شعر | چراغ دانش درباره امام صادق علیه السلام

خانه / اشعار / شعر | چراغ دانش درباره امام صادق علیه السلام

شعری در مدح امام صادق علیه السلام به مناسبت ولادت حضرت

اى چراغ دانشت گیتى ‏فروز

تا قیامت پیشتاز علمِ روز

آفرینش را کتاب ناطقى

اهل بینش را امام صادقى‏

صدق از باغ بیابانت گلى

مرغ وحى از بوستانت بلبلى‏

نور دانش، از چراغ علم تو

لاله مى ‏روید ز باغ حلم تو

روشنى بخشیده بر اهل زمان

همچو قرص آفتاب از آسمان‏

اهل دانش سائل کوى تواند

تشنه ‏کامان لب جوى تواند

خضر در این آستان هوئى شنید

بوعلى زین بوستان بوئى شنید

نیست تنها شیعه مرهون دمت

اى گداى علم و عرفان عالمت‏

جَفر درّى از یم عرفان تو

کیمیا از جابر حیان تو

قلب هستى شد منیر از این چراغ

بوبصیر آمد بصیر از این چراغ‏

مکتب فضلت مفضّل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته‏

شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد

روح، روح از درس قرآنت گرفت

لاله حمرا ز حمرانت گرفت‏

آسمان معرفت خاک درت

سائل درس زُراره پرورت‏

آفتاب از ظل استقلال توست

علم همچون سایه در دنبال توست‏

اى وجود عالمى پابست تو

اى چراغ عقل‏ها در دست تو

اى فروغت تافته در سینه ‏ها

روشن از تصویر تو آئینه ‏ها

تا تو هستى پیشواى مذهبم

ذکر حق آنى نیفتد از لبم‏

اى علومت را به عالم چیرگى

نور دانش بى ‏فروغت تیرگى‏

شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟

آفتاب آمد دلیل آفتاب‏

با احادیث تو نور علم تافت

دین حیات خویشتن را بازیافت‏

اى فداى لعل گوهربار تو

هر چه گردد کهنه، جز آثار تو

از تو دل دریاى نور داور است

چون بحار مجلسى پرگوهر است‏

شیعه را از تو زلالى صافى است

کافى شیخ کُلینى کافى است‏

پیرو تو تا قیامت روسفید

کز تواش پیرى است چون شیخ مفید

مشعل تقوا و دیندارى ز توست

شیخ طوسى، شیخ انصارى ز توست‏

گوهر بحرالعلوم از بحر توست

ابن شهرآشوب‏ها از شهر توست‏

مکتبت شیخ بها مى ‏پرورد

سید طاووس‏ها مى‏ پرورد

در ریاض فضل تو شاخه گلى است

کیست آن گل شیخ حرّ عاملى است‏

با دمت روح خدا مى‏ پرورى

چون خمینى مقتدا مى‏ پرورى‏

ما از این مکتب کتاب آموختیم

ما از این مشعل چراغ افروختیم‏

این شعار ما به هر بام و درى است

اهل عالم مذهب ما جعفرى است‏

تیرگى‏ها را به دور انداختیم

خویش را در بحر نور انداختیم‏

علم گرچه گوهرى پرقیمت است

بى چراغ مذهب او ظلمت است‏

اى همه منصورها مغلوب تو

اى تمام علم‏ها مکتوب تو

اى کشیده از عدو آزارها

رو سوى مقتل نهاده بارها

سینه ‏ات از سنگ غم بشکسته بود

قامتت رنجور و پایت خسته بود

پیش چشم مصطفى خصم پلید

تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید

اى به سینه درد و داغت را درود

اى مزار بى‏ چراغت را درود

کاش مانند غبار غربتت

مى ‏نشستم در کنار تربتت‏

کاش بر قبر تو همچون آفتاب

روى خود را مى‏ نهادم بر تراب‏

کاش مانند چراغى تا سحر

در بقیعت داشتم سوز جگر

صبر مات و بى ‏قرار صبر توست

اشک «میثم» لاله‏ اى بر قبر توست‏

شاعر:غلامرضا سازگار «میثم»

منبع: شبنم احساس، محمد شجاعی، صص۴۳۲-۴۳۴٫

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *