«بسم الله الرحمن الرحیم»
بحث امسال ما با رویکرد تحلیل شعارهای عاشورا است. عرض کردیم اصحاب اباعبدالله(علیه السلام)، بنی هاشم، خود امام حسین(علیه السلام) یک رجزهایی خواندند، یک شعرهایی خواندند، ولو همه ی آن ها را هم نرسیم از هر کدام یکی دو بیت را این شب ها بتوانیم نقل کنیم هم اهداف آن ها را می شناسیم و هم یک مقداری تاریخ و زوایای مخفی تاریخ، ناگفته ی تاریخ بیشتر آشنا می شویم.
امسال بحث شعارها و رجزها و شعرهای عاشورا را انتخاب کردیم که بسیار مهم است این افرادی که آمدند، وقت هم نداشتند و طرف را می کشتند، شهید می کردند، نمی توانست یک سخنرانی مفصلی بکند، باید گزیده و گویا و خیلی پر معنا در دو سه بیت شعر حرف هایش را می زد. آن هم چه اصحابی؛ من یک جمله ای امروز دیدم برایم خیلی جالب بود، برای شما هم بگویم شما هم، دلتان شاد شود به این جمله و هم بدانید پای مجلس چه کسانی نشسته اید: روز عاشورا در نقل دارد، دیگر آن زمانی که خیلی از دشمن کشته شده بود، خب آمار کشته ها بالا بوده است، یک وقتی عمر سعد ملعون نگاه کرد دید خیلی از افراد بنام از بین رفته اند، یک شخصی بود به نام عمرو بن حجاج این را فرستاد گفت برو یک تشری بزن، یک طوری کار را جمع کن، این آمد وسط لشکر گفت یا حمقاء، روی کرد به لشکر عمر سعد گفت ای احمق ها شما با یک آدم های عادی نمی جنگید، این ها شیرها و شجاع های شهر هستند، این ها حر ها و آزاده ها هستند، ذلت ناپذیر هستند، این ها کسانی هستند که برای شهادت و کشته شدن دارند سبقت می گیرند ، یک مقدار جدی تر بیاید به میدان. حالا این حرف دشمن است، خودشان را حمقاء معرفی کرد (نادان و احمق) و سپاه اباعبدالله(علیه السلام) را شیرها و شجاع های شهر؛ این ها یک چنین آدم هایی هستند که در روایت دارد کشتگان کربلا مثل کشتگان کنار انبیاء هستند با این جایگاه، با این عظمت.
امشب من می خواهم رجز و شعر یکی از شهدای کربلا را به نام اَنَس بن حارث اسدی کاهلی. امشب می خواهم رجز ایشان را بگویم منتهی یک نکته ای از تاریخ زندگی او هم بگویم.
ایشان کسی است که خودش می گوید، از پیامبرخدا (صل الله علیه و آله) روایت شده، حالا نمی دانم خود او شنیده است، یعنی عمر او انقدری بوده که پیامبر(صل الله علیه و آله) را درک کند، که ظاهر بعضی کتاب ها این است، یا برای او نقل شده است. می گوید من از پیامبر خدا(صل الله علیه و آله) شنیده بودم؛ پیامبر خدا فرموده بود « ان ابنی هذا» یعنی همین پسرم « الْحُسَينُ يُقْتَلُ به ارض يُقالُ لَها كَرْبَلا» در یک سرزمینی کشته می شود به نام کربلا «فَمَنْ شَهِد» هر کسی آن روز باشد، حالا یک کسی نیست. حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریونش گفت اگر بودید امام حسین(علیه السلام) را یاری کنید. پیامبر خدا(صل الله علیه و آله) فرمود هر کسی آن روز باشد «فَلْيَنصُرْه» باید یاری کند.
دو نکته در اینجا می گوییم دقت کنید:
نکته 1: فهم بعضی ها را ببینید. این آقای انس بن حارث خانه و زندگی اش را رها کرد، آمد نزدیکی همین سرزمین کربلا که آنجا روستا بود، آنجا سکونت پیدا کرد. ظاهرا هم یک خانه ای برای خودش درست کرد و در این سرزمین، گاهی هم می آمد در آنجا هم قدم می زد، سال ها قبل از شهادت امام حسین(علیه السلام)؛ که ابن سعد (این ابن سعد یک نویسنده است) یک کتاب دارد به نام الطبقات الکبری، کتاب خیلی قدیمی است، سنی هم است، ایشان می گوید یک آقایی بود به نام هیثم، این می آمد رد می شد از این کربلا، در مسیرش بود. می دید که این آقای اَنَس اینجا زندگی می کند، در بیابان، به او می گفت که تو اینجا چه می کنی؟ می گفت من شنیدم از رسول خدا(صل الله علیه و آله) که در این سرزمین امام حسین(علیه السلام) کشته می شود، می ترسم این واقعه اتفاق بیافتد و من نباشم، من عمدا آمدم زندگی ام را اینجا گذاشتم که هر موقع این اتفاق افتاد من حاضر باشم. این کجا؟ با آن آقایی که سینه ی امام حسین(علیه السلام) را بوسیده، آقا به او می گوید، خودش هم به امام حسین(علیه السلام) می گوید شما حق هستی و کشته می شوی، آقا می گوید من را یاری کن می گوید نه من نمی آیم؛ یعنی اباعبدالله(علیه السلام) به عبدالله بن عمر، به عبیدالله بن حرّ جُعفی از این ها دعوت کرده است نمی آیند، اما این آقا را دعوت نکرده است، معلوم هم نیست چند سال دیگر قصه ی کربلا اتفاق بیافتد؛ شنیده در این سرزمین امام حسین(علیه السلام) شهید می شود، زندگی اش را آورده آنجا که اگر یک روزی این اتفاق افتاد این یک وقت غایب نباشد. اتفاقا قصه را درک کرد، روز عاشورا آمد خدمت اباعبدالله(علیه السلام) و گفت آقا من خیلی وقت است منتظر هستم، از جدت هم شنیدم، اجازه بدهید من بروم میدان، مسن هم بوده است، یک پیشانی بند بست و رفت میدان، انقدری که از او می آمد، نوشتند هجده نفر را کشت «قتل ثمانیة عشر» یعنی کشت هجده نفر از دشمن را و بعد هم شهید شد.
ایشان یک رجزی خوانده، من حالا رجز را می گویم برای شما چون نکته ی دقیقی در آن است، اما آن دو نکته ای که گفتم می خواهم بگویم را اولیش همین قصه ی سکونتش در کربلا بود.
قصه ی علم اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
2- قصه ی دوم که خیلی از جوان ها از ما می پرسند، ما اتفاقا این هفته من خدا هم که بودیم این سوال را چند نفر پیامک کرده بودند که قصه ی علم اباعبدالله(علیه السلام) به حادثه ی عاشورا چیست؟ اگر واقعا می دانسته شهید می شود، باید می رفته، خب آیا این ارزش مثلا معنوی، اخلاقی، جایگاهی، آیا مجبور نبوده در این قصه؟ آیا یک حادثه ای نبوده، همه گفتند باید واقع بشود و حالا هم واقع شده است و تمام شده، دیگر دنبال قاتل و عامل و سبب و این ها برای چه می گردید؟!! خیلی ها این را می پرسند.
ببینید، علم امام حسین(علیه السلام) را به کربلا نمی شود منکر شد، گرچه بعضی ها منکر شدند، نتوانستند این سوال را جواب دهند صورت مسئله را پاک کردند، گفتند نه آقا خبر نداشت، بی اطلاع همینطوری تصادفا اینجا قرار گرفت) ولی نمی شود انکار کرد، آنقدر روایات زیاد است؛ حضرت ابراهیم (علیه السلام) را دیشب گفتم برای، اتفاقا امشب دیدم حضرت موسی (علیه السلام) هم که آمد که از اینجا رد شود کفشش پاره شد، یک خاری بود، سنگی بود خونی از پایش جاری شد، ایشان هم فکر کرد یک خطایی کرده است، سوال کرد خدایا من خطایی کردم که این اتفاق افتاد؟ خطاب شد نه، اینجا خون مقدسی روی زمین ریخته می شود، خواستیم توهم در این قصه شرکت داشته باشی. حضرت عیسی (علیه السلام) یکی از کسانی بود که فرمود زیاد لعن کنید بر قاتلان امام حسین(علیه السلام)، با اینکه امام حسین(علیه السلام) هنوز به دنیا نیامده، امام حسین(علیه السلام) که چه عرض کنم، جدش هم به دنیا نیامده است، حضرت عیسی(علیه السلام) شش صد سال قبل از اسلام است و یک نقلی دارد، این نقل هم جالب است که البته این نقل دو سه جا آمده است، در یکی از معابد یهود که می گویند کنیسه، (برای مسیحی ها را می گویند کلیسا)؛ در تاریخ آمده است سیصد سال قبل از بعثت رسول خدا(صل الله علیه و آله)، سه قرن قبل از بعثت رسول خدا(صل الله علیه و آله) یک سنگی پیدا شد در یک کنیسه ای، که بعدا هم این را دیدند، یعنی بعد از شهادت اباعبدالله(علیه السلام) هم این بوده، یک شعری نوشته بود روی این سنگ که هیچ کسی معنایش را نمی فهمید، شعر این بود: «أَتَرجو أُمَّةٌ قَتَلَت حُسَيناً, شَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ» آیا امتی که حسین(علیه السلام) را می کشند انتظار دارند جد او رسول خدا(صل الله علیه و آله) آن ها را روز قیامت شفاعت کند؟، کسی نمی فهمید این شعر یعنی چه! سیصد سال قبل از بعثت. «أَتَرجو أُمَّةٌ قَتَلَت حُسَيناً, شَفاعَةَ جَدِّهِ يَومَ الحِسابِ» که بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) عده ای رفتند در این کنیسه و این شعر را دیدند، فهمیدند این سنگ نوشته ی کهن سه قرن پیش چه می خواسته بگوید.
انکار قصه ی علم به کربلا ممکن نیست، ولی آقایان، خواهران، جوان ها من یک جمله بگویم، همه ی ما در زندگی مان یک اتفاقاتی می افتد، الان شما از این در بروید بیرون فردا، پس فردا، آخر هفته، سال دیگر، در زندگی های ما یک اتفاقات مثبت و منفی می افتد، چه بدانیم و چه ندانیم. مثال عرض می کنم، فرض کنید فردا 10 صبح قرار است برای یک کسی تصادفی اتفاق بیافتد، حالا این تصادف به اختیار خودش است، بد رانندگی کرده، همه ی عواملش هم اختیاری است، من و شما از صبح که از خانه می آییم بیرون تا شب ده ها اتفاق، حادثه، سخن، کلام برای مان پیش می آید که اختیاری است؛ چه این ها را بدانیم و چه ندانیم، منتهی ما چون ظرفیت نداریم، نمی دانیم، یک راننده که کارش رانندگی است کافی است بداند یک روز تصادف می کند، دیگر اصلا پشت ماشین نمی نشیند، اصلا از خانه بیرون نمی آید، چون ظرفیت نیست اطلاع به ما نمی دهند حوادث آینده را، چون تاثیر می گذارد؛ اما امام، پیغمبر چون ظرفیت دارد، حادثه ای که به طور طبیعی، اختیاری، بدون جبر، روی روال عادی پیش می آید را به او خبر می دهند؛ این علم، استفاده ی اختیاری ندارد، فقط یک اطلاع است و الا اباعبدالله(علیه السلام) به اختیار خود کربلا آمده، قاتلانش به اختیار امام حسین (علیه السلام) را کشتند و جهنم می روند. اباعبدالله (علیه السلام) مرتب می فرمود من را رها کنید بگذارید بروم کوفه و…، تمام قصه طبیعی است، اما آن چیزی که اتفاق می افتد؛ یکی از دوستان یک مثال قشنگی می زد، گفت فرض کنید در هیات دولت در مسئولین بالا یک وقتی بیایند به دو سه وزیر بگویند فردا قرار است فلان جنس گران شود، فلان جنس سهمیه ای شود یا فلان اتفاق در کشور بیفتد، فقط جهت اینکه این آمادگی اش را داشته باشد نه اینکه روزنامه کند داد بزند، برود آن جنس را بخرد و ذخیره کند و…، نه، این اطلاع چون این نفر شخص اول، دوم مملکت است باید یک روز زودتر دو روز زودتر بداند. الان ممکن است اتفاقاتی را بعضی ها بدانند برای بیست روز بعد، خود دولت مثلا می داند یک ماه بعد این کار را خواهد کرد، اما باید او بداند و اعلام هم نکند.
قصه ی کربلا اگر هم بیان شده، اگر هم ذکر شده علم اباعبدالله(علیه السلام) یک علم جداگانه و اختصاصی است و هیچ منافاتی با اختیار آقا ندارد. عزیزان ما که روی مین می رفتند در فتح المبین این عزیزان گاهی بهشان گفته می شد که این میدان مین با صد شهید باید باز شود، آیا مجبور بود؟؟ قبلش هم می دانست، یقین هم داشت جز شهادت مسیری نیست. این توضیحی بود که می خواستم خدمت شما عرض کنم.
انس بن حارث اسدی کاهلی، آقایی که خود حدیث نقل کرده، خودش هم پای او ایستاده است؛ خیلی ها حدیث می خوانند پای آن نمی ایستند. حسان بن ثابت خودش در غدیر تبریک گفت، خودش هم در سقیفه یادش رفت؛ کنار پیامبر خدا(صل الله علیه و آله) بعضی ها به امیرالمومنین (علیه السلام) تبریک گفتند و خودشان هم یادشان رفت. فضایل امیرالمومنین(علیه السلام) و احادیث غدیر را صحابی نقل کردند که خودشان بعد از رحلت پیامبر(صل الله علیه و آله) فراموش کردند. حدیث نقل کردن مهم نیست، عمل کردن مهم است. خودش نقل کرد و خودش هم عمل کرد، چطور عمل کرد؟ عملی که آمد زندگی اش را آورد کربلا ماند، امام حسین(علیه السلام) را درک کرد، اجازه گرفت، میدان رفت، به شهادت رسید. اما رجزش چه بود؟ سه بیت است، من فقط یک بیت آن را می گویم که بشود حفظش هم کرد، آمد میدان، بعضی از آن هایی که میدان می آمدند اسم خودشان را هم نمی گفتند، نمی گفتند من چه کسی هستم، از جمله ایشان، نگفت من چه کسی هستم، فقط این را گفت:
آلُ علىٍ شیعَةُ الرَّحمنی وَآلُ حربٍ شيعَةُ الشَّيطانی،
گفت آقایانی که اینجا جمع شدید کربلا دو گروه شیعه است، شیعه ی شیطان، شیعه ی خدا، پیرو الله، پیرو شیطان؛ خب حالا چه کسانی هستند؟ آل علی، هر کسی پیرو علی بن ابی طالب(علیه السلام) است، چرا نگفت آل حسین(علیه السلام)، خب آنجا کربلا است بگوید آل حسین(علیه السلام)، نه، قصه ی کربلا روی بغض علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ داستان شیعه داستان امامت امیرالمومنین(علیه السلام) است، نگفت آل حسین(علیه السلام)، بعد هم نگفت آل یزید، رفت سمت منشا، گفت ببینید از آغاز، یک ابو سفیانی بوده یک رسول خدا (صل الله علیه و آله)و امیرالمومنین(صل الله علیه و آله)، ابو سفیان و معاویه و رسول خدا (صل الله علیه و آله) و امیرالمومنین(علیه السلام)، هر کسی پیرو علی ابن ابی طالب(علیه السلام) است، نگفتم آل پیامبر(صل الله علیه و آله)، چرا؟ چون آن ها هم می گفتند ما پیامبر(صل الله علیه و آله) را قبول داریم؛ آل علی، هر کسی در خاندان امیرالمومنین(علیه السلام) است شیعه ی خدا است، پیرو خدا است؛ و آل حرب، هر کسی دنبال رو ابوسفیان است شیعه ی شیطان است.
که شیعه از کِی درست شده است؟
من نکته ای که در اینجا می خواهم به شما عرض کنم این است:
خیلی ها از ما می پرسند که شیعه از کِی درست شده است؟ این نویسنده های مُغرض که الان هم در این شبکه ها تبلیغ می کنند، یازده نظریه در این رابطه دادند، من یک کنفرانسی دانشگاه تهران بود دو جلسه رفتم راجع به شیعه شناسی، مفصل آن جا این یازده مورد را گفتم، الان هم نمی خواهم توضیح دهم؛ بعضی ها گفتند آقا اصلا شیعه را ایرانی ها درست کردند، بعد از قصه ی کربلا و شهادت اباعبدالله(علیه السلام) این ها دامن زدند، یا نه صفویه درست کردند یا آل بویه درست کردند؛ بعضی ها گفتند نه اصلا شیعه بعد از قتل عثمان درست شد خلیفه ی سوم که کشته شد، عده ای جمع شدند در دفاع از امیرالمومنین(علیه السلام) گفتند شیعه. بعضی ها گفتند نه، ببینید می گویند شیعه ی جعفری، این ها را امام صادق(علیه السلام) بنیان گذاری کرد و الا قبل از امام صادق(علیه السلام) شیعه ای در کار نبود. حرف های دیگری هم زدند، ولی من یک جمله می گویم، کتاب هم در این رابطه زیاد است، آیت الله سیستانی دارد، آیت الله مکارم دارد، یک کتاب دارد آیت الله مکارم صد و ده درس درباره ی امامت، خلاصه، ساده، فارسی، بگیرید بخوانید، یک مقدار با دلیل از مذهبتان دفاع کنید.
اصلا این سوال غلط است که شیعه از کِی درست شده است! شیعه همراه با رسالت پیامبر(صل الله علیه و آله) بوده، با نبوّت پیامبر(صل الله علیه و آله) بوده، چون بارها و بارها، منابع اهل سنت هم دارند، حاکم نیشابوری در شَواهِدُ ألتَّنزیل دارد، رسول خدا تا علی(علیه السلام) را می دید می فرمود «أَنْتَ وَ شِيعَتُکَ هُمُ الْفائِزُونَ» تو و شیعه های تو رستگار هستید « أَنْتَ وَ شِيعَتُکَ تردون علی الحوض» تو و شیعه های تو در بهشت کنار حوض می آیید پیش من.
یک آیه در قرآن است «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» هر کسی ایمان و عمل صالح داشته باشد بهترین آدم روی کره ی زمین است. حدود بیست روایت در منابع اهل سنت، عالم هنفی حاکم نقل کرده است که تا علی بن ابی طالب(علیه السلام) (انقدر پیامبر گفته بود که دیگر معروف شده بود) را اصحاب در کوچه می دیدند، در خانه اش می رفتند، پیش پیامبر می آمد نمی گفتند علی(علیه السلام) آمد، می گفتند، خَيْرُ الْبَرِيَّةِ آمد یعنی برترین آدم روی کره ی زمین آمد. این قصه، قصه ی ساده ای نیست، یک داستان دیدم خیلی جالب است، یک وقتی (نه خدایی ناکرده این حرف هایی که می زنیم منافات با وحدت دارد، نه می خواهیم تفرقه ایجاد کنیم، نه، ما می خواهیم این جوان ما بداند که چرا شیعه است، چرا از غدیر دفاع می کنیم، چرا در خانه ی حضرت زهرا(سلام الله علیها) سنگ به سینه می زند، بداند لااقل این استحکام داشته باشد، اگر یک شبکه ای را باز کرد دوتا اشکال می کنند گیر نکند) این روایتی که می خوانم در منابع اهل سنت است، یک وقتی معاویه از سعد بن ابی وقاص پرسید (سعد بن ابی وقاص پدر عمر سعد است) پسرش به نام صالح نقل می کند، می گوید معاویه از بابام سعد بن ابی وقاص پرسید تو چرا به علی بن ابی طالب(علیه السلام)، لعن نمی کنی؟! چون می دانید که معاویه رسمی کرده بود لعن به امیرالمومنین(علیه السلام) را در نماز جمعه ها، در ماذنه ها، در سخنرانی ها، یعنی انقدر جا انداخته بود که عمر بن عبدالعزیز سال 99 وقتی خواست این را بردارد حریف نمی شد و مردم اعتراض می کردند، به عنوان یک سنت! ببینید چقدر تاریخ خیانت این ها را بیا می کند، امیرالمومنینی که «اول من اسلم» است، «اول من آمن» است باید شصت سال لعن شود! سعد بن ابی وقاص را به محاکمه کشید، گفت تو چرا لعن علی نمی کنی؟! گفت معاویه سه ویژگی علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارد، سه امتیاز پیامبر(صل الله علیه و آله) به ایشان داده، اگر یکی از این ها در خاندان ما بود به دنیا می بالیدیم و برجسته اش می کردیم و من نمی توانم با این سه ویژگی علی(علیه السلام) را لعن کنم ، من نمی توانم با این سه ویژگی حرفی علیه امیرالمومنین(علیه السلام) بزنم، گفت آن سه مورد چیست؟ 1- کسا 2- منزلت 3- رایه.
گفت سه تا جمله پیامبر (صل الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود:
1- قصه ی کسا، که همه نوشتند، وقتی این پنج نفر را جمع کرد فرمود اهل بیت من این ها هستند، آیه ی تطهیر نازل شد، این یک امتیاز.
2- منزلت: بارها فرمود «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی» چطور هارون وزیر موسی بود، جانشین موسی بود، تو هم مثل هارون هستی به من، البته یک فرقی دارد، هارون پیغمبر هم بود، شما پیغمبر نیستی «إلّا إنّه لا نبيّ بعدي».
3- رایه: رایه یعنی پرچم: در جنگ خیبر، جنگ قفل شده بود، قلعه فتح نمی شود، امیرالمومنین(علیه السلام) هم چشم درد عجیبی داشت که چند بار این چشم درد ایشان را به بستر انداخت. در جنگ خیبر چشم درد کرد، رسول خدا یک روز ایشان را خواست، دست مبارکش را گذاشت به چشم امیرالمومنین(علیه السلام) یک دستی کشید، چشم درد خوب شد؛ روز قبلش فرموده بود نگران نباشید فردا “رایه” پرچم را می دهم دست کسی که قلعه را فتح کند و جنگ را تمام کند و کسی که خدا و پیغمبر او را دوست دارند، آن هم خدا و پیغمبر را دوست دارد؛ همه دیدند پرچم را داد دست امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود «هذا رجل یحب الله و رسوله» این آدمی است که خدا و پیامبر را دوست دارد، ایشان هم خدا و پیامبر را دوست دارد.
گفت جناب معاویه من با این سه حدیث نمی توانم لعن علی(علیه السلام) کنم. این یک کمی است از فضایل علی(علیه السلام). پس آل علی شیعه الرحمانی یعنی چه؟ یعنی ما شیعه ی علی (علیه السلام) نیستیم، ما شیعه ی خدا هستیم، چون پیرو امیرالمومنین(علیه السلام) پیرو خدا است، چون علی(علیه السلام) توحید می آموزد با نهج البلاغه اش، علی(علیه السلام) نبوت می آموزد با نهج البلاغه اش، امرالمومنین(علیه السلام) اخلاق می آموزد با کلماتش، مدیرت می دهد با حکومتش، فلذا این سوال غلط است که از کِی شیعه ایجاد شده! شیعه ی امامی اثنی عشری پیرو دوازده امام در کلام پیامبر(صل الله علیه و آله) آمده، در زمان حیات امیرالمومنین(علیه السلام) فرموده. این روایت هم اهل سنت دارند، پیامبر(صل الله علیه و آله) بارها فرمود بعد از من دوازده نفر امیر هستند «الْأَئِمَّةُ بَعْدِی اثْنَا عَشَر». این ها چیزهایی نیست که بشود انکار کرد. من می خواهم یک مقدار با استدلال دوستان وارد این بحث شوند.
این رجزی که ایشان خواند “آل علی” هر کسی پیرو امیرالمومنین (علیه السلام) است بنده ی خدا، اهل نماز است، اهل توحید است، اهل غلو نیست، اهل عمل است، چرا؟ چون آل علی “شیعه الرحمان”. اما هر کسی در اردوگاه بنی امیه است “شیعه الشیطان”.
نکته: ده ها روایت داریم که ائمه ی ما به پیروانشان فرمودند: اگر کسی این ویژگی ها را داشته باشد شیعه ی ما نیست، امام کاظم (علیه السلام) فرمود «لَيسَ مِن شِيعَتِنا مَنْ لا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّراتُ بِوَرَعِهِ» فرمود شیعه ی ما نیست کسی که با زن ها وقتی حرف می زند با تقوا حرف نزند. یعنی نگاه به نامحرم کنیم. چرا امام صادق(علیه السلام)روی این دست گذاشته است؟ یعنی جوان، ارتباط با نامحرم، دوستی چتی و رابطه ی موبایلی و … این ها همه اش بی تقوایی است، اگر کسی آمد در زندگی اش ارتباط با نامحرم، آمد گفتگوی حرام،(توجیه هم نکنیم. گاهی بعضی ها یک اسامی دیگری می گذارند رویش. مخصوصا دوستانی که مذهبی هستند یک مقدار این ارتباطات را می خواهند توجیه دینی کنند).
یک آقایی است می گوید آمدم مدینه یک خانه ای اجاره کردم، در آن خانه یک خانمی بود، می گوید خیلی از این خانم خوشم آمد و خواستگاری کردم، ایشان هم قبول نکرد گفت من ازدواج نمی کنم. بالاخره من هم به هر حال بی دقتی کردم، یک روز یک جایی که خلوت بود دست به طرف این نامحرم بردم که متعرضش شوم، ایشان فریاد زد و من گریختم از این صحنه و فردایش آمدم خدمت آقا امام کاظم(علیه السلام)، تا وارد شدم آقا فرمود «لَيسَ مِن شِيعَتِنا» شیعه ی ما نیست کسی که در خلوت مواظب خودش نباشد.
من از میان ده ها روایتی که بود همین یک مورد را خواندم، که کنترل ارتباط با نامحرم کسی نداشته باشد می گوید «لَيسَ مِن شِيعَتِنا». امام صادق(علیه السلام) فرمود شیعه ی ما نیست کسی که قولش با عملش منطبق نباشد، قول بدهد عمل نکند. پس حالا که افتخار شیعه علی دارند، شیعه الرحمان دارید، شیعه الحسین دارید، خَيْرُ الْبَرِيَّةِ را ان شاءالله پیروی می کنید، «تَرِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ» ان شاءالله در بهشت کنار کوثر بر رسول خدا وارد می شوید، اهل فوض هستید، این همه امتیاز به شما دادند، که پیامبر خدا فرمود خداوند به شیعیان ما، امیرالمومنین(علیه السلام) هنگام جان دادن، آسان جان دادن، قیامت بهشت و… ده ها امتیاز به شما داده است ولی یک وقت نروید در پرانتز «لَيسَ مِن شِيعَتِنا»؛ در این بمانید، هم شیعه ی اعتقادی، چون شیعه هم اعتقادی است و هم اخلاقی. اعتقاد به ولایت امیرالمومنین(علیه السلام) به غدیر، به امامت نه خلافت و اخلاقی که از من و شما خواسته اند.
خداوند ان شاءالله به همه ی ما توفیق پیروی از امیرالمومنین(علیه السلام)، توفیق حشر نشر با ایشان را عنایت بفرماید.
السلام علیک یا اباعبدالله
بازدیدها: 0