شناخت مختصرى از زندگانى امام حسین (علیه السلام)

خانه / مطالب و رویدادها / شناخت مختصرى از زندگانى امام حسین (علیه السلام)

سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده على (علیه السلام) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود. حسین بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ایستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.

مراحل زندگى حسین بن على (علیهما السلام)

حسین بن على (علیه السلام) مدت شش سال از دوران کودکى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى کرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در کنار پدرش امیرمومنان (علیه السلام) زندگى کرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شرکت داشت. پس از شهادت امیر مومنان(در سال ۴۰هجرى) مدت ده سال در صحنه سیاسى و اجتماعى در کنار برادر بزرگ خود حسن بن على (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) (در سال ۵۰هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابى سفیان، بارها با وى پنجه درافکند و پس از مرگ وى نیز در برابر حکومت پسرش یزید قیام کرد و در محرم سال ۶۱ هجرى در سرزمین کربلا به شهادت رسید/
آخرین بخش زندگى امام حسین، یعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگى او به شمار مى‌رود و در این کتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت/

مبارزات حسین بن على (علیه السلام) در دوران قبل از امامت

حسین بن على ع از دوران نوجوانى که شاهد انحراف دسگاه حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود بود، از موضعگیریهاى سیاسى پدر خود پیروى و حمایت مى‌کرد؛ چنانکه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدرت برو!
عمر که قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در کنار خود نشانید، و پس از آنکه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه کسى به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ کس!(۱)

در جبهه‌هاى نبرد با ناکثین و قاسطین

حسین بن على (علیه السلام) در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنه‌هاى سیاسى و نظامى در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى که در این دوران براى پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.(۲)
در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امیر مومنان (علیه السلام) به عهده وى بود(۳) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهاى پرشور و تشویق یاران على (علیه السلام) جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشى فعال داشت (۴)در جریان حکمیت نیز یکى از شهود این ماجرا از طرف على (علیه السلام) بود.(۵)
حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت على (علیه السلام) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حرکت نیروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پیشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى که معاویه به امام حسن (علیه السلام) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (۶)و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(۷)

اوضاع سیاسى و اجتماعى دوران امامت امام حسین (علیه السلام)

در زمان امام حسین (علیه السلام) انحراف از اصول و موازین اسلام، که از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه که سالها از سوى خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملا تثبیت کرده بود، بنام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به کمک عمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص، سمره بن جندب و… حکومت سلطنتى استبدادى تشکیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود/
معاویه از یک سو، سیاست فشار سیاسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال مى‌کرد و با کشتار و قتل و شکنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیرى مى‌کرد، و از سوى دیگر، با احیاى تبعیضهاى نژادى و رقابتهاى قبیله‌اى در میان قبائل، آنان را به جان هم مى‌انداخت و از این رهگذر نیروهاى آنان را تضعیف مى‌کرد تا خطرى از ناحیه آنان متوجه حکومت وى نگردد، و از سوى سوم، به کمک عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تاویل آیات قرآن به نفع خود، افکار عمومى را تخدیر کرده، و به حکومت خودش وجهه مشروع و مقبول مى‌بخشید/
این سیاست ضد اسلامى، به اضافه عوامل دیگر همچون ترویج فرقه‌هاى باطل نظیر: جبریه و مرجئه که از نظر عقیدتى با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سکوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حکمفرما ساخته بود/
در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى که مسلمانان، با آن‌که مى‌دانستند اسلام هیچ وقت اجازه نمى‌دهد آنان مطیع زمامداران بیدادگرى باشند که بنام دین بر آنها حکومت مى‌کنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتیبانى مى‌کردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر (ص)، تبدیل به افرادى ترسو، سازشکار، و ظاهر ساز گشته بودند/
تاریخ این دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است که نشان مى‌دهد این دگرگونى و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود/
اگر عکس العملى را که مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى که در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه کنیم، آثار شوم این سیاست شیطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مى‌کنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با قیام عمومى، عکس العمل نشان دادند؛ قیامى که بزرگترین شهرهاى اسلامى یعنى مدینه، مکه، کوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شرکت داشتند؛ ولى با توجه به اینکه در زمان معاویه ظلم به مراتب بیشر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گسترده‌تر؛ و محرومیت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشکارتر بود، با این حال عکس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاویه دیده نمى‌شد، بلکه مردم کورکورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراکنده‌اى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت یک جنبش عملى و عمومى در نمى‌آمد، بلکه شعله آن بسرعت خاموش مى‌گشت، زیرا حکومت وقت، سران جنبش را مى‌کشت و انقلاب را در نطفه خفه مى‌کرد و جامعه هیچ تکانى نمى‌خورد.(۸)

موانع قیام در عصر معاویه

ولى با وجود چنین وضع اسفناک و انفجارآمیزى که در زمان تسلط معاویه حکمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دو عامل زیر را مى‌توان مهمترین موانع قیام امام حسین (علیه السلام) در زمان حکومت معاویه شمرد:

پیمان صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه

اگر حسین بن على (علیه السلام) در زمان معاویه قیام مى‌کرد، معاویه مى‌توانست از پیمان صلحى که با امام حسن (علیه السلام) بسته و مورد تایید حسین بن على (علیه السلام) نیز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن على (علیه السلام) بهره بردارى کند، زیرا همه مردم مى‌دانستند که امام حسن و امام حسین متهد شده‌اند تا زمانى که معاویه زنده است سکوت کرده به حکومت او گردن نهند، حال اگر حسین (علیه السلام) بر ضد معاویه قیام مى‌کرد، امکان داشت معاویه او را شخصى فرصت طلب و پیمان شکن قلمداد کند/
البته مى‌دانیم که امام حسین (علیه السلام) پیمان معاهده خود را با معاویه، پیمانى لازم الوفأ نمى‌دانست؛ زیرا این پیمان از روى آزادى و میل و اختیار صورت نگرفته بود، بلکه پیمانى بود که تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود که بحث و گفتگو فایده‌اى نداشت، بعلاوه خود معاویه آن را نقض کرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعایت آن ملزم نمى‌دانست، بنابراین چنین عهد و پمانى، اگر هم در اصل صحیح و معتبر بود، حسین بن على(علیه السلام) مقید به آن نبود، زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ کوششى فرو گذار نکرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مى‌توانست دستاویز تبلیغاتى معاویه در برابر قیام احتمالى حسین (علیه السلام) قرار گیرد/
از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى‌کرد؟
پیداست اجتماع زمان امام حسین ع – چنانکه گذشت – اجتماعى بود که حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعى عافیت‌طلبى خود را چنین توجیه مى‌کرد که حسین (علیه السلام) با معاویه پیمان بسته است و باید به آن وفا کند/
بنابراین اگر امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه قیام مسلحانه مى‌کرد، معاویه مى‌توانست آن را به عنوان یک شورش غیر موجه و برخلاف مواد پیمان صلح بین طرفین معرفى کند و چون جامعه آن روز چنانکه گفتیم – جامعه‌اى بود که حال قیام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاویه را تایید مى‌کرد/

۲- ژست دینى معاویه‌

قیام امام حسین (علیه السلام) در زمان یزید، چنان پرشور و مهیج بود که خاطره آن در دلهاى مردم جاوید مانده است و چنانکه مشاهده مى‌کنیم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان کربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مى‌دهند و در ابراز قهرمانى و فداکارى از آنها الهام مى‌گیرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه قیام مى‌کرد، قیام او داراى چنین شور و حماسه‌اى نمى‌شد. راز این مطلب را باید در نفوذ و شیطنت و بازیگرى معاویه، و روش خاص او در حل و فصل مشکلات جستجو کرد/
گر چه معاویه عملا اسلام را تحریف کرده، حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، اما او این مطلب را بخوبى درک مى‌کرد که چون بنام دین و خلافت اسلامى حکومت مى‌کند، نباید مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین – همان دینى که بنام آن حکومت مى‌کند- تلقى نمایند، بلکه او لازم مى‌دید همیشه به اعمال خود، رنگ دینى بدهد تا اعمال وى با مقامى که دارد، سازگار باشد، و آن دسته از کارهایى را که مشروع جلوه دادن آنها مقدور نیست در خفا انجام دهد/
پاره‌اى از اسناد و شواهد تاریخى نشان مى‌دهد که معاویه فردى بیدین بوده و به هیچ چیز اعتقاد نداشته است؛ به طورى که «مغیره بن شعبه» معلوم الحال و بى بند و بار، از سخنانى که در بعضى از مجالس خصوصى معاویه، از خود وى شنیده بود، اظهار تاسف و اندوه کرده مى‌گفت:«معاویه خبیث‌ترین افراد مردم است.»(۹)
ولى با وجود اینها، همین روش معاویه در تظاهر به برخى از ظواهر دینى، درک ماهیت او را براى عامه مردم مشکل ساخته بود/
معاویه براى آنکه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبى بهره بردارى مى‌کرد. او از یک طرف خونخواهى عثمان را عنوان مى‌ساخت و از طرف دیگر پس از جریان حکمیت و همچنین به واسطه صلح با امام حسن (علیه السلام) و بیعت مردم با وى، خود را در افکار عمومى شایسته خلافت قلمداد مى‌کرد/
بنابراین اگر امام حسین (علیه السلام) در زمان او قیامى مسلحانه به راه مى‌افکند، وى بسهولت مى‌توانست آن را در افکار عمومى یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت معرفى کند، نه قیام حق در برابر باطل!

مبارزات امام حسین (علیه السلام) با حکومت معاویه

اما هیچ یک از این موانع باعث نمى‌شد که امام حسین (علیه السلام) در برابر بدعتها و بیدادگریهاى بى شمار معاویه سکوت کند، بلکه او در آن شرائط پرخفقان که کسى جرات اعتراض نداشت، تا آنجا که در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا سه مورد از مبارزات امام حسین (علیه السلام) با حکومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى‌دهیم:

۱- سخنرانیها و نامه‌هاى اعتراض آمیز

در دوران ده ساله امامت امام حسین (علیه السلام)، که آن حضرت در صحنه سیاسى با معاویه روبرو بود، نامه‌هاى متعددى بین او و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضعگیرى سخت و انقلابى امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه است/
امام بدنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامى معاویه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مى‌داد. یکى از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدى یزید بود/

مخالفت با ولیعهدى یزید

معاویه به دنبال فعالیتهاى دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدى یزید، سفرى به مدینه کرد تا از مردم مدینه، بویژه شخصیتهاى بزرگ این شهر که در رأس آنان امام حسین (علیه السلام) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن على (علیه السلام)» و «عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طى سخنانى موضوع ولیعهدى یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن على (علیه السلام) در پاسخ سخنان وى با ذکر مقدمه‌اى چنین گفت:…تو در برترى و فضیلیت که براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شده‌اى و با تصاحب اموال عمومى مرتکب ظلم و اجحاف گشته‌اى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى که از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره کامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید/
آنچه درباره کمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردى که گویا شخصى را مى‌خواهى معرفى کنى که زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مى‌دهى که مردم او را ندیده‌اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‌اى! نه، یزید آنچنانکه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است. یزید را آنچنانکه هست معرفى کن! یزید جوان سگباز و کبوتر باز و بوالهوسى است که عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مى‌شود. یزید را این گونه معرفى کن و این تلاشهاى بى ثمر را کنار بگذار! گناهانى که تاکنون درباره این امت بر دوش خود بار کرده‌اى بس است، کارى نکن که هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتکب ظلم شدى که کاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینک دیگر مابین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى…!(۱۰)

نگرانى معاویه از قیام امام حسین (علیه السلام)

در همان ایام یک سال «مروان بن حکم» که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش کرده است که، «گروهى از رجال و شخصیتهاى عراق و حجاز نزد حسین بن على (علیه السلام) رفت و آمد مى‌کنند» و اظهار کرده است که، «اطمینان ندارد حسین قیام نکند.»
مروان در نامه خود اضافه مى‌کرد که: من در این باره تحقیق کرده‌ام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولى اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید/
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‌اى نیز به این مضمون به حسین بن على(علیه السلام) نوشت:
«گزارش پاره‌اى از کارهاى تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمى‌دانم. سوگند به خدا هر کس پیمان و معاهده‌اى ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص براى چنین وضعى هستى. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنى با مخالفت روبرو مى‌شوى و اگر بدى کنى بدى مى‌بینى، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز…»(۱۱)

پاسخ تاریخى امام حسین (علیه السلام) به معاویه

امام حسین (علیه السلام) در پاسخ او چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشته‌اى که خبرهایى از من به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمى‌دانسته‌اى! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهاى نیک هدایت مى‌کند و توفیق اعمال خیر را به انسان مى‌دهد/
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بى اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته‌اند. این گمراهان بیدین دروغ گفته‌اند من نه تدارک جنگى بر ضد تو دیده‌ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‌ام، ولى از اینکه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده‌ام از خدا مى‌ترسم/
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل کسانى که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ کسانى که بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مى‌کردند، و کارشان امر به معروف ونهى از منکر بود. تو پس از آنکه به آنان امان دادى و سوگندهاى اکید یاد کردى که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتى، و با این کار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبک شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت چهره و بدنش تکیده و فرسوده شده بود، نیستى که پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى که اگر به آهوان بیابان مى‌دادى، از قله‌هاى کوهها پایین مى‌آمدند – او را کشتى؟!
آیا تو نبودى که «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردى، در حالى که پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مى‌گردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!
اى کاش جریان به همینجا خاتمه مى‌یافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتکا به قدرت تو مسلمانها را کشت، دستها و پاهایشان را قطع کرد، و بر شاخه‌هاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى که گویى تو از این امت، و این امت از تو نبوده‌اند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى که جرم او این بود که همین زیاد به تو اطلاع داد که «وى پیرو دین على است»، در حالى که دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است که اکنون تو براریکه حکومت و قدرت تکیه زده‌اى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مى‌بردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا این زندگى نکبتبار نجات بخشید/
اى معاویه! یکى از سخنان تو این بود که در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنه‌اى بزرگتر و مهمتر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مى‌اندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مى‌افکنم) وظیفه‌اى بزرگتر از این نمى‌دانم که با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یک رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى کنم از خدا طلب آمرزش مى‌کنم (چون ممکن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مى‌خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت کند/
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود که: اگر من به تو بدى کنم، با من بدى خواهى کرد و اگر با تو دشمنى کنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنى بدکاران روبرو بوده‌اند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بداندیشیهاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مى‌توانى دشمنى کن!/
اى معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان که خدا جنایات تو را که به صرف ظن و گمان مردم را مى‌کشى، و به محض اتهام، آنان را به حکومت رسانده‌اى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد/
تو با این کار، خود را به هلاکت افکندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال کردى، والسلام.(۱۲)

۲- سخنرانى کوبنده و افشاگرانه در کنگره عظیم حج

یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه که فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حکومت وى به اوج شدت رسیده بود، امام حسین (علیه السلام) به حج مشرف شد و در حالى که «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مى‌کردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى که به پاکى و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنى هاشم خواست که در چادر او واقع در «منى» اجتماع کنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به این شرخ ایراد کرد:
«دیدید که این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد؟ من در اینجا مطالبى را با شما در میان مى‌گذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تکذیب کنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتى که به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبرى ما دعوت کنید، زیرا مى‌ترسم این موضوع (رهبرى امت توسط اهل بیت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضیلتها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان (علیه السلام) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنایتها و اعمال ضد اسلامى معاویه را تشریح کرد(۱۳)و بدین وسیله یک حرکت عظیم تبلیغى را بر ضد حکومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را براى قیام فراهم ساخت/
«حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در کتاب «تحف العقول» خطبه‌اى را از امام حسین (علیه السلام)نقل کرده که محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مى‌دهد که این همان خطبه است که حضرت در «منى» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهایى از این خطبه را در زیر مى‌آوریم:
اى رجال مقتدر! شما گروهى هستید که به دانش و نیکى و خیرخواهى شهرت یافته‌اید، در پرتو دین خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت یافته‌اید، شرافتمند از شما حساب مى‌برد و ضعیف وناتوان شما راگرامى مى‌دارد، و کسانى که با شما هم پایه و در جه‌اند بر آنها حق نعمتى ندارید شما را بر خود مقدم مى‌دارند…من بر شما، که (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت مى‌نهید! مى‌ترسم که از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگى رسیده‌اید که دیگران دارا نیستند و بر دیگران برترى یافته‌اید، نیکان و پاکان را احترام نمى‌کنید، در صورتى که شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید/
شما به چشم خود مى‌بینید که پیمانهاى الهى را مى‌شکنند و با قوانین خدا مخالفت مى‌کنند، ولى بیم و هراسى به خود راه نمى‌دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مى‌افتید، ولى به اینکه پیمانهاى رسول خدا شکسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمى‌دهید. افراد کور و لال و زمینگیر در کشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت مانده‌اند و بر آنها رحم نمى‌شود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش کارى نمى‌کنید، و با کسى هم که وظیفه خود را در این مورد انجام مى‌دهد یارى و همکارى نمى‌کنید، و با سازش و همکارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مى‌دارید. خداوند فرمان جلوگیرى از منکرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و اى کاش این را مى‌دانستید.
زمام امور باید در دست کسانى باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما داراى این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامى این مقام را از دست شما گرفتند که پیرامون حق پراکنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده در برابر آزارها و فشارها شکیبایى از خود نشان مى‌دادید، زمام امور در قبضه شما قرار مى‌گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مى‌شد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا(حکومت) را به آن‌ها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانیهاى خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگیتان به زندگى چند روزه دنیا. شما با این کوتاهى در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهى را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را براى زندگى توام با شکست، بیچاره سازند، و به پیروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حکومت، به میل و هواى خود رفتار کنند و دل به رسوایى و هوسرانى بسپارند/
در هر شهرى از شهرها، گوینده‌اى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر مى‌فرستند، و همه کشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى که بر این مردم بى پناه کنند، مردم نمى‌توانند از خود دفاع کنند. دسته‌اى از این قوم، زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفى فشار مى‌آورند، و برخى دیگر فرمانروایانى هستند که به خداى زنده کننده و میراننده عقیده‌اى ندارند/
شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى که زمین در تصرف فردى ستمگر و دغلکار، و باجگیرى نابکار است که بر مومنان بى هیچ ترحم و دلسوزى حکمرانى مى‌کند! خدا در کشمکش میان ما حاکم، و او به حکم خود، بین ما داور است.
پروردگارا! این حرکت ما نه به خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلکه به خاطر آن است که نشانه‌هاى دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در کشور اسلامى اجرا کنیم تا بندگان ستمدیده‌ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احکام و سنتهاى تو اجرا گردد/
اینک (شما بزرگان امت) اگر مرا یارى نکنید ستمگران بر شما چیره مى‌گردند و در پى خاموش ساختن نور پیامبرتان مى‌کوشند….(۱۴)

۳- ضبط اموال دولتى

در همان ایام کاروانى از یمن که حامل مقدارى از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین (علیه السلام)با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط کرد و در میان مستمندان بنى هاشم و دیگران تقسیم کرد و نامه‌اى بدین شرح به معاویه نوشت: «کاروانى از یمن از اینجا عبور مى‌کرد که حامل اموال و پارچه‌ها و عطریاتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازیر کنى و به خویشانت که تاکنون شکمها و جیبهاى خود را از بیت المال پر کرده‌اند، ببخشى، من نیاز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط کردم، والسلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (۱۵)
بى شک این اقدام امام حسین (علیه السلام) یک گام آشکار در جهت نامشروع معرفى نمودن حکومت معاویه و مخالفت صریح با وى به شمار مى‌رفت، و در آن شرائط هیچ کس جز آن حضرت، جرات چنین کارى را نداشت/

ماهیت و عوامل قیام عاشورا

در مورد نهضت امام حسین (علیه السلام) سوالاتى مطرح است که روشن شدن علل قیام آن حضرت بستگى به پاسخ این سوالات دارد. سوالات چنین است:
۱- آیا اگر یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (علیه السلام) به او فشار نمى‌آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مى‌کرد؟
۲ – آیا اگر مردم کوفه امام حسین را به عراق دعوت نمى‌کردند، باز هم این قیام رخ مى‌داد؟
۳- آیا این قیام و نهضت، یک اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجارى بود از نوع قیامها انفجارهاى اجتماعى که امروز مادیها مطرح مى‌کنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ این سوالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیده‌هاى طبیعى که معمولا تک ماهیتى هستند، پدیده‌هاى اجتماعى ممکن است چند ماهیتى باشند مثلا یک فلز نمى‌تواند در یک زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولى پدیده‌هاى اجتماعى مى‌توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پیدایش آن‌ها موثر باشد. مثلا یک نهضت مى‌تواند داراى ماهیت عکس العملى باشد یعنى صرفاً یک عکس العمل باشد، و در عین حال ماهیت تهاجمى نیز داشته باشد و در صورت داشتن ماهیت عکس العملى، ممکن است در برابر یک جریان، عکس العمل منفى و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت به شمار برود/
قیام امام حسین (علیه السلام) از این گونه پدیده‌ها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلا توضیح مى‌دهیم:

عوامل پیدایش نهضت امام حسین (علیه السلام)

سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
۱- درخواست بیعت از امام حسین (علیه السلام) براى یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
۲- دعوت مردم کوفه از امام حسین (علیه السلام) به عراق؛
۳- عامل امر به معروف و نهى از منکر که امام حسین (علیه السلام) از روز نخست از مدینه با این شعار حرکت کرد/
اکنون هر کدام از اینها را توضیح مى‌دهیم تا ببینیم قیام امام حسین ع با توجه به هر یک از اینها چه ماهیتى داشته و سهم هر کدام از اینها در این انقلاب چقدر بوده است؟
۱- مخالفت با بیعت یزید
از نظر زمانى، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین (علیه السلام) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانکه مورخان مى‌گویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال ۶۰ هجرى (۱۶)یزید به «ولید بن عتبه بن ابى سفیان»، حاکم مدینه، نوشت که از حسین بن على براى خلافت او بیعت بگیرد و به وى فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن على (علیه السلام) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (علیه السلام) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدى یزید بشدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینى مانند او بود، بلکه به معناى تأیید بدعت بزرگى همچون تاسیس رژیم سلطنتى بود که معاویه آن را پایه گذارى کرده بود. چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولى حسین بن على (علیه السلام) در برابر آن مقاومت مى‌کرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در ۲۸ رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدینه را به سوى مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد/
انتخاب مکه از میان شهرهاى مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا براى ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
نهضت امام حسین (علیه السلام) تا اینجا ماهیت عکس العملى داشت،آنهم عکس العمل منفى در برابر یک تقاضاى نامشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت مى‌خواست و او خوددارى مى‌ورزید؛ ولى در هر حال این موضوع روشن است که امام پیش از آنکه دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشار حکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمى‌کرد/
۲- دعوت کوفیان از امام حسین (علیه السلام)
امام حسین (علیه السلام) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشارى ماهیت ضد اسلامى رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین (علیه السلام) با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطره حکومت عدل على ع در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمومنان (علیه السلام) در آن شهر بکلى از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایى که على ع بزرگ کرده و بیوه‌هایى که از آنها سرپرستى کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزیابى اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن على (علیه السلام) جهت رهبرى خود دعوت کنند و از او پیروى نمایند/
به دنبال این مذاکرات، سران شیعیان کوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعه بن شداد بحلى»، «حبیب بن مظاهر» نامه‌هایى به حضور امام حسین (علیه السلام) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال ۶۰ هجرى به دست امام حسین (علیه السلام)رسید.(۱۷)ارسال نامه‌ها از طرف شخصیتها و گروههاى متعدد کوفى همچنان ادامه یافت به طورى که تنها در یک روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامه‌هایى که به تدریج مى‌رسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(۱۸)
امام حسین (علیه السلام) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامه‌ها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کرد که درخواست عراقیان را بپذیرد، عکس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقیل» را به نمانیدگى خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملا به آنچه نوشته‌اند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد////
چنانکه ملاحظه مى‌شود، برخورد امام حسین (علیه السلام) با دعوت کوفیان عکس العمل مثبت بود و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعى همکارى و تعاون با عراقیان به شمار مى‌رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‌گردد که امام حسین (علیه السلام) در مکه از نظر خوددارى از بیعت یزید دیگر وظیفه‌اى به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بعد تازه‌اى به قضیه داد و وظیفه تازه‌اى براى امام ایجاد کرد. گویى ارزیابى امام حسین (علیه السلام) این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کرده‌اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‌هاى خود وفادار بودند که چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مکه برگردم یا به یکى از مناطق اسلامى مى‌روم/
بدین ترتیب از نظر زمانى، خوددارى از بیعت یزید پیش از آن بود که اسمى از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامه کوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین (علیه السلام) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد، بلکه ابتدأاً از بیعت خوددارى کرد و سپس نامه‌هاى کوفیان را دریافت داشت، یعنى اگر کوفه‌اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى‌کردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ مى‌گرفتند، باز با یزید بیعت نمى‌کرد/
۳- عامل امر به معروف و نهى از منکر
امام حسین (علیه السلام) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهى از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین (علیه السلام) بیعت خواسته‌اند و او بیعت نکرده، پس قیام مى‌کند، بلکه اگر بیعت هم نمى‌خواستند، باز قیام را لازم مى‌دانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کرده‌اند، قیام مى‌کند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خوددارى از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق‌امام حسین (علیه السلام) منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت ضد اسلامى بود، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حکومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حکم مسئولیت شرعى و وظیفه الهى خود باید قیام کند/
چنانکه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین (علیه السلام) نقش داشتند و هر کدام یک نوع تکلیف و وظیفه براى امام ایجاب مى‌کردند و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق مى‌کرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعى داشت، زیرا از او بزور بیعت مى‌خواستند و او خوددارى مى‌ورزید/
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکارى داشت زیرا او را به همکارى دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد/
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمى‌خواستند باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامى مى‌خواند/

ارزش هر یک از عوامل سه گانه؟

اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه کدامیک ارزش بیشترى دارد؟
بى شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشى بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمى که از اطاعت یزید سرپیچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت کرده بودند آمادگى خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامى مى‌نمود. اما خوددارى حضرت از بیعت یزید ارزشى بیشتر دارد ؛ زیرا امام بارها اعلام کرد که به هر قیمت و در برابر هر گونه فشارى، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‌دهد ولى بیشترین ارزش را عامل سوم یعنى امر به معروف و نهى از منکر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عکس‌العمل و دفاع داشت و نه جنبه همکارى و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسى بود، وقتى که خبر رسید که زمینه کوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى‌کرد، اما مى‌بینیم داغترین خطبه‌هاى امام حسین (علیه السلام) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن مى‌گردد که امام حسین (علیه السلام) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟(۱۹)
با توضیحاتى که تا اینجا دادیم پاسخ سوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (علیه السلام) فشار نمى‌آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت مى‌کرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود بازهم این قیام رخ نمى‌داد. اینک براى آنکه پاسخ سوال سوم نیز روشن گردد ذیلا چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین (علیه السلام) به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر در این قیام و نهضت است، یادآورى مى‌کنیم:

۱- وصیت نامه اعتقادى – سیاسى امام

امام حسین (علیه السلام) پیش از حرکت از مدینه، وصیتنامه‌اى خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طى آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منکر، و زنده کردن سیره جدش پیامبر و پدرش على معرفى کرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «…من، نه از روى خودخواهى و سرکشى و هوسرانى (از مدینه) خارج مى‌گردم، و نه براى ایجاد فساد و ستمگرى، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منکر است و مى‌خواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم على بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروى کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داورى کند که او بهترین داوران است…»(۲۰)
چنانکه مى‌بینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام مى‌کند:
۱- اصلاح امور امت؛
۲- امر به معروف؛
۳- نهى از منکر؛
۴- پیروى از سیره جدش پیامبر و پدرش على (علیه السلام) و زنده کردن سیره آن دو بزرگوار/

۲- سکوت نابخشودنى

امام حسین (علیه السلام) هنگام عزیمت به سوى عراق در منزلى بنام «بیضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‌اى ایراد کرد و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهى را در هم مى‌شکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مى‌گیرد، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، برخداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد/
مردم! آگاه باشید اینان(بنى امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را برخود فرض نموده‌اند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پیامبر) به خود اختصاص داده‌اند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده‌اند، از دیگران شایسته ترم…»(۲۱)

۳- محو سنتها و رواج بدعتها

امام حسین (علیه السلام) پس از ورود به مکه نامه‌اى به سران قبایل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان براى جلوگیرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:
«…اینک پیک خود را با این نامه به سوى شما مى‌فرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مى‌کنم، زیرا در شرائطى قرار گرفته‌ایم که سنت پیامبر بکلى از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هداست خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد!»(۲۲)

۴- دیگر به حق عمل نمى‌شود

حسین بن على (علیه السلام) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبه‌اى بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است که مى‌بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندکى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى‌برند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و کم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است/
آیا نمى‌بینید که دیگر به حق عمل نمى‌شود، و از باطل خوددارى نمى‌شود؟
در چنین وضعى که دارد که شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلتبار و آلوده‌اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‌دانم/
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان مى‌باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است که زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آن‌گاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.»(۲۳)

قیام آگاهانه

براساس تفسیرى که امروز مادیها در مورد قیامهاى اجتماعى مى‌کنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچه‌هاى اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود بخود رخ مى‌دهد، زیرا هنگامى که فشارها و تضادهاى طبقاتى افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز مى‌گردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیده طبیعى انجام مى‌گیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجارى در مقیاس کوچک مانند انفجار عقده یک فرد خشمگین و پرعقده است که هنگام لبریز شدن کاسه صبرش بى اختیار آنچه را در دل دارد بیرون مى‌ریزد، گر چه بعداً پشیمان مى‌گردد/
با توجه به نمونه هایى از سخنرانیها و نامه‌هاى امام حسین (علیه السلام) که یادآورى کردیم، بخوبى روشن مى‌شود که قیام این پیشواى بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین (علیه السلام) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه مى‌خواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستد، بروند، و اعلام کرد که هر کس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند/
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهاى انفجارى، رهبران و شخصیتها چندان نقشى ندارند، بلکه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى که نقش رهبرى امام حسین (علیه السلام) در قیام کربلا بر احدى پوشیده نیست/

نفوذ حزب اموى در مرکز قدرت‌

از آنچه پیرامون نقش امر به معروف و نهى از منکر در قیام امام حسین (علیه السلام) گفتیم روشن شد که علت اصلى قیام آن حضرت انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگى و منکرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است/
اینک براى توضیح بیشتر، یادآورى مى‌کنیم که در آن زمان حکومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، اما کفر و نفاق خود را مخفى کرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حکومت اسلامى نفوذ کرده کارهاى کلیدى را در دست گرفت، تا آن‌که پس از شهادت امیر مومنان (علیه السلام) با قبضه حکومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید/
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان مى‌ساختند اما هم مطالعه اقدامات و کارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مى‌داد، و هم گاهى در مجالسى که گمان مى‌کردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمى‌کند، پرده از روى مقاصد خود بر مى‌داشتند چنانکه ابوسفیان که در رأس این حزب قرار داشت، روزى که عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حکومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، گفت: غیر از شما کسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مى‌کنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابى در کار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى! (۲۴)
نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزى از احد عبور مى‌کرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چیزى که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مى‌جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازى مى‌کنند!(۲۵)

حرکتهاى ضد اسلامى معاویه‌

معاویه بن ابى سفیان در زمان حکومت خود در یک شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یکى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مى‌گوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردد مى‌کرد و با او به گفتگو مى‌پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مى‌کرد و وى را مى‌ستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه‌اى پیش آمده که موجب ناراحتى او شده است/
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مى‌آیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیده‌اى و حکومت را قبضه کرده‌اى، چه مى‌شد که در این آخر عمرم با مردم با عدالت و نیکى رفتار مى‌کردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمى‌نمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اکنون در وضعى نیستند که خطرى از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان که کسى در شرافت نسب به پاى او نمى‌رسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مى‌کنند و مى‌گویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه که به روشنى از کفر وى پرده بر مى‌دارد، زمانى که از طریق راویان حدیث به گوش «مامون» – خلیفه عباسى – رسید، او طى بخشنامه‌اى در سراسر کشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(۲۶)
اینها نشان مى‌دهد که حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعى را رهبرى مى‌کرده است؟

یزید چهره منفور جامعه اسلامى

یزید که در دامن چنین خانواده‌اى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام که مى‌خواست بنام آن بر مردم حکومت کند، کمترین اعتقادى نداشت/
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباک، خوشگذران، عیاش، و کوتاه فکر بود/
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ کند، بلکه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مى‌گذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمى‌کرد/
یزید علناً شراب مى‌خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‌کرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مى‌نشست و به باده گسارى مى‌پرداخت، بى باکانه اشعارى بدین مضمون مى‌سرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمه‌هاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیاله‌هاى شراب را پى در پى سربکشید و بحث و مذاکره علمى و ادبى را کنار بگذارید. نغمه‌هاى (هوس‌انگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اکبر» باز مى‌دارد و من حاضرم حوران بهشتى را (که نسیه است) با خم شراب (که نقد است) عوض کنم» (نقدمال ما و نسیه براى کسانى که به قیامت معتقدند)!(۲۷)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن کجى مى‌کرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انکار مى‌کرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمى‌داست، چنانکه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (علیه السلام) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملک و حکومت بازى کرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه کینه‌هاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، که در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد کرده کشتن امام حسین (علیه السلام) را تلافى آن ماجرا معرفى کرد و گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و مى‌گفتند: یزید دست مریزاد!»(۲۸)
یک سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مى‌خواست وانمود کند که یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام کلثوم» را همراه مى‌برد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(۲۹)به تب و آبله مبتلا شدند/
یزید که در راه در منزلى بنام «دیرمران»(۳۰) در کنار «ام کلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتکات على الانماط فى غرف‌بدیر مران عندى ام کلثوم
من که در دیرمران در میان غرفه‌ها و بالشها تکیه زده‌ام وام کلثوم در کنار من است، باکى ندارم که سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(۳۱)
کسى که میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان کشور این مقدار باشد، پیداست که اگر مقدرات کشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مى‌آورد؟!
درباریزید مرکز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود که در دوران حکومت کوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مکه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(۳۲)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید.(۳۳)
«مسعودى»، یکى از مورخان نامدار اسلامى، مى‌گوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلکه رفتار فرعون از او بهتر بود!(۳۴)
شواهد و مدارک فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حکومت پلید وى به قدرى زیاد است که طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مى‌کنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او کافى باشد/

گرایش یزید به مسیحیت تحریف شده‌

از اینها گذشته یزید اصولا بر اساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت/
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به این معنا مى‌نویسد:
«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحى بدانیم به طورى که از تربیت اسلامى و آشنایى با فرهنگ و تعلیمات اسلامى دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انکار از این معنا تعجب کند، ولى اگر بدانیم که یزید از طرف مادر از قبیله «بنى کلب» بود که پیش از اسلام دین مسیحى داشتند، تعجب نخواهیم کرد،زیرا از بدیهیات علم الاجتماع این است که ریشه کن ساختن عقاید یک ملت که اساس خویها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افکار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نیازمند گذشت زمانى طولانى است/
تاریخ به ما مى‌گوید: یزید تا زمان جوانى در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است که وى دوران تربیت پذیرى و شکل‌گیرى شخصیت خود را که مورد توجه مربیان است، در چنین محیطى گذارنده بود و با این تربیت، علاوه بر تاثیرپذیرى از مسیحیت، خشونت با دیه و سختى طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود/
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحى در کتاب «معاویه» و کتاب «یزید»، بعضى از استادان یزید از مسیحیان شام بوده‌اند، و آثار سؤ چنین تربیتى در مورد کسى که مى‌خواست زمامدار مسلمانان باشد بر کسى پوشیده نیست. «علائلى» آنگاه مى‌گوید: «اینکه یزید «اخطل»، شاعر مسیحى را واداشت که انصار را هجو کند و نیز سپردن تربیت پسرش به یک نفر مسیحى که مورخان به اتفاق آن را نقل کرده‌اند، ریشه در همین تربیت مسیحى وى داشت.»(۳۵)
به گواهى تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت کتمان نمى‌کرد، بلکه علنا مى‌گفت:
فان حرمت على دین احمد فخدها على دین المسیح بن مریم
:اگر شراب در دین احمد (پیامر اسلام ) حرام است , تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیا شام ) (۱٫اصولاً باید توجه داشت که دولت روم در دربار بنى امیه نفوذ داشت و برخى از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودند, چنانکه به تصریح مورخان , یزید هنگام حرکت امام حسین ـ علیه السلام ـ به سمت کوفه , به توصیه ء<سرجون > رومى <2<عبیدالله بن زیاد> را که تا آن موقع والى <بصره > بود, (با حفظ سمت ) به حکومت کوفه منصوب کرد, و تا آن موقع حاکم کوفه از طرف یزید<نعمان بن بشیر> بود(۳اینک که چهرهء پلید یزید و کفر و دشمنى او با اسلام روشن گردید, بخوبى به علت قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ بر ضد حکومت او پى مى بریم و بروشنى در مى یابیم که حکومت یزید نه تنها از این نظر که آغاز گر بدعت رژیم سلطنتى موروثى در اسلام بود, بلکه از نظر بى لیاقتى شخص وى نیز از نظر امام حسین ـ علیه السلام ـ نا مشروع بود, بنابر این با توجه به اینکه با مرگ معاویه موانع زمان او بر طرف شده بود, وقت آن رسیده بود که امام حسین اعلان مخالفت کند و اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید بیعت مى کرد, این بیعت بزرگترین حجت مشروعیت حکومت یزید به شمار مى آمد
علت مخالفت امام حسین ـ علیه السلام ـ, در بیانات و نامه هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستین روزهایى که حسین بن علیه ـ علیه السلام ـ در مدینه براى اخذ بیعت در فشار بود, در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح کرد, فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحهء اسلام را خواند (۴و ضمن در پاسخ نامه هاى دعوت کوفیان , ویژگیهاى زمامدار مسلمانان را چنین بیان کرد
<… امام و پیشواى مسلمانان کسى است که به کتاب خدا عمل نموده , و راه قسط و عدالت را در پیش گیرد و از حق پیروى کرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد>(5

پیام آوران قیام کربلا

هر قیام و نهضتى عمدتا از دو بخش <خون > و<پیام > تشکیل مى گردد مقصود از بخش خون , مبارزات خونین و قیام مسلحانه است که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است
مقصود از بخش پیام نیز, رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمانها و اهداف آن است
در پیروزى یک انقلاب اهمیت بخش دوم کمتر از بخش اول نیست , زیرا اگر اهداف و آرمانهاى یک انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود, انقلاب از حمایت و پشتیبانى مردم برخوردار نمى گردد و در کانون اصلى خود به دست فراموشى سپرده مى شود و چه بسا گرفتار تحریفها و دگرگونیها توسط دشمنان انقلاب مى گردد
با بررسى قیام مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ این دو بخش کاملا در آن به چشم مى خورد, زیرا انقلاب امام حسین ـ علیه السلام ـ تا عصر عاشورا مظهر بخش اول یعنى بخش خون و شهادت و ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین بن على ـ علیه السلام ـ در حالى که بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین و زینب کبرى ـ علیهما السلام ـ بودند که پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افکار عمومى مى رساندند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا در آوردند
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه به بعد بر ضد اهل بیت (بویژه در منطقهء شام ) به راه انداخته بود, بى شک اگر باز ماندگان امام حسین ـ علیه اسلام ـ به افشاگرى و بیدار سازى نمى پرداختند, دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت , قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مى کردند و چهرهء آن را وارونه نشان مى دادند. همچنانکه برخى از آنان به امام حسن ـ علیه السلام ـ تهمت زده ];ّّ گفتند: در اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت ! عده اى دیگر هم ادعا مى کردند که حسین بن على ـ علیه السلام ـ با سرطان از دنیا رفت !! ما تبلیغات گستردهء بازماندگان حضرت سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در دوران اسیرى که کینه توزى سفیهانه ء یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود, اجازهء چنین تحریف و خیانتى را به دشمنان حسین ـ علیه السلام ـ نداد
اینک براى آنکه نقش تاریخساز اسیران آزادیبخش کربلا در بیدار سازى افکار عمومى و رساندن پیام انقلاب بزرگ امام حسین ـ علیه السلام ـ بخوبى روشن گردد, در اینجا نا گزیریم قدرى به عقب بر گردیم و نگاهى به تاریخچهء حکومت معاویه در شام بیفکنیم

دوران سلطهء معاویه در شام

اصولاً باید توجه داشت که شام از آن روز که به تصرف مسلمانان در آمد, فرمانروایانى چون <خالد> پسر ولید و<معاویه > پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین , نه صحبت پیغمبر را در یافته بودند, نه روش اصحاب او را مى دانستند, و نه اسلام را دست کم انگونه که در مدینه رواج داشت مى شناختند. البته یکصد و سیزده تن از صحابهء پیغمبر, یا در فتح این سرزمین شرکت داشته و یا بتدریج در آنجا سکونت گزیده بودند, اما نگاهى به ترجمهء احوال این عده نیز نشان مى دهد که جز چند تن از آنان بقیه , مدت کمى محضر پیغمبر را درک کرده بودند, و جز یک یا چند حدیث از آن حضرت بیشتر روایت نداشتند. بعلاوه , بیشتر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند; مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتیجه نسل جوان ـ آنان که در سن یزید بودند ـ از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پیش از این دسته بر آن سرزمین فرمان مى راندند. تجمل دربار معاویه , حیف و مال مال مردم , پرداختن به تشریقات معمول قدرتهاى خود کامه چون ساختنى کاخهاى عظیم و ایجاد گارد احترام و کوکبهء مفصل , و بالاءخره تبعید و زندانى کردن و کشتن مخالفان , براى آنان امرى طبیعى بود, زیرا تا نیمقرن پیش چنین نظامى در حکومت قبلى نیز دیده مى شد و مسلماً کسانى بودند که مى پنداشتند آنچه در مدینهء عصر پیامبر گذشته نیز چنین بوده است (۶٫ در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند
معاویه در حدود ۴۲سال در دمشق امارت و خلافت کرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفهء دوم , و در حدود دوازده سال از طرف خلیفهء سوم امیر شام بود. کمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امیر موءمنان على بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و در حددود شسش ماه نیز در خلافت ظاهرى اما حسن ـ علیه السلام ـ حکومت شام را به دست داشت . چیزى کمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامى را یدک مى کشید(۷

تبلیغات زهر آگین

معاویه در این مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند, و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند
معاویه در طى این مدت نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطهء خود قرار داد, بلکه از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند, بى هیچ اشکالى بپذیرند! او با مکر و شیطنت خاصى که داشت , در این زمینه به کامیابیهاى بزرگى دست یافت که درخور توجه است . دسیسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهرهء درخشان مرد بزرگى مثل على ـ علیه السلام ـ, و ایجاد بدعت ];ّّ ناسزا گویى به آن حضرت , همه مى دانیم . پس از شهادت عمار یاسر(سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامى ) در جنگ صفین در رکاب على ـ علیه السلام ـ, که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پیشگویى کرده بود, معاویه با ترفند عوامفریبانه اى در میان سپاه شام شایع ساخت که قاتل عمار, على است , زیرا على او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است !!(۸
داستان <ناقه > و<جمل > و قضیهء فضاحتبار خواندن <نماز جمعه > در روز<چهار شنبه >! توسط معاویه نیز موءیدى دیگر براى این معنا است , و چندان مشهور است که نیازى به توضیح ندارد(۹
حکومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهر آگین و کینه توزانه اش , خاندان پاک پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل , بنى امیه را خویشان رسول خدا قلمداد کرده بود, به طورى که مورخان مى نویسند: پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حکومت <ابوالعباس سفاح > ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه
سوگند خوردند که ما تا موقع قتل مروان , ـ آخرین خلیفهء اموى ـ نمى دانستیم که رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى داشته باشد که از او ارث ببرد, تا آنکه شما امیر شدید(۱۰
بنابر این جاى شگفت نیست اگر در کتب مقتل بخوانیم
به هنگام در آمدن اسیران به دمشق مردى در برابر على بن الحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد و گفت : سپاس خدایى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیر الموءمنین را بر شما پیروز گردانید
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت , بیرون ریخت . سپس از او پرسید: قرآن خوانده اى ؟
ـ آرى
ـ این آیه را خوانده اى ؟
قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فى القربى (۱۱:(بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزدیکان
ـ آرى
ـ و این آیه را؟: وآت ذالقربى حقه :(۱۲(و حق خویشاوندان را بده
ـ آرى
ـ و این آیه را
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا(۱۳
(بى شک خداى متعال مى خواهد هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد, پاک ساختنى
ـ آرى
ـ اى شیخ , این آیه ها در حق ما نازل شده است , ما ییم ذوى القربى , ما ییم اهل بیت پاکیز از هر گونه آلایش
شیخ دانست آنچه دربارهء این اسیران شنیده درست نیست ; آنان خارجى نیستند, بلکه فرزندان پیغمبرند, لذا از آنچه گفته بود پشیمان شد و گفت
ـ خدایا, من از بغضى که از اینان در دل داشتم , به درگاه تو, توبه مى کنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم (۱۴

ره آورد سفر اسیران

اینک با توجه به این همه تبلیغات گسترده و زیانبار بر ضد خاندان پیامبر, اهمیت سفر باز ماندگان امام حسین ـ علیه السلام ـ به شام بخوبى روشن مى گردد, زیرا آنان در این سفر, آثار چهل سال تبلیغات مسموم کننده را از بین بردند و چهرهء کریه حکومت اموى را بخوبى معرفى کردند و افکار خفتهء مردم شام را بیدار و متوجه حقایق ساختند, به طورى که مى توان گفت هنگام باز گشت به مدینه حکم ارتشى فاتح را داشتند که ماءموریت خود را بخوبى انجام داده باشد!
در اینجا براى آنکه عظمت رسالت و ماءموریتى که پیام آوران قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند, کاملاً روشن گردد بى مناسبت نیست به دو نمونهء تاریخى اشاره کنیم
۱ـ مصونیت خاندان امامت در فاجعهء حَرّه
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ همزمان با مناطق دیگر کشور اسلامى , اندک اندک شهر مدینه نیز که مرکز خویشاوندان پیامبر بود, به هیجان آمد. حاکم مدینه به گمان خود تدبیرى اندیشید و گروهى از بزرگان شهر را به <دمشق > فرستاد تا از نزدیک خلیفهء جوان را ببینند و از مراحم وى بر خوردار شوند تا شاید در باز گشت به مدینه مردم را به اطاعت از وى تشویق کنند
یزید که نه تربیت درستى داشت , نه از تدبیر و دور اندیشى بر خوردار بود, و نه ظاهر اسلام را رعایت مى کرد, پیش روى نمایندگان <مدینه > نیز به شرابخوارى و سگبازى و کارهاى خلاف شرع پرداخت . نمایندگان مدینه همین که از شام باز گشتند, فغان بر آوردند و گفتند:یزید مردى شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنین کسى نمى تواند خلیفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم , حاکم شهر و خاندان اموى را از شهر بیرون کردند. چون این خبر به شام رسید, یزید لشگرى را ماءمور سر کوبى مردم مدینه کرد و<مسلم بن عقبه > را که مردى سالخورده بود, امیر آن لشگر کرد. مسلم مدینه را محاصره کرد. پس از چندى ساکنان شهر تاب مقاومت از کف دادند و تسلیم شدند. سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام کردند و از هیچ زشتکارى باز نایستادند. چه مردان دیندار و پارسا و شب زنده دار که کشته شدند, چه حرمتها که درهم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این قوم وحشى ایمن نماندند (۱۵٫ از این فاجعه , در تاریخ به نام جریان <حره > یاد مى شود
اما در این فاجعهء بزرگ , خانهء امام زین العابدین و بنى هاشم از تعرض مصون ماند, و به همین جهت دهها خانواده مسلمان در مدت محاصرهء شهر, به خانهء آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات یافتند
<طبرى > مى نویسد
هنگامى که یزید, مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد بدو گفت
على بن الحسین در کار شورشیان دخالتى نداشته است , دست از او باز دار و باوى به نیکى رفتار کن (۱۶
شیخ <مفید> نیز مى نویسد
مسلم بن عقبه وقتى وارد مدینه شد على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را خواست . وقتى على بن الحسین حاضر شد او را نزدیک خود نشاند و احترام کرد و گفت : امیر الموءمنین مرا سفارش کرده است که به تو نیکى و بخشش کنم , و حساب تو را از دیگران جدا سازم . على بن الحسین او را سپاس گفت . آنگاه مسلم به اطرافیان خود گفت : استر مرا براى او زین کنید و به او گفت : به میان خانواده ات بر گرد, گویا آنان را ترسانیدیم و شما را به سبب آمدنت به اینجا به زحمت افکندیم , و اگر در دست ما چیزى بود, چنانکه سزاوار هستى , تراصله مى دادیم (۱۷
به دلائلى که در سیرهء امام چهارم خواهیم گفت , شک نیست که یکى از علل رفتار مسلم آن بود که على بن الحسین ـ];ّّ علیه السلام ـ از آغاز شورش , خود را کنار کشید و با شورشیان همداستان نگشت ; اما این نیز مسلم است که شهادت حسین بن على ـ علیه السلام ـ براى حکومت یزید گران تمام شده بود و هنوز حکومت وى به علت این جنایت بزرگ تحت فشار افکار عمومى بود, ازینرو یزید نمى خواست با آزار خاندان امامت , خود را بدنامتر سازد
۲ـ دستور عبدالملک بن مروان به حجاج
<یعقوبى > مى نویسد عبدالملک بن مروان به <حجاج > که از طرف وى حاکم حجاز بود, نوشت : مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نکن , زیرا خود دیدم که چون خاندان حرب (ابوسفیان ) با آنان در افتادند, بر افتادند (۱۸
از آنجا که مى دانیم عبدالملک از خلفاى با هوش و سیاستمدارى اموى بود (۱۹و نیز مى دانیم که او پنج سال پس از فاجعهء کربلا به حکومت رسید, به اهمیت و ارزش این اعتراف پى مى بریم , زیرا این دستور نشان مى دهد که خاندان ابو ـ سفیان , با همهء فشارى که به دودمان ابى طالب وارد آوردند, در اهداف شوم خود کامیاب نشدند و جز روسیاهى و لعن ابدى براى آنان چیزى نماند
درهم کوبیدن پشتوانهء فکرى امویان
معمولاً در جوامع بشرى , قدرتها و حکومتهاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند, بالاخره نیاز به
یک پشتوانهء فکرى و فلسفى و عقیدتى دارند, یعنى به یک نظام اعتقادى نیاز دارند که تکیه گاه نظام اقتصادى و سیاسى و توجیه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبیر دیگر, قدرتهاى حاکم ستمگر همواره در کنار ابزار سلطهء نظامى و پلیسى بر مردم , نیازمند ابزار فکرى و روانى نیز هستند تا مردم را براحتى رام و مطیع خود سازند, زیرا اگر مردم , مردمى دارى فکر و اندیشهء درست باشند و نظام حاکم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند, هرگز زیر بار آن نمى روند, از این نظر ضرورت یک پشتوانهء فکرى و عقیدتى براى این گونه حکومتها بخوبى روشن مى گردد. البته ممکن است این پشتوانهء فکرى بر حسب تفاوت جامعه ها, به صورت یک فلسفه , یک مکتب , یک <ایسم > و یا به صورت یک مذهب و اندیشهء مذهبى باشد
حکومت جبار و ضد اسلامى بنى امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانهء فکرى و عقیدتى مى دید, و چون جامعه , جامعهء اسلامى بود, ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبى پوشانده و فکر مردم را با یک سلسله تبلیغات مذهبى تخدیر کند. نباید خیال کنیم که بنى امیه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند, و در برابر جنایاتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگویند. نه , آنان در مقام اغفال افکار مردم نیاز به القاى یک سلسله افکار و اندیشه هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذیرد که وضع موجود بهترین وضع است , و بنابر این باید حفظ شود

جبر گرایى

یکى از راههاى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان , ترویج جبر گرایى است . معمولاً هر وقت حکومتهاى جبار مى خواهند خود را توجیه کنند, جبر گرا مى شوند; یعنى , همه چیز را به خدا مستند مى کنند, در برابر هر کارى تلقین مى کنند که کار خدا بود که این جور شد و اگر مصلحت خدایى نبود این جور نمى شد و خدا خودش نمى گذاشت که این جور بشود. منطق جبرگرایى این است که آنچه هست همان است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد!(۲۰
دقیقاً یکى از پشتوانه هاى فکر و عقیدتى حکومت بنى امیه منطق جبر گراى بود, آنان با ترویج جبر گراى کوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه کنند
امویان به منظور تثبیت پایه هاى حکومت خود و جلوگیرى از قیام مردم مسلمان , از فرقه ء<جبریه > ترویج و حمایت مى کردند. امویان با خطر نفوذ<قدریه > مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند که انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مى گیرد, به میل خود انتخاب مى کند و چون در انتخاب نحوهء عمل و رفتار آزاد است , در برابر اعمال خود مسئول است , زیرا هر حریتى طبعاً مستلزم مسئولیت مى باشد (۲۱
این مذهب براى امویان , که از مخالفت ملت مسلمان بیمناک بودند, خطر بزرگى محسوب مى شد. ازینرو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر, که درست نقطهء مقابل آن بود, جانبدارى مى کردند زیرا مذهب جبر در زمینهء مبازرات سیاسى , با هدفهاى امویان سازش داشت . این مذهب به مردم مى گفت : وجود امویان و کارهاى آنان , هر قدر که ناروا و ظالمانه باشد, جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد. معاویه تظاهر به مذهب جبر مى کرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه کند که هر چه او مى کند طبق مقدرات الهى است و هیچ راهى براى تغییر آن وجود ندارد, بعلاوه چون معاویه خلیفهء اسلامى است , ارتکاب هیچ گناهى به مقام او لطمه نمى زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود! پیداست شخصى مثل معاویه از منافع مهمى که ممکن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد, غفلت
نمى کرد. او و سایر امویان بخوبى مى دانستند که حکومت آنها براى مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز مى دانستند که آنها در نظر بسیارى از افراد ملت , یک مشت فریبکار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بى گناه مى باشند و نیز مى دانستند که اگر عقیده اى باشد که مردم را از قیام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد, مذهب جبر است ; مذهبى که به مردم مى گوید: خداوند از روز اول مقدر کرده است که این خاندان به حکومت برسند, بنابر این اعمال و رفتار آنها جز نتیجهء تقدیر حتمى خدا نیست . ازینرو نفوذ این افکار و عقاید در ذهن مسلمانان کاملاً به نفع امویان و حکومت آنها بود (۲۲

بهره بردارى از ادبیات تخدیرى

منظور تاءیید این افکار, علاوه بر توجیهات دینى گذشته , از عنصر شعر نیز بهره بردارى مى شد. معاویه از نفوذ فوق العادهء شعراى معاصر خود در افکار عمومى , به منظور پیشبرد مطامع خود سود مى جست . معاویه ـ و همچنین خلفاى اموى بعدى ـ به اشعار شعرایى که حکومت آنها را مولود تقدیر و مشیت الهى معرفى مى کردند, با خوشحالى و رضایت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنین اشعارى وادار مى نمودند تا هیچ فرد با ایمانى امکان قیام بر ضد بنى امیه نداشته باشد. مزدوران معاویه ماءموریت داشتند افکار مخصوص معاویه را در قالبهایى بریزند که در میان عوام و تودهء مردم بسهولت شایع گردد, خواه به وسیلهء نقل روایاتى از زبان پیامبر باشد و خواه به وسیلهء شعر(۲۳

پی نوشت‌ :

۱/۱ ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ط۱، بیروت، دارحیأ التراث – العربى، ۱۳۲۸ ه’.ق، ج ۱، ص -۳۳۳ حافظ ابن عساکر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط ۱، موسسه المحمودى للطباعهو النشر، ۱۳۹۸ ه’.ق، ص ۱۴۱/
۱/۲-ابن حجر، همان کتاب، ص ۳۳۳/
۱/۳-حافظ ابن عساکر، همان کتاب، ص ۱۶۴/
۱/۴-نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط ۲، قم، مکتبه بصیرتى، صفحات: ۱۱۴ و ۲۴۹ و ۵۳۰/
۱/۵-نصر بن مزاحم، همان کتاب، ص ۵۰۷/
۱/۶-ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج ۳، ص ۴۰۵/
۱/۷-ابن حجر، همان کتاب، ص ۳۳۳/
۱/۸-جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک به: ارزیابى انقلاب حسین، تالیف محمد مهدى شمس الدین، ترجمه مهدى پیشوائى، چاپ ۲، قم، انتشارات توحید/
۱/۹-درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد/
۱/۱۰- ابن قتیبه دینورى، الامامه السیاسه، ط ۳، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، ۱۳۸۲ ه’.ق، ج ۱، ص ۱۸۴/
۱/۱۱- طوسى، اختیار معرفه الرجال )، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص ۴۸/
۱/۱۲-ابن قتیبه دینورى، همان کتاب، ج ۱، ص .۱۸۰ این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۳ ه’.ق) ج ۴۴، ص ۲۱۲ به بعد – احتجاج طبرسى (نجف، المطبعه المرتضویه)
ج ۲، ص ۱۶۱ – اختیار معرفه الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ه’.ق) ص ۴۸ آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامه و السیاسه را در نظر گرفتیم.
۱/۱۳-کتاب سلیم بن قیس الکوفى، قم، داراکتب الاسلامیه، ص ۲۰۶ – طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص ۱۶۱ – علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط ۴، بیروت، درالکتاب العربى، ۱۳۹۷ ه’.ق، ج ۱، ص ۱۹۸/
۱/۱۴-تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ۱۳۶۳ ه’.ش، ص ۲۳۷-۲۳۹/
۱/۱۵-شریف القرشى،باقر، حیاه الامام الحسین بن على، قم، مکتبه الداورى، ج ۲، ص ۲۳۱ (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید/)
۱/۱۶-شیخ مفید، الارشاد،قم، مکتبه بصیرتى، ص ۲۰۰/
۱/۱۷-شیخ مفید، همان کتاب، ص ۲۰۳- ابومخنف، لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف ازدى، مقتل الحسین، قم، ص .۱۶ از آنجا که مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف که از قدیمى‌ترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و دیگران از او نقل کرده‌اند تطبیق نمى‌کند، و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ حسن غفارى روایت طبرى از ابى مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه‌اى در شرح حال لوط بن یحیى همراه با پاورقیها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده‌اند. در این کتاب هر جا از این مقتل نام برده‌ایم، مقصود این نسخه است/
۱/۱۸-د بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مکتبه الداورى، ص ۱۵/
۱/۱۹-آنچه در زمینه ماهیت و عوامل قیام امام حسین (علیه السلام) در این بخش مطرح گردید، از بحثهاى استاد شهید مرتضى مطهرى در جلد دوم کتاب «حماسه حسینى» (تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۶۱ ه’.ش) اقتباس و تلخیص شده است.
۱۲۰-لسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۳ ه’.ق، ج ۴۴، ص ۳۲۹/
۱/۲۱- مقتل الحسین، قم، ص ۸۵ – محمدبن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج ۶، ص ۲۲۹ – عز الدین بن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج ۴، ص ۴۸ – نجمى، محمد صادق، سخنان حسین بن على (علیه السلام) از میدنه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص ۱۴۸٫احمد بن یحیى البلاذرى نیز بخشى از این خطبه را در «انساب الاشراف» ج ۳، ص ۱۷۱ نقل کرده است /
۱/۲۲-برى، همان کتاب، ص ۲۰۰- ابو مخنف، همان کتاب، ص ۸۶ – نجمى، همان کتاب، ص .۵۴ /
۲۳- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ۱۳۶۳ه’.ش، ص ۲۴۵ – ابومخنف، همان کتاب، ص ۸۶ – طبرى، همان کتاب ص ۲۲۹ – نجمى، همان کتاب، ص .۱۸۰ این خطبه را ابن عساکر در تاریخ دمشق(تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، چاپ موسسه بیادر۲۱۴) و سید بن طاووس در اللهوف (قم، مکتبه الداورى، ص ۳۳) و مجلسى در بحارالانوار (تهران، المکتبه الاسلامیه، ۱۳۹۳ ه’.ق، ج ۴۴، ص ۱۹۲) با اندکى تفاوت نقل کرده‌اند و طبق نقل ابن عساکر و مجلسى، امام این خطبه را در کربلا و پس از رویارویى با سپاه عمربن سعد ایراد کرده است. آنچه ما نقل کردیم طبق روایت حسن بن على بن شعبه است

بازدیدها: 230

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *