برخی اذکار، در سلوک، چنان اثری دارند که آدمی را یکباره از حضیض هستی تا قاف قله قرب خدا بالا می برند. کافیست اندکی معرفت غلامی داشته باشیم، درست مثل صافی، غلام رند و مخلص مولای عالمیان، حضرت اباعبدالله الحسین، که از قِبَل ذکر عملی، به جایی رسید که در مخیله مان هم نمی گنجد…
شاید در پهنه آیات قرآن، ذکری شریف تر از کریمه « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَالَمِینَ » یافت نشود. در مجامع روایی شیعه و سنی، پیرامون این ذکر عزیز، آنقدر خواص و آثار نقل شده است که به راستی انسان را در بهت و حیرت فرو می برد. مضمون برخى از روایات این است که خداوند در قبال گفتن «الْحَمْدُ للهِ» مواهبی به بنده اش عطا می کند، که زمین و آسمان با همه وسعت اش، در برابرش اندک است. حضرات معصومین(علیهم السلام) نیز که آئینه تمام عیار حضرت باری تعالی هستند، در رفتار خود با حمد کنندگان، بذل و بخشش هایی روا داشتند که خِرد خُرد ما از فهم و پذیرش آن عاجز است.
از باب نمونه در ذیل، حکایتی شنیدنی و شگفت آور، از امام سوم شیعیان حضرت حسین(علیه السلام) خواهیم خواند که می توان از نحوه مواجهه حضرتش با گوینده ذکر « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَالَمِینَ»، بیش از پیش، به اهمیت و جایگاه والای این ذکر اعجاب آور پی برد.
اصل این داستان را مرحوم سید ولی الله رضوی در کتاب «مجمع البحرین فی مناقب السبطین” به زبان عربی آورده است که راقم این سطور، آن را به فارسی روان برگردانده است.
حسین (علیه السلام) فرمود: کریم وقتی سخن می گوید سزاست که با عمل، گفته اش را تصدیق کند. بوستان را نیز به تو بخشیدم! من همان وقت که وارد بوستان می شدم، گفتم حلالم کن! چون که بدون اجازه، وارد بوستانت شده ام.
حسن بصری، گوید:
«حسین- درود خدا بر او – سروری زاهد، پرهیزگار، صالح، خیرخواه و خوش خلق بود . روزی، به همراه تنی چند از یارانش، راهی بوستانی شدند که متعلق به حضرتش بود. در این بوستان، غلامی داشتند که «صافی» نام داشت. هنگامی که به نزدیکی بوستان رسیدند، صافی را دیدند که نشسته و از انبان نانش، قرص نانی برگرفته، نیمی را جلوی یک سگ می افکند و نیمی را خود می خورد! حضرت از این کار غلام، شگفت زده شد. هنگامی که دست از خوردن کشید، [دست ها را به دعا برداشته و] گفت: « الحمد للّه ربّ العالمین» (و ادامه داد:) «اللّهمّ اغفر لی و لسیّدی، وبارک له کما بارکت علی أبویه، (برحمتک) یا أرحم الراحمین»
آنگاه حسین (علیه السلام) برخاست و ندا داد: ای صافی!
غلام، (بی درنگ و ) ترسان از جا برخاست و گفت: سرورم و ای سرور همه مومنان تا روز قیامت، ببخشید! شما را ندیدم.
حضرت فرمود: ای صافی! من را حلال کن! بدون اجازه تو وارد بوستانت شدم!
غلام (با تعجب) گفت: سرورم! این از فضل و کرم و بزرگی شماست که چُنین می گویید؟!
حسین(علیه السلام) فرمود: تو را در حالی دیدم که نیمی از قرص نانت را نزد سگ می افکندی و نیم را خود می خوردی! چرا چُنین می کردی؟
صافی گفت: سرورم! وقتی غذا می خوردم، این سگ پیوسته نگاهش به من بود. از طرز نگاهش، خجالت کشیدم. این سگ، از آنِ شماست که بوستانتان را از گزند دشمنان، حفظ می کند. من بنده توام و این هم، سگ شما. هر دو با هم از روزی شما می خوریم.
حسین(علیه السلام) گریست، آنگاه فرمود:
حال که چنین است، تو را در راه خدا آزاد کردم و هزار دینار بدو بخشید.
غلام گفت: حال که مرا آزاد کردی، می خواهم در همین بستان برای شما کار کنم.
حسین (علیه السلام) فرمود: کریم وقتی سخن می گوید سزاست که با عمل، گفته اش را تصدیق کند. بوستان را نیز به تو بخشیدم! من همان وقت که وارد بوستان می شدم، گفتم حلالم کن! چون که بدون اجازه، وارد بوستانت شده ام.
بوستان و هر آنچه در آن است، را به تو بخشیدم! جز اینکه اینها، دوستان من اند که برای خوردن میوه و رطب آمده اند. اینها را به عنوان میهمان بپذیر و به خاطر من، تکریم شان کن! خداوند، تو را در روز قیامت، بزرگ بدارد و بر حُسن خلق و ادبت بیفزاید!
غلام گفت:
اکنون که بوستان را به من بخشیدی، من نیز آن را برای دوستان شما، وقف کردم!*
پی نوشت:
* مجمع البحرین فی مناقب السبطین، سید ولی بن نعمة الله حسینی رضوی، ج1، ص396-395.
منبع: تبیان
بازدیدها: 111