دلایل پذیرش ولایتعهدی توسط امام رضا (ع) / موضع گیری های امام در برابر پذیرش ولایتعهدى
امام علي بن موسي الرضا عليهالسلام هشتمين امام شيعيان در سن 35 سالگي عهدهدار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختيها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند .نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان “رضا” به معناي “خشنودي” ميباشد. امام محمدتقي عليهالسلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل ميفرمايند :” خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بودهاند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بودند”.پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان ” نجمه ” نام داشت.
تکیه فرهنگ نیوز را در شهادت امام رضا علیه السلام با آرزوی زیارت آنحضرت در حرم رضوی ، آغاز میکنیم با آن امید که مقبول افتد.
چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟
این سؤالى است كه در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم مى پردازیم:
1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى:امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت كه در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلكه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مىشوند. در این حال اگر بر امام جایز بود كه در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافكند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى داد كه جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را پذیرفتند.افزون بر این، بر امام لازم بود كه جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند .
آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود كه در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود كفر و الحاد به ارمغان مى آورد.حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداكارى كوچكترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمى داشت.علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یك اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى داد، دایر بر این مطلب كه علویان در حكومت سهم شایسته اى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود كه مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آیند. شاید امام خود نیز به این نكته اشاره مى كرد هنگامى كه «ابن عرفه» از وى پرسید:«اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»امام پاسخ داد: «به همان انگیزهاى كه جدّم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود.»گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در كارهایى كه انجام مى داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى باشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او مى دانست كه هرگز از دسیسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبى درك مى كرد كه مأمون به هر وسیله اى كه شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض مى شد كه مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى نمود. پس این دلایل هیچ كدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام كافى نبود.
2 ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز:اكنون كه امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیكر امت اسلامى را تهدید مى كند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمىتواند ساكت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. پس باید در برابر مشكلاتى كه در آن زمان وجود دارد برنامه اى بریزد. اكنون درباره اى این مشكلات سخن خواهیم گفت:
1 ـ انحراف فرمانروایان: كوچكترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى كند كه فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى كه به نامش بر مردم حكم مى راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوك خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه كه مى فهمیدند كه اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى كردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، كه دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته كه فرمانروایان آنچنانى، «علما» یشان مى خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حكمرانان استخدام كنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى كه بى مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد كه حكمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم بپردازند و هر كارى كه مى كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى به خود جرأت انكار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یك قرن و نیم مى گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته بودند كه قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مىشمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى آبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى شمردند.
در آن فرصت كوتاهى كه نصیب امام (ع) شد و حكمرانان را سرگرم كارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه كردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت كه فرصت مزبور ـ البته به شكلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده اى بین مردم پیدا كرد و حتى نوشته هایش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر مى كردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.
3 ـ موضع گیرى هاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این كه به بى رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضعگیرى هایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این كه با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشكل اساسى مردم كه توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نكته تأكید مى نمود كه مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مى كرد كه مأمون حق را به اهل آن واگذار كرده است و كار مهمى نكرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مى كند كه مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى كه مى فرماید اگر زنده باشم و حكومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مى كنم. شروط امام كه تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى كردن نقشه ها و توطئه هاى مأمون از سوى آن حضرت .
پس از آن كه امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشت سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن این كه مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد كرد. در اینجا نیز امام مى دانست كه منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت كه امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت كرد.
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه هاى مأمون اتخاذ مى كرد كه مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
نخستین موضع گیرى
امام تا وقتى كه در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى كرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى براى آن بود كه مأمون بداند كه امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى گیرد و به خوبى به توطئه ها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد… تازه با این شیوه امام توانسته بود شك مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضع گیرى دوم
به رغم آن كه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هر كه را مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ كس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى كه آن یك سفر كوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود كه باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى دانست كه از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.
موضع گیرى سوم
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روایت زیر را خواند، خداوند متعال مي فرمايد: « كلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر كس به دژ من وارد شود از كیفرم مصون مى ماند.»
در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به كم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجاب انگیز مى نماید.
جالب آن كه مى بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نكرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق كرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آن كه به یك سفر سیاسى به مرو مى رفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود كه مهمترین مسأله زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت.
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش كشید، چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است كه ملت ها به كمك آن از هر نگون بختى و رنجى، رهایى مى یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم كند، همه چیز را از كف باخته است.
رابطه مسأله ولایت با توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى – چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن می نشینند و سفر می کنند- بیرون آورد و كلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا فرمود: « كلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم.»
در اینجا امام یك مسأله بنیادى دیگرى را عنوان كرد، یعنى مسأله «ولایت» كه همبستگى شدیدى با توحید دارد.
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن كه مسأله رهبرى حكیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوت ها خواهد بود كه براى خویشتن حق قانونگذارى ـ كه مختص خداست قایل شده و با اجراى احكامى غیر از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى، نكبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشانید.
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درك كنیم، در خواهیم یافت كه گفته امام « و آن شرط، من هستم» با یك مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سر و كار نداشت، بلكه مى خواست با این بیان یك موضوع اساسى و كلى را خاطر نشان كند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذكر مى كند و به ما مى فهماند كه این حدیث، كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهاى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار كم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا كه امام مى خواست مسأله «رهبری امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حكم خدا، امام مسلمانان معرفى كرد.
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده ها در هم كوبید، چه او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد كه آرى، حكومت او و بنى عباس یك حكومت قانونى است.
نكته اى بسیار مهم
امامان ما در هر مسألهاى، ممكن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله كه خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمى كردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.
این خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى بینیم كه با جبار ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مى كند، ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى كشد. رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانكه كتب تاریخى نوشته اند، اذعان كرده است.
روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى كه مردم در خفا دست بیعت با تو مىفشارند؟»
امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.»
موضع گیرى چهارم
امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچ كدام را نمى پذیرفت تا آن كه مأمون با تهدیدهاى مكررى به قصد جانش برخاست.امام با اینگونه موضعگیرى زمینه را طورى چید كه مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مىخواهم كارى كنم كه مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلكه این دنیاست كه از پى او روان شده.» با این شگرد به مأمون فهماند كه نیرنگش چندان موفقیت آمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بردارد.
موضع گیرى پنجم
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلكه در هر فرصتى تأكید مى كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى داد كه مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شكست. امام به صراحت مى فرمود كه به دست كسى جز مأمون كشته نخواهد شد و كسى جز مأمون او را مسموم نخواهد كرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى كرد، بلكه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حكایت مى كرد.
موضع گیرى ششم
امام علیه السلام از كوچكترین فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى كرد كه مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى كار مهمى نكرده جز آن كه در راه برگرداندن حق مسلم امام كه قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مى بینیم كه امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا كه مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند كه امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت كه پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى آورى. امام فرمود: تو نمى دانى كه رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى گرفت؟
دیگر از نكات شایان توجه آن كه در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات كوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مىشود كه حق شما را منظور بداریم.»این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نكرده اند.امام حتى از این كه كوچكترین سپاسگزارى از مأمون كند خوددارى كرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود كه مى خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)
روزى مأمون در مقام آن برآمد كه از امام اعتراف بگیرد به این كه علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یكسانند، تا به گمان خویش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.
مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مى كردند. مأمون رو به امام كرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام. آن این كه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یكسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبك اندیشى است.
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گویم و گرنه سكوت بر مى گزینم.
مأمون اصرار كرد كه نه، حتما نظر خود را بگویید كه در این باره چگونه مى اندیشى؟
امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اكنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مى كنى؟
مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا روى بر مى گرداند!
آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
مأمون در دریایى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختیار چنین اعتراف كرد: آرى به خدا سوگند كه شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیكترید تا ما.
امام رضا علیه السلام و بیداری در برابر دشمن
درس امام رضا علیهالسلام به همهی ما این است که ای مسلمان! از مبارزه خسته نشو. نخواب چون دشمن همیشه بیدار است و در شکلهای مختلف و در لباسها و نقابهای گوناگون و با آرایشهای رنگارنگ ظاهر میشود؛ چشم تیزی داشته باشید، دشمن را بشناسید و راه مبارزهی با دشمن را بلد بشوید و مثل علیبنموسیالرضا از اول تا آخر مبارزه را ادامه بدهید. رهبر انقلاب ۶۳/۰۹/۰۳
شهادت امام رضا علیه السلام
در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخنهاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخنهايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهرآلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جاييكه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .
تدفين امام رضا علیه السلام
به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.
بازدیدها: 540