داستان مباهله

داستان مباهله

خانه / مطالب و رویدادها / داستان مباهله

گروهى از نجران به سرپرستى شرجیل با هدایا و تحف روانه مدینه شدند، چون به مدینه رسیدند لباس سفر از تن گرفته و جامه هاى حریر قیمتى پوشیده و انگشترهاى گران قیمت به انگشت کرده به دیدار رسول خدا شتافتند

داستان مباهله

ابوحارثه رئیس و رهبر و عالم مسیحیان نجران بود که میان مردم و حاکمان حکومت هاى مسیحى از جایگاه ویژه اى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسیح مناظره و مجادله کرده گفت: اى محمد درباره مسیح چه مى گوئى؟ حضرت فرمود:

او یکى از بندگان خداست که پروردگار عالم وى را از میان قومش برگزید، ابوحارثه گفت اى محمد پدرى براى او سراغ دارى؟ حضرت این آیه را خواند:

إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «۱»

پس از قرائت آیه فرمود: چرا از حال آدم تعجب نمى کنید که نه پدر داشت و نه مادر ولى از وضع عیسى تعجب مى کنید در حالى که مسیح یک طرف وجودش را که مادر بود داشت مناظره و مجادله و به خصوص لجاجت ابوحارثه وهمراهانش به طول انجامید، و آنان از پذیرفتن اسلام سرباز زدند تا آیه مباهله نازل شد، اکنون مشروح داستان از منظر دیگر ابوحارثه رئیس کشیشان نجران غلام خود را فرمان داد هر چه زودتر شرجیل را نزد من حاضر کن، زیرا با وى کارى مهم دارم و تا انجام نشود، امکان ندارد به کارى دیگر بپردازم.

شرجیل محرم اسرار و مورد وثوق و در سختى ها معین و یاور ماست، غلام خارج شده پس از اندک زمانى با شرجیل بازگشت. ابوحارثه به شرجیل گفت: اگر تو را نابهنگام خواستم براى امر مهمى است که پیوسته فکرم را به خود مشغول کرده و با کمال تأثر باید بگویم راه به جائى نبردم جز این که با تو مشورت کنم بلکه چاره جوئى شود و آن مهم این است که از جانب محمد بن عبدالله نام ه اى به من رسیده «۲» و مرا به آئین خود که آن را اسلام نامیده دعوت کرده و در پایان نامه آورده است اگر تخلف کنم یا باید ما مسیحیان جزیه بدهیم یا خود را آماده جنگ سازیم، و اکنون از تو چه پنهان که این نامه چنان مرا تحت فشار قرار داده که روز را چون شب نزدم تاریک کرده، و هر چه توانسته بر من اثر گذارده و پریشانم ساخته است.

شرجیل گفت اى سرور من تو خود مى دانى که من تا هر اندازه فکرم بکر و صائب باشد فقط در امور سیاسى و دنیائى است ولى در موارد مذهبى فکر و عقلم قاصر است و کمتر از آنم که یک رهبر روحانى از من درخواست یارى نماید.

من در این باره چیزى جز این نمى توانم بگویم که همه ما مسیحیان معتقدیم خداوند ما را به آمدن پیامبرى از ذریه اسماعیل وعده داده، اینک اگر یقین دارى که محمد بن عبدالله آن پیامبر موعود نیست مى توان براى دفع او چاره اى اندیشید، اما اگر میدانى که او بر حق است و همان پیامبر موعود انجیل است چه چاره اى جز پذیرفتن دعوتش خواهد بود.

ابوحارثه چون دیدکه شرجیل در صورت حقانیت محمد سر مخالفت و نقشه کشى بر ضد او را ندارد به فکر فرو رفت و گفت: فعلًا چند روزى باشد تا من با دیگران نیز مشورت نمایم.

 

داستان مباهله

آنگاه افرادى دیگر از قبیله نجران را خواست و با یک یک آنان به مشورت نشست و سرانجام چیزى جز آنچه شرجیل گفته بود عایدش نشد.

هنگامى که دید نظریه همه یکى است فرمان داد کشیش ها ناقوس ها را نواخته آتش ها روشن کردند، پرچم ها را به نشانه این که همه باید جمع شوند به در صومعه آویختند، مردم نجران از هر طرف هجوم کرده و یک جا جمع شدند.

اسقف اعظم در میان جمع به پا خواست و داستان نامه رسول خدا را براى آنان گفت، سپس اعلام کرد براى یافتن راه چاره اى کنند همهمه درگرفت و از هر سو نظریه اى پیشنهاد شد تا سرانجام بر این معنا اتفاق کردند که نمایندگانى از ایشان به مدینه رفته با رسول خدا گفتگو کنند و به نجران بازگشته نتیجه را گزارش دهند.

گروهى از نجران به سرپرستى شرجیل با هدایا و تحف روانه مدینه شدند، چون به مدینه رسیدند لباس سفر از تن گرفته و جامه هاى حریر قیمتى پوشیده و انگشترهاى گران قیمت به انگشت کرده به دیدار رسول خدا شتافتند.

پس از آن که به محضر نبى مکرم رسیدند و هدایاى خود را تقدیم داشتند به نماز و عبادت ایستادند، رسول خدا نه هدایاى آنان را رد کرد و نه از عبادت آنان جلوگیرى کرد.

پس از آن شرجیل به رسول خدا گفت: اى محمد تو خود مى دانى که ما نصرانى هستیم و در انتظار پیامبر آخرالزمان مى باشیم و اکنون میل داریم ببینیم درباره عیسى چه مى گوئى، حضرت از آنان مهلت خواست تا پاسخ سئوالشان از سوى حضرت حق برسد، بعد از آن آیات شریفه ۵۹ تا ۶۱ آل عمران به رسول خدا نازل گشت که در سطور گذشته شرحش گذشت، پس از نزول این آیات بود که رسول خدا اعلام کرد باید مباهله کنیم و با فرزندان و زنان و مردانمان چه ما چه شما یک جا جمع شویم و از خدا بخواهیم هر یک از دو طرف در ادعایش دروغ گوست به عذاب خدا دچار شود و از میان برود.

فرستادگان نجران پیشنهاد کردند ما را مهلت ده تا در این زمینه با یکدیگر مشورت کنیم، شرجیل در جمع مشورتى رو به همراهان کرد و گفت: شما به راستگوئى و استحکام رأى من اعتراف دارید و همه مى دانید که مردم نجران هر چه تلاش کنند و خود را به آسمان و زمین زنند در امورى که پیش مى آید چاره اى جز به کار بردن نظریه من ندارند.

همه گفتند: به این مسئله اعتراف داریم، گفت: به خدا سوگند من این پیشامد تازه را امر بزرگى مى دانم، زیرا فکر مى کنم اگر این مرد پادشاه باشد و در دعوتش دروغ بگوید حداقل پادشاه مقتدرى است که ما را یاراى جنگ و مخالفت با او نیست و اگر به راستى پیامبر است نتیجه مباهله کردن با او این خواهد شد که یک نفر از ما نصارى در روى زمین باقى نخواهد ماند، و این را نیز بدانید که چنانچه واقعاً پیغمبر باشد فردا با خاندانش تنها به مباهله خواهد آمد، و اگر پادشاه است همه همراهان و گروندگان به خود را با خود مى آورد.

روز مقرر مشاهده کردند که رسول خدا با دو فرزندش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش على بن ابى طالب آمد، شرجیل به مسیحیان گفت ابداً به مباهله تن ندهید، زیرا این مرد و خاندانش اگر ما را نفرین کنند، احدى از ما جان سالم از عذاب خدا بدر نخواهد برد.

گفتند: پس چه باید کرد؟ گفت نظر من این است که خود او را حکم قرار دهیم، من او را انسانى یافته ام که هرگز در حکمیت خیانت نخواهد کرد همه پذیرفتند، شرجیل نزد پیامبر آمد و گفت: من پیشنهادى بهتر از مباهله دارم، حضرت فرمود: چیست؟ گفت: از این ساعت تا فردا صبح اختیار ما با تو باشد هر حکمى مى خواهى درباره ما اعلام کن، حضرت فرمود: ممکن است همراهانت و دیگر اهالى نجران به حکمیت من تن دهند گفت:

آرى چون نجرانى ها جز به رأى و نظر من کارى نمى کنند.

پیامبر فرمود فردا بیائید تا حکم خود را اعلام کنم چون آمدند اسلام را بر آنان عرضه داشت نپذیرفتند!! پیشنهاد جنگ کرد گفتند: ما قدرت بر جنگ نداریم، نهایتاً جزیه به آنان پیشنهاد شد پرسیدند چه مقدار باید باشد؟ فرمود در سال دو هزار حلّه که هزار عدد آن را در ماه رجب و بقیه را در ماه صفر بپردازید و آنچه در مالکیت خود دارید بر ملکیت شما باقى بماند، و در پناه خدا و رسول باشید، و احدى حق دخالت در کلیساهاى شما و تغییر اسقف و کشیش را نداشته باشد و تا زمانى که در میان مسلمانان و مردم قبیله به صلاح و خیر خواهى زندگى کنید ستمى بر شما نشود.

از سعد و قاص روایت شده چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسین را طلبید و فرمود اینان اهل بیت من هستند، این روایت را مسلم و ترمذى از سعد و قاض نقل کرده اند.

زمخشرى در کشاف و مسلم در صحیح و حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه نقل کرده اند: رسول خدا روز مباهله در حالى که عبائى بر تن داشت على و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبا قرار داد و آیه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «۳» را تلاوت نمود.

این بود ماجراى مباهله که نشانه اى از صدها نشانه بر حقانیت پیامبر و فرهنگ انسان ساز اوست.

————————————————————-

(۱)- آل عمران ۵۹٫

(۲)- فتوح البلدان، ص ۷۶٫

(۳)- احزاب ۳۳

برگرفته از کتاب تفسیر حکیم  ج ۷  نوشته استاد حسین انصاریان

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *