برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره امام خمینی رحمه الله علیه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتی
تاریخ پخش: 14-03-96
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو *** هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
هفت آسمان راه است تا درک نگاهت *** راه است تا مفهوم چشم روشن تو
از تو چه باید گفت ای روح خدایی *** از تو چه، وقتی محو شد در «او» من تو
قلبی جوان در سینه تو در تپش بود *** حس کرد این را سالها پیراهن تو
دل را به اوج آسمانها برد روحت ***روحت نشد هرگز زمین گیر تن تو
در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم *** در سایه ماهیم بعد از رفتن تو
شریعتی: سلام میکنم به همه شما دوستان خوبم. طاعات و عبادات شما قبول باشد انشاءالله. سالروز ارتحال امام راح عظیم الشأن را به همه شما تسلیت میگویم و همینطور آغاز رهبری مقام معظم رهبری را هم گرامی میداریم. در خدمت حاج آقای قرائتی عزیز هستیم. سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمة الله.
شریعتی: شاید خیلی خوب باشد برای شروع برنامه امروز از کسی که سالها در محضر امام راحل بودند، از ویژگیها و خصوصیات امام راحل برای ما بگویند و بعد وارد بحث امروز شویم.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، بعدد ما احاط به علمه، اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
چون پخش روز چهارده خرداد است و ماه رمضان هم هست، فکر کردم من هم جزء مبلغین نماز باشم، از نماز امام و چند خصوصیت امام نقل میکنم. البته من توفیق نداشتم شاگرد امام باشم چون سن من نرسید که سر درس امام بروم، آن روزی که امام درس خارج میداد ما درسمان به آنجا نرسید اما چند خاطره میگویم که برای همه مفید است و ناقل هم علما هستند.
یک روز جمعیتی در سالن نشسته بودند و منتظر امام بودند. من خواهش میکنم این را برای دیگران هم نقل کنید که ما چطور فکر میکنیم در مورد حق الناس و امام چطور فکر میکرد. مردم منتظر بودند امام بیاید نماز بخواند، امام آمد پشت در یک مقدار به کفشها نگاه کرد و یک تأملی کرد و فرمود: بگویید: نماز را فرادی بخوانند! من برای نماز نمیآیم. گفتند: چرا؟ منتظر شما هستند. فرمود: این همه کفش است. من باید پایم را روی کفش مردم بگذارم، حق الناس است. کفش مرا را له کنم و بیایم نماز جماعت بخوانم؟ این کار را نمیکنم. گفتند: ما کفشها را کنار میزنیم. کاری ندارد. فرمود: وقتی کفشها را کنار بزنید، وقتی برگشتند، باید دنبال لنگه کفششان بگردند. باز عمر مردم بیت المال است. من نمیخواهم عمر مردم را تلف کنم. الآن من که در تلویزیون حرف میزنم ضامن عمر مردم هستم. اگر یک چیزی نگویم که مفید باشد، عمر مردم را تلف کردم. اصلاً امام که پیروز شد نه حزب داشت و نه ارتش، نه سپاه داشت. عامل موفقیت امام همین چیزها بود.
مسأله دوم خاطرهای بود که حاج حسن آقا نوه امام در اجلاس نماز نقل کرد. ایشان گفت: من تازه به تکلیف رسیده بودم و هوا گرم بود. امام میخواست نماز بخواند. من رفتم نماز بخوانم امام فرمود: تو نمیخواهد جماعت بخوانی، چون نوجوان هستی. تازه سال اول تکلیفت است، شما اول افطار کن و بعد نماز بخوان. گفت: آقا میخواهم جماعت بخوانم. گفت: خوب بخوان. مغرب را خواندیم، عشاء را فرمود: من دعا میخوانم و تو برو افطار کن و برگرد. یک چیزی بخور! میگفت: من رفتم سرگرم افطار شدم، یادم رفت امام منتظر من است. تقریباً یک ساعت و نیم طول کشید. یادم آمد امام فرمود: من منتظر هستم تو بیایی. گفتم: دیگر یک ساعت و نیم که منتظر نشده است. حتماً نماز را خوانده است. رفتم دیدم امام نشسته است. گفت: چقدر افطاری خوردن طول کشید. گفتم: منتظر بودید؟ گفت: بله! یک نفر هم به یک نفر اقتدا کند، 150 رکعت میشود.
یک قصهای را من گفتم، منتهی بعضی حرفها را باید در همه شبکهها زد. چند بار هم باید زد که همه بشنوند. چون هر ساعتی یک کسی پای شبکه نشسته است. آقای پزشکیان که وزیر بهداشت بود و الآن هم نماینده مجلس هستند. ایشان در اجلاس نماز گفت. چون در اجلاس نماز افرادی که چهره فرهنگی است، دانشجو دارند، طلبه دارند، آموزش و پرورشی هستند، در ارشاد هستند، صدا و سیما هستند، میآیند. داریم اگر یک نفر به یک نفر اقتدا کند، نماز جماعت یک نفری، یک رکعت 150 رکعت میشود. دو نفر باشد، بیشتر به ده تا که رسید دیگر هیچکس جز خدا حسابش را ندارد. در رساله هم هست. آقای پزشکیان خواست این را بیان کند. گفت: یک مثال بزنم. گفت: شما اگر یک انگشت داشته باشی با آن شماره تلفن میگیری. به کسی گفتم: شغل شما چیست؟ گفت: تلفنچی! گفتم: شما ده تا انگشت داری. تلفنچی یک انگشت هم داشته باشد بس است. این نه تا را چه میکنی؟ گفت: فکر نکرده بودم. گفتم: از همه انگشتهایت کار بکش نه از یک انگشت! اگر دو تا انگشت داشته باشی سطل ماست بلند میکنی. اگر سه تا داشته باشی پرتقال را از روی زمین برمیداری. اگر چهار تا داشته باشی، سطل آب را بلند میکنی. اگر پنج تا داشته باشی، آمپول هم میزنی. یعنی هر انگشتی اضافه شود کاربردش مضاعف میشود. ده تا که شد دیگر حساب و کتاب ندارد. یعنی در طول تاریخ بشریت هیچ انسانی پیدا نشده که بگوید: یک کاری برای من پیدا شد که یازده انگشت نیاز داشت و من چون ده تا انگشت داشتم مرا استخدام نکردند. یعنی به ده تا که رسید دیگر حساب و کتابی ندارد. گاهی افراد حرفهای حکیمانه میزنند.
حاج حسن آقا گفت: شما یک ساعت و نیم صبر کردی من افطار کنم؟ فرمود: یک رکعت، 150 رکعت میشود. ارزش دارد که من صبر کنم. آنهایی که همسایه مسجد هستند و مسجد نمیروند. یا بخاطر مسألهای که پیش آمده است. با بسیج مسجد حرفش شده است، با پیشنماز حرفش شده است، با هیأت امنا حرفش شده است، با اوقاف حرفش شده، با میراث فرهنگی حرفش شده است، مشکل مملکت ما این است که مسجد چهارده نفر کدخدا دارد و از همه جا هم مظلوم تر است. اگر یک کدخدا داشت، تکلیفش مشخص بود. در مسجدها همه هم میگویند: «انا الذی» روحانی داریم، بانی داریم، خادم داریم. گاهی کدخدا خادم است. الآن مسجدهای ما که ظهرها درش بسته است، بخاطر خادمهاست. بعد بودجههای فرهنگی میلیارد میلیارد آتش میگیرد، ما این خادم را تأمین نمیکنیم که تمام شغلش خادمی باشد. بنده به عنوان یک طلبهای که بالای نیم قرن است طلبه هستم بگویم. خادم مسجد باید سه شرط داشته باشد. اول اینکه خادم جایگاهی حقوقی داشته باشد، مثل دبیر، مثل معلم، اینهایی که در حرم امام رضا خادم هستند خیلیهایشان وکیل و وزیر هستند، ولی خادم افتخاری، خادم باید جایگاه آبرویی داشته باشد. حقوق رسمی هم داشته باشد. بازنشستگی هم داشته باشد و هیچ کار دیگر هم نکند. سه کار باید بکند. 1- این خادم باید خوش صدا باشد که اذان پلاستیکی نگویند.
من یک نامهای خواندم منقلب شدم. نوشته بود ما در کشورمان، ما خیلیها را قبول نداریم. رئیس جمهور آمریکا وقتی عربستان میآید، تمام اُمرا و پادشاهها مثل بچه گربهای که دنبال گربه جمع میشوند، پست ترین و رذل ترین حکومتها را اینها میکنند که اینقدر ذلیل آمریکا هستند. بعد در نماز به ما متلک میگویند. میگویند: ما اذانمان حلقومی است. جمهوری اسلامی اذانش پلاستیکی است. رادیو روشن میکند و پشت بلندگوی مسجد میگذارد. برای اینکه خادم صدا ندارد. خوب این خادمهایی که هستند را باز خرید کنید، یعنی یک حقوقی به آنها بدهید، جلوی یکی از این اختلاسها را بگیرند، حل میشود. خادم خوش صدا باشد که اذان حلقومی بگوید. این اذانی که ثواب دارد اذان حلقومی است. اذان کامپیوتری ثواب ندارد. خادم، معلم قرآن هم باشد. چون آموزش قرآن را اگر کسی دیپلم هم داشته باشد، پانزده ساعتی یاد میگیرد. یک دوره آموزش قرآن ببیند. یعنی وقتهای بیکاری، یک کسی عصرها وقت دارد. یک کسی شبها وقت دارد. مثل نماز نافله که هروقت، وقت داشتی بخوان، این خادم معلم قرآن است. یعنی آموزش قرآن، اذان حلقومی، حضور دائم. منتهی دولت هم مثل یک معلم این را اداره کند، امیدوارم این معلمینی که هستند، مسئولین دیروز و امروز و فردا به فکر اذان حلقومی باشند. اذان خیلی مهم است و ما اذان را ساده گرفیتم.
امیرالمؤمنین فرمود: هرچه خواستم پیغمبر به من داد جز یک چیزی. چانه زدم به من نداد. گفتم: یا رسول الله! اجازه بدهید من اذان بگویم. فرمود: اذان را باید بلال بگوید. در لمعه یک کتابی هست طلبهها سال پنجم، ششم میخوانند. در لمعه داریم اگر سر اذان گفتن دعوا شد، قرعه بکشید. پیداست برای اذان گفتن دعوا میشده است. اینقدر ثواب و فضیلت دارد. داریم صدای اذان که بلند میشود، به هرکسی که میرسید چه مسجد بیاید، چه مسجد نیاید. امام خمینی یک ساعت و نیم صبر کرد برای اینکه یک جوان به او اقتدا کند و نماز فرادی، نماز جماعت شود.
من از آقای انصاری شنیدم که همیشه نزد امام بود. روزهای آخر عمر امام، گاهی چشمهایش را باز میکرد و نگاه میکرد. یکبار چشمهایش را باز کرد و گفت: آقای انصاری اگر من خواب بودم و اذان گفتند، مرا بیدار کن. گفتم: چشم! این را گفت و لحظاتی خوابش برد. اذان گفتند. رفتم بالای سر امام بیدارش کنم، دلم نیامد. چون سرم به دستش بود. پیرمرد هشتاد ساله! یک خرده ایستادم، گفتم: گفته مرا صدا بزن. صدایش نزدم! لحظاتی بعد خود امام بیدار شد. گفت: وقت اذان شد؟ گفتم: بله آقا، گفت: کی؟ گفتم: ده دقیقه پیش اذان گفتند. گفت: چرا مرا صدا نزدی؟ مگر به شما نگفتم: مرا صدا بزن. احمد بیا! از اول عمرم نمازم را اول وقت خواندم. چرا روز آخر عمر ده دقیقه دیر شد؟ بیخودی که کسی شاه را بیرون نمیکند. کسی میتواند به شاه بگوید: من در دهان این دولت میزنم، که دستش در دستش پدرش باشد. وقتی یک بچه دستش در دست پدرش است، به هر چاقو کشی میگوید: میزنمت! دست در دست خدا باشد، زور پیدا میکند. اینهایی که متملق امثال آمریکا هستند، دستشان در دست کسی نیست. نه در دست ملتشان است، ملت دوستشان ندارد. این مجبور است به جایی بند شود. کسی که شنا بلد نیست، باید دستش را به طناب بگیرد. منتهی غافل از اینکه این طنابها پوسیده است. اگر یک جو عقل داشتند، حساب میکردند اگر بنا بود آمریکا کسی را نگه دارد، شاه را نگه میداشت. شما دیدید که آمریکا نتوانست شاه را نگه دارد. شاهپور بختیار را نگه میداشت، اگر بنا بود شاه را نگه دارد، منافقین را نگه میداشت.
مسأله دیگر اینکه باز امام جمعه یزد آقای ناصری میفرمود. ایشان زمان شاه اعلامیههای امام خمینی را برد مکه پخش کند. آنجا دولت سعودی او را گرفت و دو سالی در زندان بود. برگشت و به امام گفت: ما رفتیم اعلامیههای شما را پخش کنیم و دو سال در زندان بودیم. حالا ما میخواهیم داماد شویم، ده هزار تومان به ما قرض بده، شش ماهه برمیگردانم. امام گفت: بدهید. میگفت: چند روز مانده به شش ماه، امام به یکی از علما گفته بود: به این شیخ یزدی بگو: ده روز دیگر شش ماه میشود، پولش را آماده کند. میگفت: من خیلی جا خوردم که ما دو سال بخاطر اعلامیه شما زندان بودیم، حالا خبر میدهد که ده روز دیگر شش ماه میشود، پول را آماده کن! این غیر از ستاد انتخاباتی است که میگوییم: تو کمک من کن، من در عوض تو را کدخدای فلانجا میکنم! این بده بستانهایی که میکنیم اصلاً در امام وجود نداشت. وامدار کسی نبود و با کسی رودروایسی نداشت. یکی از اعضای دفتر یک روز به امام گفت: شما از رفتار ما راضی هستی؟ گفت: بله، اگر راضی نباشم شما را رها میکنم. با کسی رودروایسی ندارم.
مسأله دیگر که روز رحلت امام بشنویم، به خصوص نسل نو بد نیست بدانند امام چه کسی بود. به خصوص طلبههای جوان، افراد سیاسی این تکه را گوش بدهند. یکی از علمایی که الآن زنده هست، میگفت با امام در ماشین نشستیم، از قم به تهران برویم. جاده اتوبان نبود. جاده قدیم چهار ساعت طول میکشید، با اتوبوسهای پنجاه سال پیش، میگفت: به امام گفتم: خوب است عراق گذرنامه نمیدهد! گفت: چطور؟ گفتم: اگر عراق گذرنامه بدهد، تمام طلبههای باسواد قم گذرنامه میگیرند و به نجف میروند. حوزه نجف محل فضلا و دانشمندان درجه یک میشود. بچه طلبهها در قم میایستند. آنوقت وزن نجف سنگین میشود، وزن قم سبک میشود. میگوید: امام هیجانی شد، از قم شروع کرد تا تهران سه چهار ساعت صحبت کرد که کسی که فکرش این باشد، چه کسی بالا رفت، چه کسی پایین رفت. امام خمینی نجف درس نخواند. ولی جلوهای که امام خمینی کرد، هیچ کدام از مراجع در طول تاریخ نکردند. خیلیها هستند نجف هستند، مگر بودن در جایی آدم را رشد میدهد؟ خیلیها میگویند: ما ساکن تهران هستیم. خوب ساکن تهران هستی، هوای کثیف میخوری و جنس گران و خانه تنگ، این دلش خوش است که تهران زندگی میکنم، خیلی خوش به حالت است؟ اینها الکی دل ما خوش است.
من درس فلانی میروم، چه چیزی فهمیدی؟ یک کسی به مراجع گفته بود: من سه سال سر درس شما آمدم، ولی حق استادی بر گردن من نداری. مرجع بزرگوار فرمود: چطور؟ گفت: برای اینکه نمیفهمم چه میگویی؟ گاهی هم ممکن است آدم دانشگاه برود، سر کلاس نفهمد. افرادی هستند ادا درمیآورند. ادای عارف را درمیآورند. به ما میگویند: آقای قرائتی! دعا کن ما آدم شویم. تو اگر آدم بودی یکبار هم التماس دعا نمیگفتی. دعا کن آدم شویم. این یعنی ما در سیر و سلوک هستیم! یا یک چیزهایی میپرسند که اندازه دهانشان نیست و یا آدم میفهمد این در دعایش صداقت ندارد. امام از قم تا تهران شروع کرد که کسی که فکر کند کجا بزرگ است، کجا کوچک است، کجا سنگین است، بنده برای یک ماجرایی رفتم. واسطه بودم، از یک بنده خدایی دعوت کردم برای اینکه صیغه عقد بخواند. صیغه عقد اینطور است که یکی موجب است یعنی از طرف زن، مثلاً میگوید: خودم را به ازدواج تو درآوردم، او هم میگوید: قبول کردم. گفت: من موجب هستم یا قابل؟ من هم نمیدانستم، گفتم: به ما گفتند از شما دعوت کنم برای خواندن عقد. گفتم: فرق میکند؟ گفت: بله،آن کسی که موجب است یک مقدار مقامش بالاتر است. موجب باید سرهنگ باشد، این سرگرد است. این لیسانس است و او فوق دیپلم است. گفتم: این چقدر طول میکشد؟ «انکحت موکلتی فلان لموکلتی عن مهر المعلوم» ده ثانیه طول میکشد! کیفش را عروس و داماد میکنند و به تو چیزی نمیدهند. دلت به چه چیزی خوش است؟ ما الکی خوش هستیم. دلمان خوش است که این منار نود متر است. در خاورمیانه یک چنین سقفی نیست. حتی به حرف امام هم در جمهوری اسلامی خیلی عمل نشد.
من دست خط امام را با همین دو چشم دیدم. امام نوشته بود: مصلای تهران را بزرگ و محکم بسازید، بدون هیچگونه تزئینات! عمل شد؟ نه. بعضی امام را نشناختند، بعضی شناختند و عمل نکردند، بعضی بد عمل کردند و بعضی هم خوب عمل کردند. خیلی از انقلابیون و سران کشور به امام وفادار بودند. مثل آیت الله سعیدی که در زندان گفت: اگر مرا قطعه قطعه کنید، خون مرا بریزید، با خون من نوشته میشود خمینی! یعنی یک چنین آدمهایی را داشتیم. خیلی از جوانان ما به عشق امام جبهه رفتند.
ما در این چند دقیقه چند جمله گفتیم. یکی اینکه امام پایش را روی کفشها نگذاشت. حق الناس است. یکی اینکه گفت چرا نماز من ده دقیقه از اول وقت دیر شد. یکی اینکه این جوان دو سال زندان بود، ما دیگر پول مفت بدهیم. فرمود: قرض، قرض است. از قم تا تهران گفت: به فکر این نباش که کجا فضلا هستند. عزت دست است. یک مقداری باید در خودمان بازنگری کنیم.
گاهی بعضی از درسها میبینید پانصد تا هست، ولی درس نهج البلاغه و تفسیر خیلی کمتر است. چرا آن درسها مقام دارد و تدریس نهجالبلاغه مقام نیست؟ گاهی مسجدی که نبش خیابان است داوطلب دارد. یک مسجدی که در کوچه پس کوچه است، خلوت است. در وزارت امور خارجه اگر کسی سفیر فرانسه میخواهد شود، داوطلب دارد. اما اگر سفیر بنگلادش بشود، داوطلب ندارد. همه ما به نحوی گیر هستیم! امام حُر بود. یعنی هیچ زنجیر و هیچ طنابی و هیچ آداب و رسومی و مراسمی، با کسی رودروایسی نداشت.
نقل میکنند در کوچه که امام به خانه میرفت،یک کسی روضه میخواند. صاحب روضه هم لای در میایستاد. امام میآمد درون کوچه برود، هنوز امام خمینی رهبر انقلاب نبود. عالم درجه یک بود. گفتند: اینجا روضه است. همسایه شما هستند، یک شب روضه بروید. گفت: میخواهم بروم گیر اخلاص هستم. چون این مرا نگاه میکند میگویم: بروم، اگر نگاه نکند میروم. اما چون لب در ایستاده و نگاه میکند، میگویم: بخاطر نگاه این روضه رفتم. من قصد قربت ندارم.
یکبار امام فرمود: چرا ما وقتی نماز میخوانیم حواس ما پرت است؟ ولی وقتی درس میدهیم حواس ما جمع است؟ چون در درس دارم علمیت خودم را مطرح میکنم. دارند نگاه میکنند، میخواهم بگویند: درسش عمیق و علمی بود. چون در درس نان و شهرت است، حواسم جمع است. ولی نماز نان و شهرت ندارد.
دیشب جایی بودیم. دو تا آخوند بودیم. من به او گفتم: جلو برو. او گفت: تو جلو برو! برای نماز جماعت، دیدم مردم نگاه میکنند. گفتم: علت اینکه ما به هم تعارف میکنیم این است که چون پیشنماز اینجا بودن نه پول دارد و نه پست است. اگر هردو پست داشتیم به هم طعنه میزدیم.
شریعتی: خوشا به حال شما که چهره به چهره و نفس به نفس با امام بودید. مسئولیتهایی که از طرف امام داشتید.
حاج آقای قرائتی: بله ولی باز هم مردم باید امام را بشناسند. من یک چیزی در مورد مدیریت امام بگویم. خواهش میکنم این را عزیزان به مسئولین منتقل کند. اگر شوهر شما رئیس دبیرستان است، فرماندار است، شهردار است، اگر یک مسئولیتی دارید این را نقل کنید. امام 28 سال پیش از دنیا رفت، دو سه سال قبل، سی سال پیش من ریشهایم سفید نبود. جوان بودم. رفتم خدمت امام گفتم: اگر کسی نزد شما اشکال کند، ضد ولایت فقیه است؟ گفت: نه، ما معصوم نیستیم. گفتم: دو تا اشکال به شما دارم، ولی خجالت میکشم، مثل اینکه چراغ قوه بخواهد به خورشید اشکال کند. حیا هم خوب چیزی است. اما جلوی فهم را هم نمیشود گرفت. هم میخواهم بگویم حیا میکنم، هم میخواهم نگویم اذیت میشوم و در دلم مانده است. گفتم: شما یک جاهایی نماینده میگذاری که ضرورتی ندارد. مثلاً نهضت سواد آموزی بزرگترها هم میخواهند سواد یاد بگیرند، خطری درونش نیست. از اول انقلاب تا الآن ذرهای فتنه در نهضت سواد آموزی نبوده است. چون یاد دادن آب، بابا و تخته سیاه و موکت و گچ است و با چهار نفر بی سواد! این خطری نداشته است ولی شما نماینده داری. یا مرحوم آقای غیوری، گفتم: آقای غیوری نماینده امام در هلال احمر است، هلال احمر کارش چیست؟ یک جایی سیل میآید میخواهند پتو بدهند. نماینده ندارد. حالا فرض جایی هم پنجاه تا پتو میدزدند. دیگر این خطری ندارد. یک جا که مهم است شما نماینده نداری. گفت: کجا؟ گفتم: آموزش و پرورش و دانشگاه! این کتابهای درسی صدها میلیون چاپ میشود سطر به سطرش را میخوانند و گاهی در این کلمات یک کلمات خیانت باری است. این کلمه بار منفی دارد. شما در کتابهای آموزش و پرورش و کتابهای دانشگاه نماینده نداری ولی در هلال احمر و نهضت سواد آموزی نماینده داری. یکی هم در اتاق پخش تلویزیون. تلویزیون چه چیزی پخش میکند؟ گاهی وقتها بعضی فیلمها بدآموزی دارد. شما در مرزهای فکری و نسل نو و میلیونی نماینده نداری. این اشکال من بود. ایشان فرمود: من در حرف شما تأمل میکنم. گفتم: اجازه بدهید یک دقیقه هم غیبت کنم. چون غیبت حرام است ولی باید به رهبر گفت که فلان مسئول دسته گل آب داده است. حضرت امیر پول میداد که غیبت بشنود. میگفت: این پول را بگیر و برو از فرماندار فلان جا بازرسی کن و به من گزارش بده. «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ» (نهجالبلاغه، نامه 53) یعنی پول کرایهاش را هم بده، آنجا برود عیبها را در بیاورد، بیاید به من بگوید: مملکت چه خبر است. گفتم: اجازه بدهید یک دقیقه غیبت کنم. ایشان یک مقداری تأمل کرد و گفت: چه میخواهی بگویی؟ گفتم: فلانی آدم خطرناکی است. اشکالی ندارد که ما کوچکترها یک چیزی را بفهمیم که بزرگترها متوجه نشوند. حیوانها زلزله را زودتر از آدمها میفهمند. فلانی آدم خطرناکی است به این دلیل. ایشان فرمود: در این جمله شما هم تأمل میکنم. ما دو تا حرف زدیم و هردو را فرمود: تأمل میکنم. آمدم به کسی که کنار آقا نشسته بود، گفتم: ما دو تا حرف زدیم، امام هردو را فرمود: تأمل میکنم. این یعنی چه؟ یعنی آفرین! برو گمشو! این کلمه تأمل در فرهنگ امام جایش کجاست؟ گفت: امام خوشش آمد. ما دست امام را بوسیدیم و در کوچه جماران میرفتیم، سی چهل متر که رفتم، دیدم حاج احمد آقا بدون عبا درون کوچه آمد گفت: حاج آقای قرائتی برگردید! من برگشتم و گفت: شما خانه داری؟ بله، از خودت است؟ بله، بدهکار هستی؟ نه. ماشین داری؟ بله. بدهکار نیستی؟ نه، هیچ طلبی نداری؟ نه. گفت: خداحافظ! من گفتم: یعنی چه؟ ایشان سی چهل متر بدون عبا درون کوچه آمد. پرسید: خانه داری؟ ماشین داری؟ من اینطور فهمیدم که امام گفته: برو ببین شیخ اگر خانه ندارد، ماشین ندارد، هرچه ندارد به او بدهید. یعنی من به امام گفتم: دو تا اشکال دارم. امام فرمود: برایش خانه بخرید. الآن اگر به وکیل و وزیر و نماینده مجلسی اشکال بگیریم، برایت خانه میخرد؟ تو را میفرستد جایی که عرب نی میانداخت!
من هیچوقت نفهمیدم جایی که عرب نی میاندازد کجاست؟ این مثالهایی که میزنیم یعنی چه؟ این شعری که همه بچهها میخوانند چیست؟ «اتل متل توتوله» اتل یعنی چه؟ متل یعنی چه؟ توتوله یعنی چه؟ گاو حسن یعنی چه؟ سر تا سر شعر لغو است. یک خرده باید خاک باغچه را عوض کرد. بعضی شوخیها ریشه دارد. حالا عرب نی بیاندازد یا عجم نی بیاندازد. انتقاد از یک طلبه ناچیز مثل بنده به نفر اول کشور و جهان و اول تشیع، او هم پسرش را بفرستد، که اگر قرضی دارد به او بدهید. این مدیریت امام خمینی است. اینطور شد که مردم عاشق شدند. چون اخلاص در افراد هست، مهر این افراد مخلص را خدا به دلها میاندازند.
شریعتی: امروز از جزء نهم قرآن کریم صفحه 177، آیات ابتدایی سوره مبارکه انفال را تلاوت میکنیم. چقدر خوب است که ثواب تلاوت این آیات را به روح بلند امام راحل و همه شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هدیه کنیم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1» إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «2» الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ «3» أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ «4» كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ «5» يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ «6» وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ «7» لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «8»
ترجمه: به نام خداوند بخشندهى مهربان. (اى پيامبر!) از تو دربارهى انفال (غنائم جنگى و اموال عمومى) مىپرسند (كه از آن كيست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پيامبر است. پس، از خداوند پروا كنيد و (روابط) ميان خودتان را اصلاح كنيد و اگر ايمان داريد، از خدا و رسولش اطاعت كنيد. مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهايشان (از عظمت او) لرزان شود و هرگاه آيات خدا بر آنان تلاوت شود، ايمانشان را مىافزايد و تنها برپروردگارشان توكّل مىكنند. آنان كه نماز را برپا مىدارند و از آنچه به ايشان روزى دادهايم، (به محرومان) انفاق مىكنند. آنان همان مؤمنان حقيقى هستند، براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزىِ سخاوتمندانه و نيكو است. (ناخشنودى بعضى مسلمانان از تقسيم غنائم) همانند آن (زمانى) است كه پروردگارت تو را (براى جنگ بدر،) از خانهات به حقّ خارج كرد، در حالى كه گروهى از مؤمنان (از حضور در جنگ) ناخشنود بودند. آنان دربارهى حقّ (بودنِ جنگ بدر)، پس از آنكه روشن شده بود، با تو مجادله مىكنند. (چنان ترسيدهاند كه) گويى به سوى مرگ رانده مىشوند و (نابودى خود را) مىنگرند. و (به ياد آوريد) زمانى كه خداوند شما را وعده مىداد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارتى يا لشكر مسلح دشمن،) از آنِ شما خواهد بود، و شما (به خاطر راحتطلبى و منافع مادّى) دوست داشتيد گروه غير مسلّح (كاروان تجارتى) در اختيارتان قرار گيرد. در حالى كه خداوند مىخواهد حقّ را با كلمات (و سنّتهاى) خويش استوار ساخته و ريشهى كفّار را بركند. (از اين رو شما را با تعداد كم و نداشتن آمادگى جنگى در بدر با لشكر قريش درگير و سرانجام پيروز ساخت.) تا (خدا) حقّ را استوار وباطل را نابود سازد، هرچند مجرمان خوش نداشته باشند.
شریعتی: در سالروز ارتحال امام راحل و آغاز رهبری حضرت آیت الله خامنهای، انشاءالله برای اعتلای ایران اسلامی دعا کنیم. حسن ختام فرمایشات شما را میشنویم و دعا کنید و همه آمین بگوییم.
حاج آقای قرائتی: در این صفحه که امروز خوانده شد، سوره انفال، یک آیه دارد که اگر انسان تأمل کند منقلب میشود. میگوید: «انما» یعنی فقط، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» مؤمن کسی است که «الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» وقتی نام خدا برده شد دلش فرو بریزد. یعنی واقعاً بنده که 72 سال دارم، وقتی صدای اذان را میشنوم، میگویم: الله اکبر! دلم میریزد؟ اگر دلم بریزد باید دکان من باز باشد؟ سر کار باشم؟ «انَّما» یعنی شوخی نیست، فقط و فقط، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» مؤمن واقعی کسی است که وقتی نام خدا برده میشود، دلش بریزد.
اینجا ممکن است کسی سؤال کند که آقا در قرآن دو آیه داریم ضد هم هست. اینجا قرآن میگوید: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» یعنی دلش فرو میریزد، جای دیگر میگوید: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ» (رعد/28) دلش آرام است. بالاخره فرو میریزد یا ایستاده است؟ یک آیه میگوید: اسم خدا برده شد، دلها فرو میریزد. یک جا میگوید: اسم خدا برده شد، دل آرام میشود. نمیشود گفت: لرزان است یا ثابت است. یک آیه داریم «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» یک آیه داریم «تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ» میلرزد یا آرام است؟ هردو درست است. مثل بچهای که دستش در دست پدرش است. بچه خلاف که میکند از پدرش میترسد. میگوید: پدرم بفهمد مرا کتک میزند. مامان بفهمد مرا کتک میزند. هم به یاد پدر و مادر میترسد، هم وقتی که دستش در دست پدر و مادر است، آرامش پیدا میکند. اگر یک آدم هرزه نگاهش کند، دستش در دست پدرش است. یعنی اگر خلاف کند، از پدر و مادر حساب میبرد«وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ». هم وقتی دستش در دست پدر است، پدر و مادر آرامش هستند.
یک کسی پرسید در قرآن دو آیه ضد هم داریم، یکجا میگوید: جهنم تنگ است، «مَكاناً ضَيِّقا» (فرقان/13) یکجا میگوید: جهنم گشاد است. «هَلِ امْتَلَأْتِ» (ق/30) پر شدی؟ میگوید: «وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» باز هم داری بفرست بیاید. بالاخره تنگ است یا گشاد است؟ کدام یک درست است؟ گفتم: هردو درست است. گفتند: چطور؟ گفتم: میخی که در دیوار میکوبی، میخ جایش تنگ است. با زور و چکش فرو میرود. اما اگر از دیوار بپرسیم: دیوار جای میخ داری؟ میگوید: باز هم داری بفرست. دیوار جای میخ زیاد دارد. اما هر میخی به خودی خود جایش تنگ است.
خدایا به آبروی همه انبیاء و اوصیا، به آبروی همه زمانهای مقدس، مثل رمضان، عرفه، شب قدر، به آبروی محمد و آل محمد و به آبروی همه کسانی که از این ایام استفاده کردند تو را قسم میدهیم آنگونه توفیق بده، فکر کنیم، نیت کنیم، عمل کنیم، موضع گیری کنیم، رفتار و گفتار و کردار و اخلاق و موضع گیری ما را آنگونه قرار بده که روز قامت شرمنده نباشیم. آنچه به خوبان تاریخ در ماه رمضان میدهی به ما هم بده و ما را پاسدار امام خمینی و خون شهدا، و پاسدار فکرشان قرار بده. کمبودهای مملکت ما را جبران کن. دلها را به هم مهربان کن. فتنهها را به نفع اسلام خاموش کن. فتنه گرانی که میخواهند کشور اسلامی و امت اسلامی را به هم بریزند و ایجاد یأس میکنند، اصلاً نمیخواهند اسلام و مسلمین باشند، توطئه گران را نابود و توطئهها را خنثی بفرما.
شریعتی: در لحظههای ناب و نورانی افطار و سحرتان ما را هم دعا کنید. فقط نه روز دیگر تا اولین شب قدر باقی مانده است.
بازدیدها: 1780