حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
پایگاه اطلاع رسانی هیات: در کتاب «عرفان اسلامی» که نوشته حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان است حکایات مختلفی از لطف خداوند متعال به بندگان به رشته تحریر درآمده است، در ادامه این مطلب حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت به خیر شد را می خوانید.
در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است.
او در بعضى از شبها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد، شبى برای دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت ، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست!
پیش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است، یکى بردن این همه اثاث قیمتى، یکى هم درآویختن با این زن!
در این حال و هوا بود که ناگهان برقی غیبی به دل او زد ، آن برق راه فکرش را روشن ساخت ، بدین گونه در اندیشه فرو رفت ، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مؤاخذه نمى کند ، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست؟
آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم برای ابد بسوزم . پس از اندیشه و تامل به سختی پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت.
چون آفتاب صبح دمید، با همان قیافه ظاهر الصلاحى و چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر صلى الله علیه وآله آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته، یعنی آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت : زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زیادى در اختیار من است، قصد داشتم شوهر نکنم، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده، اگرچه چیزی نبرده ولی مرا در وحشت و ترس انداخته، جرات اینکه به تنهایی در آن خانه زندگی کنم برایم نمانده، اگر صلاح مى دانید شوهرى برای من انتخاب کنید.
حضرت به آن دزد اشاره کردند، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم، عرضه داشت: از جانب من مانعی نیست. حضرت آن زن را برای آن شخص عقد بست، با هم به خانه رفتند، داستان خود را برای زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانی و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام، ولی چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگی خوشى داشته باشم.
بازدیدها: 0