ایمان و گرویدن، نوعی تسلیم است؛ تسلیم حقیقتی شدن. گاهی انسان حقیقت را میفهمد اما دلِ خود را تسلیم این حقیقت نمیکند و در مقابل آن میایستد. لذا میبینید در مقابل علم، جهل و شک است اما در مقابل ایمان، جهل نمیآورند؛ در مقابل ایمان، کفر میآورند؛ یعنی پوشاندن. انسان گاهی حقیقتی را قبول دارد اما آن را میپوشاند و پنهان میکند. نقطه مقابل پوشاندن، ایمان است؛ یعنی دل سپردن، گرویدن، سر سپردن، حقیقت را با همه وجود پذیرفتن و در مقابل آن تسلیم شدن. هر چیزی که شما آن را حقیقت میپندارید، اگر به آن ایمان آوردید، این میشود پایه عمل شما…
سبیل أبلج المنهاج أنور السّراج»؛ ایمان راهی است که مسیر آن کاملاً روشن است. ایمان، فروزندهترین چراغ است. مراد از ایمان در این عبارت امیرالمؤمنین علیهالصّلاهوالسّلام، ایمان دینی است؛ یعنی ایمان به خدا و روز جزا و پیغمبر؛ و همین ایمانی که ادیان مردم را به آن فرا میخوانند. البته اهمیت مطلق ایمان معلوم است؛ چون ایمان پایه عمل و حرکت انسان است. تا انسان به چیزی دلسپرده و گرویده نباشد، در راه آن حرکت نمیکند. ایمان با علم فرق دارد. انسان گاهی به حقیقتی عالم است اما گرویده به آن نیست. یعنی در ایمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن کافی نیست؛ چیزی اضافه بر این علم لازم است. البته ایمان بدون علم هم ممکن نیست -ایمان با شک و تردید معنا ندارد- اما علم به تنهایی هم برای ایمان کافی نیست؛ کما اینکه میبینید قرآن درباره موسی و قضایای فرعون میفرماید: «و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً»؛ یعنی وقتی موسی دعوت خودش را مطرح کرد، ملأ فرعونی فهمیدند او راست میگوید و حقیقت است اما بعد از آنکه موسی این معجزه عجیب را نشان داد و بعد از آنکه ساحران و جادوگران -که تصور میشد کار موسی هم از قبیل کار آنهاست- خودشان اعتراف کردند این از نوع کار آنها نیست و با وجود تهدید فرعون سجده کردند و به موسی ایمان آوردند و مرگ را پذیرا شدند، برای آنها روشن شد که موسی حقیقت میگوید؛ اما در عین حال این حقیقت را انکار کردند؛ «جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم». یقین داشتند که موسی راست میگوید اما در عین حال انکار کردند. چرا؟ زیرا «ظلماً و علّواً»؛ بهخاطر اینکه استکبار و هواهای نفسانیشان و ظلمی که میخواستند بکنند، نمیگذاشت تسلیم شوند.
ریشه لغزشها
گفتیم در اینجا مراد امیرالمؤمنین ایمان دینی است؛ ایمان به یک شیء باطل و ایمان به بت و بتمداری نیست؛ ایمان به خدای لاشریکله و ایمان به نبوتها و ایمان به حقایق و ایمان به قیامت است. میفرماید: «سبیل أبلج المنهاج»؛ یعنی مسیر این راه، بسیار روشن است. اگر کسی با عقل و فطرتِ خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بیتردید و بیشبهه میبیند؛ «أنورالسّراج» است. بعد دنبالهاش این است: «فبالأیمان یستدلّ علی الصّالحات»؛ از راه ایمان، انسان به اعمال صالح میرسد. ایمان است که انسان را میکشاند و به عمل صالح دلالت میکند. بعد بلافاصله میفرماید: «و بالصّالحات یستدلّ علیالأیمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت میکند. یعنی یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. بهنظر من این نکته خیلی مهمی است. ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کما اینکه عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم.
شما به اتفاقی که در جنگ احد افتاد، توجه کنید. آن پنجاه نفری که دچار نفرین و شکوه همه مسلمانها در طول این چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پیغمبر بودند؛ خیلی از آنها در جنگ بدر شرکت کرده بودند؛ مردمان بدی نبودند اما همینها دچار آن آفت شدند؛ یعنی بهخاطر جمعآوری غنیمت، گردنه را رها کردند؛ میدان را به دشمن دادند و موجب شدند که مقدار زیادی از خونهای پاک بر زمین ریخته شود؛ خونی مثل خون حمزه سیدالشهداء بر زمین ریخته شد، پیغمبر زخم خورد و حکومت اسلام و نظام نوپای اسلامی دچار تزلزل شد؛ بهخاطر کوتاهی این پنجاه نفر. قرآن درباره این پنجاه نفر میفرماید: «إنّ الّذین تولّوا منکم یوم التقی الجمعان إنّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ یعنی کاری که اینها کردند، نتیجه اشتباهات و لغزشهایی بود که قبل از این کرده بودند. هر لغزشی به نوبه خود لغزشهای دیگری را بر انسان تحمیل میکند؛ یعنی پایه ایمان را سست میکند و سستی ایمان، تأثیر سوء خودش را در عمل بعدی ما میگذارد. وقتی ما لغزش پیدا میکنیم، این لغزش روی ایمان ما -ولو نامحسوس- تأثیر میگذارد. «إنّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ کار خطایی را قبلاً یک نفر انجام میدهد، بعد این خطا در ایمان او تأثیر منفی میگذارد، بدون اینکه خود انسان هم متوجه شود؛ مثل خیلی از وقتها که انسان از حالی به حالی میرود، لیکن تغییر حال خود را متوجه نمیشود…
ما گذران عمر و تحول عجیبی که پیدا شده، با همه آثار محسوس جسمانیای که دارد، درک نمیکنیم. تحول ایمان هم همینطور است؛ یعنی کم شدن ایمان را هم انسان حس نمیکند؛ چون حتی آثار محسوس جسمانی هم ندارد که انسان بفهمد و درک کند. پس آن لغزش و اشتباه در ایمان اثر گذاشت. کم بودن ایمان، در عمل بعدی ما اثر میگذارد؛ مثلاً وقتی میدان جهاد و امتحانی پیش میآید، کمبود ایمانِ ما خودش را نشان میدهد. ما که با یک ایمان وافر در جایی توانستهایم جَستی بزنیم، حرکتی بکنیم و کار بزرگی انجام دهیم، وقتی در مقابل همان کار قرار میگیریم، میبینیم دست و پامان میلرزد؛ درست مثل این که کسی در جوانی میتوانسته از جوی دو متری بپرد اما الآن وقتی به همان جوی میرسد، نمیتواند. اثر منفی عمل روی ایمان و ایمان روی عمل، نتیجهاش شکست جنگ احد میشود؛ نتیجهاش عقبرفتهای گوناگون دیگر میشود؛ نتیجهاش این میشود که پنجاه سال بعد از هجرت پیغمبر و چهل سال بعد از وفات آن حضرت، نوه او -که عزیزترین انسانِ پیغمبر است؛ یعنی امام حسین علیهالسّلام- در مقابل حکومت جانشین پیغمبر قرار میگیرد و با آن وضع فجیع به شهادت میرسد. من یک وقت گفتم اینها عبرتهای تاریخ است؛ فراتر از درس است.
پایههای ایمان
در حکمت سیام نهجالبلاغه آمده است: «سئل عن الأیمان»؛ از حضرت تقاضا کردند درباره ایمان برای آنها صحبت کند. فرمود: «الأیمان علی أربع دعائم»؛ ایمان روی چهار پایه استوار است. منظور از چهار پایه این است که اگر پایهها محکم بود، ایمان رو میماند اما اگر پایهها سست شد یا فرو ریخت، ایمان به همان نسبت فرو میریزد. بهطور کامل ساقط نمیشود اما به همان نسبت فرو میریزد. حضرت این چهار پایه را بیان فرمودند: «علی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد». اول، ایستادگی و استقامت در همه زمینههاست. میخواهید برنامهای را دنبال کنید؛ تا آخر پای آن برنامه بایستید. میخواهید کاری را انجام دهید؛ آن کار را تمام کنید. اگر مصیبتی پیش میآید، در مقابل آن مصیبت خودتان را از دست ندهید. واجبی بر شما مقرر میشود؛ برای انجام دادن واجب تحمل داشته باشید و بیحوصله و از پا افتاده نشوید. اگر در مقابل گناهی قرار میگیرید، ایستادگی کنید و تسلیم گناه نشوید. ایستادگی در هر جایی نمودی دارد. البته معنای ایستادگی، در همهجا یکی است؛ یعنی همان قوت انسانی و استقامت و پافشاری؛ منتها هر جایی یکطور خودش را نشان میدهد: صبر در مقابل اطاعت، صبر در مقابل معصیت، صبر در مقابل مصیبت.
پایه دیگر ایمان بر یقین استوار است. همانطور که گفتیم، یقین همان علم است. پایههای یقین را نباید متزلزل کرد؛ این شک را نباید مثل موریانه به پایه یقین انداخت. یقین را باید استوار نگه داشت. اگر بهطور طبیعی سؤالی به ذهن انسان آمد، باید برود آن سؤال را دنبال کند تا شک و تردید برطرف شود اما خودش نباید وسوسه کند؛ یقین را در خودش یا در دیگران نباید زایل کند؛ یقینیات را دچار تردید و تبدیل به مشکوکات نکند.
پایه سوم ایمان عدل است. عدل یعنی هر چیزی در جای خود قرار گرفتن. معنای لغوی عدل هم یعنی میانه. اعتدال هم که میگویند، از این واژه است؛ یعنی در جای خود، بدون افراط و بدون تفریط؛ بدون چپروی و بدون راستروی. این هم که میگویند عدل یعنی قرار دادن هر چیزی در جای خود، بهخاطر همین است. یعنی وقتی هر چیز در جای خود قرار گرفت، همان تعادلی که در نظام طبیعت بر مبنای عدل و حق آفریده شده، بهوجود میآید. در رفتار انسان، عدل لازم است. برای حکمران، عدل لازم است. در موضعگیری، عدل لازم است. در اظهار محبت و نفرت، عدل لازم است. قرآن فرموده است: «و لا یجرمنّکم شنئان قوم علی ألّا تعدلوا»؛ دشمنی با کسی موجب نشود که شما درباره او از عدالت کناره بگیرید و عدالت را رعایت نکنید؛ «إعدلوا هو اقرب للتّقوی». بنابراین عدل هم یکی از پایههای ایمان است. اگر عدل بود، ایمان میماند.
پایه آخر، جهاد است. جهاد یعنی مبارزه. در زبان فارسی، جنگ و ستیزهگری معنای مبارزه را نمیدهد. میگویی من دارم مبارزه میکنم: مبارزه علمی میکنم، مبارزه اجتماعی میکنم، مبارزه سیاسی میکنم، مبارزه مسلحانه میکنم؛ همه اینها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه یعنی تلاش پُر نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جاده آسفالته، انسان پایش را روی گاز بگذارد و با باک پُر از بنزین سفر کند؛ این را مبارزه نمیگویند. مبارزه آنجایی است که انسان با مانعی برخورد کند که این مانع در جبهههای انسانی، میشود دشمن؛ و در جبهههای طبیعی، میشود موانع طبیعی. اگر انسان با این موانع درگیر شود و سعی کند آنها را از میان بردارد، این میشود مبارزه. جهاد در زبان عربی عیناً به همین معناست؛ یعنی مبارزه. جهادِ در قرآن و حدیث هم به همین معناست؛ همهجا به معنای جنگ مسلحانه نیست. البته یکجا با جنگ مسلحانه تطبیق میکند، یکجا هم با جنگ غیرمسلحانه تطبیق میکند.
مرز روشن
آنگاه امیرالمؤمنین این کلمات را شرح میدهند -که البته من وارد نمیشوم- هم صبر را، هم یقین را، هم عدل را، هم جهاد را. مثلاً میفرمایند جهاد چهار شعبه دارد: امر به معروف، نهی از منکر و راستگویی و صداقت در مواضع؛ درست همین معنایی که امروز ما در موضعگیری معنا میکنیم؛ یعنی انسان در مواضع سیاسی و اجتماعی صداقت داشته باشد. بنابراین صدق در مواضع، خودش جهاد است. «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه» به آن معناست.
یکی دیگر از شعبههای جهاد «و شنئان الفاسقین» است؛ یعنی جدا شدن از جریان فسق و کفر؛ این را من مخصوصاً به شما میگویم؛ این را همه توجه داشته باشید. باید حساب شما از این جریان جدا باشد؛ با آن مخلوط نشود. شماها با من آشنا هستید… بنده هیچ اعتقاد ندارم که با کفار باید قطع رابطه کرد؛ نه، مرز شما و کفار باید معلوم باشد؛ مرز شما و فساق باید معلوم باشد؛ مرز شما با آنهایی که جمهوری اسلامی را قبول ندارند، باید معلوم باشد. یک وقت هم لازم است در جایی انسان با همان کسی هم که جمهوری اسلامی را قبول ندارد، تعامل کند اما معلوم است که او، اوست و شما، شمایید؛ مخلوط نشوید. من همیشه از بعضیها در همین نظام و مجموعه خودمان گلهمند بودم؛ چون اینها مرزها را پاک کردهاند. به اینها گاهی میگفتم وقتی شما مرز را پاک میکنید، اشکالش این است که بسیاری بهخاطر نبودن مرز، از این طرف میروند آن طرف، از آن طرف میآیند اینطرف؛ مرتب رفت و آمد میکنند؛ یعنی حدود فراموش میشود. یک کشور اگر مرزش مشخص نباشد، هویت جمعی و وحدت جمعی ندارد. بگذارید مرزها مشخص باشد؛ معلوم باشد شما کجایید، آنها کجا هستند. «و من شنئ الفاسقین و غضب للَّه غضب اللَّه له»؛ شما بهخاطر خدا خشم بگیرید، خدا هم بهخاطر شما خشم میگیرد؛ «و ارضاه یوم القیامه».
دو گونه ایمان
«مِن کلام له علیهالسّلام فیالأیمان: فمن الأیمان ما یکون ثابتاً مستقراً فیالقلوب و منه ما یکون عواری بینالقلوب و الصّدور إلی أجل معلوم». دوگونه ایمان داریم؛ ایمان ثابت و مستقر و ایمان مستودع و عاریهای. ایمان عاریهای هم ایمان است؛ نه اینکه آن شخص، منافق است؛ ایمانش راسخ نیست؛ لذا زود زایل میشود.
ایمان ثابت و مستقر، یعنی جایگرفته در قلب، تکیهکرده به یک استدلال و یک بینش عمیق و پشتیبانیشده با عمل صالح. نوع دیگر ایمان این است که با احساسات پیدا شده، با منطق پیدا نشده؛ انسان پای آن، عمل صالح نگذاشته؛ همینطور شعارِ ایمانی داده و گاهی هم خیلی تند شعار داده اما پای این، عمل صالحی که بهخاطر آن با نفسِ خودش مجاهدت و مبارزه کند، خرج نکرده؛ یعنی این ایمان با عمل صالح آبیاری نشده؛ این میشود ایمان عاریهای. حضرت میفرماید: «و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور إلی أجل معلوم». آن وقتِ معلوم چه هنگام است؟ تا این ایمان، عاریهای است؛ تا وقتی که این ایمان از او زایل شود؛ گنجشکی که در سینه خودش حبس کرده، بپرد و برود؛ چون این ایمان جزو وجود او نشده است. در چه مواقعی اینگونه ایمان زایل میشود؟ وقتهای امتحان و لحظات هوای نفس. مثلاً اگر کسی پولکی است، هنگامی که بین پول و حفظ ایمان، سر دو راهی قرار بگیرد، ایمان میپرد و تمام میشود.
بعضیها دچار وسوسههای نفسانی و شهوات جنسی هستند؛ بعضیها دچار مقامپرستیاند؛ هر کسی یکطوری است. هر کدام از ماها لغزشگاهی داریم؛ به قول فرنگیها، پاشنه آشیل و چشم اسفندیاری داریم؛ آنجا گیجگاه و ضربتخور ماست؛ به خدا پناه ببریم که آن ضربتخور پیش نیاید. راهش تقواست. تقوا که من مکرر در همین جلسه و جلسات دیگر راجع به آن صحبت کردهام، یعنی دایم مراقب خود بودن. انسان راز بعضی از تحولهای صدوهشتاد درجهایِ از اول انقلاب تا الآن را اینجا میفهمد. گاهی میبینید بعضیها صدوهشتاد درجه تحول پیدا کردهاند؛ یعنی از یک مؤمنِ مخلصِ صادقِ پُرجوش و خروشِ شعاردهنده، تبدیل شدهاند به یک معاندِ معارضِ دشمنِ لجوجِ عنودِ بهانهگیر!
ما چند نوع دشمن داریم: بعضی دشمنها، دشمن هستند اما دائماً نمیخواهند به صورت انقلاب پنجه بزنند. بعضیها نه، دائم میخواهند در چشم انقلاب و نظام اسلامی انگشت فرو کنند و پنجه بزنند. وقتی نگاه میکنی، میبینی بعضی از اینها کسانی هستند که بسیار تند و داغ، خیلیها را قبول نداشتند؛ مثل شعلهای که از روی خس و خاشاک بلند میشود. البته از چوبِ محکم هم گاهی شعله مفصل بلند میشود اما از خس و خاشاک هم که هیچ چیز ندارد، شعله بلند میشود ولی فوراً میخوابد. گاهی ما کسانی از این قبیل داریم؛ ایمان اینها مستقر نیست؛ مستودع و زوالپذیر و بدون تکیه به یک استدلال محکم است. همانطور که عرض کردیم، این ایمانِ زایل شده اینطور نیست که وقتی بخواهد برود، زنگ بزند و خبر کند و بگوید رفتم و از این ساعت من دیگر کافر میشوم و نماز نمیخوانم؛ بهتدریج انسان نمیفهمد و ملتفت نمیشود که چگونه این ایمان از او زایل شد. خیلی باید مراقب بود و به خدا پناه برد.
سخنرانی در دیدار اعضای هیأت دولت؛ ۲۰/۸/۱۳۸۳
بازدیدها: 143