شعر شهادت امام حسن عسگری (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر شهادت امام حسن عسگری (ع)

امام عسکری ای، تکیه گاه امروزم
رها نمی کنمت تا قیامت فردا
دعا کنید که همسایه ی شما باشم
جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

به جای جای این دلم نشسته بــوی سامرا

کعبه دل بنا شده به سمت و سوی سامرا

غربت چهار امام را دیده کبــــوتر بقیــــــــــع

بانگ زند ناله ی دل ، ز نـــــاله های سامرا

اشک دوباره می چکد از غم کوچه های تنگ

ناله ی مادری رسـد ز کوچـــــه های سامرا

هیچ کــــــــــجا برای دل کربُبلا نــمی شـود

کرب شده بلا شده کربُبلای ســــــــــــامرا

کِلک خیــــال من مگر دوباره بوی عشق دید

که چشم ژاله می دمد ز لاله های ســـامرا

کشتی انتظار ما نشسته بر ســـــــاحل غم

مهدی بیا ظهور کن ز جــــــمعه های سامرا

پـــدر به آواز بلند تو را صـــــدای می زنــــــــد

صلای را جواب گوی ز جـــــــــای جای سامرا

شعر از : مهدی کویر

_____________________________________________________

کوچ سرخ

شاعر : محسن حافظی

سامرا اى شاهد شبهاى من

خوشه چین خرمن غمهاى من

مرغ دل از خاك تو پر مى‏كشد

جام كوچ سرخ را سر مى‏كشد

اینهمه غم كه دلم را پر نمود

قامت خورشید را خم كرده بود

گاه رنجور از اسارت مى‏شدم

شاهد صدها جسارت مى‏شدم

گاه مى‏شد از جفاى ناكسان

مى‏شدم همخانه با درّندگان

مانده خورشید توانم در شفق

نیست در عُمق نگاه من رمق

چار ساله كودكم با چشم زار

مى‏كشد در سجده هایش انتظار

او پرا ز احساس درد بى كسى است

اشك چشم او پراز دلواپسى است

ساقى یك جرعه آب زمزم است

زخم تشنه بودنم را مرهم است

مثل من كه خوانده‏ام او را به بر

فاطمه خوانده است او را پشت در

بر غریبى على مۆمن شده

شاهد جان دادن محسن شده

او كتاب پر ز درد فاطمه است

یوسف صحرا نوردِ فاطمه است

انتقام فاطمه در خشم اوست

ذوالفقار مرتضا در چشم اوست

او بود احیاگر قرآن و حج

شیعیان اَلصّبر مِفْتاحُ الْفَرَج

_____________________________________________________

بیت الولای دل

شاعر : غلامرضا سازگار

ای قبله حرم، حرمِ سامرای تو

بیت‌ الولای دل حرم با صفای تو

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوترصحن و سرای تو

آیینه جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی ، سه‌ محمدی

رضوان بدان جلال و شرف سائل درت

خورشید سجده برده به صحن مطهرت

روح رضاست در نفس روح پرورت

نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت

میراث زهد و نور هدایت ز هادیت

علم امام هشتم و جود جوادیت

معصوم سیزده ولی‌ الله ذوالمنن

ابن ‌الرضای سومی و دومین حسن

گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن

شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن

دُر کلام و لعل لب گوهری کجا

وصف ابا محمدٍ العسکری کجا

انوار ده امام درخشد ز روی تو

یادآور رسول خدا خُلق و خوی تو

زیباترین دعای ملک گفتگوی تو

مسجود جنّ و انس بود خاک کوی تو

بحری که در صدف، دُر جان پرورد تویی

در دامنش امام زمان پرورد تویی

ویرانه مزار تو مسجود آسمان

قبر تو کعبه دل و صحنت مطاف جان

زوّار هر شب حرمت صاحب ‌الزمان

کوری چشم دشمنت ای قبله جهان

تنها نه سامره، همه عالم دیار توست

هر جا رویم در بغل ما مزار توست

قبر مطهر تو اگر چه خراب شد

یا بر حریم تو ستم بی ‌حساب شد

و آن دلربا ضریح نهان در تراب شد

هر چند قلب شیعه از این غم کباب شد

هر روز قبه تو فروزنده ‌تر شود

جاه و جلال و مرتبه ‌ات زنده‌ تر شود

ای نُه سپهر فرش رفیع عبادتت

ای لطف و جود و مرحمت و بذل، عادتت

اقرار کرده دشمن تو بر سیادتت

یاد آمدم به فصل جوانی شهادتت

ای زخم دل هماره فزون از ستاره ‌ات

از ما سلام بر جگر پاره پاره ‌ات

با آن که در محاصره بودی تو سال‌ها

دیدی ز دشمنان، غم و رنج و ملال‌ها

کردند با تو از ره طغیان جدال‌ها

دادی به شیعه عزت و قدر و جلال‌ها

نور ولایتت ز دل حبس ای شگفت

چون آفتاب یک‌ سره آفاق را گرفت

داغت به قلب شیعه شراری عظیم شد

خون بر دلت ز کینه اهل جحیم شد

روح تو در بهشت الهی مقیم شد

با رفتن تو حضرت مهدی یتیم شد

یابن الحسن از این همه بیداد، الامان

عجّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان

ای عدل تو زوال ستم ‌گستری بیا

نادیده کرده بر همه روشنگری بیا

ای آخرین دُر صدف کوثری بیا

ای نور دیده حسن عسگری بیا

تا کی فراق روی تو آتش به جان زند

تا کی به شیعه خصم تو زخم زبان زند

ای خوانده جنّ و انس و ملک پیر و مقتدات

تو جان جان عالمی و جان ما فدات

خُلق علی و خلق نبی جلوه خدات

«میثم» به این دو مصرع نیکو دهد ندات

یا صاحب‌ الزمان به ظهورت شتاب کن

عالم ز دست رفت تو پا در رکاب کن

_____________________________________________________

مسافر سامرا

شاعر : عبدالحسین مخلص آبادی

از روضه های ماه صفر تا جدا شدی

با روضه های زهر کمی آشنا شدی

اینها برای کشتن تو نقشه می کشند

از لحظه ای که وارد این سامرا شدی

اهل مدینه ای چقَدَر راه آمدی

اما اسیر معتمد بی حیا شدی

کم حرص این جماعت گمراه را بخور

تو برکتی که شامل همسایه ها شدی

آقا عجیب لرزه به دستت فتاده است

حالا شبیه فاطمه مشگل گشا شدی

با تشنگی لحظه ی آخر بدون شک

با پای دل روانه ی کرببلا شدی

رفتی غروب روز دهمظ¬سال شصت و یک

گریه کن تمامی آن صحنه ها شدی

گفتی منم شبیه خودت تشنه ام حسین

همسایه ی غریبی خون خدا شدی

_____________________________________________________

همراه با امام زمان (عج)

شاعر : امیرحسین الفت

امروز با تمام توان گریه می کنیم

همراه با امام زمان گریه می کنیم

در پشت دسته های عزا سوی سامرا

در لابلای سینه زنان گریه می کنیم

شاید نماز ظهر رسیدیم در حرم

آن لحظه با صدای اذان گریه می کنیم

آقا اگر به مرقدشان راهمان دهند

در روضه ی مبارکشان گریه می کنیم

در غصه اسارت مردی که سالها

از او نبوده نام و نشان گریه می کنیم

بر لحظه ای که آب طلب کرد آن امام

ما نیز یاد تشنه لبان گریه می کنیم

هم در گریز روضه موسی بن جعفریم

هم یاد آن شکنجه گران گریه می کنیم

هم در مسیر کوفه و هم در مسیر شام

با روضه های عمه شان گریه می کنیم

خیلی به پیش چشم من این صحنه آشناست

وقتی نشسته ایم چنان گریه می کنیم

شبهای جمعه نیز همین گونه کربلا

ما پا به پای مادرمان گریه می کنیم

اذن دعا دهید که پایان روضه است

تا انتهای مجلستان گریه می کنیم

در ذکر «یا حَمیدُ بِحَقِ مُحَمَّد»یم

تا می رسیم آخر آن گریه می کنیم

_____________________________________________________

جبرئیل می سازد برایت بهترش را

شاعر : علی اکبر لطیفیان

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

دیروز از بال و پر پروانه تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

ای کاش در اینجا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم میخواست جای تو بمیرم

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

وقتی لب این کاسه پر آب آقا

بر آستان تشنه ی دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد

_____________________________________________________

محله طاها

شاعر : وحید قاسمی

عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا

دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا

نشان خانه تان را ز هر که پرسیدم

– نشان سیدی از خانواده ی زهرا-

به گریه مردم عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خونگرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند اینجا

امام عسکری ای، تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر -جان مادرت زهرا-

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سردنیا

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

Views: 453

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *