احساس کردند باید قیام کنند
خانم فریدهی مصطفوی:
امام از سنی که طلبه شدند و مشغول درس شدند، حالت مبارزه علیه استکبار را داشتند. منتهی چون امکانات برایشان جور نبود و وضع جوری بود که باید یک مقدار امکان باشد و عدهای پشتیبان ایشان باشند، از این جهت بود که قیام نکردند؛ نه این که در وجودشان نباشد، همیشه این حالت در وجود ایشان بود. منتهی چون امکانات نبود دنبال نمیکردند کار را، چون میدانستند با شکست روبرو میشوند. از این جهت مشغول مطالعه کتاب و درسی و نوشتن کتابهای فقه و اصول و کتابهای متعدد دیگر بودند. از پانزده خرداد، ایشان احساس وظیفه کردند؛ یعنی دیگر احساس کردند وظیفه شرعیشان است که باید قیام کنند، حالا چه تنها باشند و چه طرفدار داشته باشند و از این جهت قیام کردند. (2)
اگر میگفتند روح الله، پیشقدم میشدم
حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم حق شناس:
در زمان مرجعیت مرحوم آقای بروجردی، جمعی از مردم تهران برای آوردن من از قم به تهران به نزد من آمدند. از آنجا که ارتباط امام با من مثل رابطه پدر و فرزندی بود، آقا به شدت تأکید کردند که باید دعوت مردم را اجابت کنم و به تهران بروم. وقتی کمی تأمل کردم تا شاید بتوانم بیشتر در کنارشان بمانم و از شمع وجودشان بهرهمند شوم، ایشان حکم کردند که باید بروم و به این هم قناعت نکردند و از آیت الله العظمی بروجردی هم درخواست کردند که ایشان هم حکم کنند. حضرت آیت الله بروجردی هم حکم فرمودند. من از سر کنجکاوی و مقام گستاخی فرزند به پدر، گفتم: «آقا، چرا خودتان تشریف نمیبرید؟»
امام فرمودند:
«مردم گفتهاند عبدالکریم. به جدم اگر میگفتند روح الله، من پیشقدم میشدم.»
امام نفرمودند کسی مثل من باید در حوزه بماند و یا این که من در معرض مرجعیتم. (1)
اگر پیشنماز بودم
حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی:
امام در نامهای به آیت الله شهید سعیدی نوشته بودند؛ در دوران رضاخان من از یکی از ائمه جماعات سؤال کردم اگر یک وقت رضاخان لباسها را ممنوع کند و اجازه پوشیدن لباس روحانی به ما ندهد چه کار میکنید. او گفت ما توی منزل مینشینیم و جایی نمیرویم. گفتم اگر من پیشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع میکرد همان روز با لباس تغییر یافته به مسجد میآمدم و به میان اجتماع میرفتم. نباید اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود. این اندیشه امام خیلی جالب و آموزنده است. (3)
ما که نمیخواهیم شاه بشویم
حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی:
روزی امام به خود بنده فرمودند: «اگر این مردیکه (شاه) عمل به قانون اساسی کند و احترام اسلام و مذهب شیعه را نگاه دارد، چه کار به او داریم، ما که نمیخواهیم شاه بشویم. نصیحت میکنیم، هشدار میدهیم کاری برخلاف قانون اسلام نکند تا برای ما تکلیف شرعی بیاورد». (4)
هرگاه او را میدید، نصیحت میکرد
آیت الله سید حسین بدلا:
در دوران طلبگی، همه ما مورد حمله و هتک کفر و شرک بودیم. افسری بود به نام حسین خان عسکری که به همراه چند پاسبان به مدرسه دارالشفاء که ما و امام در آن حجره داشتیم میآمدند و بزرگان اهل علم را خلع لباس میکردند یا از آنها التزام میگرفتند که دیگر از لباس طلبگی استفاده نکنند.
یک روز که این شخص به مدرسه دارالشفاء آمد، و معمولاً هر وقت به مدرسه میآمد طلبهها فرار میکردند تا مورد اذیت و آزار او قرار نگیرند، در مقابل حجرهی امام ایستاد، من هم مقابل حجرهام روی پله ایستاده بودم. عدهای از بزرگان در حجرهی امام بودند. عسکری به ایوان حجره رفت و گفت: به به بزرگان اساتید! من با این دستوری که امروز به دستم رسیده چه کنم؟ و با این بزرگان اساتید چه کنم؟ مأموریت این است که غیر از سه نفر؛ یعنی حاج شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین قمی در مشهد و حاج سید ابوالحسن اصفهانی، کسی حق پوشیدن لباس روحانیت را ندارد. قبلاً مقرر کرده بودند هر کس اجازه نامه دریافت کند میتواند لباس بپوشد و آقایان نوعاً میرفتند و از این برگهها دریافت میکردند، ولی حرف آن روز او حرف جدیدی بود که دیگر مسأله امتحان و اجازهنامه مطرح نیست و هیچ کس اجازه پوشیدن لباس ندارد. کسی به او گفت ما با گرفتاری و مشکلات رفتهایم و امتحان دادهایم و اجازه گرفتهایم، آن چه بوده و این حرف چیست؟ مگر آنها از یک مملکت دیگرند و شما از مملکت دیگری؟ او گفت به آنها آنطور دستور دادهاند و به من اینطور بعد گفت حالا شما چقدر اصرار دارید که در این گرما لباس روحانیت بپوشید، عمامهها را کنار بگذارید و عبا و قبا را از تنتان در بیاورید و مقداری از قبا را هم قیچی کنید و کت درست کنید یا من از مال حلال حاج عسکرخان که برایم به ارث رسیده برای شما یک دست کت و شلوار درست میکنم. امام هرگاه که ایشان را میدیدند نصیحت میکردند که دست از اذیت و آزار طلاب بردارند. (5)
بر حسب وظیفه کار را شروع کردم
حجت الاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:
حدود یک سال پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و پس از مطرح شدن اصلاحات ارضی و اجرا شدن برنامههای ضد اسلامی از سوی رژیم پهلوی، مبارزه امام با طاغوت شروع شد. در یکی از آن روزها من پس از درس به خدمتشان رسیدم. ایشان فرمودند: «من بر حسب وظیفه کار را شروع کردم.» (6)
میخواهم به وظیفه عمل کنم
حجت الاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:
در اوایل مبارزات که اعلامیههای متعددی متعاقباً از امام صادر میشد، یکی از علمای تهران توسط بنده پیامی به امام در قم فرستاد به این مضمون که چون حضرتعالی در عداد مراجع و صاحبان رساله علمیه هستید، زیبندهی شما نیست این اندازه زیاد اعلامیه بدهید. قدری آنها را کمتر کنید. وقتی بنده پیام را به امام تقدیم کردم فرمودند: «سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید من نمیخواهم مرجع بشوم، میخواهم به وظیفه عمل کنم.» (7)
والله تکلیف است
آیت الله توسلی:
امام وقتی احساس کردند که نقشههای عمیقی برای اسلام کشیده شده و قرآن و اسلام در ایران در معرض خطر قرار دارد و رژیم پهلوی برای این امت چه خوابهایی دیده است، حرکت خود را آغاز کردند؛ تنها به این منظور که دین الهی باقی بماند. وقتی هم که همسرشان به ایشان میگفتند: «آقا! یک کمی آرام بنشینید و آرامتر صحبت کنید.»
امام فرمودند:
«والله تکلیف است، میدانم به شما سخت میگذرد، اما این تکلیفی الهی است که باید انجام بدهم.» (8)
اگر بفهمم مسألهای پیش آمده…
حجت الاسلام والمسلمین واعظ طبسی:
در یکی از ملاقاتهایی که قبل از انقلاب پس از آزادی از زندان با امام داشتم ایشان فرمودند: «تو جوانی و لازمه جوانی صرف نظر از ایمان و عقیده این است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم و من که پیرمردی شدهام از آن فقها و علمایی نیستم که گمان کنم و تصور کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشم که راه زندگی و عبادت، عبارت باشد از اینکه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلام پیش میآید هیچ احساس مسئولیت نکنم، بلکه اگر بفهمم مسألهای پیش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشتهاند میآیم وسط خیابان و داد میزنم.» (9)
یک شب احساس شکست نکردهام
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
سال 45 که من به نجف
رفتم، هم از خود امام و از حاج آقا مصطفی شنیدم که آن سال، سال سختی بوده است. سال قبل کسانی مثل شهید محمد بخارایی را اعدام کرده بودند. مجموعهای از هواداران امام در زندان بودند. بخشی از این نیروها دانشگاهی بودند. آقای طالقانی و دیگران همه در زندان بودند. عدهای را هم اعدام کرده بودند. به قدری این مسائل برای امام اهمیت داشتند به طوری که حاج آقا مصطفی گفته بود که امام در این مورد فرمودهاند: «من یک شب سرم را زمین نگذاشتم که احساس کنم ما شکست خوردهایم. ما موفقیم، ما پیروزیم. ما به وظیفهمان عمل میکنیم.» (10)
موظفیم انجام وظیفه کنیم
حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور:
حالات امام فرق نمیکرد. امام چه در نجف، چه در پاریس و چه در تهران حالاتشان یکسان بود و نهضت را پیروز میدانستند. حتی در پاریس هم عدهی زیادی مراجعه میکردند و میپرسیدند: امام چه وقت پیروز میشویم؟ و تا کی باید کشته بدهیم؟ جواب امام این بود که ما موظفیم انجام وظیفه کنیم و اگر ما انجام وظیفه کردیم چه انقلاب ما به ثمر برسد و چه نرسد. پیروزیم. حالات امام در تمام این مراحل هیچ تفاوتی نداشت. (11)
نمیتوانم ساکت بنشینم
آیت الله محمد مؤمن:
یکی از روحانیون که میگفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل میکرد: سرهنگ مولوی- مسئول دستگیری امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگیر برویم خدمت ایشان. وقت گرفته خدمت امام رفتیم. سرهنگ مولوی گفت تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از شاه برای شما دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. این روحانی میگفت امام در پاسخ فرمودند: «من اگر هرجا وظیفهی شرعیام ایجاب بکند نمیتوانم ساکت بنشینم».
روی این جهت بود که ایشان را مجدداً به ترکیه تبعید کردند. (12)
جواب خدا و مردم را چه میدهیم؟
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
جریان منزلمان، شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین، برادر زادهام، و همسرم و همسر برادرم، همگی حالت غیر عادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شبهای قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برمیخاستند- درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند: «هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمیشود، آخر نمیشود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه میدهیم؟ عمده، تکلیف است، نمیشود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد» ایشان گفتند: «این که هیچ، اگر میگفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگی کن و من میدانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم.» (13)
دست از تکلیف برنمیدارم
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:
در مرز عراق که اتومبیل امام عازم کویت بود، امام چند کلمهای سخن گفتند و ما را نصیحت کردند و فرمودند: «من تکلیفم را تشخیص دادهام و هر کجا باشم انجام وظیفه خواهم کرد، هرچه پیش آمد، برای من اهمیت ندارد. من هرگز دست از تکلیفم برنمیدارم. شما هم مواظب باشید، به تکلیفتان عمل کنید و مسائل را خوب مراعات نمایید.» آن گاه با امام خداحافظی کردیم و اتومبیل امام روانه کویت شد. (14)
فرودگاه به فرودگاه میروم
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
کویت که نگذاشت. شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند. عربستان که مرتب فحش میداد افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بیگدار به آب نمیشد زد میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد… فرانسه را پیشنهاد کردم… امام گفتند: «من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر میکنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشتهاند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند.» (15)
نباید مأیوس شویم
آیت الله کریمی:
بعد از اینکه طرحی را برای تنظیم حوزهی نجف تهیه کرده بودیم که به شکست منتهی شد، خدمت امام رسیدیم و عرض کردیم آقایان نگذاشتند طرحمان را پیاده کنیم. امام فرمودند: «من هم از اول این را پیش بینی میکردم که آقایان نمیگذارند چنین چیزی بشود. من در این باره تجربهای دارم. ما سابقاً در ایران طرحی تنظیم کردیم که شاید بتوانیم در پرورش ابوذرها و هشامها در حوزه خدمتی کرده باشیم، لکن در آن سطح باز مخالفت کردند و طرح ما پیاده نشد، اینجا هم مخالفت کردهاند، لکن ما نباید مأیوس بشویم. ما باید کوشش کنیم که به هر طور شده وظیفهمان را انجام دهیم. اگر پیروز شدیم چه بهتر و اگر نشدیم لااقل به وظیفه خودمان عمل کردهایم.» (16)
پینوشتها:
1- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 5.
2- همان، ص 5-6.
3- همان، ص 6.
4- همان.
5- همان، ص 7.
6- همان، ص 7-8.
7- همان، ص 8.
8- همان.
9- همان، ص9.
10- همان.
11- همان، ص 9-10.
12- همان، ص 10.
13- همان.
14- همان، ص 11.
15- همان.
16- همان، ص 11-12.
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول
بازدیدها: 159