120 غواص به دو صف شده بودند. خبر نداشتند که نیروهای آمریکایی نقشه جزء به جزء عملیات را به دشمن دادهاند. خبر نداشتند با منور و تیربار و خمپاره منتظرشان هستند.
قرار شده بود سر سه نفر از غواصها از آب بیرون باشد. آن سه نفر باید بیرون را میدیدند تا گروه غواصها راه گم نکنند.
حس و حال غریبی داشتند غواصها. دعا میکردند. میخندیدند و شوخی میکردند با رفتن غواصها به جزیره ماهی. غواصهایی که باید خودشان ماهی میشدند و میرفتند توی جزیره ماهی.
نهر خیم اما خوشحال نبود. انگار نمیخواست غواصها از دل او به سوی غربت بروند. موجهای عجیبی میآمدند و میرفتند. نهر اغلب آرام بود اما حالا آنقدر موج میزد که غواصها به زحمت جلو میرفتند.
با وجود موجی که بیشتر و بیشتر میشد به ماهی رسیده بودند…حالا غواصها ماهی شده بودند…
زیر آب آرام بود و از تلاطم روی آب خبری نبود آنجا. به سختی میشد جلوتر را دید. اما یکباره همه جا روشن شد. زیرآب آنقدر روشن شده بود که میشد تا چندمتر جلوتر را هم دید. آب که رنگ خون گرفت ولوله شد. دو نفر از آنها که سرشان بیرون از آب بود حالا سرنداشتند.
هواپیماها بالای آب بودند و منور میزدند. منورهایی قوی که هرکدام یک ربع همه جا را مثل روز روشن میکرد.تا سری از آب بیرون میآمد گلولهای منتظرش بود و لحظهای بعد خونی که توی آب بود بیشتر میشد.
قیامتی بهپا شده بود میان ماهیها…ماهیهایی که حالا دوتاشان قرار است برگردند توی حوض مسجد.
مسجد هشت گوش حوزه هنری حالا بیتاب ماهیهاست.
بازدیدها: 12