همهجا جار میزنند که داعش جدیدترین “تهدید” علیه آمریکاست. رفتارهای احساسی و هیجانی برخی افراد به حدی رسیده که شیکاگو را هدف داعش معرفی میکند و همه از رئیسجمهور آمریکا گرفته تا مقامات پاییندستی به ما گفتهاند که اگر به داعشیها حمله نبریم، آنها به زودی در سواحل ما ظاهر میشوند. بنابراین باید به عراق برگردیم یا حتی نیمنگاهی به سوریه داشته باشیم و آنها را ریشهکن کنیم. چطور این نقشه پیش میرود؟ حتماً دیده و شنیدهاید که آن جانی که سر از تن “جیمز فولی” خبرنگار آمریکایی جدا کرد، لهجه انگلیسی داشت و همانطورکه میدانید هر روزه گزارش میرسد که انگلیسیها و آمریکاییهای بیشتری راهی سوریه میشوند تا در کنار داعشیها بجنگند. ازاینرو، این نیروهای جهادی همواره میتوانند به انگلیس و آمریکا بازگردند و 11 سپتامبر دیگری رقم بزنند. بگذارید از اعلامیه افبیآی بگذریم که میگفت: علیرغم آنکه آمریکاییهای خارج از کشور با میزان نامشخصی از تهدید از جانب داعش مواجه هستند، اما داعش “هیچ خطر قابلتوجهی” برای غالب مناطق درون آمریکا محسوب نمیشود. چنانچه بخواهیم پروپاگاندای “داعش ما را در خانه خودمان تهدید میکند” را جدی بگیریم یعنی باور کردهایم که نهادهای اعمال قانون در غرب علیرغم ابزارهایی که در اختیار دارند، مثل نظارت شبانهروزی بر ارتباطات اینترنتی و تلفنی سراسر جهان، نتوانستهاند بفهمند که این اشخاص مجهولالهویه از کدام مسیرها (نیویورک یا لندن) رهسپار سوریه شدهاند و یا باور کنیم که نمیتوانند از بازگشت این افراد به کشورهای خود جلوگیری کنند.
خلاصه این میشود که باید حمله به یک یا دو کشور دیگر را بپذیریم و دلیلش هم این است که همه تمهیدات امنیتی پس از حوادث 11 سپتامبر بیهوده بوده و میلیاردها دلار پول زبانبسته را دور ریختهایم. آیا این موضوع میتواند صحت داشته باشد؟
درصورتیکه از این هیجانات بهشدت احساسی و مصنوعی پس از گردنزدن “جیمز فولی” فاصله بگیریم، آنچه واضح و مبرهن است این است که گروهک تروریستی داعش ساخته دست آمریکا و متحدان منطقهایش است. داعش که یکشبه از خاک برنخاسته است، بلکه پول، سلاح، لجستیک، ابزارهای خبرپراکنی و ارتباطات بینالمللی نیاز بود تا این سازمانیافتگی و کشتوکشتار شدید را در این بازه زمانی کوتاه ایجاد نماید. این سرمایه و ابزارها از کجا آمد؟ از هیچکس پوشیده نیست که عربستان سعودی، قطر و سایر دولتهای خلیجنشین متکیبرنفت در همه مراحل پشتیبان داعش بودهاند. شاهزاده بندر السلطان تا همین اواخر، سرپرست آژانس اطلاعاتی عربستان بوده و هنوز نیز رئیس شورای امنیت ملی است. وی از بزرگترین حامیان داعشیها محسوب میشود. بهعلاوه، قطر و دیگر دولتهای خلیجنشین در حمایت از جهادیهای سوری دستودلبازی به خرج دادهاند. اینها تا حدی رادیکال و افراطی بودهاند که حتی آمریکا هم نمیتوانست با فراغ بال از آنها پشتیبانی کند. اگرچه طبق گزارشها فشار واشنگتن بر این کشورها باعث قطع شدن کمکها شده، اما داعش الآن در مقام “کار انجام شده” است، و به علاوه، کیست که بگوید این حمایتها کاملاً رخت بربسته و “زیرزمینی” نشده است؟
آمریکا عملاً از زمانی که باراک اوباما اعلام کرد بشار اسد «رفتنی» است، متحد گروههایی بوده که از ادغامشان داعش سربرآورد. از سوی دیگر، واشنگتن کمکهای خود را به سمت گروههای شورشی سرازیر کرد که سرکردههایشان دائماً در حال تغییر بود. این دولت با تامین مالی ارتش بهاصطلاح آزاد سوریه، کهاسلامگراهای میانهرو و مورد اعتماد ما در سوریه بودند، مرتب در جهت شکست تنها نیرویی حرکت کرده است که توانمندی ریشهکن کردن داعش در آشیانه سوریاش را دارد. این نیرو همان دولت اسد است.
میلیونها دلار در روز روشن، و هیچکس نمیداند چقدر پنهانی، به ارتش آزاد سوریه پمپاژ شده است. چقدر از آن پول وقی گروهکهای مختلف از ارتش آزاد سوریه جدا شدند، نهایتاً به خزانه داعشیها رفت؟ این “جداشدگان“ فقط جدا نشدند، بلکه با شبهنظامیان اسلامگرای رادیکالتری درهم آمیختند که بیشک برخی از آنها داعش کنونی را تشکیل دادهاند. چه تعداد از نیروهای کنونی داعش تحت عنوان ارتش آزاد از سوی “مشاوران” آمریکایی در کشور همسایه سوریه یعنی اردن تعلیم و تجهیز شدند؟ هیچوقت جواب دقیق به این پرسش را نخواهیم دانست، اما این عدد بدون شک “صفر” نیست. این تعلیم و تجهیز که مشترکاً زیرنظر کلینتون و “پترائوس” رئیس وقت سیا اجرا شد، نشان میدهد که چقدر روند “بررسی” گروههای شورشی سوریه، مسخره بوده است. علاوهبراین، سناتور “رند پاول” ممکن است در گفتگو با هیلاری کلینتون حرف درستی زده باشد. وی گفته بود که برخی از تسلیحات غارتشده از زرادخانه قذافی ممکن است بهدست شورشیان سوری رسیده باشد. از اینها گذشته، این سؤال همواره مطرح بوده که نقطه آغاز سفر اسرارآمیز آن “کشتی حامل کمکهای بشردوستانه” موسوم به “النتصار” برای شورشیان سوری مستقر در ترکیه، کجا بوده است. به علاوه، حمایت آشکار آمریکا از برخی گروههای شورشی بیشک آن گروهها را در چشم اسلامگراهای دیگر خوار کرده، و ازاینرو آنها از ارتش آزاد رویگردان شده و به نیروهای داعش پیوستند. زمانیکه مشخص شد واشنگتن قصد ندارد از تحرکات زمینی شورشیان، حمایت هوایی کند، افراد فوجفوج از ارتش آزاد جدا شده و گروهکهایی را تشکیل دادند که نهایتاً با یکپارچهشدنشان داعش بهوجود آمد. همیشه یکی از طرفهای کمحرف در اینباره اسرائیل بوده است. درست است که شواهدی از حمایت مستقیم اسرائیل در دست نیست، اما بیانیههای عمومی برخی مقامات ارشد اسرائیلی انسان را متقاعد میکند که تلآویو سودی از رفع شدن خطر داعش از منطقه نمیبرد، بلکه میخواهد آمریکا را هر چه بیشتر به گرداب بحران سوریه نزدیک کند. میخائیل اورن سفیر سابق اسرائیل در آمریکا اخیراً بیپرده اظهار داشت که در هر منازعهای که بین جهادیهای سنی و ایرانیان شیعی دربگیرد، یعنی بین بد و بدتر، سنیها طرف “بد” ماجرا هستند نه “بدتر.” اورن ادامه میدهد: هر دو گروه “آدم بده” داستان هستند و ما همیشه میخواستیم بشار اسد برود. ما همیشه “آدم بده”هایی را ترجیح میدادیم که مورد حمایت ایران نبودند. سال گذشته، “سیما شاین” وزیر امور راهبردی اسرائیل اعلام داشت: این گزینه که اسد ساقط شود و جهادیها در سوریه جولان دهند، “خوب” نیست. ما در سوریه گزینه “خوب” نداریم، اما طرف ایران باقی ماندن اسد، بدتر است. با سرنگونی اسد، فشار غیرقابل تصوری بر ایران وارد میآید. هیچکدام از این اظهارات نباید در نظر افرادی عجیب بیاید که توطئهچینیهای اسرائیل را در منطقه میشناسند. مدتهاست اسرائیل بسیار نزدیک به بحران جنگ داخلی سوریه ایستاده و همانطورکه مقاله نیویورکتایمز میگوید، دستهایش را به هم مالیده و به این امید است که “هیچ سودی” از این بحران عاید منطقه نشود. هدف اسرائیل ایجاد هر چه بیشتر آشوب و درگیری در منطقه و جدا نگه داشتن دشمنان مسلمانش است تا این دشمنان به چالشی برای تمامیت ارضی اسرائیل تبدیل نشوند. در عین حال، تلآویو سلاح خود را مشخصاً به سمت تهران نشانه رفته است.
اورن پس از چربزبانی وقیحانه درباره داعشیها، با گستاخی تمام میگوید: اسرائیل واقعاً با اعراب سر دعوا ندارد، این ایرانیها هستند که اسرائیلیها را به هراس انداخته و از آنها بیزارند. بهعلاوه، درهمشکستن و نابودی ایران هدف نخست تلآویو از همان روزگار “آریل شارون” بوده است. معلوم نیست چرا برخی از دست داشتن متحدان خاورمیانهای آمریکا در ایجاد سنیهای رادیکال تعجب میکنند، چراکه از زمان ریاستجمهوری بوش این خط مشی، خط مشی اصلی و عملیاتی آمریکا بوده که همزمان با اوجگیری بحران عراق، منافع خود را در مناطق سنینشین جستجو کند. این سیاست بخش جداییناپذیری از آن چیزی است که “سیمور هرش” خبرنگار و نویسنده “نیویورکر” به آن “تغییر جهت” یا “چرخش سنیگرایانه” میگوید. در سال 2006 هشدار داده بودم که این سیاست به سیاست موردعلاقه واشنگتن برای مقابله با آنچه “هلال شیعی” مینامد، تبدیل میشود. این هلال به منطقه هلالیشکل متشکل از ایران، عراق، سوریه و بخشی از لبنان که تحت کنترل حزبالله است، اطلاق میگردد. نومحافظهکاران درست پس از سقوط صدام حسین به این هلال شیعی لقب “تهدید بزرگ تازه” داده بودند. جهتگیری سنیگرایانه سیاستگذاران آمریکایی با تغییر دولت از بوش به اوباما، برنگشت. به عکس، دور آن بهویژه پس از جاروجنجالهای بهار عربی، تندتر شد. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت و “دیوید پترائوس” که سرپرست سیا بود، بهشدت برای جلب حمایت بیشتر از شورشیان سوری لابی میکردند. زمانیکه هیلاری کلینتون، سوزان رایس و “سامانتا پاور” نماینده کنونی آمریکا در سازمان ملل، اوباما را به تغییر حکومت لیبی وادار کردند، چرخش سنیگرایانهای که پیشتر به آن اشاره کردیم روی پاشنه سرنوشتسازی چرخید. در آن زمان آمریکا و متحدانش در ناتو، در قامت نیروی هوایی شبهنظامیان ظاهر شده و روی زمین هم به آنها اسلحه و تجهیزات میرساندند و در صحنه دیپلماتیک نیز حمایتهای بینالمللی را برایشان به ارمغان میآوردند. درحالیکه لیبی داشت از درون به خاطر “لیبرال شدنش” منفجر میشد، هم نومحافظهکاران و هم طرفداران مداخلهگری “لیبرال” که متحدان نومحافظهکاران در حزب دموکرات محسوب میشوند، در بالاترین سطوحی که میشد به اوباما دسترسی داشت، به دنبال جلب حمایت برای چرخش سنیگرایانه سرنوشتساز دیگری اینبار در سوریه بودند. دولت اوباما زیر بار این فشار کمر خم کرد و تصمیم گرفت به اتهام استفاده از سلاح شیمیایی توسط اسد علیه شورشیان، مستقیماً وارد معرکه شده و به موازات بمبارانهای انجام شده در لیبی همین تاکتیک را در سوریه به اجرا بگذارد. تنها یک نهیب رسای مردمی توانست آنها را متوقف نماید.بدون فاجعه راهبردی “چرخش سنیگرایانه” واشنگتن، داعش به شکلی که الآن هست درنمیآمد. اگرچه آمریکا دلایلی برای پشیمانی از این راهبرد نابخردانه دارد، ولی برای این کار دیگر دیر شده است. به نظرم “متحدان” منطقهای آمریکا ازجمله اسرائیل راغب نیستند که به ساز اوباما برقصند.
سال گذشته همین موقعها، ولادیمیر پوتین درباره سناریویی که هماکنون در خاورمیانه پیاده میشود، هشدار داده بود: “چنانچه اسد امروز برود، یک خلأ سیاسی سربرمی آورد. کیست که آنرا پر کند؟ شاید همین سازمانهای تروریستی. هیچکس این را نمیخواهد، اما چطور میتوان از وقوعش جلوگیری کرد؟ همه میدانیم که این سازمانهای تروریستی مجهز به تجهیزات جنگی شدهاند.” حال که پیشبینیهای پوتین درست از آب درآمد، ما اینقدر سرگرم درگیری با وی در اوکراین هستیم که وقت تصدیق حرفهایش را نداریم. درعوض در رؤیای روزی هستیم که همانکاری را که بر سر اسد آوردیم، سر پوتین هم بیاوریم.با همه این تفاسیر، چرخش 180 درجهای اوباما و آغاز همکاری با بشار اسدی که پیشتر وی را جدیدترین نسخه آدولف هیتلر میدانستیم، صدای جیغ اعتراض سیاستگذاران آمریکایی را درآورده است. همکاری ما با اسد بهاینصورت است که گرای مواضع داعش را به ارتش سوریه میدهیم تا آنها تروریستها را بمباران کنند. تا جایی که من میدانم، ما همواره با “اوراسیا” در جنگ و جدال بودهایم. یا شاید هم با “آسیای شرقی” جنگیدهایم. نمیدانم کدامش درست است. اما چه درسی میتوان از همه اینها گرفت؟
زمانیکه برای نخستینبار در کشوری دیگر مداخله نظامی میکنیم، چه تارهای درهمتنیدهای که نمیبافیم و چه “فریبکاریهایی” که نمیکنیم. این دولت نهتنها به مردم آمریکا درباره ماهیت “آزادیبخشهای” سوری دروغ گفته که با مالیات ما تامین میشدند، بلکه مقامات دولتی، خودشان را نیز فریفتهاند. چرخش سنیگرایانه علیه آنها ثمره داده، و با ایده انتقامجویانه روی دستشان بلند شده است. در یونان باستان برای این گناه گستاخانهای که طبقه سیاستبازان ما مرتکب شدهاند، کلمهای داشتند: “هیوبریس” یعنی این عقیده که نسل بشر میتواند با خدایان درافتد و بدون تنبیه و مؤاخذه خلاصی یابد. بااینحال در معبد خدایان “الیمپوس”، کیفر این گناه این بود که الهه انتقام با نام “نمسیس” بر سر آنها نازل میگردید و آنقدر آنها را دنبال میکرد تا کیفرشان بدهد. برداشت امروزی از واژه نمسیس این است: عامل سقوط یک شخص که گریزناپذیر باشد. و این بهترین توصیف برای داعش نسبت به آمریکاست.
اما حال باید چه کرد؟ آمریکا با داعشی که نصف سوریه و ثلث عراق را تحت کنترل خود درآورده چه باید بکند؟ پاسخ این است: بگذارید اسد، ایرانیان، ترکها و، بله، روسها غائله را ختم کنند. این کشورها، کشورهایی هستند که در معرض تهدید مستقیم از رشد داعش هستند. چرا ما جنگ آنها را بکنیم؟
برخلاف حزب جنگ آمریکا که مداخلهگری را میطلبد، اتفاقاً خط مشی “انفعال” چاره ازبینرفتن داعش است. آنچه ابوبکر البغدادی بیش از هر چیز دیگری میخواهد این است که تظاهر کند داعش، مخالف سرسخت ورود دوباره آمریکا به منطقه است. اگر بتواند گروهک خود را به این سو هدایت کند، برنده یک جنگ تبلیغاتی عظیم شده است، چراکه به این ترتیب از گوشهوکنار دنیا به شورشیها اضافه شده و صفوف آنها با وجود حملات موشکی و پهبادی آمریکا محکمتر میشود. اگر آمریکا بتواند خویشتنداری کند و بگذارد داعش در منطقه روند طبیعی و رو به زوال خود را طی کند، همسایگان عراق بقایای این گروهک را هم نابود میکنند و میتوانیم مسئلهای را که از ابتدای کار خودمان ایجاد کردیم، حل کنیم. البته میباید تاوان گناه اولیه خود یعنی حمله به عراق را بپردازیم.
داعش با اعلام لغو توافق “سایکس-پیکو” که منطقه را پس از جنگ اول جهانی میان انگلیس و فرانسه تقسیم میکرد، سروصدای زیادی به پا کرد. اعلام کردند که “داعش” وضع حاضر را با نظامیگری تغییر داده است، و حتی به صورت نمادین مرز بین سوریه و شام از میان رفته است. این ادعا مضحک است: 17 هزار جنگجو بدون کمک خارجی از کجا میتوانستند به این هدف دست یابند؛ این کمک نهتنها از جانب سعودیها و قطر بوده، بلکه واشنگتن نیز نقش قابلتوجهی داشته است. ما بودیم که با خاتمه دادن به “کشور” عراق، عملاً توافق سایکس-پیکو را ملغی کردیم. این روند زمانی تکمیل شد که واشنگتن متعاقباً با قبایل سنی عراق همکاسه شد، به این امید واهی که از فروپاشی عراق جلوگیری کرده و القاعده را بیرون براند. آنچه در واقع اتفاق افتاد این بود که برادران این قبیلهنشینان سنی در آنسوی مرزهای منسوخ شده، به معرکه عراق کشیده شده و علیه بغداد دست به اسلحه بردند و حالا این کار را با حامیان آمریکاییشان میکنند. داعش، توافق سایکس-پیکو را پارهپاره نکرد، ما کردیم. و حالا باید پای لرزش بنشینیم. نمسیس جان گرفته و شروع به گرفتن انتقام از ما کرده است.در حال حاضر بهترین کار این است که همان درسی را بگیریم که هر بچهای میبایست پیش از رسیدن به بزرگسالی بیاموزد: هر کاری، عواقبی در پی دارد. باید این درس در خاورمیانه تنها یک معنا برای آمریکا دارد: نزدیک نشوید، دور بایستید.
بازدیدها: 2