روایات خواندنی از کودتای 28 مرداد

خانه / مطالب و رویدادها / روایات خواندنی از کودتای 28 مرداد
 1. دست داشتن BBC در کودتای 28 مرداد
شبکه فارسی‌ بی‌بی‌سی سرانجام به دست داشتن این شبکه در سرنگونی دولت دکتر مصدق در سال 1332 اذعان کرد.
در فیلم مستندی که در 27 مرداد و به مناسبت کودتای 28 مرداد 1332 توسط شبکه فارسی‌زبان بی‌بی‌سی پخش شد، این شبکه برای نخستین بار به نقش رادیوی فارسی‌زبان بی‌بی‌سی به عنوان بازوی پروپاگاندای دولت انگلیس در ایران و ایجاد کودتا برای براندازی دولت دکتر مصدق اذعان کرد.
پس از این کودتا دولت دکتر مصدق سقوط کرده و حکومت ایران تحت سلطنت محمدرضا پهلوی درآمد. پس از اینکه بی‌بی‌سی بارها منکر نقش خود در کمک به لندن و برکناری مصدق کرده بود، این برنامه مستند به تشریح جزئیات این مسئله پرداخت که چگونه این شبکه رادیویی با پخش برنامه‌هایی بر ضد مصدق باعث سرنگونی دولت وی شد.
راوی این برنامه در سخنانی تصریح کرد: «دولت انگلیس از رادیوی فارسی‌زبان بی‌بی‌سی برای پیشبرد پروپاگاندای خود علیه مصدق استفاده کرد و مرتباً مطالبی بر ضد مصدق از این شبکه رادیویی پخش می‌شد، به حدی که کارکنان ایرانی رادیوی فارسی‌زبان بی‌بی‌سی به خاطر این حرکت دست به اعتصاب زدند».
به نوشته پرس‌تی‌وی،‌ پس از جنگ جهانی دوم، انگلیس قدرت خود را به عنوان امپراتور جهان از دست داد و تلاش‌های دکتر مصدق برای ملی شدن صنعت نفت ایران که در 29 اسفند 1329 به ثمر رسید، نیز بدین معنا بود که انگلیس یکی از مهم‌ترین منابع ثروت خود را که قبلاً به طور کامل تحت کنترل داشت از دست داده است.
این مستند همچنین به یک سند محرمانه مربوط به 30 تیر 1330 اشاره می‌کند که در آن یکی از مقامات وزارت خارجه از سفیر انگلیس به خاطر پیشنهادات وی در استفاده از رادیوی فارسی‌زبان بی‌بی‌سی برای تقویت پروپاگاندا علیه مصدق تشکر کرده بود. به گفته بی‌بی‌سی این سند تصریح می‌کند که وزارت خارجه « ‌باید به خاطر نظرات [سفیر انگلیس] در خصوص خط پروپاگاندای پیشنهادی ما، سپاسگزار باشد».***

2. ثریا : خبر سقوط مصدق را از یک خبرنگار دریافت کردیم !

ثریا اسفندیاری از همسران شاه مخلوع در کتاب خاطرات خود روایت جدیدی از کودتای 28 مرداد را ارائه کرده است. وی می‌نویسد: ما به پایگاه کوه کلاردشت نزدیک رامسر پرواز کردیم. اخبار تهران و دیگر پیام‌ها و گزارش‌ها را با استفاده از فرستنده نصب شده در کاخ سعد آباد دریافت می‌کردیم. رادیوی ما ساکت شد. مدت زیادی پیامی دریافت نکردیم. از شدت ناراحتی عصبی نتوانستیم لحظه‌ای بخوابیم. نیمه شب پانزدهمین روز بود که من از شدت ناراحتی از پا در آمدم و به خواب رفتم و مجددا ساعت ۴ بیدار شدم. در همان موقع شاه به اتاق من آمده بود. با آنکه می‌کوشید مثل معمول خودداری از خود نشان دهد، از مشاهده چهره‌اش حدس زدم که پیشامد ناخوشایندی روی داده است. شاه گفت: «ثریا! نصیری و همراهانش را هواداران مصدق دستگیر کرده‌اند. ما باخته‌ایم. باید هر چه زودتر در برویم.»
ثریا اسفندیاری در ادامه گفته است: به رامسر رسیدیم. خدا را شکر، همه چیز رو به راه بود. ما توانستیم با دو آجودان و یک خلبان شخصی به سمت بغداد پرواز کنیم. نزدیکی‌های ظهر، مسجدهای بغداد را از پنجره‌های کابینمان مشاهده کردیم. ما از مقامات فرودگاه خواستیم که به ما اجازه فرود آمدن بدهند. این درخواست موجب نهایت حیرت و شگفتی آنها شد. ما خود را با شرایط درهم و برهم و گیج‌کننده‌ای رو به رو دیدیم که تاکنون در هیچ پروازی با نظیر آن برخورد نکرده بودیم. علت این امر از آنجا ناشی می‌شد که پادشاه عراق، قبلاً برای امر بازرسی به مسافرت کوتاهی رفته بود و هر لحظه در فرودگاه، انتظار فرود آمدنش را داشتند. این است که آنها طبیعتا از سر رسیدن یک هواپیمای ناشناخته و اعلام نشده دچار شگفتی و بدگمانی شدید شده بودند.
از ما می‌پرسیدند: «شما کی هستید و چه می‌خواهید؟» اما شاه نمی‌خواست قصد خود را آشکارا بگوید. ما به آنها نقص موتور را عنوان کردیم. آنها در گوشه‌ای از زمین، اجازه فرود به ما دادند. پس از فرود آمدن هواپیما کارکنانی به سمت ما آمدند لکن هیچکدام از آنها ما را نشناختند. محمد رضا صفحه‌ای کاغذ از دفتر یادداشت خود در آورد و چند کلمه‌ای روی آن نوشت و آنگاه درخواست کرد که محبت کنند و پیامش را به پادشاه خود برسانند. آنها با بدگمانی تمام نگاهی به ما کردند و سپس ما را به کلبه کوچکی که حکم اتاق انتظار را داشت راهنمایی کردند. چند دقیقه بعد شاهد رسیدن ملک فیصل بودیم. گارد محافظش سر رسید. سپس او به سوی کاخ راه افتاد. این در حالی بود که شاه و ملکه ایران به دنبال پناهگاه سیاسی بودند.
در ادامه ثریا و شاه با مهمان نوازی ملک فیصل مواجه می‌شوند و سپس به ایتالیا می‌روند. در رم سفیر ایران (ناظم نوری) دوست داشت به مصدق وفادار بماند و حتی به استقبال شاه و ملکه هم نیامد. در ایران هم دکتر فاطمی نطق پرشوری علیه خاندان سلطنتی ایراد کرد که اخبار این نطق به شاه و ملکه ‌رسید. پس از شنیدن این جریان‌ها من هم ناامید شدم. من و شاه در این اندیشه بودیم که چه کار کنیم. شاه گفت: «ثریا! ما ناگزیریم صرفه‌جویی کنیم. متأسفم از اینکه این را دارم به تو می‌گویم. من پول کافی ندارم، حتی به اندازه‌ای که بتوانیم مزرعه‌ای را برای خود بخریم یا کار مشابهی انجام دهیم.» من پرسیدم: «دوست داری به کجا برویم؟» گفت: «شاید آمریکا. هم‌اکنون مادر و خواهرم شمس آنجا هستند و امیدوارم برادرانم هم به ما بپیوندند.» گفتم: «منظورت این است که ما با هم زندگی خواهیم کرد؟» گفت: «بله! چون از نظر اقتصادی به صلاح و صرفه ما خواهد بود.»…در سالن غذاخوری هتل اکسلسیور مشغول خوردن ناهار بودیم. گزارشگر جوان آسوشیتدپرس به جانب ما آمد و با چهره‌ای پیروز و شاد برگه کاغذی را به ما تسلیم کرد. روی کاغذ نوشته بود: «سقوط مصدق- گروه‌های سلطنتی تهران را کنترل می‌کنند- نخست وزیر زاهدی»
در این‌چنین شرایطی من همیشه سعی می‌کنم آرام باشم اما شاه رنگش پرید تا آنجا که کم مانده از خود بیخود شود. پس از چند لحظه، شاه مطلبی به شرح زیر بیان کرد که موجب ازدحام و سر و صدا در اطراف میز ما شد: «اگر این اخبار درست باشد، حکومت قانون به ایران بازخواهد گشت! در آن صورت من و ملکه هر چه زودتر به میهن بازخواهیم گشت.»

 روایات خواندنی از کودتای 28 مرداد

3. اردشیر زاهدی: واقعه ۲۸ مرداد کودتا نبود !

شانزدهم ماه آوریل سال ۲۰۰۰ نیویورک‌تایمز داستانی را با عنوان «گزارش سری» به نقل از یک مامور اطلاعاتی سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) در مورد وقایع ماه مرداد سال ١332 در ایران منتشر نمود. این مطلب تلاشی است برای ترسیم تصویر جدیدی از یک واقعیت تاریخی. اردشیر زاهدی می‌نویسد پس از حادثه 28 مرداد چند مامور عملیاتی سی.آی.‌ای ادعا کردند که با ترفند و همداستانی شاه، طرحی را برای براندازی نخست‌وزیر وقت دکتر محمد مصدق و روی کار آوردن پدر من سپهبد فضل‌الله زاهدی پیاده کرده‌اند. این داستان بی‌اساس که هیچگاه با دلایلی متقن همراه نشده‌، ابتدا در سال‌های ۱۹۶۰ مطرح گردید و رفته رفته در طول زمان جایی برای خود در میان فولکلور دو ملت باز کرد. نشریه نیویورک‌تایمز در حرکتی تبلیغاتی‌، دوباره به پردازش آن قصه دست زده و با انتشار یک مقاله جانی تازه به آن بخشیده و بحث «در ٢٨مرداد چه گذشت» را دوباره زنده کرده است.
شکست‌، البته حرامزاده است و نیا و تباری ندارد‌، لیکن خلاف آن «پیروزی» دارای مدعیان بی‌شماری است که هرکدام ادعایی برای زایش او دارند. اگر طرح خیالی براندازی مصدق با شکست مواجه شده بود‌، امروز دیگر «قهرمانانی» از سی.‌آی.‌ای وجود نداشتند که اعتبار آن را به حساب خود و سازمان متبوع رقم بزنند. درباره آن ماجرا اسناد فراوان و شواهد معتبر از شخصیت‌ها و افرادی که خود در صحنه حاضر بوده‌اند وجود دارد که ماجرا را به صورت دیگری حکایت می‌کند. واقعیت آن است که در آن سال‌ها جناح‌های سیاسی در ایران به دو دسته هواداران شاه و طرفداران مصدق تقسیم شده بودند و پدر من که پیش از آن در دولت مصدق وزارت کشور را برعهده داشت‌، چون بسیاری دیگر از رجال از او بریده و عملا به رهبر مخالفین مصدق تبدیل شده بود.
در این میان شاه از طرف بسیاری از شخصیت‌ها تحت فشار قرار داشت تا مصدق را از کار برکنار کرده و پدر مرا به جای او بنشاند. این مساله از چشم مصدق پنهان نبود و وی با ارزیابی پدر من به عنوان رهبر مخالفین‌، کوشش داشت او را با توسل به هر ترفندی درهم شکند. مصدق از طرف بسیاری از طرفداران قدیمی خود ازجمله شخصیت‌هایی چون حسین مکی‌، دکتر مظفر بقایی کرمانی طرد و‌‌ رها شده بود. از طرف دیگر بسیاری از هواداران او که نقش برجسته‌ای برای روی کار آوردن او در سال 1330 داشتند به او پشت کرده بودند. شخصیت‌های با نفوذ روحانی و مراجعی چون آیت‌الله بروجردی، حکیم شهرستانی و کاشانی به روشنی در صف مخالفین مصدق قرار گرفته و با تماس با پدر من پشتیبانی خود را در هواداری از چالش او با مصدق ابراز می‌داشتند.
کار تا آنجا کشیده شده بود که حتی حسن حائری‌زاده نماینده مجلس شورای ملی که تا آن هنگام در زمره سرسخت‌ترین هواداران مصدق بود با ارسال تلگرامی به دبیر کل سازمان ملل متحد برای جلوگیری از «استبداد فزاینده» دولت مصدق طلب استمداد کرد. شاه پیش از آن در سال 1331 با مصدق پنجه درافکنده و او را وادار کرده بود که از نخست‌وزیری استعفا دهد‌، لیکن در آن زمان «موج خیابانی مردم » به یاری او و علیه شاه برخاست و شاه ناچار شد که او را دوباره بر سر کار آورد‌، اما در وقایع ماه مرداد 1332 در به روی آن پاشنه نچرخید و مصدق به دلیل سیاست‌های ناهنجار خود ازجمله انحلال مجلسی که در دوران صدارت خود او تشکیل یافته و برگزیده شده بود‌، نتوانست از حمایت مردمی و «موج‌های خیابانی» بهره‌مند شود. بقیه ماجرا چیزی جز تاریخ نیست.
باید در نظر داشت که در آن سال تهران به مرکز جنگ سرد با اتحاد شوروی که از حمایت همه جانبه حزب توده ایران – که اختیار بیش از چهار سازمان سیاسی و چهار روزنامه عمده را در دست داشت – در آمده بود. بدیهی است که در چنان فضایی «اینتلیجنس سرویس» و «سی.آی.‌ای» نیز بیکار ننشسته و سرگرم طراحی و اجرای ترفندهای خود بودند. نفوذ کمونیست‌ها به حدی بود که حتی نیروهای مسلح ارتش و شهربانی نیز از گزند و آسیب مصون نمانده و بیش از هفتصد تن از افسران و درجه‌داران آن‌، به خدمت احزاب وابسته به آن در آمده بودند.
قدر مسلم آن است که به یقین سقوط مصدق را نمی‌توان نتیجه طراحی و توطئه سی.آی.‌ای دانست. افزون بر آن‌، ادعای مامورین عملیاتی کذایی مبنی بر تماس با چهره‌های کلیدی ماجرا از جمله پدر من پذیرفته نیست. پدر من تنها یک بار برای شرکت در یک میهمانی که به افتخار «اورل هریمن» در سفارت آمریکا در تهران برپا شده بود قدم به آن سفارتخانه گذارد و آن هم به عنوان میهمان رسمی و در مقام وزیر کشور بود. هریمن در آن سفر از جانب «هاری ترومن» رییس ‌جمهور آمریکا ماموریت داشت که مصدق را برای یافتن راهکاری برای برون رفت از بحرانی که در جریان ملی شدن نفت ایجاد شده بود، تشویق کند. بین پدر من و مامورین سی.آی.‌ای هیچگاه ملاقاتی صورت نگرفته است. یکی از مامورین مدعی شده که در دیدارهای پنهانی با پدر من با او به زبان آلمانی سخن می‌گفته است! واقعیت آن است که پدر من تنها با زبان‌های ترکی و روسی آشنا بود و اشرافی به زبان آلمانی و یا انگلیسی نداشت.
من در طول رویداد‌های ٢٨ مرداد شانه‌ به ‌شانه در کنار پدرم قرار داشتم و به عنوان دستیار او خدمت می‌کردم‌، حرکات او نمی‌توانست از دیده من پنهان بماند. من به جرات می‌توانم بگویم که او در هیچ توطئه خارجی شرکت نداشت
هندرسون سفیر وقت آمریکا در تهران در تلگرافی که به وزارت خارجه کشورش ارسال کرده‌، به روشنی اعلام می‌کند که دولت مصدق در یک خیزش مردمی که از فقیرنشین‌ترین مناطق تهران آغاز شده سقوط کرده است. گزارش‌ها و تلگراف‌های هندرسون در کتابی که شامل بیش از هزار صفحه است به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. بنابراین اطلاعات ملت ایران از طرف‌های آمریکایی که از بازیافت ادعاهای مامورین «سی.آی.‌ای» تغذیه کرده‌اند جامع‌تر و بیشتر است. حتی ارزیابی‌های انگلستان و شوروی هم حاکی از آن است که مصدق قربانی ناهنجاری‌هایی که خود ایجاد کرد و منجر به پراکندگی هوادارانش و خیزش ملت ایران گردید‌، شده است.
در بیش از یکصد کتاب که به وسیله اساتید ایرانی و آمریکایی نگاشته شده از گزارش‌های مامورین سی.آی.‌ای با صفت «لافزنی» و دروغگویی یاد شده است. پروفسور باری روبین می‌نویسد: نمی‌توان گفت که آمریکا مصدق را سرنگون کرد و شاه را سر کار آورد‌، سرنگون کردن مصدق تلاش برای باز کردن دری بود که باز شده بود.
ریچارد هلمز که سال‌ها ریاست سازمان سی.آی.‌ای را عهده‌دار بود در یک مصاحبه تلویزیونی با بی.بی.سی به روشنی تاکید کرد که سی.آی.‌ای هرگز درصدد تکذیب دخالت خود در وقایع ٢٨ مرداد بر نیامده‌، چون آن سازمان پس از عملیات خلیج خوک‌ها در کوبا که با شکست روبرو شد‌، نیاز به امتیاز مثبتی برای بالا بردن اعتبار خود داشت.
حتی گفته‌های «دونالد ویبر» مامور کذایی سی.آی.‌ای که همه داستان نیویورک‌تایمز بر اساس اظهارات او نوشته شده حاکی از آن است که «هر ماموریتی که به او و همکارانش در تهران واگذار شده بود‌، با شکست مواجه شده است. او می‌گوید: فضای افسرده و نا‌امید کننده‌ای بر ستاد مستولی شده بود … پیامی که در شب ١٨ به تهران ارسال شد حاوی این نکته بود که طرح با شکست مواجه شده و باید عملیات ضد مصدق متوقف گردد.» مصدق در روز 28 مرداد و هنگامی ساقط شد که هزاران نفر از ساکنین تهران به خیابان‌ها ریخته و خواستار رفتن او و بازگشت شاه شدند. این یک کودتای نظامی نبود زیرا هیچگونه تغییری در قانون اساسی و چارچوب قانونی نهادهای دولت ایران به وجود نیامد. قانون اساسی سال ۱۹۰۶ به شاه اختیار داده بود که نخست‌وزیران را منصوب و یا برکنار کند. در این مورد نیز شاه از اختیارات قانونی خود استفاده کرد و در چارچوب آن مصدق را از کار برکنار و زاهدی را به جانشینی او بر گزید‌، لیکن مصدق در برابر آن فرمان قانونی مقاومت کرد و سرانجام به وسیله مردم از جای کنده شد.

 روایات خواندنی از کودتای 28 مرداد

البته ارتش نقش برجسته‌ای در پشتیبانی از مردم به عهده گرفت‌، لیکن تنها زمانی پا به میدان گذاشت که خیزش ملت آغاز شده بود. در آن زمان پدر من در ارتش فعال نبود و نقش او محدود به فعالیت‌های سیاسی در مقام سناتور و رهبر ائتلافی بود که بر ضد مصدق شکل گرفته بود. مصدق خود وزارت دفاع را به عهده داشت و از حمایت چهره‌های کلیدی آن وزارتخانه ازجمله رییس ستاد ارتش که خود منصوب کرده بود برخوردار بود. نگاهی کوتاه به آن دوران پرتنش به روشنی نشان می‌دهد که مصدق «آمریکا یار»‌ترین چهره برجسته برخاسته از نهادهای سیاسی ایران بوده است. او نورچشمی دولت ترومن بود و به این دلیل کمک‌های اصل چهار از نیم میلیون به ٢٣میلیون دلار افزایش یافت. تنها یک روز پیش از سرنگونی‌، هندرسون سفیر وقت ایالات متحده در تهران در ملاقاتی که با او داشت پیشنهاد یک وام ۱۰ میلیون دلاری از جانب دولت آیزنهاور را به او ارائه کرد. نباید از یاد برد که مصدق شخصا هیچگاه آمریکا را در سرنگونی خود مقصر نشمرد. وی که از ذکاوت بهره برده بود بیش از همه آگاه بود که چرا کشتی دولتش به گل نشسته شده است.
بدیهی است که نگاه ائتلاف ضدمصدق متوجه آمریکا بود تا بتواند با دخالت شوروی در مساله‌ای که مربوط به امور داخلی کشور بود مقابله کند. آیا این به مفهوم آن است که همه کسانی که در دوره جنگ سرد با کمونیسم جنگیدند‌، بازیچه آمریکایی‌ها بوده‌اند؟

***

4. کودتای ۷۵ هزار دلاری

کرمیت روزولت، رئیس اسبق «سیا» در خاورمیانه، طی یک مصاحبه اختصاصی با خبرنگار روزنامه ‏لس‌آنجلس تایمز، برای نخستین بار، نقش «سیا» را در کودتایی که به منظور بازگرداندن قدرت به ‏محمدرضا پهلوی (شاه مخلوع) انجام گرفته است شرح داد. کرمیت روزولت می‌گوید: کودتای ایران ‏نخستین عملیات مخفی علیه یک دولت خارجی بود که به وسیله «سیا» در ماه‌های آخر حکومت ترومن ‏تنظیم شده بود. ‏با اجرای این طرح موفقیت‌آمیز در ایران، که «سیا» آن را طرح «آژاکس» نامگذاری کرده بود، جان فاستر ‏دالس، وزیر خارجه دولت آیزنهاور، به حدی خشنود گردید که در نظر داشت نظیر کودتای ایران را در ‏کنگو، گواتمالا، اندونزی انجام دهد و در مصر نیز حکومت عبدالناصر را ساقط کند. ‏
روزولت مدعی است که در برابر این پیشنهادات ایستادگی کرده و به همین علت از خدمت در سازمان ‏‏«سیا» کناره‌گیری کرده است. تابستان سال ۱۹۵۳ مدت سه هفته در ایران اقامت داشته و کودتای علیه دولت ‏دکتر مصدق را، به طور پنهانی رهبری کرده است. روزولت اقرار می‌کند که مبلغ یک میلیون دلار ‏آمریکایی، برای هزینه ایجاد بلوا و اغتشاش‌های خیابانی که ۳۰۰ کشته به جای گذاشت و دولت ملی ‏مصدق را ساقط کرد، در اختیار داشته ولی فقط ۷۵۰۰۰ دلار آن را خرج کرده است. ‏

***

5. ماجرای ماموریت اشرف پهلوی

من در پاریس بودم که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها شروع کردند با من تماس گرفتن. آنها مرا انتخاب کرده بودند به عنوان یک فرستنده که پیش اعلیحضرت بروم. آمدند و به من پیشنهاد کردند و گفتند چون هیچکس نزدیکتر از شما به اعلیحضرت نیست و ما به هیچکس اطمینان نداریم، می‌خواهیم یک پیغامی را به اعلیحضرت برسانیم و نتوانستیم که به هیچکس اطمینان کنیم جز به شما . این است که از شما خواهش می‌کنیم که بروید به ایران ولی البته رفتن شما ممکن است مواجه با خطرات زیاد بشود حتی ممکن است که مصدق شما را در موقع پیاده شدن از طیاره بگیرد و حبس کند ولی خوب این تنها راه است که اگر می‌خواهید ، برای نجات مملکت و برادرتان قبول کنید.
آنها دو نفر بودند. یکی انگلیسی بود و یکی امریکایی، یکی از طرف آیزنهاور بود و یکی از طرف چرچیل. اسمشان را به من نگفتند. هر دفعه هم که ملاقات می‌کردیم به جای دیگری می‌رفتیم، در جاهای دور دست. رابط من یک ایرانی بود. در دفعه اول آنها چکی را به من نشان دادند و گفتند این چک سفید امضاء شده است و شما هر قدر که پول بخواهید می‌توانید روی آن بنویسید و این در ازای خدمتی است که می‌کنید. به من گفتند از شما خواهش می‌کنیم که به ایران برگردید و پیغام ما را به تهران ببرید. پیغام آنها در یک کاغذ سربسته‌ای بود که به من دادند. من این مطلب را هیچوقت نگفته بودم و این اولین دفعه‌ای است که بازگو می‌کنم. آنها از من پرسیدند که شما فکر می‌کنید چه کسی از بین ارتشی‌ها ممکن است نخست وزیر خوبی باشد؟ از من پرسیدند که سپهبد یزدان‌پناه خوب است؟ ولی من آن موقع چون با زاهدی خیلی نزدیک بودم و خیلی دوست بودم او را مجرب‌تر از یزدان‌پناه می‌دانستم .گفتم اگر عقیده مرا می‌خواهید زاهدی بهتر از هر کسی است. ظاهرا آنها هم همین فرد را در نامه خود پیشنهاد کرده بودند . پیشنهاد آنها به اعلیحضرت این بود که سپهبد زاهدی بیاید و نخست وزیر شود. فراموش نمی‌کنم موقعی که می‌خواستم سوار هواپیما بشوم نمی‌دانم چطور این دو نفر مرا بردند توی طیاره بدون ویزا، تا اینکه مطمئن شدند که من حرکت خواهم کرد.
من از پاریس راه افتادم و تنها کاری که کردم این بود که تلگراف کردم به یکی از دوستانم در تهران به نام خجسته هدایت که بیاید فرودگاه و منتظر من بشود. نه جلوی در خروجی فرودگاه، بلکه جلوی یک در کوچکی که آنجا هست و از ترمینال جداست . گفتم بیاید آنجا و منتظر من باشد . وقتی طیاره به زمین نشست من مواجه شدم با هیجان زیاد و تپش قلب . همینکه از طیاره آمدم بیرون بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنم از صف مسافرها به سرعت به نقطه مورد نظر رفتم و دیدم که تاکسی ایستاده و خجسته را هم از دور دیدم و شناختم،‌ رفتم آنجا و سوار تاکسی شدم و رهسپار منزلم در سعدآباد شدم. رفتم در منزل شاهپور غلامرضا . اینکه چرا رفتم به منزل شاپور غلامرضا که در سعدآباد بود برای اینکه خانمش هما اعلم دوست خیلی نزدیک من بود . من خواستم بروم پیش هما و فکر می‌کردم که آنجا از همه جا مطمئن‌تر است. البته بعداز 25 دقیقه یا نیم ساعت تاخیرخبر آمدن من به مصدق رسید و همان شبانه رییس حکومت نظامیش را فرستاد پهلوی من که شما باید با همین طیاره که آمدید برگردید. به رییس حکومت نظامی گفتم « به مصدق بگویید نه شما و نه هفت جد شما نمی‌تواند مرا بیرون کند و اگر میل دارید می توانید دست مرا بگیرید و محبوس کنید . کار دیگری نمی‌توانید بکنید و من از اینجا رفتنی نیستم تا موضوع معلوم شود.» البته به او گفتم تا موضوع وضع مالی من حل بشود و برای من بتوانید پول بفرستید. چون پول برای من نمی‌فرستادند و نمی‌گذاشت که بفرستند . قدغن کرده بود که پول برای من بفرستند. فردای آن روز وزیر دربار آمد پیش من و گفت اعلیحضرت فرمودند که بهتر است شما برگردید. ولی در آن موقع نمی‌توانستم به هیچکس بگویم که من حامل پیام هستم. عاقبت به وسیله هما که به کاخ می‌رفت و شرفیاب هم می‌شد گفتم که به عرض برسان که من حامل پیغامی از طرف اشخاصی هستم و باید حتما آن را به شما برسانم . من برادرم را ندیدم ولی یک روز ثریا با من در وسط سعدآباد قرار ملاقات گذاشت. در آنجا او را دیدم و کاغذ را به وسیله‌ ثریا تحویل برادرم دادم . من به محض اینکه کاغذ را تحویل دادم فردای آن روز برگشتم. 20 روز بعد آن اتفاقات رخ داد و مصدق افتاد.

***

6. جوراب محمدرضا شاه در کودتای ۲۸ مرداد

پس از کودتای 28 مرداد 1332 و سقوط حکومت مصدق ، شاه و اطرافیان او تلاش می کردند که اینطور وانمود کنند که به استثنای گروه کوچکی از افسران طرفدار نهضت ، بقیۀ کادر ارتش ایران و نیروهای انتظامی ، به شاه وفادار بودند .
سرهنگ غلامرضا نجاتی محقق و پژوهشگر معروف در این باره می نویسد :
“اگر اکثریت کادر افسری ارتش از شاه پشتیبانی می کرد، فرماندۀ کل قوا، برای ابلاغ فرمان عزل نخست وزیر ، فرماندۀ گارد سلطنتی خود را با توپ و زره پوش ، آنهم در نیمه شب به خانۀ دکتر مصدق نمی فرستاد و با چنان شتابی به بغداد نمی گریخت ” .
سرهنگ منصور رحمانی که در هنگام کودتا وابستۀ نظامی ایران در عراق بود، در خاطرات خود داستان ورود شاه فراری و همسرش را به تفصیل نقل کرده و نوشته است شاه با چنان شتاب و دستپاچگی از کلاردشت گریخته بود که هنگام پیاده شدن از هواپیما در بغداد ، جوراب به پا نداشت.

بازدیدها: 116

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *