عامل اصلی دشمنی خواص با حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

خانه / مطالب و رویدادها / عامل اصلی دشمنی خواص با حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

یکی از مهم‌ترین اقدامات حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، مبارزه با مفاسد اقتصادی به‌منظور برقرار عدالت اجتماعی در جامعه‌ی اسلامی بود. رهبر انقلاب با اشاره به اینکه «مبارزه با مفاسد اقتصادی و گرایش به سمت بی‌‌بندوباری در امور مالی و مسائل بیت‌‌المال، از جمله اوّلین خطوط برنامه‌ی امیرالمؤمنین بوده است»، چنین خطی را الگوی عمل مسئولین جمهوری اسلامی می‌دانند. مبارزه با مفاسد اقتصادی و ویژه‌خواران البته با سختی‌ها و پیچیدگی‌هایی همراه است به‌طوری‌که می‌توان یکی از عوامل بروز مخالفت‌ها در مقابل حضرت را همین عامل فساد اقتصادی دانست. در این‌باره، با حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی امیری، محقق و پژوهشگر، و عضو هیأت علمی مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه‌الله علیه به گفت‌وگو نشستیم. دکتر سلیمانی دارای تألیفات زیادی در زمینه‌ی تاریخ اسلام ‌است که از آن جمله می‌توان کتاب «آزمون خواص» را نام برد که به بررسی نقش خواص در ایجاد بحران‌های حکومت حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرداخته است.

* نحوه‌ی برخورد امیرالمؤمنین علیه‌السلام با افرادی که به دلایلی برای خود قداستی قائل بودند و از بیت‌المال سهم‌خواهی می‌کردند، چگونه بود؟ آیا حضرت در مقابله با این افراد، ملاحظه‌ی خاصی به خرج می‌دادند؟
برای پاسخ به این سؤال، باید مقدمه‌ای را یادآور شوم و آن هم اینکه اساساً درآمد مالی مسلمانان و حکومت اسلامی چه بوده، چگونه تقسیم می‌شده و چگونه بی‌ثباتی اقتصادی در جامعه به وجود آمده است. به‌طور خلاصه باید گفت درآمد حاصل از فتوحات در اسلام عبارت بود از جزیه، خراج و خمس غنایم که وارد بیت‌المال مسلمین می‌شد. جزیه عبارت بود از مالیاتی که کفار حاضر در سرزمین‌های فتح‌شده پرداخت می‌کردند. خراج نیز عبارت بود از زمین‌هایی که توسط مسلمانان با شمشیر فتح می‌شد و کسانی که در آن زمین کشت می‌کردند، مالیاتی تحت عنوان خراج به حکومت اسلامی می‌پرداختند. خمس غنایم نیز به مواردی اشاره دارد که شهر یا سرزمینی توسط مسلمین با شمشیر فتح می‌شد و پس از آن چهارپنجم غنایم میان رزمندگان تقسیم می‌شد و یک‌پنجم دیگر به خزانه‌ی بیت‌المال می‌رفت.

بدین‌ترتیب حکومت اسلامی دارای سه نوع درآمد بود. این سه نوع درآمد در زمان رسول خدا به‌صورت مساوی میان مسلمین تقسیم می‌شد. در زمان خلیفه‌ی اول، همین رویه ادامه پیدا کرد، اما در زمان خلیفه‌ی دوم و در سال پانزدهم هجرت (بعضی از مورخین، سال هفدهم را ذکر کرده‌اند)، رویه تغییر کرد و میان پرداختی‌ها تفاوت ایجاد شد. برای نمونه، گفتند حقوق مهاجرین از انصار، کسانی که در جنگ‌های صدر اسلام حضور داشتند از سایرین، حقوق کسانی که قبل از فتح مکه ایمان آورده بودند از کسانی که بعد از فتح مکه ایمان آوردند بیشتر است. همچنین کسانی که از خاندان‌های مشهور (مانند قریش) بودند نیز حقوق بیشتری نسبت به سایرین دریافت می‌کردند. بدین‌ترتیب در زمان خلیفه‌ی دوم، یک اختلاف طبقاتی در جامعه‌ی اسلامی به وجود آمد. مضاف بر اینکه کارگزاران حکومت نیز برای خود اندوخته‌های ویژه‌ای در نظر می‌گرفتند که در این مورد، چون خلیفه‌ی دوم نسبت به آن‌ها مشکوک بود (اینکه حاصل کار شخصی ایشان است یا سوءاستفاده از بیت‌المال)، پس از اتمام مسئولیت، از آن‌ها پس می‌گرفت.

در زمان خلیفه‌ی سوم نیز ضمن ادامه‌ یافتن همین روند، حاتم‌بخشی‌های خاصی نسبت به برخی از افراد صورت پذیرفت. برای نمونه، خلیفه‌ی سوم به خاندان بنی‌امیه بیشتر از سایرین پرداخت می‌کرد یا تمام خمس غنایم مراکش را به عبدالله‌بن‌سعدبن‌ابی‌سرح و مروان‌ابن‌حکم بخشید. همچنین در اوایل کار، به طلحه و زبیر نیز بخشش‌های ویژه‌ای کرد.

یکی از انگیزه‌های جنگ جمل، مسائل اقتصادی بود. زمانی که طلحه و زبیر نسبت به سهم سه‌درهمی خود از بیت‌المال معترض شدند و حضرت نیز آن‌ها را با پاسخ‌های خود مجاب کرد، آرام‌آرام از حضرت جدا شدند. علاوه بر این، خواهان پست‌های حساس هم بودند و حضرت نیز از آنجایی که عدم حساسیت آن‌ها نسبت به بیت‌المال را دیدند، از این کار امتناع ورزیدند.

پس از این سه دوره، نوبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام رسید. در این دوره، همچنان‌که گفته شد، عده‌ای از چهره‌های نامدار از طرق نامشروع صاحب ثروت‌های بادآورده شده بودند و هم‌زمان مذاق عده‌ای از افراد جامعه هم به دریافت حقوق ویژه از بیت‌المال عادت کرده بود. در چنین شرایطی بود که ایشان در مقابل فساد اقتصادی موجود در حکومت، به‌شدت ایستادگی کرد. حضرت در ابتدا فرمود که بیت‌المال باید به‌صورت مساوی میان مسلمین تقسیم شود و آن کسانی که عثمان به آن‌ها حاتم‌بخشی کرده است، باید اموال را به بیت‌المال بازگردانند. اینجا بود که بخشی از مفسدان اقتصادی بزرگ (که از خاندان اموی بودند)، در روزهای نخست وارد مذاکره شدند. افرادی چون مروان‌ابن‌حکم، عقبه‌ابن‌ابومعیط و سعیدابن‌عاص خدمت حضرت رسیدند و گفتند آنچه در گذشته از بیت‌المال گرفته‌ایم سر جای خود باقی بماند و از این پس طبق روال خود با ما برخورد کن. اما حضرت فرمودند اگر اموالی که گرفته‌اید به ناحق بوده است، گذر زمان باطل را به حق تبدیل نمی‌کند و اگر این ثروت به‌جای اصلی خود بازنگردد، همچنان اثر سوء خود را در جامعه باقی می‌گذارد. حضرت جمله‌ای دارند که فرمودند اگر با این پول‌ها مهریه هم پرداخت شده باشد، آن را به بیت‌المال بازمی‌گردانم. در مورد تقسیم نامساوی هم حضرت فرمودند هرچه قرآن را می‌خوانم، هیچ‌کجا نمی‌بینم که بین فرزندان اسماعیل (که عرب بودند) و فرزندان اسحاق (که عجم بودند)، تفاوتی وجود داشته باشد و بگویند عرب‌ها بر عجم‌ها برتری دارند. چنین تفاوتی وجود ندارد و بنابراین اینکه بگوییم کسانی که قریشی، انصار، مهاجر و… بودند، بر دیگران برتری دارند، حرف قابل قبولی نیست.

از اینجا بود که اعتراضات شروع شد. مفسدان اقتصادی پس از اینکه با پاسخ منفی امیرالمؤمنین علیه‌السلام روبه‌رو شدند، مذاکرات دیگری را با ایشان شروع کردند. در این مرحله، طلحه و زبیر وسط میدان آمدند و گفتند ما به رسول خدا نزدیک‌تر بودیم و چرا ما را با سایر افراد یکسان قرار می‌دهید. حضرت در پاسخ فرمودند من از شما به رسول خدا نزدیک‌تر بودم، اما سهم من هم از بیت‌المال با دیگر افراد تفاوتی ندارد. بعد گفتند که سنت خلیفه‌‌ی دوم این نبود که بیت‌المال را به مساوات تقسیم کند. حضرت پاسخ دادند که سنت رسول خدا مقدم بر سنت خلیفه‌ی دوم است. در ادامه نیز عده‌ای از ویژه‌خواران به حضرت نامه دادند و خواستند سهم خود را از بیت‌المال بالا ببرند، اما حضرت به آن‌ها گفت که اگر بخواهید از اموال خودم به شما می‌دهم، اما از بیت‌المال نمی‌توانم این کار را بکنم. در نهایت همین عامل، موضوعی شد برای مقابله‌ی بسیاری از خواص با حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام.

* رهبر معظم انقلاب برقراری سنن نبوی (که عدالت اسلامی نیز جزء آن بوده است) توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام را منجر به سه جنگ می‌دانند. کدام یک از این جنگ‌ها به‌طور خاص برای مقابله با مفسدان اقتصادی و ویژه‌خواران بود؟
یکی از انگیزه‌های جنگ جمل، مسائل اقتصادی بود. زمانی که طلحه و زبیر نسبت به سهم سه‌درهمی خود از بیت‌المال معترض شدند و حضرت نیز آن‌ها را با پاسخ‌های خود مجاب کرد، آرام‌آرام از حضرت جدا شدند. علاوه بر این، خواهان پست‌های حساس هم بودند و حضرت نیز از آنجایی که عدم حساسیت آن‌ها نسبت به بیت‌المال را دیدند، از این کار امتناع ورزیدند. در نهایت به بهانه‌ی اعمال حج، از محل خلافت خارج شدند و به‌سمت بصره عازم شدند.

حضرت عدالت اقتصادی را با دو راهکار اصلی پیش گرفتند. اول اینکه بیت‌المال باید عادلانه و به مساوات بین مردم تقسیم شود و دوم اینکه آن‌هایی که در گذشته از بیت‌المال ثروتی به دست آورده‌اند، باید آن را بازگردانند. همین دو موضوع، مخالفت‌های فراوانی ایجاد کرد که حضرت در مقابل آن‌ها مقاومت کردند. جنگ به راه انداختند، اما حضرت موضع خودشان را تغییر ندادند.

در این فاصله، آن جریان اموی که در زمان عثمان بر مسائل اقتصادی پنجه انداخته بودند و تقریباً تمام استانداری‌ها و بیت‌المال در دست آن‌ها بود نیز با توجه به کوتاه شدن دست‌شان از بیت‌المال، به طلحه و زبیر کمک کردند و افرادی چون یعلی‌بن‌منیه گفتند هزینه‌ی جنگ جمل را تأمین می‌کنیم. این دو جریان در بصره به هم پیوستند و زمانی که به بیت‌المال بصره و طلا و جواهرات موجود در آن رسیدند، شگفت‌زده شده و گفتند که این همان وعده‌ای است که رسول خدا به ما داده بود. رسول خدا پیش از این، خطاب به مسلمین فرموده بودند که شما روزی به سرمایه‌های سلاطین دست خواهید یافت، اما این فرمایش حضرت رسول به این معنا نبود که هرکس دست پیدا کرد، سهم بیشتری دارد؛ چراکه تقسیم بیت‌المال در اسلام تابع اسلوب خاص خود است. یکی از ناظران که صحنه‌ی ورود اصحاب جمل به بیت‌المال بصره و شادمانی آن‌ها را دیده بود، در مورد لحظه‌ی ورود امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌نویسد که حضرت پس از ورود به بیت‌المال بصره گفتند که «ای زر و سیم و ای سفید و زر! مرا فریب ندهید بلکه غیر مرا بفریبید».

جالب اینجاست که هم طلحه و هم زبیر، که از مفسدان اقتصادی هستند، بهانه‌های دیگری برای اعمال خود دست و پا  کردند و گفتند که می‌خواهیم خون عثمان را بازستانیم. حضرت نیز فرمودند که آن‌ها خونی را از من می‌خواهند که خودشان ریخته‌اند. جالب‌تر آنکه پس از فرار زبیر از میدان جنگ، طلحه توسط مروان کشته شد و این بدان معناست که مفسدان اقتصادی در لحظات آخر، خودزنی کردند و به خودشان هم رحم نکردند. فتنه‌ی بعدی جنگ صفین بود.

* یعنی جنگ صفین را هم مفسدان اقتصادی برپا کردند؟
در این جنگ هم عوامل اقتصادی نقش داشت؛ چراکه معاویه سلطه‌ی عجیبی بر درآمد بیت‌المال در شامات داشت و حضرت ایشان را عزل کردند، اما او کنار نمی‌رفت و حاضر نبود این اموال از دستش خارج شود. در کنار این، عقبه‌ابن‌ابومعیط و مروان که از مذاکره با امیرالمؤمنین علیه‌السلام به نتیجه‌ای نرسیدند، به معاویه پیوستند. بهانه‌ی آن‌ها هم این بود که علی (علیه السلام)(علیه السلام)(علیه السلام) و اصحاب او در قتل عثمان دست داشته‌اند.

اساساً این یک تجربه‌ی تاریخی است که ریزش خواص اصحاب رسول خدا به دلیل روی آوردن آن‌ها به دنیا بوده است. عبدالرحمن‌ابن‌عوف (که صاحب ثروت بادآورده‌ی عظیمی بود) در پاسخ به یکی از مجاهدین که از وی پرسیده بود چرا به جهاد نمی‌آید، گفت: «در زمان رسول خدا، با سختی آزمایش شدیم و صبر کردیم و در دوران پس از رسول خدا، با راحتی آزمایش شدیم و صبر از کف ما رفت.» اتفاقاً این همان موضوعی بود که پیامبر نیز نسبت به آن هشدار داده و خطاب به اصحاب فرموده بودند من از آزمایش شما نسبت به راحتی‌ها، بیشتر از آزمایش شما نسبت به سختی‌ها می‌ترسم. پس این یک سنت است که مقابله کردن در مقابل سختی‌ها، آسان‌تر از مقابله کردن در مواجهه با دنیاست. لذا پس از رسول خدا، شاهد به وجود آمدن ثروت‌های بادآورده و ریزش حداکثری خواص در جبهه‌ی حق بودیم.

* نخستین خطبه‌ی امام علی (علیه السلام)) پس از رسیدن به مقام ریاست جامعه، آکنده از نکات ارزشمندی (از جمله لزوم بازگرداندن حقوق) است. با در نظر گرفتن این موضوع که عده‌ای در دوران خانه‌نشینی ایشان، به مال‌اندوزی‌های فراوان پرداخته بودند، حضرت چه برنامه‌هایی برای مقابله با آنان در نظر گرفتند و اساساً مقابله با فساد در مقابل سایر وظایف حاکمیت، چه اولویتی برای ایشان داشت؟
حضرت علی (علیه السلام) پس از به حکومت رسیدن، ۳۲ بدعت را شمارش می‌کنند که بخشی از آن‌ها عبادی است و برخی نیز ناظر به سنن نبوی است که دچار تغییر شده بود. اما ایشان بر روی سه موضوع انگشت گذاشتند و بر آن‌ها پافشاری کردند و اساساً به‌خاطر همین پافشاری، عمر حکومت ایشان کوتاه بود. این سه موضوع عبارت بودند از: ۱. برقراری عدالت اقتصادی، ۲. اجرای حدود الهی و ۳. عزل کارگزاران غیرخودی در نظام اسلامی.

حضرت عدالت اقتصادی را با دو راهکار اصلی پیش گرفتند. اول اینکه بیت‌المال باید عادلانه و به مساوات بین مردم تقسیم شود و دوم اینکه آن‌هایی که در گذشته از بیت‌المال ثروتی به دست آورده‌اند، باید آن را بازگردانند. همین دو موضوع، مخالفت‌های فراوانی ایجاد کرد که حضرت در مقابل آن‌ها مقاومت کردند. جنگ به راه انداختند، اما حضرت موضع خودشان را تغییر ندادند.

در زمان رسول خدا، می‌شد با شمشیر این انحرافات را از بین برد، اما در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، شمشیر آخرین مرحله بود و می‌بایست با بصیرت در جهت اصلاح جامعه، اقدام می‌شد و لذا ایشان در آخرین مرحله، دست به شمشیر می‌بردند و حتی در میدان جنگ هم بحث می‌کردند و می‌گفتند اجازه دهید تا آن‌ها شروع کنند؛ چراکه جنگ با مسلمانان، برادرکشی جلوه می‌کرد و اگر یک حاکم اسلامی هم‌کیشان خود را می‌کشت، مستبد شناخته می‌شد.

البته این نکته هم مهم است که حضرت در این میدان، یک نظام اولویت‌بندی هم داشتند. بدین‌معنا که تاحدی این قضایا را پیگیری می‌کردند که اصل نظام اقتصادی به خطر نیفتد و هرگاه چنین احتمالی می‌دادند، سکوت می‌‌کردند. برای مثال، در جنگ صفین، عده‌ای از اصحاب به ایشان گفتند که با دشمن پیمان آتش‌بس موقت ببندند و مذاکره کنند تا مشخص شود حق با چه کسی است. حضرت در اینجا جنگ را متوقف کردند؛ چراکه می‌دانستند اگر این کار را نکنند، لشکر از هم فرومی‌پاشد و معاویه فوراً مسلط می‌شود. در این مورد به مصلحت ندانستند که جنگ صفین (که یکی از ریشه‌های اصلی آن مبارزه با مفاسد اقتصادی بود) را ادامه دهند. شاید اگر در اینجا جنگ را متوقف نمی‌کردند، در همان سال ۳۷ هجری، حکومت ایشان از هم می‌پاشید. اما ایشان براساس نظام اولویت‌بندی‌ای که داشتند، جلو رفتند تا اصل حکومت به خطر نیفتد. بنابراین مقابله‌ی حضرت با مفاسد اقتصادی، دارای منطق و عقلانیت بود.

* جامعه‌ای که پیامبر اسلام با آن سروکار داشتند و جامعه‌ای که امیرالمؤمنین علیه‌السلام  بر آن حکومت می‌کردند، چه تفاوت‌هایی با یکدیگر داشتند و این موضوع چه موانعی را در مسیر برقراری عدالت ایجاد کرده بود؟
چند تفاوت وجود داشت. اول اینکه در زمان رسول خدا، کفر به‌صورت عریان بود، اما در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، کفر پنهان شد و پرچم نفاق بالا رفت. علاوه بر این، در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ‌ میل به انحرافات در جامعه زیاد شد و از آنجایی که خواص به‌سمت دنیاگرایی رفتند، مردم نیز از آن‌ها پیروی کردند. در چنین شرایطی، انحراف از آخرت‌گرایی (که خمیرمایه‌ی اسلام و دفاع از ارزش‌هاست)، از بین رفت و مسلماً اگر این عامل از بین برود، نمی‌توانیم بسیاری از سختی‌ها را تحمل کنیم. این تصریح امام حسن مجتبی علیه‌السلام در زمان پذیرش صلح است که فرمودند شما مصلحت دنیا را بر مصلحت آخرت ترجیح می‌دهید.

این عبارتی که پیامبر اسلام، حضرت علی (علیه السلام) و عمار بر آن تأکید داشتند نیز ناظر بر همین موضوع است: عصر رسول خدا، عصر تنزیل بود، اما عصر امیرالمؤمنین علیه‌السلام، عصر تأویل. رسول خدا نیز پیش‌بینی کرده بودند که علی علیه‌السلامدر عصر تأویل به شهادت می‌رسد. همه‌ی این‌ها به این دلیل است که در دل مؤمنین، میل به انحراف زیاد شده، شبهات افزایش یافته و اعوجاج و کج‌روی نیز زیاد شده بود. علاوه بر آن، معارف اسلامی را نیز نادرست تفسیر و تأویل می‌کردند.

گذر از این شرایط، نیاز به ابزار خاص خود داشت. در این رابطه، خود حضرت می‌فرمایند: «و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.» شرایط کاملاً با زمان رسول خدا فرق داشت. در این دوره، برخی مسلمانان سست شده بودند، اما نمی‌شد به‌راحتی روی آن‌ها شمشیر کشید، بلکه باید هدایت می‌شدند.

علاوه بر شناخت، نیاز به طبقه‌بندی منحرفین هم بود. امیرالمؤمنین علیه‌السلام از مردم می‌خواستند که بین بنی‌امیه، ناکثین و خوارج فرق بگذارند. به همین علت، مدارایی که ایشان با خوارج می‌کردند، بیشتر از مدارایی بود که در مقابل بنی‌امیه به خرج می‌دادند. درک این مسئله، خود نیازمند بصیرت بالایی بود که بسیاری آن را نداشتند. از سویی نسل دوم و سوم اسلام به وجود آمده بودند که نمی‌بایست به انحرافات آلوده می‌شدند و از سوی دیگر، نیروی نامدار (خواصی که می‌توانستند با مواضع خود به حکومت اسلامی کمک کنند)، کم شده بود. لذا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جنگ صفین در میان اصحاب سخنرانی می‌کردند و راوی می‌گوید که ما می‌فهمیدیم که امیرالمؤمنین علیه‌السلاممی‌خواست اثبات کند که این مقدار از اصحاب با من هستند و بنابراین من برحق هستم. بالأخره نسل دوم و سوم انقلاب پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را نمی‌شناختند و به‌وسیله‌ی اصحاب نامدار می‌توانستند متوجه شوند که حضرت برحق است. اما در اینجا افرادی چون سعد‌ابن‌ابی‌وقاص، اسامه‌ابن‌زید، زیدابن‌ثابت، حسان‌ابن‌ثابت و… سکوت کردند و این سکوت در بحران‌ها، موجب شد که حضرت تنها شوند.

علاوه بر این‌ها، جریان دیگری به نام اعتزال به وجود آمده بود که می‌گفت جریان علوی یک جریان تندرو است، اسلام معاویه هم باطل است و بنابراین ما باید وسط آن‌ها حرکت کنیم. این جریان بعدها طرفداران زیادی هم پیدا کرد. لذا در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، آن جریانی که رأی‌آوری بیشتری داشت، همین جریان اعتزال بود که افرادی چون ابوموسی اشعری و سعدابن‌‌ابی‌وقاص در رأس آن بودند.

در زمان رسول خدا، می‌شد با شمشیر این انحرافات را از بین برد، اما در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، شمشیر آخرین مرحله بود و می‌بایست با بصیرت در جهت اصلاح جامعه، اقدام می‌شد و لذا ایشان در آخرین مرحله، دست به شمشیر می‌بردند و حتی در میدان جنگ هم بحث می‌کردند و می‌گفتند اجازه دهید تا آن‌ها شروع کنند؛ چراکه جنگ با مسلمانان، برادرکشی جلوه می‌کرد و اگر یک حاکم اسلامی هم‌کیشان خود را می‌کشت، مستبد شناخته می‌شد.

در یک جمع‌بندی، در این دوران با مسائلی چون ریزش خواص، میل به انحراف در دنیا، تأویل (بد معنا کردن معارف اسلامی) و… مواجه هستیم. البته این موارد در زمان رسول خدا هم وجود داشت، با این تفاوت که در زمان رسول خدا، می‌شد با شمشیر این انحرافات را از بین برد، اما در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، شمشیر آخرین مرحله بود و می‌بایست با بصیرت در جهت اصلاح جامعه، اقدام می‌شد و لذا ایشان در آخرین مرحله، دست به شمشیر می‌بردند و حتی در میدان جنگ هم بحث می‌کردند و می‌گفتند اجازه دهید تا آن‌ها شروع کنند؛ چراکه جنگ با مسلمانان، برادرکشی جلوه می‌کرد و اگر یک حاکم اسلامی هم‌کیشان خود را می‌کشت، مستبد شناخته می‌شد. به‌علاوه ویروس این افراد با ویروس کفار متفاوت بود و باید با یک ویروس‌کشی، مجدداً آن‌ها را به جامعه‌ی اسلامی پیوند می‌زد. یعنی رویکرد تربیتی و فرهنگی باید برجسته‌تر از رویکرد تنبیهی می‌شد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌توانست در همان ابتدای کار، پس از خروج طلحه و زبیر از دارالحکومه، آن‌ها را دستگیر کند، اما همه می‌گفتند که علی (علیه السلام) بدون هیچ دلیل محکمی، آن‌ها را بازداشت کرده است. مضاف بر اینکه طلحه و زبیر هم اشخاصی نبودند که بتوان با یک لغزش، آن‌ها را تنبیه کنند. برای نمونه، در جنگ جمل، حضرت خطاب به زبیر گفتند که آیا به‌خاطر داری که رسول خدا گفت روزی در مقابل من می‌ایستی؟ زبیر پس از شنیدن این جمله، از میدان جنگ فرار کرد و پس از آنکه زبیر را کشتند و شمشیر زبیر را نزد حضرت آوردند، علی علیه‌السلام چند بار شمشیر را تکان دادند و گفتند این همان شمشیری بود که بارها اندوه را از دل رسول خدا زدوده بود، اما حیف که آخر کار به این روز افتاد. بعد نگاهی به سر زبیر کردند و گفتند در این سر باد افتاده بود! در پایان، قاتل زبیر را به «آتش» بشارت دادند و قاتل زبیر در نهایت، به خوارج پیوست.

در مجموع باید در عصر تأویل، به سه موضوع دقت داشت: ۱. پایبندی به ولایت، ۲. صداقت با مردم و ۳. اخلاص نسبت به خداوند متعال.

* یکی از گلوگاه‌های مقابله با فساد، انتصاب افراد شایسته در مناصب مهم است. با در نظر گرفتن این موضوع، امام علی علیه‌السلام چه شاخص‌هایی را برای انتصاب افراد در نظر می‌گرفتند؟
از سیره‌ی حضرت این‌گونه متوجه می‌شویم که ایشان، هم به تعهد افراد و هم به تخصص آن‌ها توجه داشتند و برای هرکدام، یک حد نصاب قائل بود. در مواقعی که یک فرد تعهد قابل توجهی داشت، اما تخصص کافی نداشت، حضرت از انتصاب ایشان خودداری می‌کردند و در مقابل، زمانی که فرد توانایی و تخصص قابل توجهی داشت، اما تعهد مدنظر را نداشت، علی علیه‌السلام او را هم منصوب نمی‌کردند.

برای نمونه، به‌جای محمدابن‌ابی‌بکر برای حکومت مصر، امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر این باور بودند که افرادی چون قیس‌بن‌سعدبن‌عباده و مالک‌اشتر مناسب حکومت مصر هستند. در آن زمان مالک درگیر کاری بود و به همین دلیل، قیس‌ را فرستادند. پس از مدتی یاران حضرت گفتند که به‌نظر، قیس‌ آن‌چنان هم فرد ولایت‌پذیری نیست و از همه‌ِی افراد بیعت نمی‌گیرد، اما حضرت فرمودند که قیس‌ توانمندی لازم را دارد و از این‌ جهت هم مشکلی ندارد. اما با اصرار اطرافیان، قیس‌ عزل شد و محمدابن‌ابی‌بکر را منصوب کردند، پس از مدتی معاویه به مصر حمله کرد و او کشته شد. حضرت فرمودند می‌دانستم قیس‌ برای حکومت مصر، فرد مناسب‌تری است.

در مقابل، تعهد هم برای ایشان مهم بود. برای نمونه، پیشنهاد دادند حکومت یمن و بحرین را به طلحه و زبیر (که افرادی توانمند بودند) بدهند که حضرت قبول نکردند و گفتند شما دو نفر مشاور من باشید بهتر است. نکته‌ی دیگر اینکه حضرت در زمان انتصاب افراد، به سابقه‌ی آن‌ها از این جهت که قبلاً در حکومت عثمان بوده‌اند یا اینکه سابقه‌ی خاصی نداشتند (و در جهان اسلام به‌عنوان یک کارگزار شناخته نمی‌شدند) نیز توجه نمی‌کردند. در همین راستا، عثمان‌ابن‌حنیف را به‌عنوان حاکم بصره منصوب کردند، درحالی‌که او پیش از آن، پست قابل توجهی نداشت، اما فرد لایقی بود. در واقع حضرت از ورود چهره‌های جدید ترسی نداشتند. از طرفی دیگر، در برکناری افراد نامناسب نیز کوتاهی نمی‌کردند و در ابتدای رسیدن به حکومت، در یک بخشنامه، تمام امویان را عزل کردند و ملاحظه‌ای به خرج ندادند و فرمودند: «حاکم من، بازوی من است و من افراد گمراه را به‌عنوان بازوی خود قرار نمی‌دهم.»

از سیره‌ی حضرت این‌گونه متوجه می‌شویم که ایشان، هم به تعهد افراد و هم به تخصص آن‌ها توجه داشتند و برای هرکدام، یک حد نصاب قائل بود. در مواقعی که یک فرد تعهد قابل توجهی داشت، اما تخصص کافی نداشت، حضرت از انتصاب ایشان خودداری می‌کردند و در مقابل، زمانی که فرد توانایی و تخصص قابل توجهی داشت، اما تعهد مدنظر را نداشت، علی علیه‌السلام او را هم منصوب نمی‌کردند.

البته همه‌ی این موضوعات همراه با مصلحت‌اندیشی بود و این‌گونه نبود که تصور کنیم حضرت بی‌گدار به آب می‌زدند. برای مثال، با آنکه ابوموسی اشعری را برای حکومت کوفه مناسب نمی‌دانستند، با اصرار مالک، این کار را انجام دادند. بعد از مدتی که جنگ جمل به راه افتاد، مالک از ابوموسی تقاضای نیرو کرد، اما ابوموسی مردم را از شرکت در جنگ منع کرد و گفت رسول خدا نسبت به چنین فتنه‌ای هشدار داده بود و نباید در آن شرکت کرد. بنابراین حضرت بلافاصله پس از دیدن ضعف در افراد، نسبت به عزل آن‌ها اقدام نمی‌کردند، بلکه با برآورد نتایج، دست به اقدام می‌زدند.

* نحوه‌ی مقابله‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام با سطوح مختلف فساد (اقتصادی، حدود الهی و…) در حکومت چگونه بود و با مسئولان مفسد چه برخوردی داشتند؟
در این رابطه، در سؤالات قبلی اشاراتی داشته‌ام، اما برای نمونه باید عرض کنم یکی از حاکمان بصره که نسبتی هم با امیرالمؤمنین علیه‌السلام داشتند، اموال بیت‌المال را غارت کردند و با خود بردند. حضرت در ابتدا نامه‌ی تهدیدآمیزی برای وی نوشتند و از او خواستند که اموال را بازگرداند و آن شخص هم اموال را بازگرداند. بعدها نیز آن شخص به خیل مسلمین بازگشت و خدماتی به حضرت داد. اگر ما این خبر را بپذیریم، درمی‌یابیم که سیاست حضرت از این قرار بود که در گام اول، با توبیخ و تنبیه حساب‌شده، هم اموال و هم آن فرد را حفظ کنند و در همان بدو امر، او را رسوا نمی‌کردند.

در یک مورد دیگر هم فردی اموال بیت‌المال را دزدید و به معاویه پیوست. حضرت در ابتدا نامه دادند که باید اموال را برگردانی و پس از مدتی متوجه شدند که آن فرد، اموال را خرج کرده و به همین دلیل، به معاویه پناه آورده است. حضرت فرمودند اگر نزد خود من می‌آمد، عذر او را می‌پذیرفتم و پس از آنکه توانمند شد، از وی می‌گرفتم، اما او اشتباه کرد که به معاویه پیوست.

این موارد نشان می‌دهد که اگر در میان کارگزاران حضرت، چنین مشکلی پیش می‌آمد، در کنار تنبیه، سیاستی برای جذب هم وجود داشت. این‌گونه نبود که آن فرد دیگر هیچ استفاده‌ای برای حکومت نداشته باشد و مانند کفار کنار گذاشته شود، بلکه می‌بایست تنبیه و در خیمه‌ی مسلمانان حفظ می‌شد.

به‌طور معمول هم به این نامه‌ها پاسخ مناسبی داده می‌شد، مگر در مواردی که افراد فرار می‌کردند. به هر صورت، این موضوع یکی از خطوط قرمز ایشان بود و اساساً به دلیل سختی و پافشاری ایشان بر این موضوع بود که عده‌ای از ایشان جدا شدند.

بازدیدها: 197

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *