در محفل ديگر و يا به احتمال، در همان مجلسى كه ذكرش رفت، يحيى بن اكثم پرسشهاى ديگرى نيز- از جمله مسائلى درباره خلفاى نخستين- از امام جواد عليه السّلام پرسيد؛ ابتدا روايتى را مطرح كرد كه در ضمن آن چنين آمده:
جبرئيل از طرف خدا و رسولش (صلّى اللّه عليه و آله) گفت: از أبوبكر سؤال كن، آيا او از من راضى است؟ من كه از او راضى هستم.
امام در آن مجلس كه تعداد زيادى از علماى اهل سنت حضور داشتند فرمود:
من منكر فضل ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين روايت را نقل كرده، مى بايست به روايتى كه از رسول خدا نقل شده و همه حديثشناسان صحت آن را پذيرفته اند توجه داشته باشد، مبنى بر اين كه، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگى بر من زياد شده و پس از اين زيادتر خواهد شد (قد كثرت الكذّابة علىّ)، كسانى كه دروغ بر من مى بندند جايگاهشان از آتش پر خواهد شد. هنگامى كه حديثى از طرف من به شما مى رسد، آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، در صورتى كه با آن دو موافقت داشت آن را بپذيريد وگرنه كنارش گذاريد. اكنون حديثى كه تو نقل مى كنى، با كتاب خدا موافق نيست؛ زيرا خداوند در قرآن مىفرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» [1] آيا خدا از رضا و سخط أبوبكر آگاهى نداشت كه از او مى پرسد؟اين عقلا محال است.
پس از آن يحيى درباره روايت « مثل أبى بكر و عمر فى الأرض كمثل جبرئيل و ميكائيل فى السّماء»؛ مثل أبو بكر و عمر روى زمين، مثل جبرئيل و ميكاييل در آسمان است. امام در جواب فرمود:
محتواى اين روايت درست نيست؛ زيرا جبرئيل و ميكاييل همواره بندگى خدا را نموده و لحظهاى به او عصيان نكرده اند، در حالى كه أبو بكر و عمر پيش از آن كه اسلام بياورند، سالهاى طولانى مشرك بوده اند.
آنگاه يحيى از حديث «ابو بكر و عمر سيّد اكهول أهل الجنّة: ابوبکر و عمر سید پیران اهل بهشت هستند» پرسيد. امام فرمود:
در بهشت جز جوان كسى وجود نخواهد داشت تا آن دو نفر، سيّد و سرور پيران آن باشند.
يحيى درباره حديث «انّ عمر بن الخطاب سراج أهل الجنّة : عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است» سؤال كرد. امام فرمود:
در بهشت ملائكه مقربين خدا و آدم و محمد صلّى اللّه عليه و آله و كليّه انبياى عظام حضور خواهند داشت، آيا نور آنان براى روشن كردن بهشت كافى نيست كه نياز به نور خليفه دوم باشد؟
يحيى از حديث: «انّ السكينة تنطق على لسان عمر: آرامش و وقار از زبان عمر سخن می گیود» سؤال كرد. امام فرمود:
من منكر فضل عمر نيستم، اما أبوبكر كه افضل از وى بود، بالاى منبر مى گفت: «انّ لى شيطانا يعترينى، فاذا ملت فسدّدونى.» یعنی من شيطاني دارم كه گاهي بر من مسلّط ميشود وهر وقت ديديد أز راه راست منحرف شدم مرا به راه راست بازآوريد
يحيى گفت: درباره اين حديث چه مى گوييد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «لو لم أبعث لبعث عمر»؟ امام فرمود:
كتاب خدا صادقتر است كه مى فرمايد: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ؛[2] خداوند كه از انبيا براى اداى صحيح و درست رسالتشان پيمان گرفته و آن بزرگواران لحظهاى به وى شرك نورزيده اند، چگونه ممكن است بر خلاف پيمان خود، شخصى را كه بخشى از عمرش را در حال شرك به خدا گذرانده به پيامبرى برگزيند؟ همچنين روايت شما با حديث صحيح «نبّئت و آدم بين الروح و الجسد» كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده در تضاد است
يحيى گفت: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «ما احتبس عنّى الوحى قطّ الّا ظننته قد نزل على آلخطّاب»؛ وحى بر من متوقف نشد، مگر آن كه گمان كردم بر آل خطاب نازل مى شود. امام فرمود:
براى پيامبران جايز نيست حتّى لحظه اى در رسالت خود دچار ترديد شوند. از طرف ديگر خدا مى فرمايد: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ: [3] چگونه ممكن است كه نبوّت از برگزيده خدا به كسى كه مدّتها بود شرك ورزيده است منتقل شود؟
يحيى گفت: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «لو نزّل العذاب لما نجى الّا عمر»؛ اگر عذاب نازل می شد جز عمر نجات پیدا نمی نمود. امام فرمود:
اين روايت با قرآن كه مىگويد: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ [4]وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛[5] سازگار نيست و حجّت نتواند بود. [6]
پی نوشت:
بازدیدها: 0