روایت ام الاسرا از اوضاع اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در روز 26 مردادماه 1369، اولین گروه از رزمندگان اسلام که در دوران جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران به اسارت درآمده بودند به کشور بازگشتند. نحوه اداره امور اسرا و مفقودین در دوران جنگ تحمیلی و ارتباط با خانواده اسرا، یکی از ابعاد تاریخ دفاع مقدس است که کمتر به آن توجه شده است.
خانم بهجت افراز، ملقب به “امالاسرا” که از سال 1363 مسئولیت اداره امور اسرا و مفقودین را بر عهده داشت، خاطرات خواندنی و جالبی در این رابطه دارد. او در بخشی از کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره فعالیتهایی که در اداره امور اسرا و مفقودین صورت میگرفت میگوید: از اول جنگ تا زماني كه من در سال 1363 ، براي راهاندازي اداره امور اسرا و مفقودان به هلالاحمر وارد شدم، شيوه كار در اين محل به اين صورت بود كه خانوادههايي به هلالاحمر مراجعه ميكردند و ميگفتند مثلاً از پسرمان يا شوهرمان خبر نداريم. خانمي از كارمندان هلالاحمر فرم جستوجو را كه صليب سرخ جهاني به هلالاحمر داده بود و مشخصات اسير يا مفقودالاثر در آن بايد نوشته ميشد به آنها ميداد و آنها هم برگه را پرميكردند و بعد متن برگه به زبان انگليسي ترجمه و به صليبسرخ جهاني فرستاده ميشد.
همانطور كه امام فرمودند، اداره اسرا و مفقودان هم يكي از الطاف خفيه الهي بود. تمامي كاركنان اين اداره خانم بودند و از آنجا كه خانمها حوصله زيادي داشتند، نسبت به مراجعان اصلاً حالت تدافعي نداشتند و وقتي كه مراجعان از زن و مرد به اداره ما ميآمدند و اعتراض ميكردند، فرياد ميزدند، شيون ميكردند، خانمها فقط با آرامش، با گفتن عزيزم، جانم، خانوادهها را آرام ميكردند.
روز اول پس از ورود به اداره، به همه اتاقها سركشي كردم تا آگاهي پيدا كنم كه هر اتاقي مربوط به چه كاري است. يك اتاق مربوط به نامهها بود. نامههايي كه از اسرا ميآمد يا نامههايي كه خانوادهها در جواب آنها مينوشتند. يك اتاق مربوط به مراجعات بود؛ وقتي خانوادهها به اداره مراجعه ميكردند، به اين اتاق ميآمدند. چند خانم نيز آنجا مشغول به كار بودند و به مراجعان پاسخ ميگفتند.
در جنگ ميان كشورها، كميته بينالمللي صليبسرخ كه مركزش در ژنو است، وارد ماجرا ميشود و در پايتخت هر يك از طرفين جنگ، دفتري ايجاد ميكند. ازاينرو صليبسرخ، دفتري در تهران داشت. اين دفتر فرمي بهنام فرم جستجو در اختيار ما قرار داده بود كه وقتي خانوادهها به اداره ما مراجعه ميكردند، اين فرم را در اختيار آنها قرار دهيم تا مشخصات اسير خود را در آن بنويسند و تكميل كنند. در اداره ما فرمهاي جستوجو به زبان انگليسي ترجمه و به دفتر صليبسرخ در تهران فرستاده ميشد و اين دفتر هم نامهها را به دفتر مركزي در ژنو ميفرستاد. از آنجا هم به دفتر صليبسرخ در بغداد فرستاده ميشد. نماينده دفتر بغداد، مسئله اسرا و مفقودان را پيگيري ميكرد تا ببيند مفقودان و اسرايي را كه ما مطرح كرده بوديم در اردوگاه اسرا هستند يا نه؟ اگر بود، دولت عراق اجازه ميداد كه صليب سرخ به اردوگاه وارد شود و اسرا را ببيند.
به اسرا دو كارت ميدادند كه پركنند. يكي را صليبسرخ در ژنو نگه ميداشت، ديگري را با كاغذ نامه كه برگه مخصوصي بود، به آنها ميدادند تا براي خانواده يا هر كس ديگر كه ميخواستند در آن نامه بنويسند؛ صليب سرخ نامهها را جمع ميكرد و به ژنو ميفرستاد و نامهها از ژنو به دفتر تهران ميآمد؛ از دفتر تهران هم به ما ميدادند و ما طبق نشاني، آنها را به هلالاحمر شهرها و روستاهاي مختلف ايران ميفرستاديم؛ آنها هم نامهها را به خانوادهها ميرساندند. نامههاي تهران را هم اگر خانوادهها تلفن داشتند، تلفن ميزديم، آنها به هلالاحمر مراجعه ميكردند و نامهها را ميبردند. اگر تلفن نداشتند، بهوسيله پيكهاي هلالاحمر به منازلشان ميرسانديم يا فردي را به منزل آنها ميفرستاديم تا آنها را مطلع كند و براي دريافت نامهها به هلالاحمر مراجعه كنند. برنامه شناسايي مفقودان تا تبديل وضعيت آنها به اسير، به اين صورت بود.
تا اوايل سال 1367 حدود 9000 اسير داشتيم كه نامههايشان ميآمد و حدود 35000 مفقود داشتيم. در سه ماه اول اين سال، بعد از اينكه «فاو» و قسمتي از خاك عراق را كه در دست داشتيم از دست داديم، عده زيادي اسير و مفقود شدند. بهطوريكه به اندازه كل اسرا و مفقودان قبلي به تعداد آنها اضافه شد و ديگر پلههاي اداره ما پر از مراجعهكننده ميشد.
از سال 1367 تا 1369 به ما بسيار سخت گذشت. در اين فاصله بعثیها مشخصات حدود چهارهزار اسير را به ما دادند. بدينترتيب تعداد اسراي ثبت شده به سيزدههزار نفر رسيد كه در برابر 35000 مفقود سال 1367، تعداد اندكي بود. امّا باز اين وضعيت جديد آرامش و اميدي به مردم داد كه مثلاً صدام از خر شيطان پايين آمده و اسامي اسرا را اعلام ميكند.
يك روز مسئول اطلاعات در ورودي به من گفت: «خانم ميداني امروز چند نفر به اداره مراجعه كردهاند؟» گفتم: نه. گفت: «امروز 15000 نفر مراجعه كننده داشتيم». در يك روز 15000 نفر، خيلي زياد بود. وزارتخانهها و سازمانها نيز هر كدام براي مفقودان و اسراي خود واحدهايي داشتند، ولي كانون و مركز همه آنها در اداره ما بود. از سراسر ايران به اداره ما مراجعه ميكردند و خيلي شلوغ ميشد.
در اين اوضاع و احوال، منافقان هم بهنام خانواده اسير و مفقود به اداره ما وارد ميشدند و هرجومرج به راه ميانداختند.
خاطراتي از خانواده اسرا و مفقودان
يادم ميآيد برخي از خانوادهها كه به اداره ما ميآمدند، وضعيت خاصي داشتند. مثلاً خانم مسني بود كه يك پسرش شهيد، يك پسرش مفقود و يك پسرش هم جانباز بود. يك پسرش هم در جبهه بود. علت جانبازي پسرش هم اين بود كه در جبهه غرب براي ارتش سيمكشي برق ميكرده، يكبار در كوهستان راه را گم ميكند و مدت دو روز آب به او نميرسد و به همين دليل، دو كليهاش خشك شده بود و دياليز ميشد.
با اين وضع، مادرش ميگفت اي كاش ده پسر داشتم و فداي امام و انقلاب ميكردم. يك روز به او گفتم: «به پسرت كه در جبهه است، بگو بيايد كمكت كند. تو كه نميتواني پسر جانبازت را هفتهاي دو سه روز براي دياليز ببري.» گفت: «بيا نامهاش را نشانت بدهم». نامهاش را ديدم. نوشته بود: «مادر گفتهاي كه از جبهه بيايم. اگر ما جبهه را پر نكنيم، چه كسي جبهه را پر كند؟ من اينجا ماندهام و دارم دفاع ميكنم».
خاطره ديگر كه يك روزي خانمي به اداره ما آمد كه پسرش مفقودالاثر بود. دختر جواني هم همراه او بود، به مادر مفقود عرض كردم: «تحصيلات دخترخانمتان در چه حد است؟» پاسخ داد: «ديپلم است». گفتم: «منزلتان كجاست؟» گفت: «جاده ساوه است». به ايشان عرض كردم: «ما به نيرو احتياج داريم. ميخواهيد دخترتان اينجا مشغول به كار شود؟» انتظار داشتم آن خانم خوشحال شود و استقبال كند. چون در آن زمان واقعاً خيليها آرزوي استخدام شدن داشتند. امّا آن خانم پاسخي به من داد كه واقعاً شرمنده شدم. به من جواب داد: «خانم ما بچهمان را نداديم كه از قِبَل خون او دخترمان استخدام شود. اگر بخواهيد بهخاطر پسرم، دخترم را استخدام كنيد، نه؛ قبول نميكنم. چون پسرم قبل از اينكه به جبهه برود، به ما ميگفت: «مادر مبادا بروي در صف كوپن بايستي و بخواهي جنس بگيري و به اين ترتيب تعداد صفها را زياد كني كه دشمن از آن سوءاستفاده بكند و عكس شما را بگيرد و در روزنامههاي خارجي چاپ كند. صبر كن وقتي همه مردم اجناس كوپني خود را گرفتند و ديگر صفي وجود نداشت، برو ارزاق خود را بگير». عظمت روحي و بزرگواريهايي كه در بعضي از افراد ديدم، واقعاً عجيب بود.
بازدیدها: 0