امام کاظم علیه السلام :
کسى که بدنبال ریاست باشد هلاک مى شود. (۱)
برخورد با بدگویان
یکى از فرزندان عمربن خطاب که در مدینه زندگى مى کرد امام کاظم علیه السلام را آزار مى داد و هر گاه به او مى رسید بدگوئى مى کرد و امیرالمومنین علیه السلام را نیز مورد قرار مى داد.
بعضى از یاران حضرت عرض کردند اجازه دهید ما این فاسق را بکشیم ، اما امام علیه السلام به شدت آنها را نهى کردء و آدرس محل کار و مزرعه آن مرد را سوال کرد. گفته شد او در ناحیه اى از مرکب خود پیاده شد و نزد او نشست و بارویى گشاده با او صحبت کرد و خندید.
آنگاه سوال کرد: چقدر براى زراعت خود خرج کرده اى ؟
او در جواب گفت : صد دینار
حضرت فرمود: امید دارى چقدر سود نصیب تو گردد؟
گفت : علم غیب نمى دانم .
حضرت فرمود: گفتم : امید دارى چه اندازه سود ببرى ؟
گفت : امیداوارم دویست دینار سود ببرم .
امام علیه السلام کیسه اى به او داد که سیصد دینار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه امید دارى نصیب مى کند.
آن مرد سر امام علیه السلام را بوسید و از او خواست که از خطایش در گذرد.
امام علیه السلام بر او لبخندى زد و بازگشت .
وقتى امام علیه السلام به مسجد رفت آن مرد را دید که نشسته است ، وقتى چشمش به امام علیه السلام افتاد: گفت :
اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خداوند داناتر است که رسالتش را در چه کسى قرار دهد.
اصحاب آن حضرت پرسیدند قضیه چیست ؟
امام علیه السلام فرمود شما چیز دیگرى مى گفتند حال شنیدند الان چه گفت ؟
وقتى امام علیه السلام به منزل خود رفت به یارانش که از اوخواسته بودند اجازه دهد آن مرد را بکشند فرمود: کدامیک بهتر بود آنچه شما مى خواستید انجام دهید یا آنچه من مى خواستم انجام دهم ؟ من با مبلغى او را اصلاح کردم و با این شراو را از خود دور کردم . (۲)
سجده شکر
هشام بن احمر گوید: همراه امام کاظم علیه السلام در اطراف مدینه حرکت مى کردم که ناگاه از بالاى مرکب زانوان خود را خم کرد و بر روى زمین به سجده افتاد و مدتى طول داد سربلند کرد و سوار شد عرض کردم :
فدایت شوم چه سجده طولانى کردى ؟
فرمود: به یاد نعمتى افتادم که خدا به من عطا فرموده است ، دوست داشتم پروردگارم را شکر نمایم . (۳)
عفو
(متعب )گوید: موسى بن جعفر علیه السلام در باغ خرماى خود بود و شاخه درختان را مى برید. یکى از غلامان او را دیدم که دسته اى از خوشه هاى خرما را برداشت و به دیوار انداخت من رفتم او را گرفته و به نزد حضرت بردم و گفتم : فدایت شوم من این غلام را دیدم که این خوشه ها را برداشته بود.
حضرت فرمود: آیا گرسنه اى ؟
غلام : نه آقاى من .
امام علیه السلام : برهنه اى ؟
غلام : نه مولاى من .
امام علیه السلام پس چرا این خوشه خرما را برداشتى ؟
غلام : دلم خواست .
امام علیه السلام : برو و این خوشه خرما هم از آن تو باشد و فرمود: او را رها کنید. (۴)
هم نشینى با مردم ضعیف
امام کاظم علیه السلام بر مرد سیاه پوست و زشت رویى گذر کرد، بر او سلام کرد و نزد او فرمود آمد و مدتى طولانى با او گفتگو کرد. آنگاه فرمود: اگر حاجتى براى او پیش آمد آن را بر آورده مى کند.
در این هنگام شخصى گفت : یا بن رسول اللّه شما با آن منزلتى که دارید نزد این مرد فرود مى آیید آنگاه از نیازهایش سوال مى کنید در حالى که او به شما محتاج تر است .
علیه السلام فرمود: بنده اى از بندگان خداست که به حکم قرآن برادر ماست و در زمین خدا حرکت مى کند و با او از یک پدریم و او آدم است و یک دین داریم که اسلام است و شاید روزگار ما را نیازمند او کند و پس از اینکه بر او بالیدیم ما را در برابر خود متواضع بیند. (۵)
حرمت برادر مومن
عبدالمومن من انصارى گوید: به محضر امام کاظم علیه السلام رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفرى هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمى کردم امام که مشاهده مى کرد فرمود: او را دوست دارى ؟
عرض کردم : بله ، البته بخاطر شما را دوست دارم .
امام علیه السلام فرمود: او برادر توست و مومن برادر مادرى و پدرى مومن است اگر چه از یک پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند).
معون است کسى که به برادرش تهمت زند.
ملعون است کسى که به برادرش خیانت کند.
ملعون است کسى که برادرش را (از کجروى ) پند و اندرز ندهد.
ملعون است کسى که از برادرش غیبت کند. (۶)
ارزش کار
على بن ابى حمزه گوید: امام کاظم علیه السلام را دیدم که مشغول کار و فعالیت در زمین خودش بود به گونه اى که عرق بر بدنش جارى بود به او عرض کردم فدایت شوم دیگران کجا هستند که شما اینگونه به زحمت افتادید؟
حضرت فرمودند: اى على ! کسى که بهتر از من و پدرم بود با دست خود در زمین کار مى کرد.
عرض کردم : او چه کسى بود؟
امام علیه السلام فرمود: رسول خدا امیرالمومنین علیه السلام و چ پدران من همه بادست خود کار مى کردند و البته کار کردن عمل پیامبران و جانشینان آنها و بندگان شایسته خداوند است . (۷)
پرهیز از حرام
امام کاظم علیه السلام غلامش را فرستاد تابراى او تخم مرغ بخرد، غلام یک یا دو عدد تخم مرغ خرید و با آنها قمار کرد آنگاه نزد امام علیه السلام رفت . حضرت تخم مرغ را از او گرفت و پخت و میل فرمود: پس از آن یکى از غلامان حضرت به او عرض کرد: او با این تخم مرغ قمار کرد.
امام علیه السلام بسیار ناراحت شد. فورا طشتى طلب مى کرد و غذاهاى حرام را برگرداند. (۸)
نهى از منکر
روزى امام کاظم علیه السلام از در خانه بشر حافى در بغداد مى گذشت که شنید صداى ساز و آواز و ازخانه او بلند است و کنیزى براى ریختن خاکرو به در خانه آمده است .
امام علیه السلام به او فرمود: اى کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده مى باشد؟
کنیز گفت : آزاد است .
امام علیه السلام فرمود: راست گفتى آزاد است که این چنین گناه مى کند، اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسید.
وقت کنیز برگشت مولاى او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسید چرا دیر آمدى ؟
کنیز ماجراى صحبت خود با امام علیه السلام را براى او بیان کرد. بشرکه سخن امام علیه السلام را از زبان کنیز شنید پاى برهنه دوید .و یه خدمت امام کاظم علیه السلام رسید و ضمن عذرخواهى واظهار شرمندگى و گریه ازکار خود توبه کرد. (۹)
پرهیز از نامحرم
الرشید امام کاظم علیه السلام را زندانى کرد کنیزى زیبا و فهمیده را به خدمت او در زندان فرستاد و در حقیقت نظرش این بود که آن حضرت به کنیز تمایل پیدا کند و منزلت او در بین مردم کم شود و یا این که تمایل او به کنیز بهانه اى بدست او دهد تا بتواند امام علیه السلام را بیشتر تحت فشار قرار دهد، و خادم دیگرى را هم به زندان فرستاد تا نظاره گر آن کنیز باشد.
خادم دید آن کنیز پیوسته در حال سجده به سر مى برد و مى گوید:
قدوس ، قدوس ، سبحانک ، سبحانک ، سبحانک . او را نزد هارون بردند دیدند از خوف خدا مى لرزد.
به او گفتند: این چه حالتى است که پیدا کردى؟
در جواب گفت : عبد صالح را دیدم که چنین بود و پیوسته تا آخر عمر از این حالات برخوردار بود. (۱۰)
مخالفت با ظالم
صفوان جمال گوید: بر امام کاظم علیه السلام وارد شدم ، حضرت فرمود: اى صفوان! همه کارهاى تو خوب است جز یک کار.
عرض کردم : فدایت شوم چه کارى ؟
حضرت فرمود: اینکه شترهایت را به این مرد (هارون الرشید) کرایه مى دهى .
عرض کردم : به خدا سوگند براى کار بیهوده و سفر حرامى کرایه نداده ام بلکه براى سفر حج کرایه داده ام ، علاوه خودم در این سفر شرکت ندارم بلکه غلامان خود را مى فرستم تا سر پرستى کنند.
حضرت فرمود: اى صفوان ! تو شترهاى خود را کرایه داده اى ؟
عرض کردم : بله .
فرمود: آیا مى خواهى هارون و دستگاه او باقى بماند تا اینکه کرایه تو را بدهد؟
عرض کردم : بله .
امام علیه السلام فرمود: هر کسى که بخواهد آنها باقى بمانند از آنهاست و هر کس که از آنها باشد در آتش جهنم است .
صفوان گوید: رفتم و همه شترهایم را فروختم ، خبر فروش شترها به هارون رسید، مرا خواست و گفت : اى صفوان ! به من خبر رسیده است که شترهایت را فروختى .
گفتم : بله .
گفت : چرا فروختى ؟
گفتم : پیر و از کار افتاده شدم و غلامان هم درست به کارها رسیدگى نمى کنند.
هارون : نه این طور نیست ، من مى دانم چه کسى تو را به فروش شترها راهنمایى کرد. موسى بن جعفر تو را به فروش آنها فرا خواند.
گفتم : مرا با موسى بن جعفر چه کار؟
هارون گفت : این حرفها را رها کن ، اگر سوابق همکارهایى گذشته ات نبود تو را مى کشتم . (۱۱)
کمک مشروط
مرد فقیر و مومنى به محضر امام کاظم علیه السلام رسید و از او خواست تا گرفتاریش را برطرف سازد.
امام علیه السلام در چهره او خندید و فرمود: سوالى از تو مى کنم اگر جواب آن را دادى دو برابر آنچه را طلب کردى به تو خواهم داد اما اگر جواب سوال مرا ندادى همان اندازه که در خواست کردى را به تو مى دهم و البته او صد در هم در خواست کرده بود که با آن کار کند تا زندگى خود را اداره نماید.
مرد فقیر عرض کرد: بپرس .
امام علیه السلام سوال کرد: اگر آرزوى چیزى در دنیا به تو واگذار شود چه چیزى را آرزو مى کنى ؟
او در پاسخ عرض کرد: آرزو مى کنم که تقیه در دینم نصیبم گردد و بتوانم حقوق برادران دینى ام را که بر عهده دارم انجام دهم .
امام علیه السلام فرمود: چرا ولایت ما اهلبیت را در خواست نمى کنى ؟
او گفت : این را که دارم ، آن را که ندارم خواستم . و من خدا را بر آنچه دارم شکر مى گویم و از آنچه ندارم در خواست مى نمایم .
امام علیه السلام فرمود: احسنت ، دو هزار در هم به او بدهید.(۱۲)
شیوه واقعى
عده اى به امام کاظم علیه السلام عرض کردند، ما به مردى گذر کردیم که فریاد مى زد من از شیعیان خالص محمد و آل محمد هستم و مى خواست لباسى را که در دست داشت بفروشد و مى گفت : چه کسى این لباس را از من با قیمت بیشتر مى خرد؟
امام کاظم علیه السلام فرمود: مردى که قدر خود را بداند جهل مى ورزد و خود را ضایع نمى کند. آیا مى دانید این مرد خود را مثل چه کسى مى داند؟
او کسى است که مى گوید: من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستم در حالى که طلب زیادى و فروش کالاى خود را دارد و عیبهاى کالا را بر مشترى مى پوشاند و چیزى را مى خرد و با سود بسیار مى فروشد. آیا این مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است ؟
بسیار دور است که او مثل او آنها باشد. اما چه چیز مانع است که بگوید: من از دوستداران محمد و آل محمد و از کسانى هستم که دوستان آل محمد را دوست دارد و دشمنان آنها را دشمن مى دارد. (۱۳)
پانویس:
۱٫ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۲۰
۲٫ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۰۲ و ۱۰۳٫
۳٫ اصول مافغى ، باب الشکر.
۴٫ اصول کافى ، باب العفو.
۵٫ تحف العقول ،آخر بخش مربوط به امام کاظم علیه السلام
۶٫ بحار، ج ۷۵، ص ۲۶۲٫
۷٫ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۱۵
۸٫ بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۱۱۷٫
۹٫ منتهى الامال ، باب نهم ، ص ۷۸۲٫
۱۰٫منتهى الامال ، باب نهم ،ص ۷۸۲٫
۱۱٫ اصول کافى ، باب الثناء قبل الدعا.
۱۲٫ اصول کافى ، باب الطاعه والتقوى .
۱۳٫ روضه کافى ، چاپ انتشارات علمیه اسلامیه ، ص ۱۴۷، ح ۷۳٫
منبع: قصه های تربیتی چهارده معصوم (محمد رضا اکبری)
به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید
بازدیدها: 1238