در بیست و پنجم ذی قعده ۱۳۵۳هـ.ق. در جوار جدش موسی بن جعفر(علیه السلام) کاظمین دیده به جهان گشود. در دامن مادری پارسا و دین شناس فرزند شیخ عبدالحسین آل یاسین عالم برجسته و نامور عراق بالید و پرورید.
پدرش سید حیدر صدر که به اجتهاد و تقوا زبان زد بود از همان کوچکی به استعدادهای او جهت بخشید و تا چهارده سالگی او که دار فانی را وداع کرد از سیّد محمدباقر عالمی به علم و تقوا بزرگ و به سن و سال خرد بساخت.
از همان کوچکی در دید مردم جلوه کرد و در محافل علمی نمایی از نبوغ خود را نمود. پس از پدر برادرش سیّد اسماعیل صدر که خود عالمی فرهیخته و پارسا بود مربّی و مرشد او شد و راه و رسم خداترسی بهره وری از عمر شناخت خود و مسؤولیّتهایی که بر دوش عالم دینی است به او بیاموخت. به زودی دروس سطح را پشت سر نهاد و در اوان دومین دهه عمرش به همراه استاد برادرش به نجف هجرت کرد و در درس خارج دایی اش فقیه بلند مرتبه شیخ محمدرضا آل یاسین شرکت جست. نبوغ و هوشمندی وی در این محضر آشکار شد به گونه ای که دیدگاههای او مورد توجه اساتید و بزرگان قرار گرفت.
او با این که متّکی به نفس بود و در ابراز نظر صریح از آن دست کسانی نبود که نبوغشان زمین گیرشان می کند و تواناییهاشان آنها را می فریبد. در نبوغ و تواناییهای خود به نیکی بهره جست و در دوران تحصیل دانش پژوهی جدّی و سخت کوش و نستوه بود. ۱۶ ساعت از روز را به گونه ای پیوسته تحصیل می کرد.
او از مادر و پدر و برادرش بیاموخت که تلاش بدون تقوا رهزن است. کوشش و نستوهی را با امداد از اجداد طاهرین خود قرین کرد و از فیوضات امیرالمؤمنین(علیه السلام) بهره مند می شد. ساعتی به حرم می رفت به تفکّر می پرداخت و دانسته هایش را مرور می کرد.
گویند (چند روزی [رفتن به زیارت حضرت امیر(علیه السلام)] ترک شد. با این که کسی در جریان نبود مادرش حضرت امیر(علیه السلام) را خواب دید که فرمود: به باقر بگو: چرا درسی را که پیش ما گرفتی رها کرد.)
او به فراگیری دانشهای رایج حوزه بسنده نکرد در کنار آن به دانشهای نو نیز روی آورد و در آن عرصه هم مهارتی ویژه یافت.
آنچه برای او مهم بود فهم علم بود شرکت درازمدت در درسها را ملاک نمی دانست; از این روی بیش از ۱۶ تا ۱۸ سال تحصیل او به درازا نجامید و پس از این مدّت در سال۱۳۷۸هـ.ق. در بیست وپنج سالگی تدریس خارج اصول را آغاز کرد. گرچه دوره اول خارج اصول او به درازا کشید ولی در پی راهی بود که طالب علم را زودتر به اجتهاد برساند و اهل فن گرداند. در سال ۱۳۸۱هـ.ق. خارج فقه را درحوزه آغاز کرد و نبوغ خود را در طرح مسائل نوپیدا و گشایش آفاق نو نشان داد.
او از فقیهانی نبود که به کرسی فقاهت و تدریس بسنده کند. این همه را پیش آغاز حاکمیت شریعت می دانست و فقیهان را مسؤول در قبال امت اسلامی. با این که پرداختن به دانشهایی غیر حوزوی و نگارش کتابهای غیر از اصول و فقه در آن احوال شأن فقیه نبود او پرداختن به این امور را رسالت اصلی عالم دینی و فقیهان متعهد می شمرد و خود در انجام این مهم پیشگام شد.
در زمینه مسائل معرفت شناختی که آن روزها به تازگی رخ نموده بود استوارترین نوشته را تحریر کرد و آن گاه که هجوم مکتبهای فلسفی و اقتصادی را به کشورهای مسلمانان احساس کرد در برابر تهاجم فرهنگی شرق و غرب راست قامت ایستاد.
او در این جبهه تنها نهی و تکفیر نکرد که این ر راه کار نمی دانست. دیدگاههای مکتبهای فلسفی و اقتصادی شرق و غرب را آزادانه به بوته نقد و بررسی نهاد و دو کتاب پرمایه و بی مانند (اقتصادنا) و (فلسفتنا) را نوشت کتابهایی که هنوز مرجع صاحب نظران در فلسفه و اقتصادند.
او در برخی زمینه ها نه تنها به نزدیک کردن دیدگاههای فیلسوفان و دانشمندان غرب و شرق و عرضه آن بر منابع اسلامی پرداخت که روشها و راه کارهای نوی را به جوامع بشری ارزانی داشت. دو کتاب (الاستقراء) و (البنک الاربوی) طرح نوی در دو مقوله شناخت و بانکداری در افکند.
در کنار تدریس و نگارش مبارزه سیاسی را آغاز کرد.
افزون بر تشکیل گروههای سیاسی به آموزش و پرورش دهه شاگرد مستعد پرداخت که پرچمدار نهضت اسلامی و مروج اندیشه ناب محمدی(صلی الله علیه و آله) در عراق و ایران و… شدند.
او به گونه ای آشکار وارد عرصه مبارزاتی علیه دولت عراق شد. شماری از شاگردان او ر که چون فرزند او به شمار می آمدند رژیم عراق در شکنجه گاهه به شهادت رساند که شاید که زهرچشمی باشد برای او ولی شهید صدر نستوه تر قدم به میدان مبارزه نهاد و آشکارا به حمایت از امام خمینی و انقلاب اسلامی و مردم مسلمان ایران برخاست و مردم عراق را نیز به قیام علیه ستم و ایجاد حکومت اسلامی فراخواند. استکبار جهانی که ترس آن داشت انقلاب اسلامی در عراق تکرار شود چاره را در شهادت او دید و آن بزرگمرد و خواهر بزرگوارش را درزیر شکنجه به شهادت رسانید.
دستورالعملی که پیش روی دارید آخرین سفارش او در آخرین درسهای اوست آن هم درس قرآن.
او با تطهیر جانش حقایق و انواری را که از کتاب وحی نوش کرده بود بر جان شاگردان ریخت و به آنان آموخت که وراثت انبیاء تنها در فقه و اصول نیست. بایست وظیفه بان بود و مجاهد و این همه بدون انس با قرآن شدنی نیست.
او در این (دل نامه) ریشه همه گناهان را در زندگی بشر دنیاپرستی دانسته و با نگاهی تیز و روان شناسانه در جان مخاطب نفوذ می کند و حقیقت دنیا را که به تعبیر قرآن (متاع قلیل) است برای کمال جویان مجسّم می کند و دلهای ملکوتی را به تفرج در ملکوت وا می دارد:
سخنی از ملکوت دل با دلهای ملکوتی
در پایان از عرصه اندیشه به عالم دل و از میدان خرد به ساحت وجدان روی می کنیم. دمی با دل و وجدان مان می نشینیم.
قلب هایمان را به جای افکارمان بر قرآن عرضه می کنیم و به پیشگاه او می بریم تا بنگریم چه کسی بر دل مان ولایت دارد و فرمان می راند. چه دوستی و عشقی قطب و محور دل ماست و بر او سیادت می کند قلب ما به چه چیزی وابسته است؟
خداوند در یک دل دو ولایت را نمی پذیرد و دو عشق هم عرض را بر نمی تابد یا دوستی خدا و یا دوستی دنی چه عشق به خدا و عشق به دنیا با هم جمع نمی شوند. بیاییم قلب هایمان را محک زنیم که آیا مرکز دوستی دنیا یا دوستی با خد اگر دوستی خدا در دل مان جای گرفته است ژرفایش بخشیم و استوارش سازیم و اگر (پناه به خدا) دوستی دنیا در آن لانه کرده بکوشیم خود را از این درد بدخیم و مرض مهلک و تباه گر نجات دهیم.
هر مهری که بر مرکز دل نشیند به یکی ازدو شکل است:
۱ . دوستی معمولی که محور و پایه ای جهت مهرها و دلبستگیه خواسته ها و آرزوهای انسان قرار می گیرد که به گونه ای که اگر برای برآوردن نیازی رویکرد دیگری پیدا کند فوری به اصل خویش باز می گردد; چه این دوستی اساس دل را تشکیل می دهد و مرکز فکر دلبستگیها و احساسات را مشغول کرده است گاهی به گفته ای کاری خوراکی یا آشامیدنی به طور موقّت دل می بندد ولی همان مهر نخستین محور قلب است.
۲ . دوستی آن است که تمام وجود و درون انسان را در بربگیرد هیچ چیزی او را از دوستش باز ندارد: به هر کجا که نگرد روی دوست بیند و جلوه او نگرد محبوب او قبله وکعبه اوست.
این دوگونه دوستی هم نسبت به خدا پدید آید و هم نسبت به دنیا. در مهر به خدا که مایه شرف انسان است هر دو درجه محبت یافت می شود. درجه نخست در جان مؤمنان شایسته و پاکی که جانشان را از آلودگیهای دنیا پیراسته اند دیده می شود. اینان از مهر حق مرکزی برای همه مهره آرزوها و احساسات در دل پدید آورده اند هر چند گاهی به وقت غذا به خوردن غذا می پردازند به بهره ای از بهره های مباح روی می کنند دوستی را دیدار می کنند به تفرج در خیابان می پردازند و… ولی با برطرف شدن گرفتاری به مهری که محور دل است باز می گردند چه مرکز دلبستگی آنان یکی است.
او دوستی درجه دو: (عشق) را در دل و جان پیام آوران اولیاء الهی و امامان علیهم السلام می توان یافت.
امام علی بن ابیطالب علیه السلام که ما از شرف مجاورت او بهره می بریم همه می دانیم این مرد بزرگ در این زمینه چه گفته است: (ما رأیت شیئاً إلاّ ورأیت اللّه قبله و بعده ومعه).
چه عشق به خد این قلب با عظمت را به گونه ای فرا گرفته است که هر چه می بیند خدایی بیند حتی به گاهی که مردم را می بیند خدا را می نگرد با نعمتها که رو به رو می شود خدا را می بیند و خلق خدا و نعمتهای او را جدای از او نمی بیند.
این معنا و این گونه نگاه به آفریدگان در همه حال دید او را تشکیل می داد چه دوست یگانه و معشوق کامل او خداست قبله آرزوها و آمال او خداست. به خود اجازه نمی دهد با او انباز گیرد چه او غیر ذات سبحان حق را نمی بیند.
همین دو گونه دوستی نسبت به دنیا نیز هست همان دنیایی که به فرموده پیامبر اکرم(ص) سرآمد خطاها و اشتباههاست: درجه نخست دنیاطلبی آن است که دوستی دنیا مرکز و خاستگاه سلوک و تصرفات انسان گردد گویی محور تلاش و کوشش او خواسته های شخصی اش است هر کجا سود شخصی او را بکشاند می رود. دنیا قاعده و پایه زندگی او می شود. گاهی مشغولیتهای پاک و معنوی روی او را از دنیا بر می گرداند به نماز مشغول می گردد و روزه می گیرد ولی با شتاب به دنیا که مرجع اساسی قلب اوست روی می آورد. هنوز از قلمرو سلطه شیطان خارج نشده به قلمرو او باز می گردد.
این دنیا طلبی آغازین است که خود بیماری بدخیم است.
ولی بیماری دنیا دوستی درجه دو گونه هلاکت زای آن جایی است که عشق به دنیا او را کور کرده و همه شبکه های دید او را در برگرفته است. نسبت او با دنی چونان نسبت سید موحدان امیرمؤمنان با خدای سبحان می گردد: او هیچ چیز را نمی دید مگر آن که پس از او با او و بعد از او خدا را می دید. دنیاطلب نیز همه چیز را از زاویه دوستی دنیا نگرد حتی کارهای شایسته را نیز از چشم انداز سودهای شخصی بر می گزیند: نماز ر روزه را و دیگر عبادات را. همه کارهایش رنگ دنیاطلبی می گیرد. در هر کاری نخست بازده دنیایی او را می بیند. انگیزاننده او مشتی از مال یا اندکی از مقام و جاه است چیزهایی که جز زمانی کوتاه با او نمی پاید. این نوع دنیاطلبی از گونه پیشین آن بسیار خطرناک تر است از این روی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود:
(حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئه) و امام صادق(علیه السلام) فرمود:
(الدّنیا کماء البحر مَنِ ازداد شرباً منه ازداد عطشاً.)
نگویید همین اندک از دنیا را بر می گیریم سپس از او روی بر می گردانم این مقدار از مقام و منصب را به دست می آورم سپس به سوی خدا می روم چنین اندیشه ای عبث است; زیرا هر اندازه که از مال و مقام دنیا بر گیرید عطش شما بیش تر خواهد شد و عشق شما نسبت به آن افزون می گردد. دنیا بسان آبشور دریاست. دنی سرآمد همه گناهان است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:
(من اصبح واکبر همّه الدّنیا فلیس له مِن اللّه شَیءٌ.)
و این یعنی گسستن پیوند با خدا; زیرا دوگونه مهر و عشق در یک دل نمی گنجد.
دنیاطلبی سرآمد همه گناهان است چون نماز را بی روح می کند روزه را بی معنا و معنویت می سازد و همه عبادات را از یاد خدا تهی می گرداند. وقتی که مهر به دنیا همه قلب را فرا گرفته است جایی برای چشیدن لذٌت عبادات باقی نمی ماند. من و شما می دانیم آنانی که با امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در افتادند و ما امروز بدگویی شان می کنیم نماز و روزه را ترک نکردند لب به شراب نزده بودند دست کم بیش تر آنان چنین بودند. عبدالرحمان عوف صحابه جلیل القدر مسلمان سابقه دار روزی که او مسلمان شد شمار زیادی کافر بودند در خدمت رسول خدا زیست در فضای نزول وحی با قرآن با آیات الهی تنفس کرد ولی چه شد چه بر سر او آمد. وقتی خد شهرهای ایران و روم را بر روی مسلمانان گشود مهر به دنیا از دل او زبانه کشید نماز و روزه می گزارد ولی دلش از دوستی دنیا پر بود وقتی انتخاب مقام خلافت بین علی(علیه السلام) و عثمان به دست او افتاد تا یکی از آن دو را برای خلافت مسلمانان برگزیند با این که می دانست که اگر زمام خلافت به دست علی(علیه السلام) سپرده شود خوشبختی دنیا و آخرت مسلمانان تأمین می گردد و اگر عثمان خلیفه شود درهای فتنه برای همیشه بر روی مردم گ
شوده خواهد شد حتی این را از عمر هم شنیده بود ولی دنیاطلبی عنان اختیار درست را از او بگرفت دستش را به دست عثمان داد و با او بیعت کرد و علی(علیه السلام) از خلافت دور افتاد.
ممکن است بگویند: علی(علیه السلام) از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله) خلیفه پس از او بود کار عبدالرحمان بسان ترک نماز است و گناهی هم سنگ ترک نماز دارد; زیرا امام علی(علیه السلام) مهم ترین کارهای ضروری مسلمانان را در هر حال رهبری می کرد و بر فرض محال اگر پیامبر(صلی الله علیه و اله) او را نصب نمی کرد آیا می شد عبدالرحمان را متهم به دنیا دوستی کرد؟ باید گفت این جا ربطی به نص پیامبر ندارد موضوع حکم دوستی دنیاست خیانت در امانت است. او می دانست که با آمدن امام علی(علیه السلام) دنیای او به خطر می افتد.
دوستی دنی جان مایه وجود او شده بود و کور و کرش کرده بود و چنین دنیاطلبی سرآمد همه گناهان است چونانکه دوستی خدا اساس همه کمالات است دوستی خداست که به انسان کمال عزت شرف نستوهی پاکی و توان چیرگی به ضعفها و ناتوانیها را در همه احوال می دهد.
دوستی خدا بود که ساحران را چونان دگرگون کرد که از جلو داران آیین موسی(علیه السلام) شدند و در پاسخ تهدیدهای فرعون چنین گفتند:
(فاقض انت قاض انّما تقضی هذه الحیواه الدّنیا.)
این شجاعت را از کجا آورده اند جز از عشق به خدا؟ عشق به خدا بود که علی(علیه السلام) را از پایگاهی دلیرانه برخوردار کرد شجاعت او بسان شجاعت درندگان نبود شجاعتی بود از روی ایمان و برخاسته از عشق به خدا. این دلیری تنها دلیری مبارز در میدان نبرد نیست بلکه شجاعت مقاومت ورد کردن است شجاعت شکیبایی و نستوهی است. و ضرب المثل شجاعت در میدان نبرد بود وقتی کمرش را برای رفتن به میدان مبارزه می بست که نزدیک به شصت سال از عمرش سپری شده بود. تنها و یک تنه بر خوارج حمله برد و چهارهزار نفر از آنان را کشت. این دلیری شگفت آور او در میدان کارزار از مهر خدا مایه می گیرد و عشق او به خد اجازه نمی دهد که انبوه لشکریان را ببیند یا از تنهایی خود در برابر این همه لشکر وحشت کند. در شجاعت بر شکیبایی نیز نمونه بود. او به گاهی در برابر غصب حق خود سکوت کرد که در بحبوحه جوانی بود هنوز عارضه پیری بر او فرود نیامده بود ولی چون مصلحت اسلام در سکوت بود برای حفظ اسلام سکوت کرد تا دست کم شعائر اسلام باقی بماند. والاترین گونه شجاعت دلیری درگذشتن از خود و حق خود برای اسلام است. وقتی پس از قتل خلیفه دوم بر او خلافت با ش
رطهای ناهمسو با کتاب و سنّت عرضه می شود دست رد بر سینه مقام خلافت می زند. چنین دلیری در میدان جنگ در شکیبایی و در نه گفتن به دنی از عشق او به خدا مایه می گرفت نه از اعتقاد و باورش; چه در این اعتقاد فلاسفه غرب نیز با او شریکند. این ویژگیها وامدار باور عقیده تنها نیست باوری که به عشق برسد.
ما طالب علمان از دیگران بر پرهیز از دنیاطلبی سزاوارتریم چه ما خود را راهنمایان مردم به آخرت می دانیم و در منصب هدایت خلق قرار گرفته ایم. چگونه می توانی دنیای خودت را از آخرتت جدا پنداری؟ اگر دنیایت از آخرت تو گسسته شود مردم را به دنیای خودت فرا خواهی خواند نه به آخرت پروردگارت. در این صورت رهزن مردم از آخرت خواهی شد آن هم رهزن راه خد راهی که خود باید مردم را به سوی آن فرا خوانیم و جلودار آنان در حرکت به سوی خدا و آخرت باشیم و دست مردم را گرفته و آنان را به آن راه بداریم.
اگر ما خود این راه را ببندیم اگر ما کژراهه رویم در آن حال مانع راه خدا و حجاب روز جزا خواهیم بود.
هرکس مهر دنیا بر او چیره شود تباه و هلاک می شود ولی ما طالب علمان و دانایان اگر دنیا طلب شویم هم خود هلاک شویم و هم مردم را هلاک کنیم; زیرا ما منادی هدایت خلق به سوی خدا هستیم دعوت به راه خدا و ارزشهای الهی پیشه ماست.
ما که در جایگاه پیوند دهی مردم به خدا هستیم اگر دل ما به خدا پیوند نداشته باشد چگونه می توانیم مردم را به خدا پیوند دهیم؟
ما از همه مردم به پرواگرفتن از این دره هوسناک سزاوارتریم چه ما ادّعای وراثت پیامبران امامان و اولیاء را داریم مقتدا و اسوه هایمان بزرگان و پاک باختگانی چون پیامبر اسلام امام علی امام حسن و امام حسین(علیه السلام) می دانیم و در راه آنان گام بر می داریم. آیا نباید این شرافت انتساب در ما زنده شود و جلوه گر باشد؟ این پیوند و نسبت جایگاه ما را در میان امت حساس تر و دقیق تر می کند; زیرا ما حاصل گفتار آن بزرگان و نماینده سیرت و رفتار آنان هستیم. داناترین مردم به گفتارشان و شناساترین افراد به رفتارشان مگر رسول خدا نفرمود:
(إنّا معاشر الانبیاء لانورث ذهبا ولافضه ولا عقارا انّما نورث العلم والحکمه.)
و امیرمؤمنان(علیه السلام) نفرمود:
(ان أمارتکم هذه لاتساوی عندی شیئاً إلا ان اقیم حقّا او ادحض باطلاً.)
امام علی(علیه السلام) برای خد کار می کرد و فانی در اراده حق بود. اگر او دنیا طلب بود و حکومت را برای دنیا می خواست بدبخت ترین و سیه روزترین مردم بود; چه او در کودکی از خونش در راه خدا گذشته بود و بارها تا دروازه شهادت رفته بود و در دوران غربت اسلام و تنهایی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از او و رسالت الهی او دفاع کرده بود و در این مهم لحظه ای تردید به خود راه نداده بود. نه برای مرگ حسابی بازکرده بود و نه دنیا نزداو بهایی داشت. او فارغ از مرگ و زندگی بود [بلکه فوق مرگ و زندگی بود] در زمان حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) سرباخته ترین بود و پس از رحلت آن عزیز نیز تسلیم محض بود. در راه خدا از همه کوشاتر بود و در بیش ترین رنج و تلخیها را در راه اسلام چشید.
با محاسبه های دنیوی چه چیزی در برابر این همه رنج به دست آورد؟ آیا این سیرت و رفتار او را از خلافت محروم نکرد؟
آیا سالها خانه نشین نشد؟
آیا او را هزار ماه بر منبرهای مسلمانان ناسزا نگفتند؟
همان منبرهایی که پایه هایش بر جهاد نستوهی فداکاری و خون دل خوردنهای او بر پا بود.
با این همه آنان گاه که ابن ملجم مرادی فرق مبارک او را شکافت صدای کامیبابی سرداد: (لقد فُزتُ بِرَبِّ الکعبه) اگر بهای فداکاریهای او دنیا بود او محروم ترین افراد از بهره های دنیایی بود. نه بایست خود را کامیاب می شمرد و بهترین بهرور از دنیا به شمار می آورد!
همین آخرین پیام او: (لقد فزت برب الکعبه) گواه است و شهادت گواه این که او به این دنیا دل نبست و در همه حال برای خدا کار کرد. اکنون که زمان لقای خدا رسیده لحظه ای که مزد و پاداش او به تمام و کمال داده می شود و دربرابر آن همه رنجها و اندوهها در نعمت و رضوان جاودان حق غرق می گردد.
آیا این امام اسوه برترما نیست؟ آیا زندگی او (سنّت) نیست؟ مگر سنّت غیر از گفت و کرد و تقریر معصوم است؟
بر ماست که به پیروی از آن بزرگان از دلبستگی به دنی دامن گیریم ما دنیایی هم نداریم که به آن دل ببندیم دنیای یک طلبه چیست؟
شگفتا طلبه و دنیاطلبی؟ مگر همه این چند روزه دنیا چیست که گرفتار آن شویم و از مقام رضوان من الله اکبر محروم مانیم. نعمتهایی را که هیچ گوشی نشنید و هیچ چشمی ندیده و در خیال بشر نمی گنجد رها کنیم و به دنیایی که وهم و خیالی بیش نیست بچسبیم. دنیا همه اش وهم و خیال است و دنیای طلبه بخش کوچکی از این خیال و وهم؟
بیاییم خودمان را باهارون الرّشید مقایسه کنیم. او چه گرفت و چه چیزی از دست داد و ما در برابر از دست دادن همان چیز چه به دست آورده ایم و چه چیزهایی را از دست داده ایم. ما او را شب و روز بَد می گوییم که گول دنیا را خورد ولی می دانیم در چه کاخهایی زندگی کرد چه خوشگذرانیها داشت چه لذتها برد چه زمامداری و حکومت پهناور و نیرومندی داشت. خلافت و سلطنت او همه جا را گرفته بود. هارون الرشید به چنین دنیایی سر سپرد. ما مدّعی هستیم از هارون الرّشید بهتریم از او پارساتر و با تقواتریم! آیا دنیای هارون الرّشید به ما روی آورده است. تا آزمایش شویم و پارسایی و تقوای خویش را بسنجیم؟
هان ای فرزندانم برادرانم عزیزانم ای فرزندان علی! آیا دنیای هارون الرشید بر ما عرضه شده است؟ نه دنیایی که بر ما روی کرده بسیار اندک است و ناچیز. هارون به ابرها می گفت هر جا می خواهید ببارید از قلمرو خلافت هارون بیرون نیست مالیات و خراج آن به خزینه من خواهد آمد. او در راه چنین دنیایی موسی بن جعفر(علیهما السلام) را زندانی کرد.
آیا چنین دنیایی به ما روی کرده است و چنان آزمونی شده ایم تا ببینیم موسی بن جعفر(علیهما السلام) را زندانی نمی کنیم؟
به زندگی طلبه هیج حقیقتی جز رضوان الهی نباید حاکم باشد. هر طالب علمی حالش چونان علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. اگر با انتخاب طلبه ای به دنیا رو کرد اگر با این زندگی طلبگی به دنیا دل بست روسیاه ترین و بدبخت ترین مردم دنیاست; زیرا نه دنیای او دنیاست و نه در آخرت بهره ای دارد.
پس بایسته است همه توان و هَمّ خویش را در آبادسازی آخرت به کار گیریم دل خود را از عشق و دوستی حق لبریز کنیم جایی برای غیر او نگذاریم.
امامان معصوم(علیهم السلام) برای وانهادن دنیا و چیره شدن بر دنیاپرستی دستورالعملهایی را داده اند: یاد مرگ در همه حال کارآترین دارو و برای درمان بیماری دنیاپرستی است.
همه ما می گوییم مرگ هست دنیا فانی است همه رفتنی اند ولی آن را برای خودمان باور نداریم.
ییاد مرگ وقتی دوستی دنیا را از دل می برد که خود را در همه حال بر پرتگاه مرگ ببینیم مرگ همیشه فرادیدمان باشد.
همه ما هر روز دوستانی و نزدیکانی را از دست می دهیم جلوی چشم ما برادرانی از ما از این دنیا به دنیای دیگر رخت بر می بندند. پدر من بیش از عمر الآن من عمر نکرد برادر من هم بیش از این که من عمر کرده ام زندگی نکرد. اکنون من عمر خویش را کرده ام بسیار معقول می نماید که من بیش از پدر و برادرم عمر نکنم. هر یک از ما باید همگنانی برای مدّت عمر خود برگزیند و خود را برای رفتن آماده کند. همه ما دوستانی داشتیم که کوچ کردند عزیزانی که از این دنیا رفتند و هیچ چیز از آرمانها و آرزوهایشان باقی نمانده است.
اگر برای آخرت کار کرده اند به (مقعد صدق عند ملیک مقتدر) راه یافتند و چنانچه درراه دنیا عمرشان را سپری کرده آند نسبت به آنها همه چیز پایان یافته است. اینها همه برای ما عبرت است.
پیداست این دستورالعمل امامان(علیهم السلام) را باید آویزه گوش کنیم و همیشه مرگ را به یاد داشته باشیم تا حرص به زندگی در دنیا درما بشکند هوسها بسوزند.
چه زندگی ای؟ چه دنیایی؟
چند سال چند ماه و شاید چند روز دنیا. چرا برای این چند روزه دنی زندگی دائمی و ابدی را بر خود سیاه کنیم؟ از چه زندگی ای دفاع می کنیم؟ هستی مان را درراه چه اندازه از بهره های زندگی فدا می کنیم؟
این همه جنب و جوش برای چه اندازه از زندگی داریم؟
برای ده روز یک ماه دو ماه؟ هیچ نمی دانیم. نمی دانیم آیا تاوان این اندازه خطا را می توانیم بپردازیم. این اندازه از کوتاهی و گناه در برابر خد بر برابر دینمان برای ما قابل تحمل است. تحمل پذیرش تاوان این خطاه در برابر چه چیز؟ ده روز یک یا دو ماه زندگی این بهای خیلی پستی است.
از خدا می خواهیم دلهای ما را پاک سازد قلبهای ما را به نور ایمان جلا دهد همّت ما را خداجویی و خداطلبی کند دل ما را از مهر و محبّت ترس و باور به او پر کناد و ما را به عمل به کتابش توفیق دهاد.
وآخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین
بازدیدها: 76