« من زندهام » عنوان کتابی است نوشته معصومه آباد یکی از اسرای ایرانی در جنگ عراق علیه ایران. این کتاب در مدت اندکی به چاپ چهل و دوم رسید و به یکی از پرفروشترین کتب تاریخ جنگ و دفاع مقدس مبدل شد. نویسنده در سن ۱۷ سالگی به اسارت درآمد و چهار سال در اسارت ارتش عراق بود. وی در مقدمه این کتاب آورده است:
« من زنده ام که فراموش نکنیم ما آزادگان هنوز شب ها با کابوس زندان الرشید و استخبارات قتلگاه های عنبر، رمادیه، تکریت و موصل از خواب می پریم، بی آنکه سازمان های حقوق بشر به آن همه جنایات پاسخی داده باشند. »
نوشتار ذیل بخش های کوتاهی از این کتاب است.
* پیام افتتاح مدرسه این بار با خبر شهادت رئیس آموزش و پرورش (آبادان) همراه بود.
صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع سال تحصیلی را با خون سرخشان به همه دانش آموزان تبریک گفتند. و این چنین بود که مدرسه، جبهه شد. اسلحه جای قلم را گرفت.صفحه ی ۱۲۰
* ما دو دختر ۱۷ و ۲۱ ساله در نزدیکی ۱۲ کیلومتری آبادان با انفجاری متوقف شدیم… از راننده پرسیدم چی شده؟
گفت: اسیر شدیم.
- اسیرکی شدیم؟
- اسیر عراقی ها.
- اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما رو دادی دست عراقی ها؟
- الله اکبر خواهر! همه مون اسیر شدیم.صفحه ی ۱۵۶
*به جواد (مترجم) گفتم: دست مردها (اسراء) که باز است چرا می خواهند دست های ما را ببندند؟
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: نسوان الایرانیات اخطر من الرّجال الایرانیین ( زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند. )
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر با ابهت و خطر آفرین بودند احساس غرور و استقامت بیشتری کردم.
صفحه ی ۱۵۹
* درجه دار نظامی: خمینی دخترهایش را هم میفرستد جبهه برایش بجنگند؟
گفتم: نه ما امدادگر هلال احمر هستیم.
گفت: چرا آمدید جبهه؟ میخواهید با ما بجنگید؟
گفتم: ما در شهری که زندگی می کردیم اسیر شدیم.
گفت: آن شهر در حال جنگ بود.
گفتم: شما وارد شهر ما شدید. ما را دزدیدید و به اینجا آورید.صفحه ی ۱۸۶
* پس از یک سال و نیم اسارت و حقارت … دنبال فرصتی برای فریاد بودیم … بعد از تلاوت قرآن هرچهار نفرمان می خواندیم، خمینی ای امام خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف…
ناگهان در سلول باز شد و سه نگهبان را بالای سرخود دیدیم. با کابل های چرمی که از داخل آنها سیم های برقی رد می شد وارد سلول شدند تا آنجا که قدرت داشتند برسر و تن ما زدند.صفحه ی ۳۱۴
* آنها زیر خشم خمیس و عبدالرحمن در نوبت آش شوربا می ایستادند تا شلاق ها را تاب بیاورند. هر ضربه ی کابلی که به تن آنها فرود می آمد انگار تکه ای از بدن ما به بی انتها پرتاب می شد. آنها که جوانتر و تنومندتر بودند خودشان را جلو می انداختند تا سهم شلاق مجروحان و پیرمردان کمتر شود… نمایش هول انگیز بیهوشی و مرگ برادرانم تا عمق وجودم را می سوزاند.صفحه ۴۳۳
* اما من چگونه می توانم از روزهایی بگذرم که هرلحظه اش یک مرگ بود و هر شب بر جنازه خودم شیون می کردم و صبح می دیدم زنده ام و دوباره باید خود را آماده مرگ کنم. من نمی خواهم رنجی که با جوانی ام آمیخته است از یاد ببرم.صفحه ی ۵۰۴
*به جواد (مترجم) گفتم: دست مردها (اسراء) که باز است چرا می خواهند دست های ما را ببندند؟
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: نسوان الایرانیات اخطر من الرّجال الایرانیین ( زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند. )
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آنها اینقدر با ابهت و خطر آفرین بودند احساس غرور و استقامت بیشتری کردم.
صفحه ی ۱۵۹
* درجه دار نظامی: خمینی دخترهایش را هم میفرستد جبهه برایش بجنگند؟
گفتم: نه ما امدادگر هلال احمر هستیم.
گفت: چرا آمدید جبهه؟ میخواهید با ما بجنگید؟
گفتم: ما در شهری که زندگی می کردیم اسیر شدیم.
گفت: آن شهر در حال جنگ بود.
گفتم: شما وارد شهر ما شدید. ما را دزدیدید و به اینجا آورید.صفحه ی ۱۸۶
* پس از یک سال و نیم اسارت و حقارت … دنبال فرصتی برای فریاد بودیم … بعد از تلاوت قرآن هرچهار نفرمان می خواندیم، خمینی ای امام خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف…
ناگهان در سلول باز شد و سه نگهبان را بالای سرخود دیدیم. با کابل های چرمی که از داخل آنها سیم های برقی رد می شد وارد سلول شدند تا آنجا که قدرت داشتند برسر و تن ما زدند.صفحه ی ۳۱۴
* آنها زیر خشم خمیس و عبدالرحمن در نوبت آش شوربا می ایستادند تا شلاق ها را تاب بیاورند. هر ضربه ی کابلی که به تن آنها فرود می آمد انگار تکه ای از بدن ما به بی انتها پرتاب می شد. آنها که جوانتر و تنومندتر بودند خودشان را جلو می انداختند تا سهم شلاق مجروحان و پیرمردان کمتر شود… نمایش هول انگیز بیهوشی و مرگ برادرانم تا عمق وجودم را می سوزاند.صفحه ۴۳۳
* اما من چگونه می توانم از روزهایی بگذرم که هرلحظه اش یک مرگ بود و هر شب بر جنازه خودم شیون می کردم و صبح می دیدم زنده ام و دوباره باید خود را آماده مرگ کنم. من نمی خواهم رنجی که با جوانی ام آمیخته است از یاد ببرم.صفحه ی ۵۰۴
بازدیدها: 3