محبت خدا را چو دریابی دُر یابی – بخش سوم

خانه / پیشنهاد ویژه / محبت خدا را چو دریابی دُر یابی – بخش سوم

محبت خدا را چو دریابی دُر یابی – بخش سوم

ویژگی‌های دوستان خدا در کلام خدا

     گفتیم محبت خدا در فرهنگ اسلام و تشیع جایگاه بسیار والایی دارد، ولی متأسفانه ارزش آن، آن طور که باید و شاید شناخته نشده است. در جلسات گذشته چند آیه و روایت درباره اهمیت و جایگاه محبت خدا تلاوت کردیم تا از نورانیت آن‌ها استفاده کنیم و مقداری درباره چگونگی به‌دست آوردن و شرایط و آثار این گوهر عظیم بیاندیشیم.

     در این جلسه نیز از حدیث دیگری که مرحوم مجلسی رضوان‌الله‌علیه از کتاب مسکّن الفؤاد شهید ثانی[۱] نقل کرده است، بهره می‌بریم: أَوْحَى‏ اللَّهُ‏ إِلَى بَعْضِ‏ الصِّدِّیقِینَ[۲] أَنَّ لِی عِبَاداً مِنْ‏ عَبِیدِی یُحِبُّوننی وَ أُحِبُّهُمْ[۳]؛ خداوند به یکی از پیغمبران خود وحی کرد که من در میان مخلوقات، بندگانی دارم که مرا دوست می‌دارند و من نیز آن‌ها را دوست دارم. آن‌ها مشتاق من‌ و من نیز مشتاق آن‌ها هستم. مرا یاد می‌کنند و من نیز آن‌ها را یاد می‌کنم. من چنین بنده‌هایی دارم. اگر راه آن‌ها را بشناسی و از آن‌ها پیروی کنی، تو را دوست خواهم داشت، اما اگر از راه آن‌ها انحراف پیدا کنی، بر تو غضب خواهم کرد؛ فَإِنْ أَخَذْتَ طَرِیقَهُمْ أَحْبَبْتُکَ وَإِنْ عَدَلْتَ عَنْهُمْ مَقَتُّک.

     این پیامبر صدیق از خداوند پرسید: علامت‌ این بندگان چیست؟ خداوند در پاسخ، علامتی ذکر فرمود که برای ما خیلی غریب می‌نماید. فرمود: همانند شبان مهربانی که هنگام چراندن گوسفندان دائما مراقب آن‌هاست که از نظرش دور نشوند، این‌ افراد تمام روز را به سایه‌ها نگاه می‌کنند تا این‌که نزدیک غروب می‌شود و سایه‌ها همه‌جا را می‌گیرد و هوا تاریک می‌شود. در این‌هنگام همانند پرندگان که وقت غروب به سوی آشیانه‌شان می‌روند و آن‌جا آرام می‌گیرند، این افراد نیز حالت انسی با غروب پیدا می‌کنند. مثل این‌که اصلا در طول روز منتظر بوده‌اند تا شب فرا رسد و در گوشه‌ای آرام بگیرند. فَإِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ وَاخْتَلَطَ الظَّلَامُ وَ فُرِشَتِ الْفُرُشُ وَ نُصِبَتِ الْأَسِرَّهُ وَ خَلَا کُلُّ حَبِیبٍ بِحَبِیبِهِ؛ وقتی روشنایی اوّل شب می‌رود و تاریکی بر عالم سایه می‌اندازد و بسترها برای استراحت گسترده می‌شود[۴] و هر کس با محبوب خود خلوت می‌کند، این بندگان تازه به نماز می‌ایستند و در پیشگاه من به سجده می‌افتند، صورت‌هایشان را روی خاک می‌گذارند و با من با سخن خودم مناجات می‌کنند؛ نَاجَوْنِی بِکَلَامِی؛ مثلا قرآن می‌خوانند ولی با آیات قرآن با من سخن می‌گویند. تَمَلَّقُونِی بِأَنْعَامِی؛ با یاد نعمت‌های من، در پیشگاه من متملّقانه[۵] صحبت می‌کنند. برخی اشک از چشمان‌شان جاری است. برخی فریاد می‌کشند. برخی آه می‌کشند و برخی از صبر بر فراق من گله می‌کنند. برخی به نماز ایستاده‌اند و در حال تفکر و توجه‌اند. برخی در حال رکوع‌اند و برخی در حال سجده. بِعَیْنِی مَا یَتَحَمَّلُونَ مِنْ أَجْلِی؛ این کارهایی که به خاطر من انجام می‌دهند، از چشم من دور نیست و من توجه دارم که به خاطر محبت من چه سختی‌هایی را تحمل می‌کنند. وَبِسَمْعِی مَا یَشْکُونَ مِنْ حُبِّی؛ گوش من پای ناله‌ و شکایت‌های آن‌ها از فراق و جدایی من است.

رفتار خدا با دوستان خود

     تا اینجا، علامت‌های دوستان خدا را خواندیم. حال ببنیم خدا با این‌ها چه می‌کند؛ أَوَّلُ مَا أُعْطِیهِمْ ثَلَاثاً؛ خداوند می‌فرماید: اول چیزی که به این‌ بندگان می‌دهم سه چیز است: أَقْذِفُ مِنْ نُورِی فِی قُلُوبِهِمْ فَیُخْبِرُونَ عَنِّی کَمَا أُخْبِرُ عَنْهُمْ؛ نوری در دل‌هایشان قرار می‌دهم که با آن همان‌گونه که من از دل آنان خبر دارم، از دل من باخبرند. مثل این‌که دل‌ها با هم مربوط می‌شود و از یک‌دیگر باخبرند.

     دومین چیز این‌است که اگر همه آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه مابین آن‌هاست را به آن‌ها بدهم، باز هم آن را برای آن‌ها کم می‌دانم؛ لَوْ کَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرَضُونَ وَمَا فِیهِمَا مِنْ مَوَارِیثِهِمْ لَاسْتَقْلَلْتُهَا لَهُمْ؛ اگر همه هستی را در اختیار آن‌ها قرار بدهم، باز هم می‌گویم استحقاقشان بیشتر است. خداوند بلوف نمی‌زند. مگر این‌ها را به اهل‌بیت علیهم‌السّلام عنایت نفرمود؟! مگر همه عالم را در اختیار سیدالشهدا قرار نداد؟! وَالثَّالِثُ أُقْبِلُ بِوَجْهِی عَلَیْهِمْ؛ سومین‌ چیزی که به دوستانم می‌دهم این است که رویم را به طرف آن‌ها می‌کنم؛ توجه‌ام را به آن‌ها معطوف می‌کنم. ما نمی‌فهمیم معطوف شدن توجه خدا به بنده‌اش به چه معناست. از این‌رو خدا خود می‌فرماید: فکر می‌کنی هیچ کس می‌داند چه به دوستانم می‌دهم؟! این سؤال استنکاری است و به این‌معناست که هیچ کس نمی‌داند؛ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعْیُنٍ.[۶] در روایات دیگر نیز اشارات و رموزی درباره نتایج این اقبال الهی آمده که ان‌شاءالله اگر حیات و توفیقی بود در جلسات بعد اشاره ‌می‌کنیم.

محبت خدا را چو دریابی دُر یابی

بازکاوی تعریف محبت

     در جلسه گذشته گفتیم برای تحقیق و بحث درباره هر موضوعی باید تعریفی از مفهوم و حقیقتی که به دنبالش هستیم داشته باشیم. بهترین تعریف نیز از راه بررسی مصادیق و شناسایی لوازم ذاتی آن‌ها به‌دست می‌آید. درباره محبت نیز تقریبا به این نتیجه رسیدیم که محبت ، نوعی انجذاب (کشیده شدن) آگاهانه است که در آن، دل متوجه محبوب می‌شود و می‌خواهد به او نزدیک بشود و هیچ فاصله‌ای بین او و محبوب نماند. در این تعریف محبت مادر به فرزند را مثال زدیم که وقتی فرزند را به آغوش می‌گیرد به هیچ چیز مگر چسباندن او به خودش قانع نمی‌شود و از این ارتباط با او لذتی می‌برد که با لذت‌های محسوس قابل مقایسه نیست.

     گفتیم مفروض این تعریف از محبت این است که محب غیر از محبوب است، همان‌طور که مفهوم متعارف‌ در علم نیز این‌گونه است و وقتی انسان می‌گوید می‌دانم، به معنای دانستن چیزی غیر از خودش است و نوعی تعدد بین قوه درک کننده با آن چه علم به آن تعلق گرفته است، وجود دارد. ولی به لطف تحلیل‌های عقلی و براهین و ادله وحیانی، اثبات می شود که روح به خودش عالم است، و بالاتر از این‌ درباره خدای متعال می‌گوییم: علم خداوند عین ذاتش است؛ وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه[۷]. این مسأله درباره محبت نیز جاری است؛ محبت ما انسان‌ها به معنای این است که کسی دیگری را دوست می‌دارد، اما تحلیل‌ها به جایی می‌رسد که کسی خودش را دوست می‌دارد و بالاترین مصداق آن محبتی است که خدای متعال نسبت به ذات خودش دارد.

محبت بالذات و بالعرض

     دلیل این‌که انسان چیزی را دوست می‌دارد امتیازی است که در آن می‌بیند. به تعبیر متعارف، محبوب کمالی دارد که ممکن است محسوس یا نامحسوس باشد. این کمال گاهی دیدنی یا شنیدنی است که به آن جمال می‌گویند و گاهی کمالات دیگری مانند علم، تقوا و امثال آن باعث محبت می‌شوند. مثلا بنده خاص خدا را خیلی دوست می‌داریم در حالی‌که ممکن‌ است هیچ امتیاز ظاهری نیز نداشته باشد، ولی دارای امتیاز معنوی و روحی است و یک کمال یا جمال معنوی را در او احساس می‌کنیم که به طرف او کشیده می‌شویم.

     نکته‌ای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که ما گاهی چیزی را به‌خاطر خودش دوست ‌داریم و از خود او لذت می‌بریم، ولی گاهی چیزی را به‌خاطر این‌که وسیله رسیدن به یک محبوب است، دوست می‌داریم. مثلا همه ما دوست داریم به کربلا برویم. حال اگر کسی هزینه سفر کربلا‌یمان را قبول کند یا بگوید: فردا با یک ماشین شخصی شما را از در خانه به کربلا می‌برم و برمی‌گردانم، او را چقدر دوست می‌داریم؟ اگر این کار را نکرده بود، این‌قدر دوستش نمی‌داشتیم، اما چون وسیله‌ای برای رسیدن به یک محبوب اصلی است، او را نیز دوست می‌داریم. در واقع این محبت یک محبت بالعرض است، محبت بالذات مربوط به امام حسین علیه السّلام است، ولی از آن‌جا که این فرد، مقدمه‌ای برای رسیدن به محبوب اصلی است، او را را نیز دوست می‌داریم.

محبت اصیل و بالتبع

     تقسیم دیگری نیز در این‌جا برای محبت می‌توان فرض کرد و آن محبت متعلقات محبوب است. مثلا از آن‌جا که ما حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها را دوست داریم، شهر قم را نیز به‌خاطر این‌که مدفن ایشان است، دوست داریم. روشن است که شهر قم خودبه‌خود برای ما جاذبه‌ای ندارد و اگر قم را دوست داریم به‌خاطر این‌است که حضرت معصومه این‌جا دفن هستند. حتى صحن و حرم ایشان را از آن جهت که متعلق به ایشان است، دوست داریم و این‌که دوست داریم ضریح ایشان را ببوسیم، به‌خاطر تعلق آن به ایشان است. این نوع از محبت مضمون همان شعری است که به مجنون نسبت می‌دهند که می‌گوید: امرّ على الدیار دیار لیلى/ اُقبّل ذا‌ الجدار وذا الجدارا؛ وارد شهری می‌شوم که مسکن لیلاست و دیوارهای آن شهر را دست می‌کشم و می‌بوسم. وما حبّ الدیار شغفن قلبی / ولکن حبّ من سکن الدیارا؛ در و دیوار برای من جاذبه‌ای ندارد، این محبت لیلاست که باعث دوست‌داشتن و بوسیدن در و دیوار شهرش شده است.

     وقتی انسان با کسی رابطه دوستی عمیقی دارد، خانه، کتاب، و لباسی که متعلق به اوست را نیز دوست دارد. این لازمه محبت است که پرتوی محبت به آن‌چه متعلق به محبوب است، می‌تابد. البته این دوست‌داشتن به اختلاف مراتب متفاوت است و هر قدر آن چیز بیشتر جلوه‌گاه محبوب باشد، دوست‌داشتنی‌تر است، ولی بالاخره کمترین انتساب به محبوب، به همان اندازه موجب دوست داشتن می‌شود. این محبت، محبت بالتبع است. به این معنا که محب واقعا لباس محبوب را نیز دوست می‌دارد، اما نه به خاطر خودش، بلکه به‌خاطر این‌که لباس محبوب است.

محبت خدا را چو دریابی دُر یابی

     این‌که شیعیان به اهل‌بیت علاقه دارند و در و دیوار حرم آن‌ها را می‌بوسند و خاکش را به سر و چشمشان می‌کشند، چیزی طبیعی است و آن‌هایی که این مطلب را نمی‌فهمند، از محبت چیزی نمی‌دانند و احساس‌شان ضعیف و روح‌شان خشن و خشک است. اگر کسی عاطفه قوی‌ و سالمی داشته باشد درک می‌کند که این محبت، محبتی طبیعی است و نمی‌شود نباشد.

     ان‌شاءالله در بحث‌های آینده به این نتیجه می‌رسیم که عالی‌ترین و اصیل‌ترین مرتبه محبت، باید به اصیل‌ترین محبوب تعلق بگیرد که دارای اصیل‌ترین کمالات است و آن ذات مقدس پروردگار است و همه چیز دیگر بالتبع محبوب است. داستان گفت‌وگوی آن پسر بچه با پیغمبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله را بارها شنیده‌اید که در باره مقایسه محبتش به پیامبر و محبتش نسبت به خداوند گفت: اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ‏ هَذَا لَکَ‏ وَ لَا لِأَحَدٍ فَإِنَّمَا أَحْبَبْتُکَ لِحُبِّ اللَّه‏؛ [۸] این محبت مخصوص خداست و اصلا ربطی به شما و هیچ کس دیگر ندارد. ما اگر معرفت درستی پیدا کنیم، همین گونه باید بشویم و پیغمبر را چون پیغمبر خداست، دوست بداریم. اگر این طور نیستیم، از نقص معرفت ماست که جای محبت اصیل و بالتبع را عوض کرده‌ایم. باید معرفتمان را تصحیح کنیم و در راه شناخت کمال اصلی بکوشیم و ببینیم آن‌که ذاتاً دوست‌‌داشتنی است، کیست و بدانیم دیگران به تبع او مورد محبت قرار می‌گیرند.

مقام فنا و لذت

     عمق محبت به لذت محب تعلق می‌گیرد و فرد از آن‌جهت که لذت خودش را دوست دارد، متعلق این لذت را نیز دوست می‌دارد. این لذت‌‌دوستی گاهی آگاهانه است و فرد خود توجه دارد که به دنبال لذتش است؛ مانندمحبت‌های مجازی که افراد خودشان می‌دانند که طرف مقابل به دنبال کیف و لذت خودش است و اکنون از دیدن او لذت می‌برد و فردا عاشق دیگری می‌شود. ولی گاهی محب آن چنان در محبوب فانی می‌شود و تمام توجه‌اش به او معطوف می‌شود که اصلا به چیزی دیگر توجه ندارد؛ حتی دیگر به خودش هم توجه ندارد. این حالتی است که برخی از اهل معرفت از آن به فنا تعبیر می‌کنند؛ البته چیزی فانی معدوم نمی‌شود، بلکه محب حالتی پیدا می‌کند که توجهی به چیز دیگر ندارد. با بازکاوی این حالت به این نتیجه می‌رسیم که حتى همین محب نیز در عمق دل، باز طالب لذت خودش است، ولی نه به خودش توجه دارد و نه به لذت خودش. این‌ها مقامات و حالاتی است که ما هنوز در قدم اوّلش مانده‌ایم. اگر چنین مقاماتی وجود داشته باشد و ما نیز بتوانیم بهره‌ای از آن ببریم، ولی در عین حال از آنها بی‌بهره بمانیم، کلاه بزرگی سرمان رفته است!

وصلّی‌الله علی محمد وآله ‌الطاهرین.

پاورقی:

[۱] شهید ثانی همانند شهید اول بر گردن طلبه‌ها حق بسیاری دارد و گویا رازی در این نهفته است که پس از ایشان، همه علما و فضلای شیعه، ریزه‌خوار نعمت ایشان هستند و در همه حوزه‌ها از کتاب شرح لمعه ایشان استفاده می‌کنند. این کتاب که متنش را شهید اوّل و شرحش را شهید ثانی نگاشته، یادآور جایگاه شهادت در فرهنگ تشیع است؛ البته شهید ثانی رحمه‌الله‌علیه غیر از شرح لمعه، کتاب‌های بسیار مفید دیگری نیز دارند. از جمله کتاب منیه ‌المرید که مراجعه و استفاده از آن برای طلاب بسیار لازم است.

[۲] مقام صدیقین مقامی بسیار بلند است که خداوند برای بیان عالی بودن مقام برخی از پیامبران به کار می‌برد و می‌گوید إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا (مریم، ۴۱و ۵۶). در سوره مائده آیه ۷۵ نیز این مقام را درباره حضرت مریم می‌آورد؛ أُمُّهُ صِدِّیقَهٌ. اجمالا این مقام به این معناست که اثری از کذب، مجاز وامثال آن در وجود صدیق نیست، سراپا صدق است و بین گفتار و رفتارش هیچ اختلافی وجود ندارد.

[۳] بحار الأنوار، ج‏۶۷، ص ۲۶، به نقل از مُسَکِّنُ الْفُؤَادِ لِلشَّهِیدِ الثَّانِی.

[۴] در گذشته مانند این زمان نبوده که اول شب تازه اول کار، گردش و تفریح باشد. آن روزها هنگام غروب کسی به فکر بیرون ماندن از خانه نبود. شب‌ها کوچه‌ها تاریک بود. فقط اول غروب فانوسی در بازار یا کوچه‌ها روشن می‌کردند تا بازار یا کوچه‌ها خیلی تاریک نباشد.

[۵] تملق به‌هر اندازه و برای هر کسی نامطلوب است، ولی اعلی مراتب تملّق نزد خدا مطلوب و پسندیده است.

[۶] سجده، ۱۷٫

[۷] نهج‌البلاغه، ص۳۹٫

[۸] إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏۱، ص۱۶۱

پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *