جوان موفق از دیدگاه امام علی علیه السّلام – بخش اوّل
سلسله جلسات حجت الاسلام عالی با موضوع جوان موفق بر اساس فرمایشات امیرالمومنین در نامه 31 نهج البلاغه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینََِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأَنبیاء وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ حَبیبِنَا وَ حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی القَاسمِ المُصطَفی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ وَ اللَّعنُ الدَّائِم عَلَی أَعدائِهِم أَجمَعینَ. نامه ۳۱ نهج البلاغه که از مفصّلترین نامههای نهج البلاغه است و شاید بشود گفت بعد از آن نامهای که معروف به عهدنامهی امیر المؤمنین به مالک اشتر است، دومین نامهی طولانی از حیث حجم همین نامه ۳۱ نهج البلاغه است که حضرت امیر به فرزند خودشان حضرت امام مجتبی (علیه السّلام) نوشتند. از جهت مضمون و محتوا شاید بشود گفت بالاترین و بهترین یا حداقل اگر یک مقدار تنزّل کنیم از بهترین متون تربیتی همین نامهای است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان توصیهها و راهکارهایی به فرزند مطهّر خود امام حسن مجتبی (علیه السّلام) نوشتند.
در برگشت از جنگ صفین، در یک منطقهای به نام حاضرَین که به همان منطقهی جنگ نزدیک بود وقتی جنگ تمام شده بود و برمیگشتند این را نوشتند که مرحوم سیّد رضی در تیتر همین خطبنامه دارد. «وَ مِن وَصیَّتِهِ (علیه السّلام) لِلحَسنَ بنِ عَلی (علیه السّلام) کَتَبَهَا إِلَیهِ بِحَاضِرین»[۱] حضرت امیر این را بر حاضرین نوشت «عِندَ انصِرافِهِ مِن صِفین» وقتی از جنگ صفین برمیگشتند. نشان میدهد که اواخر عمر حضرت است. چون میدانید آخرین جنگی بود که امام (علیه السّلام) داشتند، یک چیزی حدود ۶۰ و خردهای سال داشتند، چون اگر ۶۳ سالگی به شهادت رسیدند طبیعتاً بالای ۶۰ سال داشتند که این نامه را نوشتند.
از جهت سند هم فقط مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه نیاورده است، خیلی از بزرگان دیگری حتّی قبل از سیّد رضی در کتب خود آوردند. مرحوم کلینی در کتاب رسائل نه در کافی آورده است، مرحوم ابن شعبهی حرّانی در تحفه العقول آورده است و بعضی از افراد که قبل از سیّد رضی بودند این نامه را ثبت کردند و آوردند. در اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) این نامه را آیا به امام مجتبی نوشتند یا به فرزند دیگر خود محمّد حنفیه نوشتند؟ بعضی گفتند این نامه خطاب به امام مجتبی نیست، خطاب به محمّد حنفیه است. چرا؟ به این جهت که تعبیراتی در این نامه است که خواهیم خواند مثلاً حضرت امیر میفرماید: به فرزندی مینویسم که «وَ عَبْدِ الدُّنْیَا» و بندهی دنیا است «وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ» تاجر غرور و فریب است.
دنیا دنیای غرور و فریب است و گاهی مواقع انسان فریب و غرور بازرگانی میکنند وقتی به آن رسیدیم توضیح میدهیم یعنی چه. «وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» به فرزندی که زمین خوردهی شهوت است. از این جهت بعضی گفتند این با امام محمّد مجتبی نمیسازد، این با مقام عصمت امام مجتبی نمیسازد، تازه فقط مشکل اینجا نیست. خود حضرت امیر هم تعبیراتی راجع به خودشان دارند که حالا بعداً به آن میرسیم که فرمود: قبل از اینکه من خیلی پیر شوم و نقص در افکارم راه پیدا کند این نامه را مینویسم که ابن ابی الحدید در شرح خود گفته نشان میدهد که امام میتواند معصوم نباشد، نقص در افکار او راه پیدا کند، میتواند عصمت نداشته باشد. لذا از این جهت بعضی گفتند این نامه به محمّد حنفیه است منتها میبینید این جواب نشد، چون اگر نامه به فرض هم به محمّد حنفیه باشد هنوز یک قسمت اشکال وجود دارد و آن چیزی که حضرت راجع به خودش گفته است، هنوز آن را حل نمیکند. حالا آن طرف را درست کنید که مخاطب نامه غیر معصوم باشد امّا راجع به خود حضرت هم یک چیزهایی دارد که با مقام عصمت نمیسازد.
بهترین جواب این است که اصلاً اینجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان امام معصوم به یک فرزند معصوم نامه نمینویسد لذا از ابتدا که نامه را میخواهد شروع کند، نمیگوید «من الإمام علی بن ابیطالب إلی ابنه الحسن بن علی» اینگونه ندارد. میگوید «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ» از یک پدری که در آستانهی مرگ است، در نزدیکی مرگ است با یک خصوصیّاتی که خواهیم گفت به فرزندی که او هم یک خصوصیّاتی دارد.
پس در واقع اینجا با قطع نظر از مقام عصمت از یک پدر -با تجربهی با بصیرتی که دنیا دیده است- به یک فرزندی که هنوز تجربه میکند، هنوز در جوانی است به او مینویسد. مقام عصمت در دو طرف اصلاً لحاظ نشده است به تعبیر دیگر از پدری نمادین به یک فرزند نمادین به این صورت است که حضرت امیر (علیه السّلام) نامه را مینویسد و از این جهت طبیعتاً میتواند درس برای همهی دوستان اهل بیت به خصوص جوان باشد.
یک فرد پختهی با تجربهای که دنیا را شناخته است و میداند جنس دنیا چیست به یک فرزندی، به یک جوانی که هنوز باید مسیری را طی کند تجربیات خود را منتقل میکند و نکاتی را که میتواند و دیگر لازم نباشد عمر را او تکرار کند، از عمر دیگران و تجربیات دیگران در همان عمر کوتاه خودش استفاده کند. بنابراین نامه از پدری نمادین به فرزندی نمادین؛ از پدری که به عنوان یک معصوم اینجا ملاحظه نشده است، به فرزندی که او هم به عنوان معصوم ملاحظه نشده است باید به این شکل در نظر گرفت.
مطلب دیگر این است در سر تا سر این نامه لحن امیر المؤمنین را میبینید که یک لحن خیلی مهربانانهای و عاطفی است. فراز به فراز که عبور میکند «یَا بُنَی» فرزندم، پسرکم و تعابیر دیگری که همه عاطفی است. خود این برای کسانی که کار تربیتی انجام میدهند و میخواهند به عنوان مربی شوند چه پدر و چه مادر که میخواهند کار تربیتی برای فرزند انجام دهند و چه هر مربی دیگری که میخواهد روی جمعی کار تربیتی انجام دهد اوّل باید زمینهی عاطفی را فراهم کند، باید با مخاطب خود ارتباط عاطفی برقرار کند بعد مسائل تربیتی را منتقل کند. قبل از اینکه زمینهی کار فراهم شود خیلی کار تربیتی تأثیرگذار نیست، اوّل باید ارتباط عاطفی با مخاطب برقرار کرد و ارتباط عاطفی با یک کلام خشک، با یک زبان خشک است.
شما قرآن را ببینید وقتی قرآن به حضرت موسی و هارون میگوید به سمت فرعون بروید تعبیر قرآن را دیدید «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً»[۲] با کلام لیّن و ملایم با فرعون حرف بزنید، درشت با او حرف نزنید، آمرانه با او حرف نزنید وقتی میخواهید بر او تأثیر تربیتی بگذارید با کلام لیّن و نرم حرف بزنید.
راجع به پیغمبر اکرم خداوند متعال در قرآن میفرماید: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»[۳] چون تو با لینت و نرمی با مردم بودی، چهرهی تو لیّن و نرمخو بود، لحن تو، کلام تو، رفتار تو نرم بود و خشونت در آن نبود توانستی اثر بگذاری و توانستی جذب کنی.
همه شنیدید پیغمبر اکرم در اوایل دعوت خود وقتی به طائف رفته بود، سنگ خورد، چوب خورد و پای او زخمی شد، از طائف بیرون آمد در حالی که پای او خونآلود و خیلی خسته بود و ضربه خورده بود و به هر حال دشنامهایی به پیغمبر اکرم داده بودند، برای اینکه رفع خستگی کند کنار باغی نشست. صاحب باغ وقتی دید همان کسی که ادّعای نبوّت میکند کنار باغ او نشسته است و خونآلود است دل او سوخت، به غلام خود گفت: یک مقداری آب و نان به آن مرد بده ولی فقط آب را بگذار و برگرد و دیگر معطّل نشو.
بنده خدا غلام رفت، پیغمبر که از نزدیک او را دید گفت: «السلام علیک یا اخ العرب» سلام کرد حالا به فردی که یک عمر کسی به او محل نگذاشته بود، کسی تا حالا به او سلام نکرده بود اوّلین مواجههی او با سلام گرم پیامبر بود، پای او لرزید و جلوی پیامبر گذاشت. پیامبر گفت: اهل کجا هستی؟ گفت: من اهل نینوا هستم. پیغمبر فرمود: از محلی که برادرم یونس از آنجا بود؟ آن شخص گفت: مگر شما یونس را میشناسید؟ پیغمبر اکرم شروع به خواندن آیات مربوط به حضرت یونس کرد «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ * فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ * فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ * لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»َ[۴] آن شخص گفت: من چگونه مسلمان شوم؟ او چند کلام بیشتر از پیغمبر نشنیده بود. گفت: آقا باید چه کار کنم که مسلمان شوم، شما حق هستید؟ از کارهای شما برمیآید که آدم معمولی نیستید. زمینهی عاطفی فراهم کردن، مهمترین چیز است.
حالا اگر فرصت باشد ما همین را به یک مناسبت خواهیم گفت. یکی از چیزهایی که گاهی اوقات در خانه پدر و مادرها متدیّن هستند، مسلمان هستند، نمازخوان هستند، روزه میگیرند، مادر با حجاب است امّا بچّهی خوبی در آن خانه نیست و اهل نماز نیست. شاید دختر بچّه خیلی اهل حجاب نباشد با اینکه مادر او با حجاب است. به خاطر اینکه رفتارهای دینی از پدر و مادر میبینند امّا اخلاق دینی نمیبینند. رفتارهای دینی از پدر و مادر میبینند که پدر نماز میخواند، روزه میگیرد، مادر با حجاب است، امّا وقتی به خانه میآید اخلاق ندارد، برخوردش تند است، مادر لجباز است، زخم زبان میزند، اذیّت میکند. بچّه میگوید اگر دین این است ما این دین را نخواستیم.
به تعبیر دیگر گاهی مواقع بچّههایی که در خانههای متدیّنین هستند، در خانهی کسانی که رفتارهای دینی دارند میگویند اگر شما نماز میخوانید چرا نماز شما اثر ندارد؟ چرا نماز شما را خوش اخلاق نکرده است؟ چرا نماز کاری نکرده است که وفای به عهد داشته باشید؟ چرا نماز کاری نکرده است که راستگو باشید، زخم زبان نزنید؟ اگر دین این است من این دین را نمیخواهم. یعنی گاهی مواقع همان دینداری ناقص ما بچّهها را بیدین میکند.
رفتارهای دینی داریم امّا اخلاق دینی نداریم. آن چیزی که میتواند در تربیت خیلی مؤثّر باشد اخلاق مناسب است، اخلاق لیّن و نرم و مهربانانه است، این میتواند تربیت کند و اثرگذار باشد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) قدم به قدم در این نامه با لحن بسیار مهربانانهای صحبت میکند که زمینهی آن نکات تربیتی و آموزش تربیتی است که حضرت دارد.
حضرت با هفت صفت خودش را به عنوان پدر معرّفی میکند از پدری با این خصوصیّات، به فرزندی که ۱۴ صفت برای آن فرزند ذکر میکند. در ازای هر یک صفت خودش، دو صفت برای فرزند بیان میکند. البتّه نمیخواهم بگویم حتماً در این عددها خصوصیّتی است، حالا بعداً خواهید دید ۱۴ خصوصیّتی که برای حضرت مجتبی و فرزند ذکر میکند بعضی تقریباً مترادف همدیگر است، تفاوت آنچنانی با هم ندارد. ولی میخواهم عرض کنم حضرت یک خصوصیّاتی برای خودش ذکر میکند و یک خصوصیّاتی برای فرزندش ذکر میکند.
حالا آن خصوصیّاتی که برای خودش به عنوان پدر ذکر میکند که به هر حال قابل توجّه است، این است «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ»[۵] از پدری که فانی است، در آستانهی فنا و مرگ است، نزدیک مرگ او است «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» به غلبهی زمان اعتراف میکند و اقرار میکند، به اینکه زمان ما را با خودش میبرد، تو نمیتوانی جلوی آن را بگیری، ما مغلوب زمان هستیم، در این کشتی نشستیم و به سرعت زمان ما را میبرد بخواهی یا نخواهی «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» پدری که به زمان اقرار میکند «الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ» که عمری را پشت سر گذاشته است.
همهی ما در آستانهی مرگ هستیم، حالا با یک مقدار کم و زیاد، همهی ما از مرگ دور نیستیم، همهی ما مغلوب زمان هستیم، همهی ما در کشتی زمان نشستیم، همهی ما عمر را پشت سر میگذرانیم همین چند لحظهای که اینجا نشستید عمری را پشت سر گذاشتید. همین چند لحظهای که اینجا گذشت زمان ما را جلو برد، همهی ما اینگونه هستیم امّا همه این را نمیفهمند؛ آن کسی که این را بفهمد، آن کسی که این را بداند که به مرگش نزدیک است و دور نیست، تضمین شده نیست که حالا آسوده خاطر باشید، نه آن کسی که این را بفهمد که عمر را پشت سر میگذارد طور دیگر زندگی میکند.
امیر المؤمنین امام علی (علیه السّلام) اینجا نمیگوید از پدری پیر، نه خیلی از افراد هستند که پیر هستند امّا خودشان را نزدیک مرگ نمیبینند. میگوید از پدری که در آستانهی مرگ است، هنر این است که آدم اینها را بداند. ما بخواهیم یا نخواهیم در آستانه و نزدیک مرگ هستیم، بخواهیم یا نخواهیم مغلوب زمان هستیم، بخواهیم یا نخواهیم عمر را پشت سر میگذرانیم، امّا هنر این است که آدم اینها را بداند. بعضی از افراد پیر هستند امّا حتّی خودشان را نزدیک مرگ نمیدانند و اصلاً به مرگ توجّه ندارند.
میگویند یک کسی حضرت عزرائیل (علیه السّلام) را دیده بود به او گفت من از مرگ ناگهانی و بغتهً سراغ آدم بیاید میترسم، اگر میشود قبل از آن به من خبر بده. به حضرت عزرائیل التماس کرد که قبل از آن به من خبر بده. او هم قول داد که باشد به تو خبر میدهم. یک مدّت گذشت او در زندگی خودش مشغول بود یک مرتبه حضرت عزرائیل (علیه السّلام) را دید که اجل تو فرا رسیده است باید قبض روح شوی. گفت: مگر شما قول نداده بودید قبل از آن به من خبر میدهید، حضرت عزرائیل گفت: من خیلی خبر دادم موهای سر و صورت تو سفید شد به تو خبر دادم این یک خبر؛ اطرافیان تو و کسانی که با آنها هم سن و سال بودی یا حتّی از تو کوچکتر بودند مُردند به تو خبر دادم این هم یک خبر است که مرگ فقط برای همسایه نیست، برای تو هم است. مریضی و بلا و مصیبتهای بر سر تو آمد، اینها همان چیزهایی است که گاهی اوقات تیرش به کسی میخورد و او را از دنیا میبرد این هم یک نشانه است. نشانههای زیادی برای تو فرستادم زنگ را به صدا درآوردم، خودت گوش نکردی.
اگر کسی ببیند که عمر او پشت سر گذاشته میشود و زمان او را به سرعت میبرد اگر کسی این را ببینید خیلی بهتر میتواند از عمر و زمان خودش استفاده کند. شما نگاه کنید یک بازیکن وقتی در بازی است مشغول است، امّا اگر داوری که ناظر به بازی است او بهتر ارزیابی میکند. آدم اگر به خودش برگردد و به کارهای خودش، به عمر و گذر زمان نگاه کند به اینکه چگونه در دنیا هستم این یک تحلیل و ارزیابی دارد، بهتر میتواند از عمر و زمانهی خودش استفاده کند.
بعد امام میفرماید: صفت چهارمی که این پدر برای تو نامه مینویسد «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ» پدری که تسلیم روزگار است، روزگار را پذیرفته است. این نکتهای که امام (علیه السّلام) اینجا به عنوان خصوصیّت ذکر میکند بسیار مهم است. اگر کسی دنیا و روزگار را پذیرفته باشد، اگر پذیرفته باشد که در این دنیا هم خوشی است، هم ناخوشی است، در این دنیا هم مریضی است هم سلامتی است، هم بلا است هم عافیت است، هم شیطان است و هم فرشته است، قرار نیست همه فرشته باشند اگر این را باور کرده باشید که دنیا این فراز و نشیبها را دارد و دنیا با همین چیزها دنیا است خیلی خوب میتواند در این دنیا درست بگذراند و جلو برود. شناختن و پذیرفتن جنس دنیا و ماهیت دنیا خیلی مهم است. «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ» حضرت امیر میگوید من تسلیم هستم، من شناختم، من دنیا را پذیرفتم که دنیا با همین چیزها دنیا است.
یک موقع است که یک کسی توقّع بهشت از دنیا دارد که خوش باشد، به هر چیزی که میخواهد برسد. برای اینکه بهشت اینگونه است در بهشت، بهشتیان تعبیر قرآن دارد «وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ»[۶] هر چیزی را که اشتها کنند و میل داشته باشند برای آنها فراهم است. نظام بهشت نظام کن فیکون است. یعنی خودت آن چیزی را که میخواهی، آن چیزی را که دوست داری با ارادت خلق میکنی. یعنی هر چیزی که اشتها کنند و میل داشته باشند برای بهشتیان است، تا میل کنند میآید. این برای آخرت است، این برای بهشت است، امّا دنیا که بهشت نیست، دنیا، دنیا است. در عالم دنیا هر چیزی که بخواهید نمیشود، جنس و ماهیت عالم دنیا این است که خصوصیّات مختلفی دارد مانع دارد، فقط لذّت و خوشی نیست، ناخوشی هم است، فقط سلامتی نیست بلا هم است، فقط ثروت نیست فقر هم است، فقط عافیت نیست بلا هم است. ماهیت دنیا همین است.
شما نگاه کنید در همان مثال بازیکن اگر کسی وارد بازی میشود توقّع او از زمین بازی- چون قواعد بازی را نمیداند- این است که همه کنار بکشند آقا بفرماید گل بزند. اگر این توقّع را داشته باشد کوچکترین لگدی که بخورد و به زمین بیفتد قهر میکند و بیرون میرود، میشکند چون توقّع او این بود که همه کنار بکشند اگر کسی به او لگد بزند و به زمین بخورد میشکند، مقاومت ندارد و قهر میکند و بیرون میرود. امّا آن کسی که از اوّل وارد بازی میشود میداند بازی سرشکستن دارد، میداند بازی لگد خوردن دارد، زمین خوردن دارد، تنه خوردن دارد، اصلاً بازی با همین چیزها بازی است، این را از اوّل پذیرفته است. آن «الْمُسْتَسْلِمِ»[۷] که اینجا امام می فرماید دنیا را پذیرفته است، فردی هم که وارد بازی میشود قواعد بازی را میداند که همین است و آن وقت لذّت هم به همین است که در مقابل مقاومتی که حریف در برابر او دارد، او را رد کند و بتواند گل بزند، اگر همه کنار بکشنند و او گل بزند لذّت زیادی ندارد. لذّت به این است که در مقابل موانع مقاومت کند، ممکن است یک جاهایی به زمین بخورد امّا باز بلند شود، زخمی هم میشود درد هم بر او وارد میشود امّا به هدف میرسد این برای او خیلی ارزشمند است. او با لگد خوردن و زمین خوردن قهر نمیکند، میایستد.
پی نوشت:
[۱] نهج البلاغه (للصبحی صالح) ص ۳۹۱٫ [۲] سورهی طه، آیه ۴۴٫ [۳] سورهی آل عمران، آیه ۱۵۹٫ [۴] سورهی صافات، آیات ۱۳۹ تا ۱۴۴٫ [۵] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۱٫ [۶] سورهی نحل، آیه ۵۷٫ [۷] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۱٫منبع: پرتال علوم اسلامی ثقلین
بازدیدها: 0