به نقل از خبرگزاری مشرق نیوز؛ سخن از فرمانده شهیدی است که سالها بسیاری از رزمندههای جبهه مقاومت اسلامی را راهنمایی کرده است. رزمندگانی از نجبای عراق، حزبالله لبنان، رزمندگان ایرانی، رزمندگان فاطمیون و… . شاید بتوان گفت تمام گروههای مقاومت منطقه، نام شهید محمد معافی را کنار شهید محمودرضا بیضایی و شهید مرتضی مسیبزاده، بارها و بارها شنیدهاند و حالا در حسرت از دست دادنش، غمگینند. این فرزند خطه شمال کشورمان با رشادتهایش، سالها لرزه بر اندام دشمنان میانداخت. اما شاید بسیاری از خوانندگان، با شهید معافی از روی تصویری آشنا شده باشند که روی پیراهن سید جلال حسینی کاپیتان تیم پرسپولیس نقش بسته بود. به گفته دوستان شهید معافی، او مورد شناسایی گروههای تکفیری قرار گرفت و وقتی از اهمیت جایگاهش باخبر شدند، درصدد حذف ایشان برآمدند و سرانجام شهید محمد معافی با نام جهادی صابر بر اثر اصابت تیر مستقیم تکفیریها به شهادت رسید. برای آشنایی با این مجاهد خستگیناپذیر با پدرش عیسی معافی قرار مصاحبه گذاشتیم اما حال و احوال نامساعد پدر بارها و بارها مصاحبهمان را به تعویق انداخت. آنقدر که از انجام گفتوگو ناامید شده بودیم. اما پدر شهید خودش با ما تماس گرفت و خواست که پای صحبتهایش بنشینیم. این نوشتار به محضر خانواده شهدای مدافع حرم که از همه داشتههایشان میگذرند برای رضای خدا تقدیم میشود.
آنطور که در خبرها دیدیم، دو مراسم تشییع برای پسرتان شهید مدافع حرم محمد معافی برگزار شد؛ یکی در استان البرز و دیگری در نکای مازندران. اصالتاً اهل کجا هستید؟
ما اهل استان مازندران، شهرستان ساری، منطقه گوهرباران هستیم و در روستای برگه زندگی میکنیم. محمد هم متولد و بزرگشده همین روستا بود. من یک دختر و دو پسر داشتم که محمد فرزند اول خانواده بود و متولد سال 1363. پسرم بعد از گرفتن دیپلم به خاطر علاقهای که به سپاه داشت، پاسدار شد و کمی بعد با دخترخالهاش ازدواج کرد. دو سال و نیم در کنار ما زندگی میکردند و در تمام این مدت محمد دائم در مسیر نکا به کرج در تردد بود.
این رفتوآمد و مسیر طولانی محمد را اذیت میکرد برای همین تصمیم گرفت تا محل زندگیاش را به کرج منتقل کند. هرچند دوری از او برایم سخت بود اما پذیرفتم. محمد مدت 6-5 سالی در کرج زندگی کرد. برای همین وقتی شهید شد، دوستان و همرزمانش در کرج مراسم تشییع و وداع باشکوهی برایش برگزار کردند تا رسم رفاقت را به جای آورند. مجدداً وقتی پیکر ایشان به نکا منتقل شد مردم قدرشناس و شهیدپرور نکا هم سنگ تمام گذاشتند و مراسم تشییع و تدفین برگزار کردند. محمد انگار جهانی شده بود. همه آمده بودند همه میشناختنش. همه در مراسم محمدم سنگ تمام گذاشتند.
شما که رفتن محمد به کرج برایتان دشوار بود با شهادتش چطور کنار آمدید؟
من بچهها را با نان کارگری بزرگ کرده بودم. در همان روستا کار کشاورزی میکردم و هر کاری از دستم برمیآمد انجام میدادم تا آنچه بر سفره خانوادهام میگذارم، حلال باشد. حتی به خواست یکی از دوستان که به دنبال شاگردی مورد اعتماد میگشت به مغازهاش رفته و شاگرد مغازه شدم. میدانستم رزق حلال در عاقبتبهخیری اعضای خانوادهام بسیار مؤثر خواهد بود. برای همین وابستگی خاصی به بچهها داشتم به ویژه به محمد. شهادت محمد برایم سخت بود اما راضی بودم به رضای خدا. رضایی که میدانم عاقبتبهخیری محمد را در پی دارد. شهادت آرزوی همیشگی پسرم بود.
خود شما در دوران دفاع مقدس فعالیت داشتید؟
من سعادت حضور در جبهه را نداشتم چراکه سال 1351 کلیهام را از دست دادم. دارو مصرف میکردم و امکان حضور برایم فراهم نبود. من در پادگان ولیعصر علیه السلام خدمت کردم و در تهیه مواد مورد نیاز رزمندهها در ستاد پشتیبانی خدمت کردم. اگر نتوانستم در جبهه حضور داشته باشم اما به عنوان یک بسیجی در پشت جبهه همه تلاشم را برای کمک به رزمندهها انجام میدادم.
ارتباط محمد با شهدا چطور بود؟ نگاهش به شهادت چگونه؟
محمد خیلی ولایتی بود. همین ولایتی بودنش ارتباط او را با شهدا محکم کرده بود. همیشه از شهادت صحبت میکرد و غبطه نبودنش را در دوران دفاع مقدس میخورد. بیش از اندازه هم افسوس میخورد، همیشه میگفت ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. وقتی رفقای شهیدش را یاد میکرد میگفت ما عقب ماندیم و آنها رفتند. ما گناهکاریم که ماندیم و سر بار جامعه شدیم. ما که برای مملکتمان کاری نکردیم.
به نظر شما چه شاخصهای در وجود ایشان او را به این عاقبت به خیری رساند؟
محمد از همان دوران کودکی انس عجیبی با قرآن داشت. وقتی من و مادرش درخانه قرآن میخواندیم محمد گوش میکرد، همین باعث شد تا همنشین قرآن شود. محمد حافظ قرآن بود. پسرم صبور بود. به جرئت میتوانم بگویم که من و مادرش از محمد درس اخلاق میگرفتیم. محمد یک فرشته بود. واقعیت این است که من پسرم را بعد از شهادتش شناختم و حسرت این را میخورم که چرا دیر شناختمش. همه کارهایی که محمد انجام میداد از روی اخلاص بود و برای رضای خدا. اهل ریا نبود. خیلی از کارهای خیرش را و فعالیتهایش را بعد از شهادت فهمیدیم. محمد ارادت خاصی به اهل بیت علیهم السلام داشت. عاشق ابا عبدالله علیه السلام بود. ایام محرم برای نوکری و خدمت سر از پا نمیشناخت. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. از غبارروبی هیئت تا پارچهزنی عزای امام حسین علیه السلام و نظافت سرویسهای بهداشتی.
در جریان مأموریتهای سوریه محمد آقا بودید؟
بله خبر داشتم که میرود. پسرم چیزی را از من پنهان نمیکرد. رابطه من و محمد تنها یک رابطه پدر و پسری نبود. من و محمد با هم رفیق و دوست بودیم. وقتی به دیدارمان میآمد با هم کشتی میگرفتیم و کلی با هم شوخی میکردیم. حتی فراتر از اینها وقتی من را میدید از بالای سرمان تا نوک پایم را غرق در بوسه میکرد. وقتی مانع میشدم میگفت دعای پدر و مادر در حق فرزندان اجابت میشود و شادی والدین آدمی را بزرگ میکند. خیلی دانا و بصیر بود.
با همه این وابستگی و الفتی که بین شما و محمد بود، مخالف مدافع حرم شدنش نشدید؟
نه مخالف نبودم. باید به اسلام و مسلمین خدمت میکرد. حتی از محمد خواسته بودم تا برادرش را هم با خود همراه کند تا ایشان هم به نظام خدمت کند. وقتی با من و مادرش تماس گرفت و خداحافظی کرد، هر دو مشغول کار کشاورزی بودیم. گفتیم فی امان الله پسرجان.
شهید چه مدت در جبهه مقاومت اسلامی فعالیت داشت؟
محمد از روزی که دانشکدهاش را تمام کرد راهی مأموریت شد. به خاطر تسلطی که به زبان عربی و انگلیسی و ترکی داشت این مأموریتها هم متفاوت بودند. محمد از مقطع دوم راهنمایی برای یادگیری زبان انگلیسی تلاش کرد. آنقدر نمراتش عالی بود که خودشان از محمد میخواستند زبانش را حتماً ادامه بدهد. برای شرکت در کلاسهای زبان از ساری به نکا میرفت. تردد در این مسیر هرچند برایش دشوار بود اما علاقهاش به یادگیری او را مشتاق ادامه مسیر میکرد. نیروهای زیادی را هم آموزش داد و فرماندهی کرد. رزمندگانی از لشکر فاطمیون، لبنانی، سوری. بچههای عراقی هم خیلی به محمد علاقه داشتند و بعد از شهادتش برایش مستند ساختند و مراسم گرفتند. به من میگفت پدر میخواهم مانند دکتر چمران چریک باشم. آنقدر فعالیت کرده و مورد خشم تکفیریها بود که برای ترورش نقشهها ریخته بودند.
از نحوه شهادتش چه میدانید؟
از نحوه شهادتش چیز زیادی به ما نگفتند. البته قرار است برای تشریح شهادتش بیایند و توضیحات لازم را بدهند.
چطور متوجه شهادتش شدید؟
ما برای عیادت باجناقم که پدر خانم محمد هم میشد به خانهشان رفته بودیم که به ما خبر دادند و گفتند محمد مجروح شده است. برای اطمینان از صحت این موضوع به دیدار دوستانش رفتم. تا چشمم به دوست محمد که مانند دو برادر بودند افتاد و حال و روزش را دیدم متوجه شدم که محمدم شهید شده است. محمد در 30 دی ماه 96 در شهر البوکمال واقع در استان دیرالزور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به دوستان شهیدش پیوست.
آقای معافی چندی پیش در بازی تیم پرسپولیس در مقابل تیم پیکان «سید جلال حسینی» کاپیتان پرسپولیس پیراهنی منقش به تصویر شهید مدافع حرم «محمد معافی» به تن کرده بود. چه احساسی در
خصوص این اقدام دارید؟
بله؛ چند روز بعد از شهادت محمد این اتفاق افتاد. من از آن جوان دلیر که کاری بسیار شایسته و اخلاقی کرد سپاسگزارم. محمد من در دل همه جا داشت. این حرکت زیبای کاپیتان تیم پرسپولیس نشاندهنده نزدیک بودن قلب ورزشکاران معروف کشورمان به قلب شهدای مدافع حرم است. با توجه به انتقادات و کنایههایی که برخی به حضور مدافعان حرم در جبهه مقاومت اسلامی دارند، دیدن این حرکتهای شایسته دل آدم را گرم میکند. سید جلال حسینی قرار است در دیداری که با خانواده شهید داشته باشد آن پیراهن را به فرزند شهید اهدا کند.
همرزمان شهید
مربی سلاح، تخریب و تاکتیک بود
همیشه همدیگر را «داداش» صدا میزدیم. این سری وقتی به مأموریت رفت به او گفتم: «زود برگرد، میخواهیم عید دور هم باشیم.» گفت: «باشد…»، دیدم دیگر صدایش نمیآید. زمین و آسمان را به هم دوختم تا ببینم کجاست. او را پیدا کردم. ولی وقتی که شهید شده بود. بیشتر از یک هفته بود که از او اطلاع نداشتیم.
محمد در عملیاتها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت. یکی از نیروهایی بود که میتوانست آنچنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد، ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد. امیدوارم ما بتوانیم راهش را ادامه دهیم. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک. کاملاً مسلط به زبان انگلیسی و عربی و فرمانده میدانی قوی بود. شهید در این مدت تخصصهای زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در «نجبا» هم کار کرده بود. از وقتی بچههای نجبا شنیدند او شهید شده است، بیتاب هستند. محمد با همه محور مقاومت کار کرده بود. اخلاق محمد آنها را شیفته خودش کرده بود.
شهادت بیضایی بیشترین اثر را روی محمد گذاشت
از ابتدا که جنگ سوریه شروع شد، محمد به سوریه رفتوآمد داشت. هر جایی از منطقه که پا میگذاشت، آنجا را آباد و رسیدگی میکرد. پشت فرماندهانی که محمد با آنها کار میکرد به وظیفهشناسی و سختکوشی او گرم بود. محمود بیضایی بیشترین اثر را روی محمد گذاشت چون بیضایی همدورهای او بود و روزهایی که بچههای تهرانی به مرخصی میرفتند، شهرستانیها با هم میماندند و مدتی را کنار یکدیگر میگذراندند. محمود و محمد هر دو شهرستانی بودند. وقتی محمود شهید شد، اصلاً بنیانمان از هم پاشید و ناراحتی بر ما که اطرافیان او بودیم، غلبه کرد. احساس کردیم ما جاماندیم.
شهید مرتضی مسیبزاده از دوستان صمیمی ما بود و اکثر شهدایی که در این راه به شهادت رسیدند، همراه ما بودند. هر کدام از این بچهها در حد فرمانده لشکر یا فرمانده سپاه هستند ولی چون در غربت شهید میشوند و کسی از فعالیتهای آنان چندان خبری ندارد، در گمنامی میمانند. حتی در شهر هم کسی نمیدانست محمد چهکاره است.
بازدیدها: 0