برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف علیهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 30- 10- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام میگویم به همه دوستان خوبم، بینندهها و شنوندههای خوبمان، اینجا سمت خداست که مثل هرروز با احترام تقدیم نگاه دریایی شما و لحظات ناب و آسمانی شما میشود. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم خدمت حضرت عالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز. انشاءالله در این هوای خوب که باران و برف در بیشتر استانها جاری است و وقت اجابت دعاست، انشاءالله همه نعمتهای الهی برای ما پاینده باشد و بارندگی ادامه داشته باشد و برکات معنوی هم برای ما نازل شود.
شریعتی: انشاءالله همیشه باران رحمت الهی بر کویر خشکیدهی دل ما هم ببارد. بحث ما در ذیل بحث تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم، به قصهی حضرت یوسف علیه السلام رسید، نکات خوبی را شنیدیم. یاد این بیت از حافظ افتادم که:
شنیدهام سخن خوش که پیر کنعان گفت *** فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران بلکه سرداران حضرت باشیم. سلام میکنیم خدمت حضرت یعقوب سلام الله علیها و حضرت یوسف سلام الله علیها و از آنها اذن میگیریم که به ما اجازه بدهند در قصه آنها وارد شویم و آنچه برای ما هدایتگری دارد بتوانیم استفاده کنیم و دست ما را در دنیا و آخرت بگیرند. بحث فراق بود و قطعاً هر دلی تا عنوان فراق مطرح میشود به یاد منتظری که دلها همه منتظر اوست، فراقی که سالیانی است داغش بر دل همه منتظران است میافتند و سوزی که یعقوب در فراق یوسف داشته، انشاءالله ما هم مقداری را در فراق یوسف زهرا سلام الله علیها داشته باشیم و دل ما ازاین فراق به آن فراق منتقل شود و هوای آن فراق دل ما را بگیرد و حال ما را عوض کند و حالت شوق و عشق به حضرت در دل ما، قدری از چیزی که در دل یعقوب نسبت به یوسف ایجاد شد و آن حالت سوزش و فراق را ایجاد کرد قدری هم ما را مبتلا به این بکنند.
در بحث جریان وداع حضرت یعقوب قرار گرفتیم، اینکه یوسف را بردند و با وضعیتی که در میان راه به کار گرفتند، و اذیت و آزاری که از ابتدای راه آغاز کردند بعد از اینکه از چشم یعقوب سلام الله علیها دور شدند، کینههایش را آشکار کردند تا اینکه به سر چاه رسیدند و قرار بر این شده بود یوسف را در چاه بیاندازند. دو سه نکته را مثل جلسه قبل عرض کنم چون دوستان سؤال میکنند و اینها را از باب اینکه دوستان بدانند ما همه نکات را میخوانیم، عرض میکنم. گاهی نظر دوستان این است که با این مشکلاتی که مردم دارند، چرا قصه انبیاء را میگویید؟ مشکلات مردم اینطور نیست که هر برنامهای دست روی همه مشکلات بگذارد و بخواهد آنها را حل کند. یکی از مشکلاتی که در وجود مردم و مسئولین هست این است که از آداب اخلاق الهی برخوردار نیستیم. لذا باعث میشود در برخوردمان با دیگران نتوانیم درست انجام بدهیم یا درست کار انجام ندهیم مشکل ایجاد میشود. اینها هم مشکل برطرف کن هست. منتهی گاهی مشکل برطرف کردن به این است که یک وامی به کسی داده میشود. یک موقع مبدأ کسی که دستش پول هست تغییر میکند تا قدرت پیدا میکند تا به دیگران هم وام بدهد. باید همه اینها را با هم انجام داد. باید با این نگاه آن نگاه غلط تصحیح شود. قرآن برای همین آمده است. اگر این اشکال را بخواهیم به جلسه بکنیم، اشکال به قرآن هم وارد میشود که قرآن یک بیانات اینچنین را دارد در حالی که قرآن میگوید: همین تصحیح کننده است. همین نجات دهنده است. اگر مؤمنین به این آراسته شدند قطعاً جامعه آنها هم به فلاح و رستگاری میرسد و در آنجا نعمت درست پخش میشود. اگر یک موقع به آن نکات توجه نمیکنیم یا ذکر نمیکنیم دلیل بر این نیست که نخواندیم. دلیل بر این است که فرصت اینکه آنها را در این برنامه بپردازیم نیست.
یکی از نکاتی که در بعضی مطرح میکنند اینکه چرا یعقوب سلام الله علیها روی گرگ دست گذاشت و گفت: گرگ یوسف را نخورد. گفت: من میترسم که گرگ او را بخورد. «وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْب» (یوسف/13) تعبیر این هست که علتهای مختلفی ذکر کردند. بیابان بوده و گرگ خیز بوده، اما شاید یک نگاه مربوط به این بوده که یعقوب سلام الله علیها داشت صفت حسد اینها را دست میگذاشت. اگر اینها توجه میکردند متوجه میشدند که این «أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْب» حقیقتاً گرگ خود برادران یوسف بودند که صفت آن حالت حسد در وجودشان به صورت گرگ تجلی کرد. لذا در قیامت دارد که آن کسی که اهل حسد باشد در آنجا به صورت گرگ تجلی میکند. لذا این تجسم عملی بود که یعقوب در وجود اینها میدید. در فراز دیگری خواهم گفت که چرا یوسف سلام الله علیها اینها را به صورت ستارگان دید و یعقوب اینها را به صورت گرگ دید. یوسف وقتی اینها را به صورت خواب دید به صورت ستارگان دید. ستاره در یک علو و کمالی است. در کنار خورشید و ماه به عنوان کمال دیده شده است. جوابی که دادند این است که یوسف عاقبت اینها را دید، کی سجده میکردند؟ بعد از توبه! یوسف اینها را بعد از توبه دید. «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (یوسف/4) یعنی وقتی یوسف را شناختند و بعد استغفار پدر و برادر بر آنها واقع شد، به سجده افتادند و استغفار کردند اینها را به صورت ستاره دید. این ستاره دیدن بعد از توبه است. اما یعقوب کی میگوید: «وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْب» همان وقتی است که اینها حسد در وجودشان کاملاً دوانده شده و اوج حسدی که دارند که میخواهند یوسف را بگیرند و ببرند. پس اینها با هم تعارضی ندارد. لذا یک بحث دقیق این هست که حواس ما باشد گاهی اولیای الهی حواسشان به این هست که یک کسی را که میبینند گاهی در آن لحظه یا آن روز یا آن زمان صورت حیوانی بر آن غالب شده است. دائمی نیست، که دیگر از این رهایی نداشته باشند، مدتی انسان به معصیت بوده و کسی که اهل باطل بین باشد، این را به آن حال میبیند. اما اگر این توبه کرد از او دست برداشت و جدا شد، بعد میبیند صورت انسانی دارد. صورت کاملاً الهی پیدا میکند. پس اگر در برههای برادران یوسف این حالت گرگ صفتی را پیدا کردند که
ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی از این خواب گران
این همین تعبیر روایت است که هرکسی در حسادت، در پوست دیگران رفت و آن پوست را درید و خواست آنها را ضایع کند، «ای دریده پوستین یوسفان» یوسفان نه فقط یوسف، هرکسی که یک کمالی دارد، یک جمالی دارد، یک خوبی دارد. تو نمیتوانی آن خوبی را تحمل کنی و ببینی. آن خوبی را میخواهی ضایع کنی. میخواهی در نظر دیگران بد جلوه بدهی. ضایع کنی، این میشود
ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی از این خواب گران
دنیا خواب است. «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا» (مجموعة ورام، ج 1، ص 150) لذا این صفت حسادت، ریشههایش و بعضی از آثارش، بعضی وقتها در وجود ما هم ممکن است پیش آمده باشد. آغاز این ابتدای گرگ صفتی است. اگر تمکن پیدا کرد انسان قطعاً به صورت گرگ محشور میشود. اما اگر دائمی نشد، ممکن است در برههای به صورت گرگ باشد و وقت دیگری به صورت انسان باشد. لذا دنبال این باشیم که اگر این صفت گرگی در وجود ما به عنوان حسادت است دوام پیدا نکند و سعی کنیم این را از خودمان دور کنیم. پس یکی این بود که حضرت چطور انگشت روی گرگ گذاشت؟ دومی هم این بود که چرا حضرت به صورت کوکب دید و یعقوب به صورت گرگ دید؟ یکی دیگر این است که مگر نمیگویند: گوشت انبیاء و اوصیاء توسط درندگان خورده نمیشود. چرا یعقوب سلام الله علیها به این مسأله تکیه کرد که«وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْب» اگر این نمیشود که گوشت انبیاء را درنده بخورد، این یک قاعده در نظام کلامی است که انبیاء و اوصیاء گوشتشان به واسطه حیوان درنده خورده نمیشود. از گرسنگی و تشنگی میمیرند ولی توسط حیوانات دریده نمیشوند. این هم یک ادبی است از عالم وجود که آنها یک ادب نگه میدارند. لذا این جریانات دارد حتی نسبت به حضرات معصومین هم مواردی دارد که فرصت نیست ورود پیدا کنیم. نسبت به یوسف سلام الله علیها بحث این بود که یوسف هنوز به پیامبری مبعوث نشده است. پیغمبرزاده است اما پیغمبر نشده است. چون نسبت به انبیا و اوصیاء است ولی هنوز پیغمبر مبعوث به پیغمبری نشده است و یعقوب هم میداند که گرگ او را نخواهد خورد. وقتی آن خواب را دید یقین دارد. اما اینکه یوسف سلام الله علیها قرار هست قطعاً در دورهای به نبوت برسد، آیا تا آن دوره چه آسیبها و سختیها پیش خواهد آمد، معلوم نیست. معلوم نیست چقدر برایش مشکلات پیش بیاید. ابراهیم خلیل قطعاً باید به نبوت میرسید. اما در آتش افتادن هم جزء مقدمات بود.
همین که ما برای حضرت ولیعصر دعا می کنیم. مگر قرار نیست حضرت حتماً ظهور کنند؟ چرا. پس چرا برای سلامتی حضرت دعا میکنیم؟ قرار هست حتماً ظهور پیدا کنند و حتمی هست. وعده قطعی است اما تا آن موقع چه آسیبهایی به وجود مبارک ایشان چه از ناحیه ما و چه از ناحیه دیگران برسد، ما نمیدانیم چقدر آسیب است. لذا دعا برای سلامتی میکنیم که این آسیبها نرسد. دعا برای اینکه از این آسیبها در امان باشند. این هم یک نکته که حضرت هنوز به نبوت مبعوث نشده بودند و لذا بیان این مسأله با اینکه یعقوب سلام الله علیها میدانست گرگ هم حتماً نمیخورد. چون باید به نبوت برسد. اما همین بیان صفت گرگ صفتی بود که در برادران بود را داشت. مثنوی میگوید: یوسف از گرگ بیرونی آسیب ندید، از گرگ انسان آسیب دید. و الا گرگ بیرون به یوسف آسیبی نمیزد. در تاریخ نقل است که نزد یعقوب سلام الله علیها آمدند، نمایندهای از گرگها آمد و تبری کرد که ما به ساحت یوسف نبی تعرض کرده باشیم، این تهمت به ما نمیچسبد! ما میشناسیم و ارادت داریم. اگر هم یک چنین واقعهای در بیرون محقق نشده باشد، ولی این ارادت بین حیوانات و وحوش و انبیاء و اولیاء این رابطه هست و این واقعه برقرار هست و اینطور هست. هرچند ممکن است این نقل ضعیف باشد.
اینها در نظام الهی مسائل دقیقی است که هرکسی هماهنگتر با نظام وجود میشود، نظام وجود در خدمت او قرار میگیرد، انبیاء چون همیشه از ابتدای عمرشان در عصمت محض بودند، عالم وجود با او هماهنگ است. گرسنگی و تشنگی امکان از پای درآوردن دارد. این به لحاظ این است که در جامعهای زندگی میکنند که دیگران هم هستند. لذا ادریس نبی از گرسنگی از کوه پایین آمد، در میان شهر دنبال نان گشت. در آیه پانزده سوره یوسف بودیم «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» (یوسف/15) در این آیه شریفه میفرماید: وقتی یوسف را بردند، دیگر از پدر جدا کردند و بردند. «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ» اجماع کردند، اجماع یک کثرتی میخواهد و یک نقطه تفکری که روی آن هم یک عدهای باید باشند و یک نقطه فکری باید باشد که روی آن قرار گرفته باشند. یک جمعی یک حرف واحد را پذیرفته باشند.«اجمَعُوا» دو جهت جمع دارد. یکی جمعی انسان هستند و یکی هم روی یک نقطه توافق کردند. «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ» او را قرار بدهند. انداختن نیست. تعبیر قرار دادن است. یک زمان هست از بالای چاه او را پایین میاندازند و یک زمان او را با طناب پایین میکشند. این «أَنْ يَجْعَلُوهُ» یک قرین است، یک قرین هم «فِي غَيابَتِ الْجُبِ» است. جُب یعنی چاه، «غیابَت» پایین چاه که به آب میرسد گاهی یک لبههایی دارد که چاه کن یا کسانی که برای تعمیر چاه میروند، درست میکنند که خودشان آنجا قرار بگیرند. آنجا در آب افتادن نیست. تعبیر این است که «غیابَت» یعنی روزنهها که نزدیک آب و پایین چاه است. در تاریکی مطلق است. لذا دارد با طناب تا یک مقداری آوردند و بعد طناب را بریدند که نتواند برگردد. این افتاد و خودش را در آن قسمت قرار داد. چاه عمیق بوده و این چاه عمیق چاهی بوده که افتادنش به سادگی نبود.
«وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ» در همین حین که یوسف در حال افتادن در چاه بود، به یوسف وحی کردیم. بعضی اشکال کردند یوسف هنوز به نبوت مبعوث نشده است. وحی به یوسف چگونه میشود؟ تعبیر این است که وحی عام داریم، وحی خاص داریم. وحی خاص همان وحی است که به انبیاء میشود. اما وحی این است که «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» (اعراف/117) به مادر موسی وحی کردیم. تعبیر به «ارهاص» است. ارهاص وقایعی است که قبل از نبوت برای انبیاء الهاماتی میشود. حوادثی را میبینند که اینها آماده میکند ذهن مردم را و نگاه مردم را برای اینکه پذیرش نبوت بعد از نبوت آسان شود. اموری را از او میبینند که عادی نیست. لذا اینها را ارهاصات میگویند که قبل از نبوت ایجاد میشود. لذا اینجا هم به یوسف وحی کردیم. «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» اینجا اشاره به یک سنت قطعی الهی میکند که هر عملی تعبیر دارد. ما این عمل را به صورت ظاهرمیبینیم که یک کاری انجام دادیم، مثلاً نماز خواندیم یا یک عمل سیئه انجام دادیم یا یک عمل عادی انجام دادیم. در نظام الهی هر عملی تعبیر دارد. چنانچه خواب تعبیر دارد، یک صورتی این خواب دارد که از این صورت به حقیقتی منتقل میشویم. یعنی معبّر میگوید: این خواب تو که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را میبلعند، یوسف نبی میگوید: تعبیر این است که هفت سال قحطی پس از هفت سال پرباری ایجاد میشود. این اعمال ما هم تعبیر دارد. «الناس نیامٌ» این یک خواب دیدن هشتاد ساله است. صد ساله است. «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» به تعبیر این خواب آنجا پی نمیبرند.
اینجا میفرماید: «أَوْحَيْنا إِلَيْهِ» به یوسف وحی کردیم، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» ما تعبیر این کارشان را به اینها حتماً نشان خواهیم داد. «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ» برادران تو که الآن تو را در چاه میاندازند، حتماً این کارشان تعبیر دارد و تعبیرش را خواهند دید که اینها احساس میکردند با این کار «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» (یوسف/9) روی پدر را به سمت خودتان کنید. اولاً روی پدر که دیگر اینها را ندید و چشم پدر در همان مراحل اولیه نابینا شد و از اینها کناره گرفت. کلبه احزانی درست کرد. غیر از این اینها دنبال ذلت یوسف بودند. این را از سر راه بردارند، به عزت رسید. عزت یوسف در حقیقت تعبیر فعل اینها نسبت به هستی بود. اینها در هستی میخواستند یک مهرهای را که خدا اراده کرده به عزت برساند، حذف کنند. انواع تعبیرات دارد. به هر جهتی خواب اینها و آن ذلتی که وقتی جلوی یوسف قرار گرفتند، فهمیدند این یوسف است که عزیز مصر شده یا آن دورانی که رفتند از او گندم بگیرند، با حالت ذلت و فقر که «جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» (یوسف/88) ما فقیر هستیم و تو غنی هستی. اینها تعبیر این بود که بعد برایشان آشکار شد. بعضی از اینها در دنیا آشکار میشود. اگر پیامگیر و نشانه گیری ما قوی باشد. عالم، عالم نشانههاست. عالم آیه است. هرچیزی آیه هست. یعنی این نشانه است به چیز دیگری، او دوباره به بعدی. این نشانهها هرکدام از ما را سوق میدهند تا به خدا برسیم. دائماً اینگونه است. اگر انسان افعال و رفتاری دارد، نشانه است. اگر دور شدن از خداستف نشانهاش را میتواند خدا برای او حتماً محقق کند. اگر دقت کند میفهمد این مشکل من بخاطر عمل من بود و این توفیق من علتش آن عمل من بود. منتهی گاهی فاصله بین این خواب و تعبیر بیست سال فاصله است. چنانچه اینها بیست سال بعد این را فهمیدند. فکر نکنیم هرکاری کردیم باید همان لحظه تعبیرش محقق شود. کاری که انجام میدهیم نشانهاش گاهی بیست سال بعد در زندگی ما نشان داده میشود. حتی اگر همان موقع هم به این نشانه که خودش هدایتگری دارد، انسان چنگ بزند، قدرت برگشت به سمت خدا را دارد. مگر کسی که دیگر اینقدر عناد وجودش را پر کرده باشد که دل مهر خورده باشد. نشانه را هم میبیند عنادش بیشتر میشود. اما برادران یوسف به این مرتبه نرسیده بودند. لذا با دیدن نشانه توانستند توفیق برگشتن پیدا کنند. با هم بدی که به یوسف و یعقوب سلام الله علیها کرده بودند. این برای ما امید ایجاد میکند که خدای سبحان به این سادگی دست از بندگانش برنمیدارد. میداند اینها جاهل هستند. همچنان که پدر دست از فرزندان برنداشت. با اینکه خیلی از دست اینها غصه خورده بود. رحمت پدری با رحمت خدا غیر قابل قیاس است. پس بنده گریز پای از مقابل خدا اگر بودیم نا امید نشویم، راه برگشت هست. اگر کسانی که به من پشت کردند میدانستند من چگونه مشتاق آنها هستم که برگردند. در بعضی روایات این تعبیر هست مثل آدمی که دست جلوی صورتش گذاشته و دوردست را نگاه میکند بلکه این برگردد. تعبیر اینگونه است که خدای سبحان به اینها که خیلی از خدا دور شدند، دور شدن از خدا معنی ندارد. چون خدا جایی نیست که بشود از او دور شد. دور شدن یعنی من در وجودم رابطه و انسم را با خدا قطع کنم و الا هر طرف رو کنم خداست. مگر میشود انسان از خدا روی برگرداند. لذا تا توجه کنیم در محضر هستیم. نمیخواهد تا توجه کنیم برگردیم. تا توجه کنیم در محضر هستیم. هرجا رو کنیم خداست و همانجا وجه الهی است. چقدر خدا زیباست و کار ساده است و ما چقدر غافل هستیم.
«أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» این «لا یشعُرُون» یک عذرتراشی هست. «اوحینا الیه» به یوسف وحی کرد «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» اینها خواهند فهمید، یعنی تو زنده هستی و کار کاملاً برعکس میشود و تو در اوج عزتی قرار میگیری و اینها به سمت تو میآیند. این دل یوسف را آرام کرد. نه برای انتقام، برای اینکه امر ادامه دارد و اینجا پایان کار نیست و خدای تبارک و تعالی به او توجه دارد. لذا دارد وقتی به عمق چاه و تاریکی و ظلمت چاه قرار گرفت، یوسف دلش آرام بود و ندارد که در چاه گریه کرد. این خصوصیت خداست با همه ما، یعنی انسان در سختترین لحظاتی که همه چیز به او پشت کرده و هیچ برادری به احساسش جواب نداده و از همه چیز قطع علقه کرده، تعبیر این است که هرگاه انسان به اضطرار برسد، رابطهاش با خدا قطعی میشود. آنجا این رابطه قطعی میشود چون از همه دل کنده است. امیدش از همه منقطع شده است. یوسف در حالی که داشتند او را در چاه میانداختند، هرچه به برادرها اصرار کرد دید قصد اینها این است که او را بیاندازند. چون میدانست این دلسوزی هم برای این بود که خودش در چاه نیافتد، هم برای این بود که میدانست این برای برادرها یک عقاب سختی است ولی فایده نداشت. اینها او را انداختند و روی برگرداندند. لذا آنجا کسی دلش نسوخت که نکنید. ممکن بود بعضی مراتبشان در شدت و ضعف با هم فرق کند. ولی بروز ندادند چون با هم عهد کرده بودند. حالا که همه بریدند باب خدا با یوسف باز شد و اولین وحی بر او آمد. این وحی نبوتی نبود. وحی در عمل بوده است. یعنی خدا آرامش را بر دل یوسف مسلط کرد. لذا یوسف در دل چاه با آرامش بود. نقلهای مختلفی در مورد تعداد روزهایی که در چاه بود، وجود دارد. مدتی که در دل چاه بود یوسف در آرامش بود. لذا گاهی یکی از برادرها سر چاه میآمد، صدا میکرد و میدید یوسف پاسخ او را میدهد و این نگاه خیلی عالی است.
گاهی خیلی انسان از خودش متأثر میشود که این خدا را دارد ولی رابطهاش چگونه است. یکی از بحثهای دیگر این است که وقتی داشتند یوسف را در چاه میانداختند، در بعضی تواریخ نقل شده که یوسف به اینها وصیتی کرد، گفت: اکنون که میخواهید مرا در درون چاه بیاندازید، پیراهن مرا در نیاورید تا چنانچه مردم کفن و حافظ بدنم باشد. وقتی مرا به چاه انداختید، هرگاه غذایی میخورید و آبی میآشامید به یاد گرسنگی و تشنگی من باشید و چنانچه غریبی را دیدید از غربت من یاد کنید. میدانید این چه اثری دارد؟ یوسف سلام الله علیها نمیخواهد خودش را به یک غریبی بزند. میخواهد کاری کند که اگر اینها الآن در اوج حسادت این کار را کردند، یک غلبه حسادت و آتش حسادت بود، همیشه به این شدت نمیماند. بلکه در اوقات دیگری که از این حالت کم میشود، به آدم میگویند: اگر غضبناک شدی، ایستاده بنشین. اگر نشستی استراحت کن، بلند شو وضو بگیر و آبی به صورت بزن. بگذار آتش غضب بخوابد. آن موقع تصمیم نگیر. میگوید: بعد از این هرگاه خواستید آبی بخورید یاد من کنید. درست است در چاه بود اما آب شور بود. بعد از چند روز گرسنگی به انسان فشار میآورد. غریبی و تنهایی در دل ظلمت، سخت است. بالاخره چاه ممکن است حشراتی داشته باشد. یک نوجوان در دل چاه بود. غریبی مرا به یاد آورید که باعث شود بلکه اینها در این چند روز اصلاح شوند و برگردند.
عین همین جریان را در حادثه کربلا داریم که امام حسین علیه السلام به خواب حضرت سکینه میآیند و در عالم خواب به ایشان میفرمایند: به شیعیان من بگو: «شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» این هدایتگری میآورد. هرگاه خوردید آب خنکی را یاد من کنید که تشنه لب مرا شهید کردند. یا اگر شنیدید کسی جایی غریب است، ندایی دارد. «فَانْدُبُونی» برای من گریه کنید. این تمسک و توسل به حضرت هست که زنده نگه داریم این ظلم ستیزی حضرت را که چگونه ظالمانه او را به شهادتت رساندند. اینجا یوسف دنبال هدایتگری است همچنان که امام حسین علیه السلام دنبال هدایتگری بود که ارتباط قطع نشود و حالت اینها با یوسف باقی بماند. یک انسان که ولی الهی است و بوی خدا میدهد چقدر دلسوز است. اینطور نیست که تا بدی دید بگوید: خدایا عذاب را بر اینها نازل کن. نه اینگونه نیست. انبیای الهی به این راحتی دست از هدایت مردم برنمیداشتند که در رابطه با نوح نبی بارها گفتیم که او را تا سر حد مرگ میزدند به طوری که از هوش میرفت و گاهی سه روز از شدت ضرباتی که زده بودند به هوش نمیآمد و فکر میکردند او را کشتند. ولی با این حال وقتی بلند میشد، میگفت: خدایا قوم من جاهل هستند اینها را بیامرز. اولین دعا این بود که اینها نمیدانند. به ما صبوری را یاد میدهند. به ما رفتار با دیگران را یاد میدهند. ظالم اگر ظلمی کرده باید به جای خودش عقاب هم شود. اما سعی نکنیم با اولین مراحل هرکسی به جهلی مبتلا شد، او را نفرین کنیم. هر مرتبهای از ظلم باید مطابق با خودش عقاب و جزا باشد. ولی اگر توانستیم اینها را در دایره خودی نگه داریم، این هدایتگری شرح صدر زیادی را میخواسته است.
جریان «أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» که حتماً برادران روزی به این حقیقت خواهند رسید و روزی خواهد رسید که اینها عزت تو را میبینند. وقتی اینها خدمت یوسف میآیند و میگویند: «یا ایها العزیز» اینهایی که میخواستند او را ذلیل کنند، مجبور شدند بگویند: «يا أَيُّهَا الْعَزِيز» (یوسف/88) حتی اظهار کنند «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» (یوسف/88) ما میخواستیم تو را به ضُر و سختی بیاندازیم. اما ما به بیچارگی افتادیم. بعد میفرماید: «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» مگر یوسف را به ثمن بخس نفروختند؟ از پولش بی نیاز بودند و پول نمیخواستند. اما حالا گرفتار شدند و پولی هم ندارند. ما پولی نداریم که در مقابل گندم به تو بدهیم. «فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا» صدقه بده بر ما، لطف کن بر ما! «إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ» اینها تعبیر همان واقعهای است که انجام شده است.
مرحوم بهاءالدینی میفرمودند: رضاشاه که به قم آمد بخاطر اینکه زهر چشم بگیرد دو جوان را در خیابان گرفتند و عمداً کشتند. مرحوم بهاءالدینی میفرمود: بعدها تفحص کردیم و دیدیم این دو جوان در ایام قبل یک گربهای را زنده زنده سوزانده بودند. درست است کار این ظالم ظالمانه بود و عقابش هم نزد خدا محفوظ است. اما همین «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» است. مرحوم بهجت نقل فرمودند: یکی از سلاطین غزنوی به شکار رفته بود. گفت: بگردید ببینید اینجا کسی هست بیاید با ما هم غذا شود؟ پیرمردی را آوردند. وقتی سر سفره نشست، نگاه میکرد و میخندید. سلطان گفت: به چه میخندی؟ گفت یک واقعهای بین من با این دو کبک هست. گفت: بگو. اصرار کرد! برای او گفت: در جوانی راهزن بودم. مال کسی را زدم، نقابم کنار رفت. او مرا دید و مرا شناخت. من هم مجبور شدم قصد جانش را بکنم. هرچه اصرار کرد مالم را بردی، جانم را نگیر، من به کسی نمیگویم، قول میدهم. اطمینان نکردم و او را کشتم! ولی وقتی میخواستم او را بکشم دو کبک بالای سر درختی بودند، آنجا این شخص به من گفت: این دو کبک شاهد باشند بر ظلمی که به من کردی و شهادت بدهند. حالا که این دو کبک را میبینم یاد آن افتادم. سلطان گفت: کبکها شهادت خوبی دادند. او را بگیرید و بکشید! ما نمیدانیم چه وقت تعبیر میشود. چه در جانب صلاح و چه در جانب بدی، حتماً در این عالم جزا و تعبیر دارد. معلوم نیست چه وقت و چگونه، اما قطعاً تعبیر دارد. چیزی در عالم گم نمیشود. خدای سبحان همه چیز را به کمال توفی و حفظ میکند. اگر انسان یقین کرد چیزی در عالم گم نمیشود دیگر به این راحتی دست به هرکاری نمیزند. ترکش این به صورت قطعی به سمت من برمیگردد. حاضر هستم یا نه! جانب خیر هم قطعاً برگشت کننده و امیدوار کننده است. از جانب خیر این است که یوسف و یعقوب هردو صبر کردند و به نتایج بعدی رسیدند. از چاه به جاه رسید!
شریعتی: نکات بسیار خوبی را شنیدیم. از هفته گذشته که در مورد اعزام زائرین کربلی معلی صحبت کردیم، خیلیها به ما پیام دادند، بخشی از دوستان خواستند مشارکت کنند و سهیم باشند. شماره حسابی که شما میتوانید بخشی از هزینه زائرین را تقبل کنید، در کانال و سایت برنامه قرار داده شده است که انشاءالله سهیم باشید که این اتفاق بزرگ رقم بخورد و دوستانمان را زائر کربلای معلی کنیم. دوستانی که به هر دلیل توفیق تشرف نداشتند و نتوانستند بروند، حتماً در سایت ما ثبت نام کنند که ما در بخش اول اعزام تقریباً قریب به دویست نفر را اعزام خواهیم کرد. تا فردا فرصت دارید ثبت نام کنید. ما قرعه کشی میکنیم و نفراتی که اسامیشان درمیآید و برگزیده میشوند عازم کربلای معلی میشوند. امروز صفحه 205 قرآن کریم، آیات 112 تا 117 سوره مبارکه توبه را تلاوت خواهیم کرد.
«التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «112» ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ «113» وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ «114» وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «115» إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ «116» لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ «117»
ترجمه: (مؤمنانِ مجاهد،) اهل توبه، عبادت، ستايش، سياحت، ركوع، سجود، امر به معروف ونهى از منكر و حفظِ حدود و مقرّرات الهىاند و چنين مؤمنانى را بشارت ده. براى پيامبر و كسانىكه ايمان آوردهاند، سزاوار نيست كه براى مشركان، پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند، طلب آمرزش كنند، هر چند خويشاوند آنان باشند. و آمرزشخواهى ابراهيم براى پدرش (عموى مشركش كه سرپرستى او را به عهده داشت)، فقط به خاطر وعدهاى بود كه به او داده بود، (آن هنگام كه از هدايتش نااميد نبود،) پس هنگامى كه برايش روشن شد، او دشمن خداست، از او بيزارى جست. همانا ابراهيم، اهل آه وناله (از ترس خدا) و بردبار بود. خداوند بر آن نيست كه قومى را بعد از آنكه هدايتشان نمود، بىراه بگذارد تا آنچه را (كه بايد از آن) پرهيز كنند، برايشان بيان كند. قطعاً خداوند به هر چيزى داناست. همانا حكومت آسمانها و زمين تنها از آنِ خداست، زنده مىكند و مىميراند و شما را جز خداوند، هيچ سرپرست و ياورى نيست. همانا خداوند، لطف خود را بر پيامبر و مهاجران و انصارى كه او را در لحظهى دشوار (جنگ تبوك) پيروى كردند، سرازير نمود، پس از آنكه نزديك بود دلهاى بعضى از آنان منحرف شود (ودر جبهه حضور نيابند.) سپس خداوند لطف خود را به آنان بازگرداند، همانا او به آنان رئوف و مهربان است.
شریعتی: این هفته میخواهیم از شیخ الفقهاء، شیخ اعظم، شیخ انصاری(ره) یاد کنیم و انشاءالله نکته لطیفی که امروز خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: این نکته را از زبان آقای بهجت(ره) عرض کنم. ایشان وقتی میخواست در وصف شیخ انصاری صحبت کند، میفرمود: ما توان نداریم علما را هم بشناسیم چه برسد به اینکه بخواهیم ائمه و انبیاء را بشناسیم. لذا ایشان میفرمود: اگر کسی نگاه به زندگی شیخ انصاری بکند، اگر کسی کتابهای شیخ انصاری را ببیند، اگر یک نفر در تمام عمرش متتبع و نویسنده باشد، به اندازه ایشان نمیتواند کتاب بنویسد. فکر میکند ایشان نویسنده بوده است. اگرنگاه به درسهای ایشان کند، فکر میکند ایشان فقط مدرس بوده که این همه درس داشته و شاگردان متعددی را پرورش داده است. اگر به عبادات ایشان نگاه کند، آنچنان در عبادات شیخ انصاری که چه اعمالی در روز داشته و همیشه مقید بوده اینها را انجام بدهد، فکر میکند فقط عابد بوده است. اگر به روابطش با مردم نگاه کند، فکر میکند یک مرجع مرتبط با مردم بوده که فقط ارتباط با مردم داشته و کار دیگری غیر از این نداشته است. خدا به عمر بعضی آنچنان برکت میدهد که همه اینها را میتوانند که هرکدام افرادی را میطلبد به تنهایی انجام بدهند. لذا قدر این بزرگانی که مورد عنایت خدای سبحان بودند را بدانیم.
آیه 117 سوره توبه میفرماید: وقتی خدا آن سه نفری که در جنگ تبوک تخلف کردند، خدا توبه کرد بر پیغمبرش، بر مؤمنین و مهاجر و انصار و بعد بر آن سه نفر، اول پیغمبر را ذکر میکند. این بیان توبه را از پیغمبر شروع میکند. هر توبهای نسبت به هرکسی معنایی پیدا میکند. توبه و رجوع خدا به پیغمبر به گونهای است. برای مهاجرین و انصار که از پیغمبر تبعیت کردند نتیجهاش این شد که در وقت سخت اینها محفوظ ماندند. برای آن سه نفر که تخلف کردند توبه خدا رجوع اینها بود.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدای سبحان به برکت این ایام و ساعتهایی که باران رحمتش در حال نزول است، در اقصی نقاط کشور ما باران رحمتش را مداوم قرار بدهد و این کشور را از خشکسالی نجات بدهد. دلهای ما را مورد رحمت رحیمیه و رحمانیه خودش بیش از پیش قرار بدهد. کشور ما را مورد نظر امام زمان و رضای خودش قرار بدهد. بالاترین رحمتش که فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هست را برای ما زودتر و زودتر قرار بدهد.
شریعتی:
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست *** نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
برای آمدن یوسف گمشدهمان دعا کنیم. دلهایمان را راهی مدینه النبی میکنیم و بر پیامبر مهربانیها محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم سلام میکنی
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
برای دریافت فایل صوتی سخنرانی اینجا کلیک کنید
بازدیدها: 395