آیه 16 – اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين.
گزيده تفسير
از منظر قرآن، عرصه حيات دنيوى انسان، ميدان تجارت رابح با خدا يا تبادل باير با شيطان است. سرمايه اين تجارت نيز، هدايت درونى (فطرت) و بيرونى (وحى)، نيروهاى ادراكى و تحريكى و عمر آدمى است. اگر اين سرمايه در راه تحصيل عقايد حق و اعمال صالح صرف شود تجارت سودآور و اگر در غير آن صرف شود تبادل زيانبار است. در اين تجارت گرچه اركان شش گانه (فروشنده، خريدار، كالا، بها، سند و شاهد) وجود دارد، ليكن بر خلاف تجارتهاى رايج بشرى، فروشنده، عين كالا و خريدار عين بهاست ؛ زيرا فروشنده حقيقت هستى خود را مى دهد و خريدار نيز لقاى خود را نصيب فروشنده مى كند. منافقان در بازار دنيا سرمايه هدايت را فروخته، ضلالت مى ستاند و چون سرمايه را باخته اند راهى براى تحصيل سود يا سرمايه جديد ندارند. كسى كه با سوء اختيار خود سرمايه هستى خويش را بفروشد، ديگر هدايت پذير نيست.
تفسير
در آغاز اين سوره مباركه، قرآن كريم به عنوان كتاب هدايت پرهيزكاران معرفى شد: (ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين) و اوصاف اهل تقوا كه در حقيقت شرايط بهره مندى از قرآن است، تبيين شد و پايان بخش آن، جمله (اولئك على هدى من ربهم اولئك هم المفلحون) (752) بود.
پارسايان كه از پايگاه معرفتى و هدايتى الهى برخوردارند، زمينه بهره ورى از قرآن را دارند و از آن بهره مى برند، ولى منافقان كه سرمايه فطرت و هدايت خويش را فروختند و راه ضلالت در پيش گرفتند، از آن رو كه فاقد آن پايگاه فكرى و هدايتى هستند، از قرآن كريم بهره اى نمى برند و در آيه محل بحث درباره آنان مى فرمايد: (اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين)
عرصه حيات انسان، ميدان تجارت است
قرآن كريم دنيا را مركز تجارت مى داند و هدايت فطرى، قدرت فهم، نيروى كار و عمر آدمى را سرمايه اى اين تجارت مى شمارد كه اگر در راه تحصيل عقايد و معارف الهى و اعمال صالح صرف شود تجارتى است بى خسارت و سود آور و اگر در غير اين راه صرف شود تجارتى است بى خسارت و سودآور و اگر در غير اين راه صرف شود تجارتى زيانبار است: (والعصر# ان الانسان لفى خسر # الا الذين امنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصعوا بالصبر) (753) پس اگر كسى با سرمايه هاى علمى و عملى خود به تجارت با خدا نپرداخت و سود نبرد و چيزى نيندوخت و نياموخت، او به حقيقت، اهل خسارت است.
واژه بيع، شراء، اشتراء، تجارت، ربح و خسران، در قرآن كريم نشانه آن است كه صحنه زندگى و عرصه حيات آدمى ميدان تجارت او با خدايا تبادل با شيطان است وگرنه جايى براى اين تعابير نبود. مراد از مبايعه و بيعت در آياتى مانند ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله) (754) همان بيع با خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و بيع و تجارتى كه در آياتى مانند (واحل الله البيع) (755) و (لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجاره عن تراض منكم) (756) آمده، ناظر به تجارتهاى دنيوى است و با تجارتى كه در آيه كريمه (هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم) (757) آمده، مصداقا متفاوت است، نه مفهوما.
تجارت پرسود و تبادل زيانبار
قرآن كريم تجارت سودآور انسانها با خدا مى فرمايد:
(يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم # تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون # يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار…) (758) آيا مى خواهيد شما را به تجارتى كه مايه رهايى از كيفر دردناك الهى است هدايت كنم ؟ آن تجارت اين است كه در قدم اول كه مرحله اعتقاد است، به خداى سبحان و رسولش ايمان آوريد و در قدم بعدى كه مرحله عمل است، با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنيد و اين تجارت برايتان بهتر است اگر بدانيد. ره آورد اين تجارت از يك سو مغفرت الهى و از سوى ديگر رهايى از عذاب الهى و دستيابى به بهشت جاويدان است.
خداى سبحان جان پاك و مال پاكيزه مومنان را از آنان مى خرد و در برابر آن بهشت محسوس و لقاى خود را كه بهشت معقول است مى دهد: (ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه) (759) و از اين تجارت به عنوان تجارت رابح و غير باير ياد مى كند: (يرجون تجاره لن تبور).
تجارت از ديدگاه قرآن كريم دو نوع است: تجارت رابح و سودمند و تجارت باير و زيانبار. تجارت رابح همان تجارت انسان با خداوند است و تجارت باير تجارت وى با غير خدا. تجارت با غير خدا از آن رو باير ناميده شده كه همانند سرزمين خشك و باير، بى حاصل و بى ثمر است. كسى كه از سرمايه هاى انسانى خود در تجارت با خدا بهره نبرد او سرمايه خود را باخته و مغيون است و روز قيامت كه ظرف ظهور تغابن است، نه ظرف حدوث آن: (يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن) (760) غبن سرمايه باختگان آشكار خواهد شد و خداى سبحان به اينان مى فرمايد: (و كنتم قوما بورا)؛ (761) شما ملتى باير هستيد كه هرگز ثمر نمى دهيد.
تذكر: آنچه در آيه محل بحث آمده نفى ربح است و هيچ استلزامى بين آن و بين بقاى سرمايه نيست تا گفته شود: استناد از آيات ديگر، خسران و زوال سرمايه است، زيرا ممكن است نفى ربح با زوال سرمايه جمع گردد.
لطايف و اشارات
1- وجه اشتراك و افتراق تجارت بشرى و الهى
داد و ستد متعارف بشرى مشتمل بر چهار ركن است: فروشنده، خريدار، كالا و بها (بايع، مشترى، مثمن و ثمن) و اين اركان چهارگانه كاملا از يكديگر جدا و متمايز است ؛ زيرا فروشنده كالايى را عرضه مى كند و خريدار با بهايى كه مى پردازد، متاع مزبور را با شرايط خاص مالك مى شود، خواه فروشنده از رهگذر اين داد و ستد سودى ببرد يا بر اثر فروش متاع خود مغبون گردد.
داد و ستد مهم، افزون بر اركان ياد شده دو ركن ديگر نيز دارد: يكى سند (قباله) و ديگرى شاهد. اما تجارت انسان با خدا كه در قرآن كريم تبيين شده، از يك سو با تجارتهاى رايج و متعارف بشرى مشترك و از سويى ديگر با آن متغاير است.
وجه اشتراك آن در اشتمال بر اركان شش گانه مزبور است. خداى سبحان در تبيين اركان ششگانه تجارت الهى مى فرمايد: (ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون وعدا عليه حقا فى التوريه والانجيل والقرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به وذلك هو الفوز العظيم) (762) در اين تجارت، خريدار: خداى سبحان، فروشنده: انسان مومن، مورد معامله: جان پاك و مال پاكيزه، بها: بهشت ابدى، شاهد: انبياى الهى و قباله و سند رسمى و امضا شده آن: كتابهاى آسمانى آنان، مانند تورات و انجيل و قرآن كريم است.
اما وجه افتراق تجارت الهى با تجارت بشرى آن است كه تجارت با خدا درجاتى دارد و در برخى از درجات آن گرچه اركان چهارگانه (فروشنده، خريدار، كالا و بها) وجود دارد؛ ليكن فروشنده عين كالا و خريدار عين بهاست و فرقشان تنها به اعتبار است (اتحاد بايع و مبيع و اتحاد مشترى و ثمن)؛ زيرا در اين نوع تجارت، فروشنده حقيقت هستى خود را مى دهد و لقاى خريدار را مى گيرد.
توضيح اين كه، گاهى تفاوت فروشنده و كالا (بايع و مبيع) و همچنين تفاوت و خريدار و بها (مشترى و ثمن) حقيقى است، زيرا فروشنده كالايى خاص (جز هستى خود) را مى فروشد و خريدار نيز با پرداخت بهايى خاص (غير از لقاى خود) متاع فروشنده را خريدارى مى كند. پس كالا و بها چيزى جز هستى فروشنده و لقاى خريدار است، ولى گاهى تفاوت فروشنده و كالا و همچنين مشترى و بها اعتبارى است، زيرا فروشنده، حقيقت هستى خود را مى دهد و مشترى نيز به جاى هر چيز ديگر لقاى خود را نصيب فروشنده مى كند و به او اجازه ملاقات و ديدار خود را مى دهد.
خداى سبحان مولايى است كه به عبد مملوك خود مى گويد: هستى و آنچه در اختيار توست، از آن من است و من به تو وكالت مى دهم تا خود را به من يا به ديگرى (شيطان و…) بفروشى. حال اگر هستى خود را به من فروختى آزاد خواهى شد و اگر به ديگران فروختى برده و بنده آنان خواهى شد. در اين جا فروشنده با كالايى كه مى فروشد، يكى است و مشترى نيز با بهايى كه در اختيار فروشنده قرار مى دهد يكى است و مشترى نيز با بهايى كه در اختيار فروشنده قرار مى دهد يكى است، گرچه ادراك اين وحدت و عينيت در ناحيه مشترى قرار مى دهد يكى است، گرچه ادراك اين وحدت و عينيت در ناحيه مشترى و بها دشوار است، زيرا لقاى الله غير از ذات اوست ، ليكن تحليل مقام اشترانشان مى دهد كه خريدارى خدا، وصف ذات او نيست، از اين رو اگر مرحله اشتراى واجب به خوبى بررسى گردد، معلوم مى شود كه چندان فاصله اى با مرحله و ثمن ندارد.
مومنان متوسط خود را به خداى سبحان مى فروشند تا در مقابل آن، الهى رضايت نمى دهند. اينان افزون بر (خدمت تجرى من تحتها الانهار) خواستار رسيدن به بهشت لقاى الهى هستند: (فى مقعد صدق عند ملك مقتدر)، (763) تا با نظارت روى، نظارت وجه خدا بهره آنان گردد: (يومئذ ناضره # الى ربها ناظره). (764)
2- عينيت فروشنده و كالا در معامله با شيطان
عينيت فروشنده و كالا اختصاص به تجارت انسان با خدا ندارد، بلكه در تجارت انسان با شيطان نيز محقق است. كسى كه خود را به شيطان مى فروشد، ديگر مالك و صاحب اختيار خود نيست و خداى سبحان چنين تجارتى را بدترين معامله مى داند: (بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله)، (765) (ولبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون) (766) منافقان در بازار دنيا سرمايه فطرت و هدايت خويش را مى فروشند و ضلالت مى ستانند و اگر آدمى سرمايه ظاهرى را بفروشد، چون بايع غير از سرمايه است، راه براى تحصيل سرمايه جديد ندارد و منافقان و كافران كه خود به شيطان فروختند همه راههاى كسب و سود را بر روى خود بسته اند: (فما ربحت تجارتهم)؛ چنانكه راه تحصيل سرمايه مجدد را نيز مسدود كرده اند.
شيطان نيز كه مشترى حقيقت انسانهاى منافق، كافر و تبهكار است، چنين نيست كه پس از خريدارى و تملك و نيز اسير كردن انسان خريدارى شده، نيست كه پس از خريدارى و تملك و نيز اسير كردن انسان خريدارى شده، بر او منت گذارد و آزادش كند، بلكه در دنيا انسان خود فروخته را تحت ولايت خويش مى گيرد و همواره به زبان او سخن مى گويد و با چشم او مى نگرد: اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا فباض و فرخ فى صدورهم ودب و درج فى حجورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم و در آخرت نيز قرين آنان است: (حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى وبينك بعد المستشرقين فبئش القرين) (767) و آنان از حشر با شيطان در رنجند. پس كسى كه سرمايه هستى خود را باخت، ديگر هدايت پذير نيست: (و ما كانوا مهتدين) و اين بر اثر سوء اختيار خود اوست.
تعبير قرآن درباره منافقان كه هدايت دادند و در عوض آن ضلالت گرفتند، تعبيرى حقيقى است، نه مجازى ؛ زيرا آنان فطرت توحيدى و سرشت اصيل خود را از دست داده اند و شيطان كه در كمين گم شدگان و دورافتادگان از مسير فطرت و صراط دين است، آنان را تحت ولايت خود مى گيرد، و اگر عناوين مزبور تفاوتى با خريد و فروش يا سود و يا زيان كالاهاى تجارى دنيا دارد، تنها به لحاظ مصداق است، نه مفهوم جامع آن.
3- ره آورد تجارت با خدا
قرآن كريم همانند كتب آسمانى پيشين، انسانها را به تجارت با خداى سبحان دعوت مى كند و ره آوردهاى گوناگون اين تجارت را نيز به خوبى تبيين مى كند.
ره آوردهاى تجارت با خدا از پيروزى بر دشمن در ميدانهاى جهاد اصغر آغاز مى شود و به لقاى الهى پايان مى پذيرد و حلقات ميانى آن نيز فضايل فراوانى است كه مغفرت و بخشش گناهان، رهايى از عذاب دردناك الهى و دستيابى به بهشت جاويدان نمونه اى از آنهاست.
مزاياى ياد شده گرچه همه آنها ره آورد تجارت انسان با خداست، اما بين آنها تفاوت فراوانى است ؛ كمترين ثمره تجارت انسان با خدا پيروزى بر دشمن است و چون چنين بهره اى با ديگر ثمرات قابل سنجش نيست، در قرآن كريم پس از تبيين تجارت معنوى، با تغيير سياق در آيه اى مستقل، حقيقت آن بيان شده است: (يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم… و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المومنين) (768)
ره آورد ديگر تجارت الهى بخشش گناهان است: (يغفر لكم ذنوبكم) و پس از آن رهايى به بهشت: (ويدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبه فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم) (769) و سر اين كه در مقام تبيين دستاوردهاى تجارت الهى سخن از مغفرت گناهان پيش از راهيابى به جنت آمده، اين است كه بهشت دارالسلام است و تا انسان از سلامت كامل برخوردار نشود به وصال دارالسلام نخواهد رسيد.
خداى سبحان ابتدا گناهان تبهكاران را مى آمرزد و آنان را شستشو مى دهد و آنگاه آنها را رهسپار بهشت عدن (770) مى كند.
خداوند سبحان گرچه به مومنان بشارت پيروزى بر دشمن، مغفرت گناهان و راهيابى به بهشت عدن و سكونت در مسكنهايى پاكيزه مى دهد، ليكن هيچ يك از اينها راه آورد نهايى اين تجارت پرسود نيست و ثمره برتر تجارت با خدا همان رسيدن به جنه اللقاء و ملاقات با خداى سبحان است.
توضيح اين كه، در آثار دينى گاهى دستيابى به بهشت، هدف و محصول سير و سفر به سوى خدا معرفى مى شود؛ مانند اين كه اميرالمومنين (عليه السلام) مى فرمايد: الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها الا بها (771) آنان كه خود را به جلوه هاى فريباى دنيا فروخته اند و لماظ ذرات غذايى است كه لاى دندانهاى مى ماند؛ زيرا متاع دنيا از آن جهت كه دنيايى است تازه از نشئه غيب به عالم شهادت نرسيده است، بلكه پس مانده لذت پيشينيان است كه براى نسلهاى بعد به يادگار گذاشته اند و آدمى كه ارزش او به اندازه بهشت است، نبايد خود را به كمتر از بهشت، مانند لماظه بفروشد وگرنه در زمره زيانكاران و اهل خسران خواهد بود. در اين كلام بلند امير بيان (عليه السلام) سخن در اين نيست كه انسان به آتش جهنم نسوزد؛ زيرا بسيارند كسانى كه به آتش جهنم نمى سوزند، همانند كودكان و ديوانگان و كافران مستضعف كه راهى براى تحقيق نداشته اند، بلكه مراد اين است كه انسان هرگز به كمتر از بهشت قناعت نكند.
گاهى نيز در معارف دين دستيابى به بهشت، هدف متوسط سلوك انسان معرفى شده است ؛ زيرا بهشت، بهايى است كه در برابر تن آدمى قرار مى گيرد و در نتيجه، ارزش و بهاى جان انسان برتر از بهشت است: اما ان ابدانكم ليس لها ثمن الا الجنه فلا تبيعوها بغيرها (772) ارزش بدن انسان در سايه تربيت روح كمتر از بهشت نيست و بشر نيابد خود را به كمتر از آن بفروشد. اما ارزش جان انسان بالاتر از بهشت است و بايد رهسپار لقاى خداى سبحان شود.
اين دو بيان از باب اطلاق و تقييد قابل جمع است ؛ زيرا اميرالمومنين (عليه السلام) به طور مطلق و به اجمال در كلام اول مى فرمايد: ارزش و بهاى انسان بهشت است، ولى در كلام دوم كه از سخنان امام كاظم (عليه السلام) است، آن كلام مطلق بدين گونه تبيين و تقييد شده است كه آنچه به اندازه بهشت ارزش دارد، تن مومن است، اما جان او ارزشى برتر از بهشت دارد.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به امير مومنان (عليه السلام) فرمودند: بهشت مشتاق تو و مشتاق عمار، سلمان، ابوذر و مقداد است: قال النبى (صلى الله عليه وآله) لعلى (عليه السلام): الجنه چ اليك و الى عمار و سلمان و ابى ذر والمقداد (773) اين سخن نبوى نيز مويد همين حقيقت است ؛ زيرا اگر بهشت مشتاق لقاى اولياى الهى است روح آنان برتر از لقاى بهشت است و بايد به لقاى خداى بهشت آفرين برسد: (فى مقعد صدق عند ملك مقتدر). (774) البته لقاى مظاهر فيض خاص و رحمت ويژه خداوند در قيامت نيز در حد خود، لقاءالله محسوب مى شود، ليكن عنوان لقاء الله بدون قرينه ناظر به مشاهده جمال خداوند به اندازه هستى سالك صالح است.
4- صرف مال و جان در جهاد مقدس
كسى كه جان خود را به خدا مى فروشد، پس از بيع و بيعت با خدا ديگر مالك آنها نيست و بعد از آن بايد با اذن خداى سبحان در آنها تصرف كند؛ زيرا تصرف در متاعى كه فروخته شد بدون اذن مالك آن تصرفى غاصبانه است و يكى از مهمترين زمينه هاى صرف مال و جان، جبهه هاى جنگ حق با باطل است: (ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوريه والانجيل والقرآن…) (775) و لزوم جنگ و دفاع از حريم دين خدا تنها، سخن قرآن كريم نيست، بلكه سخن همه پيامبران و كتابهاى آسمانى آنان است. خداى سبحان به كسانى كه با او چنين داد و ستدى كرده اند، بشارت مى دهد كه متاع زوال ناپذير را داده و متاع ابدى و جاويد را گرفته اند و خداى سبحان قطعا به عهد خويش وفا خواهد كرد؛ زيرا احدى باوفاتر از او نيست: (و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به) (776)
5- نمونه اى از فروش جان و خريد رضوان
فداكارى بزرگ اميرمومنان (عليه السلام) در ليله المبيت كه از هستى خود گذشت و به استقبال ضربه هاى شمشير مهاجمان چهل قبيله حجاز رفت، بهترين نمونه فروختن جان براى رسيدن به رضوان و لقاى الهى بود و از اين رو آيه كريمه (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله…) (777) درباره او نازل شد. در اين داد و ستد، آن حضرت (عليه السلام) جان شريف خود را به بهاى لقاى مهر و رضوان الهى فروخت و چون اين فداكارى از بهترين عبادات حضرت بود كه خود درباره عباداتش مى فرمايد: ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا فى جنتك لكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك (778) خداى سبحان نيز در تبيين آن هرگز سخنى از دسيابى به بهشت يا رهايى از آتش به ميان نياورد، بلكه هدف آن را ابتغاء مرضات الله دانست.
6- معبد، بازار تجارت با خدا
بيشترين تعبير درباره تجارت معنوى انسانها با خدا در قرآن كريم به صورت بيع، شراء و اشتراء است و شايد تعبير بيع از معابد ترسايان نيز ناظر به همين معنا باشد: (ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدت صوامع وبيع وصلوات و مساجد) (779) مراكز عبادى، بازارى است كه انسانها جان و مال خود را در آن جا مى فروشند و لقاى خدا را مى خرند و اگر قانون نباشد تا مانع تجاوز متجاوزان گردد، آنان با منهدم ساختن مراكز عبادت، انسانها را به بردگى و بندگى خود مى كشاند؛ زيرا تنها پايگاهى كه مانع سلطه پذيرى انسان است، مراكز عبادت است.
اگر تهاجم متجاوزان گرفته نشود، نه صومه اى باقى مى ماند تا راهب منزوى در آن به رهبانيتش بپردازد و نه بيعه تا ترسيان در آن جا با خدا بيعت كنند و به داد و ستد با خدا بپردازد.
7- سرمايه اى علمى انسان
در بحث تفسيرى گذشت كه خداى سبحان انسان را با سرمايه هاى علمى و عملى آفريده است. سرمايه هاى علمى انسان داراى دو بخش است: علم حصولى و علم حضورى ؛ علم حصولى همان علم اكتسابى است كه از راه اندمهاى ادراكى، مانند چشم و گوش و ديگر حواس ادراكى به امامت و رهبرى عقل به دست مى آيد و انسان در آغاز تولد، تنها از ابراز تحصيل آن بهره مند است: (والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع والابصار والافئده لعلكم تشكرون) (780) ولى از نظر علم حضورى و شهودى، خداوند انسان را با سرمايه اى گرانبها آفريده و آن تسويه جان آدمى و الهام فجور و تقوا به اوست: (وفس و ما سويها # فالهمها فجورها و تقويها). (781)
تسويه بدن آدمى به داشتن اندامهايى چون چشم و گوش و دهان و مانند آنهاست و انسان با نداشتن يكى از آنها معيوب است، ولى تسويه جان آدمى به آگاهى و معرفت او نسبت به فجور و تقواست. علم حضورى نظير علم حصولى نيست كه وصفى متمايز و جداگانه براى روح انسان باشد و با فقدان آن انسانيت انسان باقى بماند، بلكه علم حضورى در سازمان آفرينش او نقش دارد و اگر كسى سرمايه علم حضورى خويش را از دست داد، يعنى فطرت خود را در گور هواهاى نفسانى مدفون ساخت، ديگر از نعمت روح و نفس انسانى برخوردار نيست و معناى صحيح انسانيت بر او صدق نمى كند.
8- معناى فروش هدايت و خريد ضلالت
آنچه از ظاهر آيه محل بحث برمى آيد اين است كه منافقان، هدايت را فروختند و ضلالت را به عنوان بها گرفتند. در حالى كه آنها مالك هدايت (مبيع) نبوده و نيز فاقد ضلالت (ثمن) نبوده اند تا يكى را به ديگرى تبديل كنند.
در تصحيح اين بيع و شراء، وجوهى گفته شده، مانند اين كه معناى خريدن ضلالت، همان انتخاب و برگزيدن گمراهى بر هدايت است، گرچه گمراهى آنان قبل از بعثت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده و همچنان باقى مانده بود و يا اين كه هدايت فطرى را كه بر آن متولد شده اند، فروختند و ضلالت عارضى را خريدند، و مانند آن، از وجوه مصحح اطلاق عنوان اشتراء.
9- معناى عدم اهتداى منافقان
اگر جمله (و ما كانوا مهتدين)، كه در ذيل آيه اشتراء آمده ناظر به نفى اصل هدايت باشد، اشتراء به معناى انتخاب و استحاب است، نظير آيه (… فاستحبوا العمى على الهدى)، (782) و اگر ناظر به نفى هدايت در خصوص جريان اشتراء مزبور باشد، بدين معنا كه در اين خريد و فروش را صحيح را نپيموده و مهتدى نبوده اند، آنگاه مى توان اشتراء را به همان معناى خريدن معهود، تفسير كرد، زيرا آنان هدايت فطرى را واجد بوده، آن را به ضلالت تبديل كرده اند، گرچه در اين استبدال گمراه بوده اند؛ گرچه در اين استدلال گمراه بوده اند، نه مهتدى.
بحث روايى
1- مقايسه تجارت معنوى با تبادل مادى
عن الكاظم (عليه السلام): فى قوله تعالى: (اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى): باعوا دين الله، واعتاضوا منه الكفر بالله (فما ربحت تجارتهم) اى ما ربحوا فى تجارتهم فى الاخره، لانهم اشتروا النار واصناف عذابها بالجنه التى كانت معده لهم لو آمنوا (و ما كانوا مهتدين) الى الحق والصواب.
فلما انزل الله عزوجل هذه الايه، حضر رسول الله قوم فقالوا: يا رسول الله سبحان الرزاق الم تر فلانا كان يسير البضاعه، خفيف ذات اليد، خرج مع قوم يخدمهم فى البحر فرعواله حق خدمته، و حملوه معهم الى الصين و عينوا له يسيرا من مالهم قسطوه على انفسهم له، وجمعوه فاشتروا له به بضاعه من هناك فسلمت فربح لواحد عشره، فهو اليوم من مياسير اهل المدنيه ؟
وقال قوم آخرون بحضره رسول الله (صلى الله عليه وآله): يا رسول الله الم تر فلانا كانت حسنه حاله كثيرا امواله جميله اسبابه، و افره خيرانه، مجتما شمله ، ابى الا طلب الاموال الجمه. فحمله الحرص على ان تهور، فركب البحر فى وقت هيجانه و السفينه غير وثيقه، والملاحون غير فارهين، الى ان توسط البحر فلعبت بسفينه ريح عاصف فازعجتها الى الشاطى ء وفتقتها فى ليل مظلم، و ذهبت امواله وسلم بحشاشته فقيرا وقيرا ينظر الى الدنيا حسره ؟
فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله): الا اخبركم باحسن من الاول حالا، وباسوء من الثانى حالا؟ قالوا: بلى يا رسول الله (صلى الله عليه وآله): اما احسن من الاول حالا فرجل اعتقد صدقا بمحمد رسول الله وصدقا باعظام على اخى رسول الله و وليه و ثمره قلبه و محض طاعته، فشكر له ربه ونبيه ووصى نبيه، فجمع الله تعالى له بذلك خير الدنيا والاخره، و رزقه لسانا لا لاء الله تعالى ذكرا، وقلبا لنعامائه شاكرا، وباحكامه راضيا، و على احتمال مكاره اعداء محمد و آله نفسه موطنا، لاجرم ان الله تعالى سماه عظيما فى ملكوت ارضه وسماواته، وحباه برضوانه و كراماته، فكانت تجاره هذا اربح، و غنيمته اكثر واعظم.
و اما اسوء من الثانى حالا فرجل اعطا اخا محمد رسول الله بيعته، واظهر له موافقته و موالاه اوليائه و معاداه اعدائه، ثم نكث بعد ذلك و خالف و والى عليه اعداءه فختم له بسوء اعماله، فصار الى عذاب لايبيد و لا ينفد، قد خسر الدنيا والاخره، ذلك هو الخسران المبين.
ثم قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): معاشر عبادالله ! عليكم بخدمته من اكرمه الله بالارتضاء واجتباه بالاصطفاء، وجعله افضل اهل الارض والسماء، بعد محمد سيد الانبياء على بن ابيطالب (عليه السلام) و بموالاه اوليائه و معاداه اعدائه و قضاء حقوق اخوانكم الذين هم فى موالاته و معاداه اعدائه شركاوكم فان رعايه على صلوات الله عليه احسن من رعايه هولاء التجار الخارجين بصاحبكم – الذى ذكر تموه – الى اصين الذين عرضوا للغناء واعانوه بالثراء (783)
اشاره: چون دنياست به آخرت متاع اندك بوده و آخرت بهتر از دنياست: (قل متاع الدنيا قليل والاخره خير لمن اتقى) (784) تجارت اخروى و سود آن بهتر از تجارت دنيوى و بهره آن است ؛ چنانكه خسارت آن زيانبارتر از خسارت دنيوى است: (قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم واهليهم يوم القيامه) (785) و چون خداوند خير مطلق است نه خير نسبى، اگر تجارت براى لقاى او باشد سود آن معادل ندارد و هيچ بهره اى همتاى سود لقاء الله نخواهد بود: (والله خير وابقى)؛ (786) يعنى، گرچه آخرت و بهشت آن خير است، ليكن لقاءالله خير مطلق و باقى محض است و چون تجارت با خدا عبارت از پذيرش دين تام و كامل اوست و كمال دين و تمام نعمت در پرتو رسالت و ولايت است، امامت حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) در كنار آن مطرح شده است.
2- تجارت معنوى در سخنان امام على (عليه السلام)
– عن اميرالمومنين (عليه السلام): ان الدنيا دار صدق لما صدقها… مسجد احباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله. اكتسبو فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه (787)
اشاره: اميرالمومنين (عليه السلام) در پاسخ مردى كه دنيا را مذمت مى كرد فرمود: … دينا جايگاه صدق و راستى است، براى كسى كه با آن به راستى رفتار كند و مسجد دوستان خدا و نيايشگاه فرشتگان و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياى حق است. آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آوردند و بهشت را سود خود ساختند. دنيايى كه حدوث و زوال قدرتها، سلامت و زنجورى ، پاكى و پليدى و ولادت و مرگ را به خوبى به ما مى نماياند و چيزى از رخدادهاى تلخ را كتمان نمى كند، خانه صدق و راستى است.
– … و فرض عليكم حج بيته الحرام الذى جعله قبله للانام… و اختار من خلقه سماعا اجابوا اليه دعوته و صدقوا كلمته… يحرزون الارباح فى متجر عباده و يتبادرون عنده موعد مغفرته (788)
اشاره: گرچه همه عبادتها در حد خود تجارت با خداست، ليكن هر كدام خصيصه اى دارد كه در فرصت مناسب يادآورى مى شود. مناسك حج كه از اركان مهمك آن طواف در مدار بيت عتيق و آزاد و طاهر و مطهر است تجارت سودآورى است كه بهره آن آزادى از گزند گناه و طهارت از لوث و روث معصيت است. از اين رو سهمى و افرا در احراز سود تجارى دارد.
… صبروا اياما قصيره اعقبتهم راحه طويله تجاره مربحه يسها لهم ربهم. (789)
– ولبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا و ممالك عند الله عوضا (790)
– واعملوا عبادالله ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخره… ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح (791)
– … ورهينه الايام و رميه المصائب و عبدالدنيا وتاجر الغرور(792)
– من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر. (793)
اشاره: كسى كه از خود غافل شود، شيطان از او غافل نيست. پس انسان بايد حسابگر خويش باشد و از سرمايه خود به خوبى بهره گيرد.
– ولا تجاره كالعمل الصالح ولاربح كالثواب . (794)
– و ما اخسر المشقه وراءها العقاب واربح الدعه معها الامان النار.(795)
اشاره: در مسير حركت اميرالمومنين (عليه السلام) به شام، گروهى از مردم شهر انبار با او ملاقات كردند و به احترام آن حضرت كارى كه نشانه ذلت در برابر فرمانروايان غير دينى بود انجام دادند. اما پس از سخنانى به آنان فرمودند: چه زيانبار است مشقتى كه كيفر الهى را در پى داشته باشد و چه پر سود است آرامشى كه امان از آتش دوزخ را به همراه داشته باشد..
الدنيا دار ممر لا دار مقر والناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها (796)
اشاره: در گذرگاه دنيا برخى انسانها خود را مى فروشند و به هلاكت مى رسند و برخى خود را مى خرند و آزاد مى شوند. مراد از خودفروشى در گفتار بلند امير مومنان (عليه السلام) خود فروشى به شيطان است كه از آن پس، فروشنده برده و بنده شيطان خواهد بود. اما مراد از خريدن خود و آزاد ساختن آن اين است كه انسان ، با ايمان و عمل صالح سند آزادى خود را امضا كند.
از نظر فقهى انسان مالك خود نمى شود. پس به مجرد اين كه خود را خريد آزاد مى شود؛ همانند عبد مكاتب، كه اگر خود را از مولايش خريد به محض خريدن آزاد مى شود.
پيامبران و امامان (عليه السلام) با تعليم معارفى همچون عبد الشهوه اذل من عبدالرق) (797) و ارائه رهنمودهايى چون و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا (798) انسان را از قيد و بند هر نوع بندگى غير خدا مى رهانند، به حقيقت مولاى او هستند؛ زيرا: كيست مولا آن كه آزادت كند و اميرالمومنان (عليه السلام) كه سخن از احسان خود به مردم دارد و اعلام مى كند كه آنها را از بند هر ذلت و حلقه هاى زنجير هر بردگى و ستم آزاد ساخته است: ولقد احسنت جواركم واحطت بجهدى من ورائكم واعتقتكم من ربق الذل و حلق الضيم (799) سخن از اصلاح وضع مالى و امور رفاهى مردم ندارند؛ زيرا در اين امور فرعى اگر كافران از مسلمانان پيشتازتر نباشند، دست كم در حد آنان هستند، بلكه آن حضرت مى فرمايد: چون شما را از بندگى شيطان ظاهرى و باطنى رهانيدم حق مولويت بر شما دارم. با اين بيان چگونگى رهيابى جامعه بشرى به آزادى معلوم مى شود و امتياز آزادى از رهايى روشن مى گردد؛ چون انسان آزاد، تحت ولايت خدا، و بشر رها تحت ولايت شيطان است و بين اين دو ولايت فرقهاى وافرى است .
بازدیدها: 210