندارد.
د: چون هیچ ظلّى در جلو، دنبال و پهلوى مظهر تام و مستوى هستى نیست، همه محیط اطراف او روشن است.
ه: اگر هیچ ظل و حجابى درهیچ طرف نباشد امکان شهود و دیدن همه جوانب مطرح است. از این رو حضرت رسول و همچنین حضرت وصى پشت خود را مانند جلو مى دیدند.(۱۲۵۶)
گر چه ظاهر آیه که بیش از ترتیب ذکرى را به همراه ندارد، این است که تظلیل بعد از بعث و احیاى قوم حضرت موساى کلیم بود، لیکن مقدار بعدیت و فصل طولانى را نمى توان از آیه استحضار کرد. آنچه از تاریخ و حدیث بر مى آید این است که فاصل طولانى بین آن دو حادثه وجود داشت ؛ یکى در فضاى طور هنگام مکالمه و دیگرى در وادى تیه، یعنى صحراى سوزان سینا بود.
۳- هر ستمى ستم در حق خویش است
آنان که به جاى شکر و سپاس، با گناه و ستم با روزى هاى طیب خداوند رو به رو مى شوند، به خویش ستم کرده اند و سبب خسران و زیان خویشتن مى شوند ؛ زیرا هر معصیتى انسان عاصى را با نظام قانونمند، منجسم هماهنگ هستى درگیر مى سازد و او را در جهتى خلاف جهت مستقیم فطریش سوق مى دهد و بدون تردید درگیرى با نظام هستى به این وسعت و قدرت، و با فطرتى که جزئى از پیکره آن نظام است، نتیجه اى جز شکست ندارد و سبب سقوط و انزواى انسان از این مجموعه متّحد و هماهنگ مى شوند ؛ زیرا حرکت در خلاف جهت قوانین و سنت هاى حاکم بر این نظام. حرکتى بر خلاف موج و شکننده و خرد کننده و اعلام درگیرى و جنگ با صاحب این نظام است:
فان لم تفعلوا فاءذنوا بحرب من اللّه و رسوله (۱۲۵۷) که بر هر چیزى قادر است. افزون بر این که آیاتى ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت اءیدى الناس (۱۲۵۸)، و ما اءصابکم من معصیبه فبما کسبت ایدیکم (۱۲۵۹)، و لو ان اهل القرى امنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و لارض و لکن کذّبوا فاءخذناهم بما کانوا یکسبون (۱۲۶۰) و ان اللّه لا یغیّر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم (۱۲۶۱) کاملا دلالت دارد مه انسان جزئى از پیکره و بدنه متحد و مرتبط الاجزاى عالم امکان است و مظالم و گناهان او فساد در برّ و بحر را پى دارد (چنان که محاسن و اطاعت ها و صلاح او برکات سماء و ارض رادر پى دارد) ؛ فسادى به طور طبیعى، آتش آن هم دامن خود انسان تبه کار را مى گیرد و هم موجودات دیگر خشکى و دریا را. امام صادق مى فرماید:حیاه دواب البحر بالمطر فاذا کفّ المطر ظهر الفساد فى البحر و البر، ذلک اذا کثرت الذنوب و المعاصى.(۱۲۶۲)
یکى از مصادیق بارز این سنت قطعى الهى، رفتار یهود بود. کفران و معصیت بنى اسرائیل سبب سرگردانى چهل ساله آنان دربیابان سینا و سپس محرومیت آنان از نعمت هایى شد که در آن موقعیت برایشان نازل مى گردید و این حقیقى است که هم در کتاب هاى تارخى و تفسیرى و هم در تورات فعلى به آن اشاره شده است. در برخى تفاسیر آمده است:
حق تعالى با ایشان شرط کرده بود که زیاده از مقدار کفایت، از منّو سلوى بردارند. مگر روز جمعه که براى روز شنبه بردارند و اگر خلاف این کنند و زیاده از قدر کفالت بردارند و ذخیره کنند آن را برایشان منقطع گرداند. اینان به شرط مذبور وفا نکرده، در اخذ آن اسراف کردند و از آن ذخیره ساختند. حق تعالى آن نعمت از ایشان باز گرفت و آنچه ذخیره نهاده بودند تباه گردانید و در حدیث آمده که اگر بنى اسرائیل معصیت نکردندى و ذخیره ننهادندى هرگز هیچ طعامى فاسد نشدى.(۱۲۶۳)
در سفر خروج تورات نیز آمده است:
خداوند فرمود: هر کس به قدر به خوراک خود از این غذا برگیرد… و موسى بدینشان گفت: زنهار، کسى چیزى از این تا صبح نگاه دارند، لیکن به موسى گوش ندادند، بلکه بعضى مقدارى از آن غذا را تا صبح نگاه داشتند و غذاهایى را نگاه داشته بودند کرم خورد و متعفن شد و مسى از دست آنها عصبانى گشت.(۱۲۶۴)
هر آنچه از طرف خداوند به بنده امر مى شود، براى منفعت خود اوست و هر آنچه از آن نهى مى شود مقصود، دفع ضرر از اوست ؛ نه نفعى از اطاعت بنده به خدا مى رسد و نه ضررى از معصیت وى به خداوند خواهد رسید و این حقیقت، همان است که در آیه لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت (۱۲۶۵) به آن اشاره گردیده و هم آیه ان احسنتم اءحسنتم لانفسکم و ان اءساتم فلها…(۱۲۶۶) و هم حدیث قدسى فکلّ عمل ابن آدم له اءو علیه (۱۲۶۷) به آن ناطق است.
۴- معناى ظلم به خود
سبب ظلم، جهل علمى یا جهالت عملى است. همان طور که قبلا بازگو شد، معرفت نفس و محبت نفس مطمئنه مانع هر گونه گژ راهه رفتن است و کژ راهه رفتن چیزى جز ظلم به نفس نخواهد بود. معناى ظلم به نفس این است که انفس ملک خداست و انسان، امین اللّه است و باید این ودیعه الهى را به طور سالم به مالک اصلى آن برساند و هیچ کس مالک خود نیست: لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حیاتا و لا نشورا(۱۲۶۸)، اءمّن یملک السمع و الابصار….(۱۲۶۹)
نفس که ودیعه الهى است احکام علمى و حکم عملى دارد که تعلیم و تحصیل آنها رعایت امانت خداست و تعطیل و تبدیل آنها خیانت در امانت محسوب مى شود.
تحکیم حسّ و خیال و وهم بر عقل نظرى در بخش اندیشه و تاءمیر شهوات و غضب بر عقل عملى در بخش انگیزه، ظلم به مهمترین شان حیاتى نفس است. از این رو عاصیان اولین ستمى که روا مى دارند بر هویت اصیل خویش است که خلیفه خداست، لیکن هر بار تبه کار مى تواند توبه کند و مشمول عنایت خداى غفار شود. سرگذشت عبرت آموز بنى اسرائیل سند گویایى در این باره است:
اناس عصوا دهرا فعادوا بخجلهٍ فقلنا لهم اءهلا و سهلا و مرحبا(۱۲۷۰)
۵- نکته نفى ظلم از خداوند
با توجه به این که نفى وصف یا هر چیزى از چیز دیگر، در صورتى صحیح است که اثبات آن نیز صحیح باشد یا توهم صحت آن بشود(از این رو درباره دیوار گفته نمى شود: نمى بیند یا ظلم نمى کند) پس چگونه خداوند، ظلم آنان را نسبت به خودش نفى کرده است، با آن که اساسا اثبات ظلم به خداوند تصور نمى شود؟!
استاد علامه طباطبایى رحمه الله علیه در بحث روایى، پاسخ این شبهه را روایت امام موسى بن جعفرعلیه السلام در ذیل آیه مورد بحث مى داند که مى فرماید: ان اللّه اءعزّ و اءمنع من ان یظلم اءو ینسب نفسه الى الظلم ولکنّه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته، ثمّ انزل اللّه بذلک قرآنا على نبیّه فقال:و ما ظلمونا ولکن کانوا انفسهم یظلمون. قال الرواى: قلت: هذا تنزیل ؟ قال: نعم (۱۲۷۱)؛ زیرا مقصود از جمله خلطنا بنفسه این است که انبیا و اوصیا و ائمه را با خودش جمع بسته و سپس ظلم را از این جمع نفى کرده است و این است نکته نفى ظلم از خداوند در جمله و ما ظلمونا. سپس مى گوید: چنان که بزرگان و اعاظم نیز از جانب خدمت گزاران و معاونان خود سخن مى گویند و چیزى را نفى یا اثبات مى کنند.(۱۲۷۲)
تحقیق مطلب چنین است:
الف: اوصاف و افعال ثبوتى یا سلبى که درباره خداى سبحان مطرح است بخشى به حکمت نظرى، یعنى بود و نبود و بخشى به حکمت عملى، یعنى باید و نبایدارتباط دارد.
ب: آنچه به حکمت نظرى باز مى گردد اگر حقیقت هستى یا کمال هستى باشد و هیچ نقص مفهومى، ماهوى، امکان ذاتى یا فقرى نداشته باشد براى خداوند ثابت است و هر چه به عدم یا عدمى باز گردد و با یکى از نقص هاى یاد شده همراه باشد از خداوند مسلوب است. بنابراین، معیار اسماى ثبوتى و صفات اثباتى مشخص شد و میزان اسماى سلبى و اوصاف منتفى معلوم گشت.
ج: آنچه به حکمت عملى باز مى گردد، اگر حسن باشد و حسن آن با برهان عقلى یا دلیل قاطع و معتبر نقلى ثابت شود، از خداوند صادر مى شود و اگر قبیح باشد و قبح آن با دلیل کافى اعم از عقلى و نقلى اثبات شده باشد، از خداوند صادر نمى گردد.
د: ویژگى ظلم این است که صدور آن از خداوند قبیح و وقوع آن بر خداوندمحال است. هر چند بازگشت قبح صدور ظلم به امتناع صدور است، لیکن در همه موارد این اصل محفوظ است که اگر صدور چیزى واجب شد، مراد واجب از خداست، نه بر خدا و اگر صدور چیزى ممتنع باشد، مراد امتناع از خدا است نه بر خدا.البته صدور ظلم طبق تحلیل نهایى به امتناع از اوباز مى گردد، ولى وقوع ظلم براو امتناع روشن و مستقیم دارد؛ یعنى هیچ ممکن نیست چیزى یا کسى ستمى را بر خداوند که هستى محض و حقیقت صرف است، تحمیل کند.
ه: همان طور که در حکمت نظرى برخى از اسما و اوصاف طبق پندار ملحدان و مشرکان به خداوند اسناد داده مى شود و قرآن کریم ذات مقدس الهى را از لوث همه آنها طاهر مى داند، نظیر شریک داشتن، در حکمت عملى نیز چنین است ؛ عده اى بر اثر خلط مقام ذات و مقام فعل، برخى از کارها را به مقام ذات الهى اسناد داده و آنها را واقع بر ذات خداوند مى پنداشتند و قرآن کریم ساحت قدس الهى را از آسیب آن کارها مصون مى داند؛ مانند ظلم که گروهى مى پنداشتند مى توانند به خداوند آسیبى برسانند و بر او ستم کنند. قرآن کاملا ذات مقدس خداوند را محفوظ مى داند؛ چنان که سود اطاعت مطیعان به خدا نمى رسد، ضرر عصیان نیز به خدا نمى رسد.
و: مظاهر الهى مانند دین خدا و انبیا و اولیاى او در معرض نصرت دوستان و ظلم دشمنان واقع مى شوند و آیاتى از قبیل ان تنصروا اللّه ینصرکم (۱۲۷۳) و من ذا الذى یقرض اللّه قرضا حسنا…(۱۲۷۴).شاهد آن است که کار مربوط به مظاهر الهى، به خداوند اسناد داده مى شود. آنچه درباره آیه فلمّا اسفونا انتقمنا منهم (۱۲۷۵) وارد شده که خداوند منزه از تاءسف و مبراى از تاءثر است و تاءسف و تاءثر اولیاى الهى به خداوند اسناد داده شده (۱۲۷۶)، از همین باب است.
ز: روایاتى که بر اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام تطبیق شده از قبیل تمثیل است، نه تعیین. بنابراین، مقصود از خلطنا بنفسه این است که پیامبر یا امام هر عصر که عهده دار نشر مآثر الهى و آثار دینى است، اگر مورد ظلم قرار گیرد به منزله آن است که به خداوند سبحان ستم شده است. این مطلب جامع که حکم مظاهر الهى به خداوند اسناد داده مى شود در عصر حضرت موساى کلیم و هارون علیه السلام بر آن ذوات مقدس تطبیق مى شود و در اعصار دیگر بر رهبران معصوم دیگر و هیچ اختصاصى به معصوم معین ندارد. البته قضایاى شخصى که راجع به معصوم هاى معین است، خارج از بحث خواهد بود.
یکى از وجوه تصحیح ضمیر جمع و متکلم مع الغیر درباره خداى سبحان که یگانه و یکتاست همین است که مدبّرات امور، یعنى فرشتگان مخصوص در اسناد مزبور لحاظ مى شوند.
بحث روایى
۱- تطبیق آیه بر ولایت اهل بیت علیه السلام
عن العسکرى علیه السلام: قال اللّه عزّوجلّ: واذکروا یا بنى اسرائیل اذظلّلنا علیکم الغمام لمّا کنتم فى التّیه یصیبکم (تقیکم (۱۲۷۷)) حرّ الشمس و برد القمر…کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا نعمتى و عظّموا من عظّمته و وقّروا من وقّرته ممّن اءخذت علیکم العهود و المواثیق لهم محمد و آله الطیبین.
ثم قال علیه السلام: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: عباد اللّه علیکم باعتقاد ولایتنا اءهل البیت و ان لاتفرقوا بیننا و انظروا کیف وسّع اللّه علیکم حیث اءوضح لکم الحجه لیسهّل علیکم معرفه الحقّ ثمّ وسّع لکم فى التقیّه لتسلموا من شرور الخلق ثمّ ان بدّلتم و غیّرتم عرض علیکم التوبه و قبلها منکم و کونوا لنعلم اللّه شاکرین (۱۲۷۸).
اشاره الف: با صرف نظر از سند، انسان کامل از آن جهت که مظهر اسم اعظم الهى است هماره مجراى فیض خاص خداست، هر چند ممکن است وجود عنصرى او زمانا متاءخر باشد، لیکن وجود ملکوتى و نورانى او از علل وسطیّه محسوب مى شود. مخصوصا با عنایت به این که برخى از انسانهاى کامل صادر اول یا ظاهر اولند.
ب: آنچه از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله رسیده، مطابق اصول کلى و خطوط جامع اسلام است که در هر شریعتى ظهور خاص پیدا مى کند و نعمت هاى الهى که در ذیل حدیث به آنها اشاره شده، قابل ستایش و سپاس است.
۲- برترى آنچه بر رسول اکرم صلى الله علیه و آلهنازل شد
عن الحسین بن على علیه السلام قال:ان یهودیّا من یهود الشام و اءحبارهم قال لامیرالمومنین علیه السلام فى اءثناء کلام طویل: فان موسى بن عمران قد اءعطى المنّ و السلوى فهل فعل بمحمدصلى الله علیه و آله نظیر هذا؟ قال له على علیه السلام: لقد کان کذلک و محمدصلى الله علیه و آله اءعطى ما هو اءفضل من هذا، ان اللّه عزّوجلّ اءحلّ له الغنائم ولامّته ولم تحل لاحد غیره قبله. فهذا اءفضل من المنّ و السلوى. قال له الیهودى فان موسى علیه السلام قد ظلّل علیه الغمام ؟ قال له على علیه السلام لقد کان کذلک و قد فعل ذلک لموسى فى التّیه و اءعطى محمداصلى الله علیه و آله اءفضل من هذا؛ ان الغمامه کانت لمحمدصلى الله علیه و آله تظلّه من یوم ولد الى یوم قبض فى حضره و اءسفاره. فهذا اءفضل ممّا اءعطى موسى علیه السلام.(۱۲۷۹)
اشاره الف: با اغماض از سند لازم است عنایت شود که تشریع از تکوین جداست ؛ آنچه براى قوم حضرت موساى کلیم به برکت دعاى آن حضرت علیه السلام پدید آمد نعمت تکوینى بود و آنچه در شریعت خاتم صلى الله علیه و آله به عنوان غنایم تحلیل شد حکمى تشریعى است.
ب: حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله مظهر اسم اعظم الهى است و همان طور که کتاب او، یعنى قرآن کریم، مهیمن بر همه کتاب هاى آسمانى است خود آن حضرت نیز بر همه انبیا و اولیاى الهى علیه السلام هیمنه و سیطره و نفوذ دارد؛ هر چه بر آنان نازل شد بر حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در صورت لزوم نازل شدنى بود. گذشته از آن که در جریان ماءموریت غمام در مدینه و ساختن مسجدى به همین نام (۱۲۸۰) در برخى از تواریخ آمده است.
۳- برخى از مصادیق منّ و سلوى
عن العسکرى علیه السلام:و انزلنا علیکم (المنّ) الترنجبین کان یسقط على شجرهم فیتناولوه (والسلوى ) السمائى طیرٌ اءطیب طیرٍ لحما یسترسل لهم فیصطادونه (۱۲۸۱).
عن الصادق علیه السلام قال:قال رسول اللّه الکماه من المنّ و المنّ من الجنّه و مائها شفاء العین (۱۲۸۲).
عن على بن اءبى طالب علیه السلام قال:قال رسول اللّه: الکماه من المنّ الذى نزل على بنى اسرائیل وهى شفاء للعین و العجوه التى من البرنى من الجنّه و هى شفاء من السمّ(۱۲۸۳).
اشاره الف: آنچه در حدیث اول به عنوان معناى منّ ذکر شد مى تواند مصداق آن باشد ؛ یعنى اگر واژه منّ مصداق دیگرى مانند قارچ داشته باشد منافى با تطبیق آن بر ترنجبین نیست ؛ زیرا ممکن است منّ عنوان جامعى باشد، که مصادیق زیادى تحت آن مندرج است.
ب: آنچه از حدیث دوم و سوم بر مى آید این است که قارچ از مصادیق منّ است، بدون اشعار به حصیر یا تفسیر، و این که برخى از نعمت ها از بهشت است بعد از تنبه به معناى جامع بهشت مى تواند ناظر به برکات ویژه اى باشد که بر آنها مترتب است.
۴- زمان نزول منّ و سلوى
عن الصادق علیه السلام:نومه الغداه مشومه تطرد الرزق و تصفر اللون و تقبحه و تغیّره ان اللّه یقسم الارزاق ما بین طلوع الفجر الى طلوع الشمس. و ایّاکم و تلک النّومه و کان المنّ و السلوى ینزل على بنى اسرائیل ما بین طلوع الفجر الى طلوع الشمس. فمن نام تلک الساعه لم ینزل نصیبه و کان اذا انبته فلا یرى نصیبه احتاج الى السؤ ال و الطلب (۱۲۸۴).
اشاره الف: گرچه روزى هر کس مقدّر است و رازق همگان خداى سبحان است، لیکن آنچه در قلمرو طبیعت و منطقه حرکت، یعنى دنیا تنظیم مى شود، تغییرپذیر و قابل اشتراط است. از این رو ممکن است برخى از مکانها یا زمانها شرط خاص و تاءثیر مخصوص براى دریافت رزق حلال و کامل داشته باشد.
ب: همان طور که احیاى لیله القدر سهم مؤ ثرى در تحصیل رزق حلال و کامل مادّى و معنوى دارد، ممکن است احیاى بین الطلوعین و اشتغال به نماز، دعا، مطالعه، تدبّر، تحقیق و پژوهش مآثر و آثار دینى، سهم به سزایى در نیل به رزق مبسوط و حلال مادى و معنوى داشته باشد؛ یعنى بین الطلوعین هر روز به مثابه لیله القدر یا یوم القدر همان روز است. بنابراین، محتواى این گونه احادیث محذور ثبوتى ندارند، عمده اثبات آن است که نیازمند فحص بالغ درباره رجال و درایه احادیث مزبور است.
۵- ضمیر جمع در ما ظلمونا و مراد از ظلم به انفس
عن على علیه السلام:… و اءمّا قوله و ما ظلمونا ولکن کانوا انفسهم یظلمون فهو تبارک اسمه اءجلّ و اءعظم من ان یظلم ولکنّه قرن اءمناءه على خلقه بنفسه و عرّف الخلیفه جلاله قدرهم عنده و ان ظلمهم ظلمه بقوله و ما ظلمونا ببغضهم اءولیاءنا و معونه اءعدائهم علیهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون اذ حرّموها الجنّه و اءوجبوا علیها خلود النّار(۱۲۸۵).
عن محمد بن یعقوب عن اءبى جعفر قال: سئلته عن قول اللّه عزّوجلّ:و ما ظلمونا ولکن کانوا انفسهم یظلمون. قال: ان اللّه اءعظم و اءعزّ و اءجلّ و اءمنع من ان یظلم ولکنّه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته حیث یقول انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین امنوا، یعنى الائمه منّا(۱۲۸۶).
عن العسکرى علیه السلام:و ما ظلمونا لمّا بدّلوا و قالوا غیر ما به اءمروا و لم یفوا بما علیه عوهدوا لانّ کفر الکافر لا یقدح فى سلطاننا و ممالکنا کما ان ایمان المومن لا یزید فى سلطانناولکن کانوا انفسهم یظلمون یضرّون بها لکفرهم و تبدیلهم (۱۲۸۷).
اشاره الف: سلب محمول از موضوع گاهى به نحو سلب و ایجاب، یعنى تناقض است و زمانى به نحو عدم و ملکه. آنچه از خداوند سلب شد اگر ثبوت آن مستلزم نقص اصل ذات و صفات ذاتى او باشد، به نحو سلب در مقابل ایجاب، یعنى تقابل تناقض، مسلوب است وگرنه به نحو عدم و ملکه.
ب: گاهى عدم و ملکه بودن به لحاظ توهم ملحدان و تخیّل مشرکان و مانند آن است که نفى مظلومیّت از خداوند سبحان مى تواند از برخى جهات به لحاظ توهم امکان آن باشد. از این رو از سنخ عدم و ملکه محسوب مى گردد.
تذکر: بحث ظلم به نفس در بخش لطایف و اشارات مطرح شد.
بازدیدها: 327