«بسم الله الرحمن الرحیم»
کسی که می خواهد خدا را ولیّ خودش بداند، باید سه باور را نسبت به خدا در خودش تقویت کند(ولیّ معمولا این سه ویژگی را باید داشته باشد):
۱- ولیّ باید از ما به ما آگاه تر باشد. مربی تیم فوتبال هم ولیّ فوتبال است، همیشه کسی را انتخاب می کنند که آگاهی او بیشتر باشد. کارگردان تیم هنری هم ولیّ تیم هنری است، کسی را انتخاب می کنند که آگاهی های هنری او از تیم بیشتر باشد. راهنمای کاروان حج و زیارت هم ولیّ کاروان است، کسی را انتخاب می کنند که اطلاعاتش از بقیه بیشتر باشد؛ این قاعده است. معلم کلاس ولیّ کلاس است، لذا بچه ها در کلاس از معلم اجازه می گیرند. هر ولیّ در هر جای دنیا، رئیسی برای اداره انتخاب می کنند می گویند اطلاعاتش بیشتر است. این هایی که در جامعه و عرف ما به عنوان ولیّ انتخاب می کنند آدم ها می گویند اطلاعاتش بیشتر است، اما راجع به خدا چه کسی می گوید؟ خود خالق می گوید من اطلاعاتم از شما بیشتر است، من خالق اطلاعات هستم، خالق عالم هستم. اگر خدا ولیّ است، چون اطلاعاتش از ما بیشتر است، این را باور کنیم.
اگر می خواهیم ارتباط با اسم ولایت (ولیّ)، ( چند جا در قرآن خدا از خودش به نام ولیّ یاد کرده است، یکی همین «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا» یکی «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ» یکی «هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ» انواع و اقسام خدا به الفاظ مختلف در جایگاه های مختلف از اسم خودش به نام “ولیّ” یاد کرده است؛ ولیّ یعنی آگاه تر. چه کسی است که نداند خدا از ما به ما آگاه تر است؟! ما غفلت داریم به این معنا؛ ما حتی به وجود خودمان آگاهی نداریم گاهی که خدا دارد؛ چه کسی می داند چند کیلومتر رگ در وجود ماها است! خدا خبر دارد. چند سلول در وجود ما است؟ خدا خبر دارد. چه کسی می داند در عالم چه قدر نعمت نهفته است؟ خدا می داند؛ تمام اطلاعات عالم را خدا می داند، پس اینکه از من به من اگه تر است، به عالم اگاه تر است، به همه چیز آگاه است، او قابلیت ولیّ بودن من را دارد، من ریش و قیچی را بسپرم دست او خیلی برایم بهتر است. پس : باور نسبت به اینکه خدا عالم است. چقدر این عالم بودن خودش را خدا بارها فرموده است «إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» خدا معلم عالم هستی است، معلم پیامبران است «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا»؛ پس باور کنیم که خدا بیشتر از ما می داند، از ما به ما آگاه تر است، خیر و شر ما را بهتر می داند؛ چه بسا یک چیزی را من فکر می کنم خیرم است «عَسی أن تکرَهوا شَیئاً وهو خیرٌ لکم وَعسی أن تُحِبّوا شیئاً وهو شَرٌّ لکم». در این ولیّ های عمومی هم همین طور است، دانش آموز فکر می کند الان بازی گوشی برای او بهتر است ولی “ولیّ” کلاسش (معلم) می گوید بچه الان بازی گوشی نکن و آن دانش آموز با همان محدودیت خودش می گوید مثل اینکه این معلم نمی خواهد ما خوش بگذرانیم، خب او از تو به تو آگاه تر است. پس این باور را داشته باشیم که ولیّ از ما به ما آگاه تر است( خدا از ما به ما اگاه تر است).
۲- از ما به ما مهربان تر است. الان انسان هایی که دارند خودشان به خودشان ضربه می زنند؛ خدا نماز را برای ما واجب کرده است، برای چه نماز را برای ما واجب کرده است؟ نیاز به نماز ما دارد؟ نه، اگر ما نماز نخوانیم به خدایی او بر می خورد؟ نه، پس برای چه برای ما واجب است؟ خدا ولیّ است؛ بچه شیر نمی خورد، او را می برند دکتر، می گویند این بچه دارد پوکی استخوان می گیرد، باید شیر بخورد، بچه نمی فهمد، مادر چون از بچه به بچه مهربان تر است، با زور هم که شده است به او شیر می دهد، دارو می دهد، آمپول می زند، بچه لگد هم به مادر می زند، مادر می گوید لگد هم بزنی این ها را به تو می دهد، چرا؟ چون من به تو مهربان هستم، من می دانم که الان وجود تو شیر لازم دارد، وجود تو الان این دارو را لازم دارد، این آمپول را لازم دارد ولی خودت متوجه نیستی؛ همین بچه وقتی بزرگ بشود استخوان هایش پوک بشود، بر می گردد می گوید مگر شما پدر و مادر من نبودید! خب من نمی فهمیدم شما که مهربان بودید، خب به من می دادید.
علامه ی طباطبایی یک جمله ی قشنگی می گویند، البته روایت است: روز قیامت همه ی من و شما، اگر خدا نماز را برای من و شما واجب نکرده بود می گفتیم خدایا تو که مهربان بودی، می دانستی هم نماز ضرورت وجود ما است چرا برای ما واجب نکردی!
فقط خدا به این دلیل نماز را برای ما واجب کرده، واجبات را بر ما واجب کرده است، گناهان را بر ما حرام کرده است، چون ما را دوست دارد.
یک روایتی برای شما بگویم: می دانید ریشه ی محبت، غیرت است؟ یا به تعبیری ریشه ی غیرت، محبت است؟ خدا چون ما را دوست دارد به ما غیرت دارد؛ چون غیرت دارد باید و نباید برای ما می گذارد. کسانی که به عزیزانشان غیرت به خرج نمی دهند، باید و نباید برای او نمی گویند، معلوم می شود واقع از ته دل او را دوست ندارد، چون دارند با دست خودتان می اندازندش در آتش؛ این باور را به خدا داشته باشم که خدا چون ما را دوست دارد بر اساس محبتش، غیرت دارد و بر اساس غیرتش برای ما باید و نباید گذاشته است(واجب و حرام) بخاطر اینکه ما را دوست دارد. خدا می داند جسم من غذا می خواهد، روح من هم غذا می خواهد، غذای جسمم همین خوراک هایی است که از خاک تهیه شده است با واسطه و بی واسطه، غذای روحمم هم نماز است «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی»، «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»، این ولیّ از من به من مهربان تر است، برای اینکه روز قیامت اعتراض نکنم، برای من واجب و حرام گذاشته است، چون به من غیرت دارد. خدا نمی خواهد این بهشتی که درست کرده است من از آن دور بمانم، نمی خواهد جهنمی که درست کرده من در آن بی افتم لذا یک چیزی را برای من واجب کرده است که من را ببرد بهشت، حرام کرده است که من جهنم نروم، این غیرت خدا است. اگر روی صورت ناموستان یک تکه آتش دنیا بیفتد دلسوزی می کنید و سریع آتش را بر می دارید؛ چرا آتش آخرت روی سرشان افتاده است و بر نمی دارید؟«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً» اسم برداشتن آتش دنیا را می گویند دلسوزی، اسم برداشتن آتش آخرت را می گویند فضولی؛ امر به معروف و نهی از منکر دلسوزی است ولی می گویند آقا فضولی نکن! خدا یک ذره حرام را هم برای من و شما راضی نیست چون من و شما را دوست دارد، خدا می داند حرام یعنی آتش، خدا می داند واجب یعنی بهشت، چون من را دوست دارد می خواهد به زور هم که شده است واجب را در حلقم بکند و حرام را از حلقم بیرون بکشد. بچه وقتی یک آشغالی خورده است، مادر انگشتش را می اندازد در حلق بچه آشغال را در می آورد، می خواهد آشغال را بیرون بکشد، چرا؟ چون دوستش دارد؛ خدا اگر من و شما گناه کرده باشیم انگشت می اندازد در حلقمان می خواهد بیاورد بیرون، با چی؟ با کفاره، کفاره همان انگشت خدا است، اگر یک روز روزه ات را بخوری خدا می گوید شصت روز روزه جریمه باش که آن اثر گناه بیرون بیاید، برای خدا گردن کلفتی نکنیا.
من می خواهم با اسم ولیّ رابطه بزنم، خدا ولیّ من است، اول باید باور کنم این ولیّ از من به من آگاه تر است، اگر این اتفاق بیفتد من بدانم که او: ۱- از من به من آگاه تر است،۲- بدانم از من به من مهربان تر است، نمی خواهد سر سوزنی از واجبات از دست من برود، چون واجب یعنی بهشت، حرام یعنی جهنم، خدا نمی خواهد من و شما بهشت را از دست بدهیم.
۳- بدانیم که ولیّ به چیزی جز موفقیت ما فکر نمی کند. یک وقت یک ولیّ گذاشتن سر یک تیم ورزشی، این یک مقدار دارد سیاسی کار می کند، یک ولیّ گذاشتن (کارگردان) گذاشتن سر یک تیم هنری، این برای پول دارد کار می کند، یکی برای پول است، یکی برای سیاست است، یکی برای قوم و خویش بازی است، اما خدا برای این چیزها که کار نمی کند، به تعبیر روایات: خدا از هر عُلقه ای آزاد است، خدا فقط هدفش این است که من و شما رشد کنیم، به کمال برسیم؛ وقتی من و شما به کمال می رسیم انقدر خدا کیف می کند، لذا وقتی خبر خلقت من و شما را به ملائکه داد «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» ای ملائکه، من می خواهم انسان را به عنوان جانشین خودم در زمین خلق کنم، قبلا که خدا قصه ی خلقت ما را برای ملائکه گفته بود، ملائکه گفتند خدایا همان هایی را می خواهی خلق کنی که سر هزار تومان پول چاقو می کشند! جریان هایی که داریم می بینیم! بابا سر بچه را کلاه می گذارد، برادر سر برادر کلاه می گذارد و خون ریزی می کنند، همین ها را می خواهی خلق کنی؟! خدا فرمود «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» وقتی خدا این را گفت، منظورش چه کسانی بود؟! انبیاء، یک انسان هایی دارم در همین دنیا که شما می بینید این ها یک ذره خلاق در آن ها پیدا نمی شود، انبیاء، اولیاء، از انبیاء و اولیاء بیاییم پایین تر، خدا فرمود بیاید سه راهی شهادت در طلاییه، من به شما بگویم برای چه انسان می خواهم خلق کنم، یک حاج حسین خرازی آنجا می گذارم که ببینید آن چه موجودی است، یک شهید باکری، یک شهید زین الدین، شهید چراغچی، شهید همت، حاج احمد متوسلیان، شهید برونسی، سی و شش هزار شهید دانش آموز، خدا هی این ها را به ملائکه نشان داد «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» من این ها را می خواهم خلق کنم حالا شما بدهایشان را نگاه می کنید!! من خوب هایشان را نگاه می کنم. خدا می گوید من فقط برای این دارم شما را ولایت می کنم، من کارگردان شما هستم برای اینکه چنین آدم هایی تربیت بشوند، من کارگردان عالم هستی هستم برای اینکه انسان تربیت بشود؛ چون خودش فرمود من همه ی عالم را برای شما خلق کردم و شما را برای خودم خلق کردم.
ما داریم می گوییم ارتباط با اسامی خدا می خواهیم برقرار کنیم، شب های ماه رمضان است، در حرم حضرت عبدالعظیم است، نیمه شب و سحر است، بهترین موقعیت است، می خواهیم ارتباط برقرار کنیم، خب ارتباط با اسم ولیّ بودن خدا سه لازمه دارد:
- باور کنیم که خدا آگاه تر از ما به ما است، پس به او اطمینان کنیم.
- باور کنیم خدا مهربان تر ما به ما است، پس او را قبول کنیم.
- باور کنیم که خدا از هر عُلقه ای آزاد است، فقط هدفش ما هستیم نه خودش، خودش نمی خواهد جیبش را ر کند، خودش غنی به ذات است.
کسی که این سه باور را نسبت به خدا پیدا کند سه نتیجه می دهد:
- بدون اجازه ی خدا کاری نمی کند، هر کاری می خواهد بکند می بیند اجازه خدا است یا نه! لذا برادر، خواهر، هر کاری می خواهی بکنی اگر اجازه ی خدا را داشتی، تو ولایت خدا را قبول کردی و الا حواسمان باشد که ما اگر از ولایت خدا خارج بشویم در واقع از جاده ی نور خارج شدیم، هر کسی در جاده ی ولایت خدا باشد در جاده ی نور است «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ» کسی که در جاده ی نور نباشد حتما میافتد در جاده خاکی؛
پس هر کسی ولایت خدا را قبول کند، با اسم ولیّ رابطه ی درست بزند : ۱- کارهایش بدون اجازه نمی شود.
۲- از هدایت خدا بهره مند می شود: وقتی از خدا اجازه گرفتی، خدا می گوید هر کاری را با اجازه ی من شروع کنی، من هدایتت می کنم «اهدنا الصراط المستقیم» خدایا من با اجازه ی تو شروع کردم پس دست من را بگیر. یعنی خدا راهنمای من و شما می شود «الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا». در کار خلاف خدا آدرس نمی دهد، دیدید گاهی وقت ها در فیلم ها در بعضی از داستان ها دزد می خواهد برود دزدی کند، می گوید اگر امشب خدا یاری کند مال خوبی دارد گیرمان می آید، نمی فهمد که کاری که بدون اجازه ی خدا باشد که یاری خدا معنا ندارد؛ اگر اجازه گرفتی هدایت خدا را هم داری، کسی که با اسم ولیّ رابطه ی قشنگ بزند اول اجازه می گیرد.
در سرزمین منا حاجی ها باید چندتا کار انجام بدهند، ۱- سنگ به شیطان بزنند ۲- قربانی بکشند ۳- سرهایشان را بتراشند، موقع سر تراشیدن شد و دبه در آوردن شروع شد؛ یکی گفت حاج آقا هیچ تبصره ای ندارد که ما سرمان را نتراشیم؟! هر کسی یک چیزی گفت، حاج آقا ما سرمان را بتراشیم بدجور تیپمان بهم می خورد، یک آقایی آمد یک چیزی در گوش من گفت، گفتم فهمیدم چه بگویم، سرم را انداختم پایین گفتم یک عمر بدون اجازه ی خدا شیطان گفت صورت هایتان را بتراشید، یک بار دبه در نیاوردید، یک بار خدا به شما اجازه داده است سرتان را بتراشید دارید دبه در میاورید. برای خیلی از کارهایمان از خدا اجازه نگرفتیم از شیطان اجازه گرفتیم، خدا یک بار گفته است با اجازه ی من سرت را بتراش، برکت دارد، شروع کردم دبه در آوردن. کار باید با اجازه ی خدا باشد. خانمی که می روی جلوی آینه خودت را آرایش می کنی یک کلمه بپرس که خدا به من اجازه می دهی یا نه؟! اگر اجازه ی خدا را داری با همین وضع برو بیرون، اگر اجازه نداری، نکن، می شود جاده ی ظلمت. هر کسی با اسم ولایت خدا رابطه بزند ۱- کاری بدون اجازه نمی کند، اگر همین یکی را مردم رعایت می کردند، رشوه ها تمام می شد، نزول خوری قطع می شد، رابطه ی دختر و پسر نامحرم قطع می شد، بی حیایی ها قطع می شد ۲- هدایت ، از هدایت خدا بهره مند می شوند، خدا گفته است هر کاری را با اجازه ی من شروع کردید من کمکتان می کنم و هدایت می کنم.
۳- خدا حمایتش هم می کند: هر کسی با ولایت خدا رابطه بزند خدا او را حمایت و شفاعت می کند «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» پیامبر(صل الله علیه و آله) هم بخواهد شفاعت کند باید به اجازه ی خدا باشد.
کسانی که با اسم ولیّ رابطه بزنند: ۱- بدون اجازه کار نمی کنند ۲- از هدایت خدا بهره مند می شوند ۳- خدا حمایتش هم می کند.
خدا گفته است با اجازه ی ولیّ کار کن، ولیّ هم خودش است «اَللهُ وَلىُّ الَّذینَ ءامَنُوا»، حالا این خدای ولیّ گفته است من چند ولیّ هم جانشین خودم گذاشتم، پیامبر خدا «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» اجازه ی من باشد یا اجازه ی پیامبر فرقی نمی کند «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا» علی بن ابی طالب و اولادش، اجازه ی علی هم باشد درست است، فرقی نمی کند «أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» آیات و روایات می فرماید در عصر غیبت با اجازه ی فقها و ولی فقیه هم باشد اشکالی ندارد.
ما ارتباط برقرار می کنیم با اسم ولیّ، با اسم خدا، باور داریم که هر کسی که خدا گفته است ولیّ است از ما به ما آگاه تر است، از ما به ما مهربان تر است، هیچ علقه ای هم (وابستگی) ندارد، فقط می خواهد ما رشد کنیم، اگر این سه باور را کردیم بدون اجازه ولیّ کاری را نمی کنیم، از هدایتش بهره مند می شویم، از حمایت و شفاعتش بهره مند می شویم.
خدایا به آبروی خوبان درگاهت به ما توفیق این ارتباط با ولایت خودت را به ما عنایت بفرما. چتر ولایت خدا به من شما عزت می دهد، رحمت می دهد، برکت می دهد.
بازدیدها: 955