حکایتی از لقمه حرام‏

خانه / دسته‌بندی نشده / حکایتی از لقمه حرام‏

فضل بن ربیع مى گوید: شریک بن عبد اللّه بن سنان نخعى، که از بالاترین حسب برخوردار بوده است، چون این شخص عالم، از بزرگان قبیله اى بوده است که شاخص ترین چهره آن قبیله وجود مبارک مالک اشتر نخعى است

حکایتی از لقمه حرام‏

هیات: فضل بن ربیع مى گوید: شریک بن عبد اللّه بن سنان نخعى، که از بالاترین حسب برخوردار بوده است، چون این شخص عالم، از بزرگان قبیله اى بوده است که شاخص ترین چهره آن قبیله وجود مبارک مالک اشتر نخعى است، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مادرى را سراغ ندارم که نمونه او را بزاید، یعنى انسان بى نظیرى بود.

فضل مى گوید: شریک بن عبد اللّه را روزى به دربار مهدى عباسى آوردند، که قبل از هارون بوده است. مهدى عباسى به او گفت: شریک! نمى گذارم از دربار بروى، مگر یکى از این سه کار را قبول کنى؛ یا رئیس قوه قضائیه مملکت بشوى، که آن زمان «قاضى القضات» بود. یا شغل معلمى بچه هاى مرا قبول کن. ما در اینجا یک اتاق به تو مى دهیم، هر روز بیا و به بچه هاى ما درس بده. و یا امروز ناهار را میهمان ما باش و از غذاى ما میل کن.

شریک بن عبد اللّه در فکر فرورفت. اگر هر سه قسمت را قبول نمى کرد، آخرش این بود که مهدى عباسى مى گفت: جلاد! گردن او را بزن! و از شهداى اصیل عالم مى شد. اما شریک در جواب گفت: منصب قاضى القضاتى، قرار دادن خودم در لب جهنم است، پس این را نمى خواهم. معلمى بچه هایت را هم نمى خواهم، چون فکر کرد این بچه ها در نزد او درس بخوانند، فردا بعد از مرگ پدرشان رئیس مملکت مى شوند و مثل او به تمام اهل مملکت ظلم مى کنند، لذا گفت: نه، من ظالم پرورى هم نمى کنم. اما یک ناهار میهمان بودن و خوردن عیبى ندارد. قبول کرد.

مهدى عباسى به رئیس آشپزخانه دستور داد، فقط از مغز استخوان (نخاع) و شکر، چند نوع غذا درست کنید و بیاورید. رئیس آشپزخانه که شاهد جریان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد، گفت: غذا آماده است و سفره را چیده ایم، بفرمایید و به مهدى عباسى آرام گفت: شریک بن عبد اللّه، اگر امروز این غذا را بخورد، هیچگاه رستگار نخواهد شد. یعنى به قدرى معلوم بود که آشپز هم فهمید.

حکایتی از لقمه حرام‏
حکایتی از لقمه حرام‏

شریک بن عبد اللّه سنان غذاى حرام را خورد، بعد، هم منصب قاضى القضاتى را قبول کرد و هم معلمى بچه ها را پذیرفت، چون لقمه حرام تمام نور خدا را از باطن مى برد و انسان را زمین گیر مى کند.

براى دریافت حقوقِ یک ماه، به او نامه دادند که به سراغ فلان صرّاف برو. وقتى رفت، صراف به او گفت: یک مقدارى را الآن و یک مقدار آن را چند روز دیگر مى دهم، یک مقدارى هم جنس مى دهم. اصرار کرد که باید نقد بدهى. صرّاف عصبانى شد، گفت: مگر کتان و پارچه قیمتى فروخته اى که پول آن را نقد مى خواهى؟ گفت: نه، از پارچه قیمتى بالاتر دینم را فروخته ام. این حکایت به ما هشدار مى دهد که خوردن حرام، مساوى با دین فروشى است. حرام نخورید، حرام نپوشید، در خانه حرام زندگى نکنید، شغل حرام قبول نکنید، کار حرام نکنید. رشوه نگیرید. به دنبال مال غصبى نروید. بیت المال را اختلاس نکنید؛ زیرا باعث مى شود که به دین فروشى دچار شوید.

منبع: عرفان

بازدیدها: 0

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *