34 سال پیش وقتی ارتش اسرائیل قصد حمله به سوریه را کرد و سوریه از کشورهای اسلامی تقاضای کمک کرد، رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(ره) با مشورت مقامات عالیرتبه نظامی و جنگی کشور، دستور اعزام بخشی از لشگر 27 محمد رسول الله که از زبده ترین نیروهای رزمنده بودند را به فرماندهی حاج احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همت ،صادر کرد. البته با وقایعی که بعد از ورود نیروهای لبنانی به قصد برخورد با صهیونیستها پیش آمد و ترس غیر قابل وصفی که آنها را در درگیری با سپاه ایران دچار تردید کرد، برخورد نظامی حاصل نشد. در ساعاتی که تمام پاسدارها به خاک ایران بازمیگشتند، برای حاج احمد خبر آمد سفارت ایران در بیروت در خطر محاصره صهیونیستها و فالانژهای لبنانیست، حاج احمد هم بعد از راهی کردن تمامی پاسدارها به ایران با کاردار وقت ایران در سفارت لبنان،”سید محسن موسوی” و دو تن دیگر به نامهای “تقی رستگار” و “کاظم اخوان” با ماشین پلاک سیاسی سفارت و اکیپهای حفاظت دیپلماتیک ژاندارمری لبنان عازم بیروت شدند. اما در میانه راه در یک ایست بازرسی به اسارت فالانژهای لبنانی و در واقع به اسارت صهیونیستها در آمدند.
دقایقی بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان و همراهانش، رادیو اسرائیل اعلام میکند: ژنرال احمد متوسلیان، طراح عملیات فتح المبین و بیت المقدس، در پست بازرسی «برباره» به اسارت گرفته شد. این نشان میدهد که او را خوب میشناختند. این تمام داستانی است که کسی همچون مادر حاج احمد متوسلیان از فرزندش در این 34 سال مرور کرده است.میبرند.
کمپینها، واکنشها و رویاهای مردم برای بازگشت احمد متوسلیان
سوم خرداد ماه امسال وزیر دفاع یک مصاحبه میکند و در بخشی از آن با اشاره به سرنوشت چهار دیپلمات ربوده شده ایرانی میگوید: «ادعای ما این است که اینها زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند و مدارکی دال بر این موضوع وجود دارد. آن ها مسئولیت سلامت و امنیت چهار دیپلمات را باید بر عهده بگیرند و هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ سیاسی دنبال میکنیم تا بتوانیم اینان را آزاد کنیم. دولت این مساله را پیگیری خواهد کرد.»
بازتاب مردمی و رسانهای این خبر از زبان وزیر دفاع گستره وسیعی پیدا میکند. از سایتها و خبرگزاریها تا شبکههای اجتماعی همه بهت زده، خبر را دست به دست میچرخانند و به دنبال آن رویاهایشان را برای ورود حاج احمد متوسلیان مرور میکنند. رویاهای شیرینی که با بازگشت حاج احمد تحقق خواهد یافت. کمپینها و هشتکهایی برای آزادی او در صفحات مجازی تشکیل میشود و هر کسی به نوعی نسبت به این خبر واکنشی نشان میدهد. برخی شخصیتهای سیاسی کشور هم با اشاره به اظهارنظر جدید وزیر دفاع ماجرای اسارت او و اسنادی که از سالها پیش نشان دهنده احتمال بالای زنده بودن این دیپلماتها هست را مرور و اتفاقات 34 سال پیش را یادآوری میکنند.
خبری که در میان هیاهوی رسانه گم شد
هیاهوی این اخبار برخی از اخبار دیگر را کمرنگ میکند. یکی از اخبار گم شده در این هیاهوی جدید اینست : “مادر سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان در بیمارستان بستری شد.” بیبی معصومه حسینیزاده 26 اردیبهشت ماه 95 در بخش آیسییو در بیمارستان آریای تهران بستری شد. او چند روز قبل از اینکه موج خبری زنده بودن احمد متوسلیان بعد از سه دهه اسارت، در فضای رسانهای کشور بپیچد به علت شکستگی لگن در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار گرفت و حالا چند روزی میشود که در بخش جراحی این بیمارستان بستری شده است. او همچنان غریبانه و آرام با صبری مثال زدنی روی تخت دراز کشیده است و نظاره گر واکنش اطرافیان است. رویاهای شیرینی که مردم این روزها با بازگشت حاج احمد متوسلیان در صفحات اجتماعی خود میپرورانند، این مادر 34 سال است که در ذهن مرور میکند. رویاهایی که تحقق نیافتنش برای یک مادر به مراتب سخت تر از یک ملت است.
مادر حاج احمد متوسلیان سالهاست که نماد مقاومت مادران مفقودالاثر ایران زمین است. کسی که 34 نفهمید جگر گوشهاش زنده و در اسارت رژیم بعث به سر میبرد یا به شهادت رسیده است. 34 سالی که فراز و نشیب زیادی را برای او ثبت کرد. یک روز تلخ و یک روز شیرین. یک روز امیدواری و یک روز ناامیدی. یک روز خبر خوش و یک روز بی خبری ماجراهاییست که تمام این 34 سال را برایش رقم زده است.
مادر تمام قد از هدف احمد دفاع میکند
مادری که بعد از گذشت 34 سال هرچند معتقد است منتظر خبر جدیدی از فرزندش نیست اما هنوز وقتی از احمدش حرف میزند، بغض امانش نمیدهد و قطرات اشک، حرارت و غمگینی دل مادرانهاش را لو میدهد. مادری که هرچند سالهاست از سرنوشت جوان رعنایش، هیچ اطلاعی ندارد و کوهی از درد فراق بر دلش سنگینی میکند اما وقتی حرف «هدف احمد» به میان میآید. آب دهانش را قورت میدهد. ابروهایش را در هم میکشد و با قاطعیت میگوید: “او به راه خوبی و درستی رفته است… ما که ماندهایم چه کردهایم؟” او تمام قد از هدف احمد دفاع میکند.
مادر حالا بستری شده و عیادت از این مادر بهانهای برای دیدنش و واکنشهایش در فضایی که همه منتظر اتفاقات خوبی درباره 4 دیپلمات در بند رژیم صهیونیستی هستند، شده است.
بیمارستان آریا- بخش جراحی- اتاق 451:
دخترش تلفنی میگوید: «عکس و فیلمی در کار نباشد. مادر این روزها تحمل این فضاها را ندارد. اگر خواستید فقط یک عکس از او بیندازید.» قبول میکنیم و برای دیدنش به طبقه سوم میرویم. مادر آرام روی تخت دراز کشیده است و ملحفههای سفید رنگ بیمارستان تمام قامت او را پوشانده است. اما باز اصرار دارد روسری را محجوب تر از همیشه جلو بکشد و بخشی از چهرهاش را هم بپوشاند. همین عفت و پاکدامنی او بوده که توانسته فرمانده بی نظیری چون احمد متوسلیان را در دامان خود پرورش دهد.
چین و چروکهای زیاد چهرهاش نشان از رنج سالهاییست که حالا به پیری رسیدهاند. و چشمهای نافذی که همه را در همان برخوردهای اولیه به یاد عکسهای به جامانده از ژنرال احمد متوسلیان میاندازد. مادر همانطور آرام و با صدای پایین و لهجه زیبای یزدی از آمدنمان استقبال میکند و سلام و احوال پرسی کوتاهی میکند.
با لهجه یزدی میگوید: پیری که خوب نمیشود
روال درمان و احوالات مادر را از فرزندش که همراه او از او پرستاری میکند، میپرسیم. فریده متوسلیان خواهر حاج احمد متوسلیان میگوید: «حالش به نسبت چند روز پیش که تازه بستری شده بود بهتر است. طی یک عمل جراحی وزنه گذاشتهاند تا حالت کششی آن به بهبود شکستگی کمک کند و این خیلی برایش سخت بود. با جابجایی درد زیادی داشت. مادری که این همه قدرت تحمل بالایی دارد، ابتدا نمیتوانست این درد را تحمل کند. اما حالا اوضاعش بهتر است. دو ماه باید در بیمارستان بستری باشد. این برای آن است که تحت نظر رسیدگیهای بیشتر پزشکان و سهولت در انجام آزمایشات و فیزیوتراپی باشد.»
رو به مادر از اشتیاقمان برای دیدارش میگوییم. و حالش را از خودش نیز جویا میشویم. سری تکان میدهد و آرام میگوید: «پیری که خوب نمیشود.» همین طور هم وقتی عکس از او انداخته میشود میگوید: «عکس پیری من به چه درد میخورد؟» به او میگوییم: «خیلیها دوست دارند شما را ببینند. شما خیلی عزیز هستید. همه مشتاقند تصویر شما را ببینند.» مادر میگوید: «قدیمترها خیلی ها میآمدند و میرفتند برای دیدارم. اما دیگر سنم بالا رفته و نمیتوانم مثل گذشته باشم.»
عکسهای یادگاری با مادر
ساعت غیر ملاقات است و گاه و بی گاه پزشک معالج مادر به اتاق او سری میزند. دستورات پزشکی خاصی هم برای فیزیوتراپش دارد. پرستار و فیزیوتراپ نیز به اتاق رفت و آمد دارند. چند دقیقهای از فیزیوتراپ وقت گرفتهایم تا مادر را خوب ببینیم و بعد از اتاق بیرون برویم. چند دقیقه گپ دوستانه داشتیم. کم کم همه به این نتیجه میرسند. ثبت تصویرهای متعدد از چهره این بانوی استقامت و مادر آزادگی ایران زمین میتواند یاد او را در ذهنهای فراموشکار مردم زنده کند.
مادر گاهی با نگرانی به دوربین خبری نگاه میکند و میپرسد: «این عکسها به چه دردی میخورند؟» همه در پاسخ میگویند: «عکس یادگاری است. دوست داریم با شما برای یادگاری عکس داشته باشیم.»
آقای دکتر میآید و با لحن طنزآمیزش سعی میکند حساسیت مادر را کم کند و میگوید: «با من عکس بگیرید. اصلا من میخواهم با ایشان یک عکس داشته باشم.» بعد کنار تخت مادر مینشیند و عکس میاندازد. بعد رو به مادر میگوید: «میخواهید اگر ناراحتی بگویم هر کدام که میخواهی بروند بیرون. کدام را بگویم برود؟» مادر با لهجه شیرین یزدی خیلی جدی میگوید: «هیچ تاشون»
دکتر هم با همان لهجه یزدی به مزاح جوابش را میدهد و میگوید: «هیچتاشون؟ یعنی یَکتاشون هم نره» فریده متوسلیان میگوید: «دکتر اهل نائین است و مادر یزدی. همطراز هستند. عکس مادر با آقای دکتر عکس نابی است.» عکاس عکس را به همه از جمله مادر نشان میدهد. همه تعریف میکنند اما مادر میگوید: «خیلی بی ریخت شده.» همه میخندند.
ترجیع بند مادر: هرچه خدا بخواهد…
مادر با همه کم حرفی و نجابتش یک ترجیع بند زیبا در صحبتهایش دارد که نشان از توکل بالای اوست. دستش را بالا میگیرد و ابروهایش را بالا میاندازد و میگوید: «هرچه خدا بخواهد. با خداست…» وقتی برایش آرزوی سلامتی میکنیم همین رامیگوید:«هرچه خدا بخواهد. با خداست…» وقتی از اشتیاقش برای بازگشت احمدش میپرسیم. تکرار میکند:«هرچه خدا بخواهد. با خداست…» وقتی از انتظارش برای بازگشت پسرش میپرسیم باز هم قبل از هر سخن دیگری همین را میگوید: «هرچه خدا بخواهد. با خداست…»
میپرسم: «مادر! دیگر خواب احمد آقا را نمیبینی؟» میگوید:« 34 سال گذشته است. نه؛ خوابش را نمیبینم.» دخترش میگوید: «اما مادرم واقعیات احمد آقا را میبیند. مادر من بیشتر با واقعیات حاج احمد و خاطرات او زندگی میکند.»
ماجرای حضور 12 پرستوی مهاجر کنار عکس حاج احمددر شب اسارتش/یوسف گمگشته مادر میان آنها بود
فریده متوسلیان از یک خاطره جالب شب قبل از اسارت برادر میگوید و تأکید میکند. مادر این تصاویر را به خوبی در ذهن دارد. از خودش بپرسید و مادر هم همراه روایت او سر تکان میأهد و لبخند میزند. او میگوید: «شب اسارت حاج احمد. 12 پرستوی خیلی قشنگ آمدند روی سیم برق نزدیک خانه ما نشستند. دو تا دو تا میآمدند داخل سالن دور عکس احمد میچرخیدند و بعد روی سیم برق مینشستند. یکی رفت توی اتاقی که مادر نماز میخواند رفت پشت پشتی و گیر افتاد. مادر گفت: «اسیر شده؛ فریده بگیر و ببر آزادش کن.» من آن را گرفتم تا کنار ایوان بگذارم و آزادش کنم. آن پرستو به من نگاه خاص و مظلومانهای میکرد. آزادش کردم. رفت پیش دوستانش و پرواز کردند و رفتند. فردای همان روز اعلام کردند که حاج احمد متوسلیان و سه دیپلمات همراهش به اسارت فالانژهای لبنانی درآمدند. من مطمئنم یوسف گمشده مادرم میان آنها بود.»
بغضی که دلتنگی مادر را لو میدهد: منتظر نیستم؛ شاید شهید شده باشد
مادر مفیدترین سالهای عمرش را با رسیدگی به بچهها گذرانده است. میگوید: «7 تا بچه داشتم که با رفتن احمد 6 تا شدند. احمد بچه سوم من بود.» پیری برای مادر فراموشی را هم به دنبال آورده. شاید برای همین است وقتی به او میگوییم از احمد آقا بگویید: پاسخ میدهد: «یادم نیست. دیگر بعد از گذشت 34 سال چیزی یادم نمیماند.» شاید هم مرور خاطرات آزارش میدهد و ترجیح میدهد بسیاری را به خاطر نیاورد یا حداقل با دوباره تعریف کردن آنها غصههای گذشته را مرور نکند. میپرسم: «هنوز منتظرید؟ » بغض راه گلویش را میبندد و در چند ثانیه چشمهایش قرمز میشوند و قطره اشکی از چشمش میچکد و با همان حالت و با صدای ضعیفی میگوید: «منتظر که نه. شاید شهید شده باشد.»
یزدیها معتقدند مادر حتی اگر یک بند انگشت از بچهاش داشته باشد ارام میشود
فریده متوسلیان به ضرب المثل زیبایی از اهالی شهرشان اشاره میکند و میگوید: «یزدیها میگویند، یک مادر اگر یک بند انگشت از بچهاش را پیدا کند وقتی آن را زیر خاک دفن کند. خاکی که روی آن میریزد، آتش مشکلات مادر و غم او را سرد میکند. اما مادر ما چیزی هم نداشته است که با آن آرام بگیرد. 34 سال است که اوضاع به این منوال گذشته است. هر چند وقتی یکبار بعضیها گفتهاند شهید شده و بعد برخی دیگر گفته اند زنده است. مادر هم تا میآمده امیدوار شود، ناامیدش میکردند و تا میآمده شهادت را قبول کند با خبر دیگری امیدواری به او میدادند.»
اخبار جدید در مورد زنده بودن حاج احمد، باب خیری شده که مسئولین کمی به خودشان بیایند
از خواهر متوسلیان درمورد زمزمههای جدید و موجهای رسانهای در مورد زنده بودن حاج احمد میپرسم. او میگوید: «هم من و هم مادر این حرفهای جدید در مورد اسناد زنده بودن آنها را شنیدهایم. و حرکتهای خوبی که از طرف مردم برای یادآوری جریان اسارت چهار دیپلمات ربوده شده، به راه افتاد را دیدهایم. به نظرم این حرفها باب خیری شده که مسئولین کمی به خودشان بیایند. و باعث شده موج قشنگی از جانب مردم راه بیفتد. این جزر و مدها باید وجود داشته باشد. متاسفانه در برههای از زمان برخی آقایان و مسئولین میتوانستند برای آزادی آنها کاری بکنند اما اهمال کردند.»
درست حدس میزدیم. این خبرهای جدید در مورد حاج احمد برای هر کسی که جدید و تکان دهنده باشد برای خانواده حاج احمد طبیعی است. آنها روایات جدید از زنده بودن حاج احمد را زیاد شنیدهاند. اما واکنششان مثل همیشه صبر و آرامش است تا روزی که خبر قطعی از سرنوشت او بیابند. فریده متوسلیان میگوید: «درست قبل از اینکه این حادثه برای مادر اتفاق بیفتد و مریض شود. یک نفری با ایشان تماس گرفت و گفت ما مدارکی داریم که نشان میدهد این بچهها زنده هستند. من تلفن را گرفتم و گفتم: اینطوری مادر را چشم انتظار نگذارید. مریض میشود.»
مادر حاج احمد: برای آمدنش دعا نمیکنم. خوشا به سعادتش که رفت
از مادر میپرسم: برای آمدن حاج احمد دعا میکنید؟ مادر خیلی قاطع میگوید: «نه؛ این راه، راهی بوده که خودش دوست داشت برود و رفت. خوشا به سعادتش… مگر ما که امروز اینجا ماندهایم چه کردهایم؟» و این همان روحیه مقاومت مثال زدنی اوست که او را تبدیل به نماد استقامت مادران چشم انتظار کرده است. او اما میداند فرزندش را به میدان جهاد فرستاده و ایستادگی او اثر دارد. میداند چه فرزندی را در دامنش پرورانده که توانست با سخنان و فتح و ظفرهایی که آفرید لرزه بر اندام رژیم صهیونیستی بیندازد تا جایی که حضورش را خطری برای خود احساس کنند و اقدام به ربودنش کنند. مادر میداند که صبر او نیز همچون جهاد فرزندش اجری عظیم دارد.
از او میخواهیم برای همه جوانان دعا کند. دستهایش را بالا میگیرد و میگوید:«خدا انشاالله همه جوانان را به راه راست هدایت کند و خوشبختشان کند. سلامت باشید و انشاالله خدا هر چه میخواهید به شما بدهد.» بعد به فیزیوتراپش اشاره میکند که مدتیست منتظر در اتاق نشسته است. او هم جلو آمده و با مادر عکس یادگاری میگیرد. یادگاریهای مادر ژنرال قدرتمند ایرانی و طراح عملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین، حتما یادگاریهای ارزشمندی است که هر کسی به آن فخر میکند و دوست دارد داخل آلبوم شخصی خودش هم داشته باشد.
بازدیدها: 159