در طول تاریخ دفاع مقدس و با مرور خاطرات و یاد شهدا بارها و بارها به این فرموده امام خمینی(ره) میرسیم که از دامن زن مرد به معراج میرود. همکلامی ما با سعیده سادات حسینی فرزند شهید سیدباقر حسینی و همسر شهید مدافع حرم سیدسجاد حسینی بهانهای میشود تا از زندگی مادری که او را در دامان پرورش داده هم بیشتر بدانیم. بنابراین با توران توکلی مادر سعیدهسادات حسینی نیز همکلام میشویم که در 16 سالگی در حالی همسر شهید شد که فرزندش سعیده تنها 40 روز داشت.
خانم توکلی از آشناییتان با شهید سیدباقر حسینی برایمان بگویید.
آشنایی من و سیدباقر خیلی جالب اتفاق افتاد. آن زمان من کلاس اول راهنمایی بودم. یک روز که مادر در خانه نبود و من مشغول درس خواندن بودم، صدای زنگ حیاط آمد، چادرم را سرم کردم و رفتم در را باز کردم، داییام بود. آمد داخل خانه به همراه دوستش سیدباقر که از پشت دایی سرش را بیرون آورد و من را نگاه کرد. آنها به خانه آمدند و من از آنها پذیرایی کردم. همان دیدار بود که سیدباقر عاشقم شد و به خواستگاری آمد. البته باید بگویم که پس از آن دیدار و عاشق شدن ایشان، یک سال طول کشید تا اجازه پیدا کنند و بیایند خواستگاری.
من متولد مهر 49 بودم و ایشان متولد بهمن 42. ما طی یک مراسم سنتی با هم ازدواج کردیم. شهریور 62 بود. من 13 سال داشتم. مراسم آن زمان خیلی تجملاتی نبود. اکثراً ساده برگزار میشد. اگر بخواهم از آشناییام با انقلاب و امام خمینی (ره) برایتان بگویم من هم مثل دیگر مردم کشورم با انقلاب آشنا شدم اما بعد از ازدواج با شهید سیدباقر این آشنایی بیشتر شد. با تشکیل بسیج من هم وارد بسیج شدم و به فعالیتهایم ادامه دادم.
همسرتان چه زمانی راهی جهاد و دفاع از اسلام شدند؟
سید باقر پاسدار بود و از فعالان جنگ. همسرم اغلب در جبهه حضور داشت. از زمان ازدواجمان تا زمان شهادتشان سه سال طول کشید. میتوانم بگویم جمعاً به اندازه یک سال هم ایشان را ندیدم. به جرئت میتوانم بگویم سیدباقر از شروع جنگ تا سال 65 که در کربلای5 به شهادت رسید، هر چه عملیات برگزار شده بود را شرکت کرد. بارها مجروح شد و بعد از بهبودی راهی شد. در نهایت هم سوم اسفند ماه سال 1365 به شهادت رسید. آن زمان من تنها 16 سال داشتم که همسر شهید شدم. من در طول سه سال زندگی مشترکم با همسرم دو فرزند دختر از ایشان به یادگار دارم. حمیده سادات و سعیده سادات. سعیده سادات 40 روز بیشتر نداشت که همسرم شهید شد. سعیده سادات امروز افتخار همسری شهید را با خود دارد. او همسر شهید مدافع حرم سیدسجاد حسینی است.
بعد از شهادت چه کردید؟
بعد از شهادت همسرم با دو بچه شروع به درس خواندن کردم و در حال حاضر هم فوقلیسانس مشاوره دارم و معاون مدرسه هستم.
همسرتان از خاطرات جبهه و جهاد برایتان روایت میکرد. شما تمایلی برای شنیدن خاطراتش نشان میدادید؟
معمولاً وقتی از جبهه میآمد وقت و ذهن خود را صرف زندگی میکرد. به طوری که گویی اصلاً جبهه نبوده است. خاطراتی هم از ایشان به جا مانده است. بعد از شهادت دوستان و همرزمانشان از دلاوریهای ایشان برایم بسیار تعریف کردند.
همرزمانش میگفتند: در یکی از عملیاتها همینطور که به پیش میرفتند خمپارهای از طرف دشمن زده میشود و یکی از رزمندگان آتش میگیرد، شدت آتش به حدی زیاد بوده که همه از دور و برش فرار میکردند و دور میشدند، این رزمنده عزیز کولهپشتی پر از مواد منفجره داشته که هر لحظه ممکن بوده منفجر بشود. در این هنگام که همه فرار میکردند سیدباقر میپرد او را بغل میکند و در خاک میغلتاند و آنقدر ادامه میدهد که آتش خاموش میشود ولی خودش به شدت از ناحیه دست و سر و صورت میسوزد. به طوری که پیشنهاد میکنند که به عقب برگردد ولی او قبول نمیکند و در عملیات شرکت میکند. بعد از عملیات به علت شدت جراحات او را به بیمارستان منتقل میکنند. در بیمارستان به طور اتفاقی با شخصی که از آتش نجاتش داده بود در یک اتاق بستری میشوند. همرزمانش وقتی به ملاقات میآیند از این اتفاق تعجب میکنند. رزمنده زخمی به بقیه رزمندگان میگوید که چطور آتش گرفته و یک دلاور او را نجات داده و میگوید اگر او را ببینم به خاطر شجاعتش به او سجده خواهم کرد! رزمندگان میخندند و میخواهند که به آن رزمنده بگویند این سید بزرگوار که کنارت خوابیده همان است که تو را نجات داده است، ولی سید نمیگذارد و خواهش میکند که به او نگویند. آری شهید بزرگوار به غیر از خدا، احدی را نمیدید و به غیر از رضای او هیچ نمیخواست و شهادت پاداش اخلاصش بود.
بازدیدها: 100