هنر، ادبیات و شعر
«گیشه ای» یا «علمداری»
شناخت ولايت، کليد خانه ي «رندي» است. رندان ولايت به برکت نطفه و لقمه ي حلال، به تمام عالم و آدم از دريچه نسبتشان با «وليّ خدا» نگاه مي کنند و اين تفاوت رندان تشنه لب با همه عالم و آدم است. براي شاعران انقلابي و ديني، ديدار چند ساعته شبِ نيمه ي ماه مبارک رمضان با «حضرت آقا روحي فداه» در حکم يک نورانيت آرامبخش است که با هيچ اتفاقي قابل قياس نيست…
شنيده ايم که عذاب رندان، تشنه لبي نيست؛ قحطي «ولي شناسان» است… تحليل بيانات حضرت آقا در ديدار امسال شاعران با ايشان را در منظومه اي تمثيلي از روزگار مان و شرح مصداقي جنگ دامنه دار بين حق و باطل، عرضه خواهم کرد…
حتما شما هم مثل بنده ديده و شنيده ايد که گهگاه، بعضي از فصلي هاي بازار ادبيات، تمام حيثيت خود را به بازار روشنفکران کوفه مي برند و آبرو را بيت بيت به حراج مي گذارند. عرض کردم «تمام حيثيت» و شما بخوانيد «آنچه از آبروي امام و شهدا و انقلاب به هنرمندان ارث رسيده است…»
از «بازار روشنفکران کوفه» نام بردم و غرضم ابراز بيزاري از شترچرانانِ تغيير شغل داده و مفتي شده است.
اينکه بنده از رونق بازار کوفه 61 هجري بيزارم (في الحال) مهم نيست؛ «مهم»، تبِ تجارتي است که سرشکستگان و ورشکستگان لاف زن را به گاف دادن هاي گهگاه، مي کشاند و خبر تلخش را کلاغ هاي تکفيري شام، قال قال مي کنند!
ظاهراً رونق بازارهاي کوفه (و يا بازار کوفه ها!) همواره، مستلزم کشته شدن حسين عليه السلام است! از رونق بازارکوفه، بيزارم وقتي بوي خريد و فروش خون شهدا را مي دهد… اگر به رونق بازار کوفه کمک نمي کرد، بدون شک به گاف هاي فصلي هاي سرشکسته و ورشکسته مي پرداختم. مي پندارم بهتر آن است به تبِ تجارت شنيع و آبروبري که در ميان لاف زن ها شايع شده است اشاره کنم.
براي عده اي، هنر و ادبيات و شعر و قلمکاري، «علمداري» است و براي گروهي ديگر، «گيشه» است. دينِ گيشه دارانِ هنر و ادبيات، «شک و ترديد» است. اگر دمِ صبح، يکي از آنان را ديدي که در ميدانِ «انقلاب»، سنگ دين را به سينه مي کوبد، تعجب نکن که سرِ شب، در ميدانِ «آزادي» اعلان جشن عمومي کند براي ورودِ «اُسراي کربلا»… اين «گيشه»داران، اهل بيتوته در کاروانسراهاي بين راهي اند. اصولاً عمر آنان در تردّد و ترديد مي گذرد. از شک به شک! اگر آنان را در جايي ديدي، آنجا بودنشان را نوعي شک به جاهاي ديگر بدان!! آري، اينها گيشه داران هنر و ادبيات هستند و دين آنها «شک» است.
تا اينجا کار را مي شود تحمل کرد؛ «گره»، زماني «کور» مي شود و مشکل از آنجا شروع مي شود که گيشه داران هنر و ادبيات، خويش را صاحب اجتهادِ «پويا»! و خلاقيت بدانند و بالتبع، براي ترويج و تبليغ دينِ خويش، احساس مسئوليت و بعثت متوهمانه و رسالت مُختالانه کننند. از زبان مُفتي اعظم سقيفه ي روشنفکران در پسِ پرده ي انکارِ وحي، به لهجه هاي مختلف شنيده يم که «نبوت، تجربه اي باطني همچون شعر است»! از چشم هرزه خوار آنها مي خوانيم که براي روشنفکري خويش، رسالت قائلند! اين نبوت دروغين نيز وحي لازم دارد و شيطان، به قلب گيشه داران فصلي، وحي مي کند و دائما در طواف دل ِ آنان است و … عرض کرديم که «دينِ» آنها «شک» است…
تصور کنيد: خُردي خُردک طبعي يافته و زردک و سرخکي به هم بافته و به سيصد و ده حيله، از شيطان، آبستن شده و ويار خلاقيت و خيال، دچار روشنفکري اش کرده و براي خود يک پا خولي و حرمله شده است.
تصور کنيد که روشنفکر مورد نظر، با همه اين تاريکي هاي پنهان، هنوز خود را در مسير حق (و چه بسا، «معيارِ» حق!) مي داند!! بعيد نيست که «مخاطبانِ او» نيز هنوز «او» را در مسير حق (و چه بسا، «معيارِ» حق!) بدانند! قطعاً پوسته ي نازکي از شعائر مورد پسند اين نوروشنفکر، لعاب نفاق او مي شود، بعيد نيست «مخاطبان او»، «او» را به خاطر همين نفاق مي پسندند. همه ي آنچه تا حال عرض کردم و خوانديد را –بي زحمت- تصور کنيد! درست، همين لحظه، «لحظه» تاريخي هنرمند است!
درست همين لحظه، که هنرمند باور کرده است و يقين دارد که خورشيد به اراده ي او از شرق به غرب در حرکت است و درست همين لحظه اي، که هنرمند ايمان دارد که مي تواند دستي از آستين هنر خويش برون آرد و مسير خورشيد را از غرب به شرق تغيير دهد، هنرمند مُختال و فخور، مي پندارد به رگ و ريشه ي قوانين عالَم، عالِم است و مي پندارد حاکم است بر حکمت زشت و زيباي عالم… درست، همين لحظه، لحظه تاريخيِ «هنرمند» است؛ لحظه ي تاريخيِ «انتخاب»؛ بين دوراهي مانده و بايد بين خود و خدا، «يکي» را برگزيند: «يا» نفسِ خود رادر پاي حق، ذبح مي کند و خلاص…! «يا» حق را به کينه در پاي نفس، تشنه و تنها و غريب، ذبح مي کند…
پدر پيرِ شهيدان مي دانست… خوب ميدانست که «شهادت، هنرِ مردان خداست.»
در ديدار سالانه شاعران با رهبري بزرگوار و محبوب، اتفاقات نادر و حيرت آوري مي افتد. شما در يک مواجهه مستقيم به نبوغ اعجاب بر انگيز و سرعت انتقال فوق العاده و طراوت ذهني و نشاط روحي و نکته سنجي هاي «وليّ خدا» پي مي بري… او در عين دلمشغولي هاي فراوانش از پير و جوان به فراخور کوچکي و بزرگي خودشان، دلبري مي کند…
سال هاست که دو نوع از ديدارهاي حضرت آقا مورد توجه ويژه است؛ «ديدار سالانه شاعران» و «ديدار با خانواده شهدا» …
تلفيق نوع محبت هاي حضرت آقا در اين دو ديدار (شاعران و خانواده شهدا) نشانه اي است از اين حقيقت که افق جهان بيني ايشان با «امام راحل» مو نمي زند؛ شهادت، بالاترين هنرهاست. شاعران اگر حسيني اند بايد هنرشان را همچون سربازي به لشکر زينبي هاي عالم برسانند و ثبت نام کنند. يعني ما تحت تربيت «وليّ خدا» همه عالم را با حسين عليه السلام مي سنجيم. با حسين و زينب عليهماسلام…
گيشه داران هنر و ادبيات دو گونه اند: «يا» در اوجِ خلاقيت «يا» بي بهره از خلاقيت!
اين قافله اگر به قللِ سرکشيده ي هنر و خلاقيت و خيال و وهم برسند «نمرود» و «فرعونِ» لاقيدي هستند که مهارشان به دستِ «پشه» اي يا به پاي «موج رودخانه»اي است! و اگر اين گيشه داران در هنر و خلاقيت و خيال و وهم لنگ بزنند، «برادرِ» حاتمِ طايي هستند که نمي شود بدون «ايزي لايف» تصورشان کرد!
اين نوروشنفکرانِ فصلي، گاهي در رمان و خطابه و کلام و شعر و رجز و .. گاهي در سياست و جامعه شناسي و فلسفه و عرفان تئوريک و روانشناسي و گاه در سينما و نمايش و هنرهاي تجسمي و …. موسيقي و … غالباً دچار نوعي نکبتِ اشتراکي و نوعي سرطان بدخيم و شوم اخلاقي هستند به نام «تکبّر».
دقت کنيم:
محصولات و دستاورد هاي اينان الزاماً ظاهر غيرديني و يا ضدّديني ندارد، بلکه بسيارند که عمري در ژانرِ دين کار کرده اند و بار کرده اند و خوار کرده اند و…!
گفتيم که طاعونِ نفرينيِ «تکبر»، نکبت مشترک همه گيشه داران ادبيات است؛ چه «انا ربکم الاعلي» بگويند و چه «چاهِ زمزم» را آلوده کنند. فرعون هيچگاه «موسي» نمي شود، همانسان که برادرِ حاتم، هرگز «حاتم» نخواهد شد.
خلاصه کلام آنکه گيشه داران هنر و ادبيات را (با هر ميزان سهم از خلاقيت) به هيچ وجه نمي توان در مقام قياس با «علمداران» قرار داد.
اگر از بيانات حضرت آقا به همين بسنده کنيم کافيست که شعر و هنر بايد، بايد، بايد «علمدار امت واحده اسلامي» باشد ولاغير!
مگر نه آن است که سخن خوب، به مثل نقره است و سکوت، طلاست!؟ مگر نه آن است که گفتگو، آئين درويشي نيست!؟ خبر پيچيده است (مثل بوي موي سوخته) که نوروشنفکران فصلي را ديده اند به سنت گيشه داري و ريشه سوزي، همه حيثيت (کم و زياد) خود را (که مديون انقلاب است نه زحمت خود) در بازار شترچرانان کوفه، تجارت مي کنند ، نه تجارت که زيان مي کنند! بساط حراجي را نگاه مي کني آنچه زياد است گاف است و لاف است و اضافه است و خرافه است و…!
فتنه بازاري اين کوفه روشنفکران!!
دلم مي خواهد از تبِ تجارت شنيع و آبرو بري صحبت کنم که متاسفانه در جمع لاف زن ها شايع شده است… تا جايي که باعث شده کلاغ هاي سياه روي صهيونيستي برايشان قيل و قال راه بياندازند!
استيلاي توهم و تخيل بر عقل خاضع و خاشع، عامل اصلي خروج هنرمند از زيّ عبوديت است. هنرمند متکبر مي پندارد، مُجاز است تا قدم به هر محدوده اي بگذارد و هر خط قرمزي را بشکند و به هرچه خواست کنايه و تعريض کند و حاشيه بزند و نقد کند و گهگاه حتي به سخره بگيرد و ريشخند کند و… هنرمند مُختال مي پندارد که به پشتوانه ي فضل عاريه و هنر مقتبسِ خويش، نفَس کشي نيست تا «اِن قُلت» پيشکش کند به ياوه سرايي هاي مغرورانه.
اما بايد دانست: تا آنجا که گناهِ تبر زدن به درخت دين، «گناه» است، اميد عفو بخشايش وجود دارد، اما آنگاه که گناه، بدل به جنايت و خيانت و در يک کلام «عصيان» شد هم پرده ي ستاريت کنار مي رود و هم راه برگشتي باقي نمي ماند.
مي پرسي گناه کِي عصيان مي شود وغير قابل اغماض؟
عرض مي کنم: آنجا که گناه، آتش زدن و خشکاندن ريشه هاي درخت باشد…
عاشورا و کربلا، حسين و زينب عليهماالسلام ريشه هاي درختي هستند به نام اسلام. درختي به نام محمد صلي الله عليه و اله و سلم که فرمود: «انا الشّجره…» که فرمود: «انا من حسين…»
شيطان مي داند ساده تر و کارآمد تر از تبر زدن به درخت تنومند و بارور و پر سايه ي اسلام، خشکاندن و آتش زدن ريشه هاي درختي است به نام «محمد» صلي الله عليه و آله و سلم.
شيطان مي داند (به علم و به تجربه مي داند) نوروشنفکران سرشکسته و ورشکسته با نازل ترين دستمزد (حتي به وعده و به وعيد!) حاضرند عمله ي شبانه روزيِ اين عمليات ايذايي باشند.
شيطان به تجربه ديده است که در محرم سال61 هجري عده اي به دستمزد دو يا سه درهم و يا چند من خرماي معمولي (!) و عدهاي به وعده ي گندم ري حاضر شدند کارهايي را انجام دهند که باورکردني نيست!!
شيطان مي داند تکبر گيشه داران هنر و ادبيات، منفذ وحي اوست.
او مي داند در محرم، «حسينيت» و «يزيديت» همگان فاش مي گردد و بيرون مي زند…
حسينيت اگر فاش گردد يعني «علمداري» و اگر يزيديت بيرون بزند يعني «گيشه»…
بيچاره گيشه داراني که به وحي شيطاني دست به قلم مي شوند و به دستمزدي نازل و يا به وعده اي و طمعي، حاضر ميشوند به ريختن خون حسين و اشک زينب عليهما السلام! و مي بيني که همين گيشه داران بيچاره، در صورت مهارت، فرعون و در صورت ناشي گري، برادر حاتم طايي خواهند شد!
سوال بي جوابِ «نکير و منکر» را حدس بزنيد: مَن رَبّک؟ مَن نَبيک؟ من امامک؟…
غصه نمي خورم که چرا فلان نويسنده يا بهمان شاعر به ساحت مقدسات و باور مردم بي اعتنا يا بي ادب است. اصلاً غصه نمي خورم که فلاني، برادر حاتم طايي شده و روشنفکر بازي اش حال زمزم را به هم مي زند و مانيفست هاي ژيگولي(!) مي پراکند عليه هنر و ادبيات انقلابي و ديني و اصلاً داغ نمي کنم که ديگري مبعوث شده به آسيب شناسي و نقد و اعتراض و تمسخرو …!
اندوه و غصه، دراينجاست که گيشه داران سرشکسته و گنگلاس هاي ورشکسته و نوروشنفکران مُختال و فخور، ديواري کوتاه تر از انقلاب و دين نمي يابند و از سيلي روزگار و آه مادران شهدا نمي هراسند!!؟ سوالِ بي جواب نکير و منکر را حدس بزنيد: مَن امامُک؟
فرض کنيد فلان شاعرک فصلي که عمري نماد بادسنجي هاي فرهنگي بوده و از قِبل بادها ارتزاق کرده است در مقابل اين سوال بي جواب چه خواهد گفت…!؟ فرض کنيد ارتجالاً (!) چند رباعي براي نکير و منکر مي سرايد و روشنفکرانه به آن دو فخر ميفروشد و چه بسا قانون «ممنوعيت تفتيش عقايد» را يادآور مي شود و صداي خاموش مردگان قديمي گورستان هاي هنر و ادبيات را مي شنود که با صدايي خاکي به حماقتش مي خندند… بيچاره آن گيشه داري که نمي داند اين روشنفکربازي هاي کفرآلود، جواب سوال نکير و منکر نيست که براي بار آخر مي پرسند: مَن امامُک؟
به کوري چشم علفهاي هرزانديش و قارچهاي مسموم متفرعن، دفاع از درخت دين و ريشه هاي آن، به عهده ي نهادهاي ذيربط و بي ربطِ دولتي و غيردولتي و به حقوق بگيران رسمي و ماشيني نيست و همين، به تنهايي جاي شکر دارد. متاسفانه، اينها از بس که وقت فکر کردن ندارند، فرصت سرخاراندن ندارند!! سرسبزي درخت حق (درخت اسلام عزيز يا شجره طيبه محمد و آل محمد عليهم السلام) به واسطه ريشه هاي قوي و ناميراست. ريشه هايي به نام عاشورا و مهدويت.
فلذا علفهاي هرزانديش و قارچ هاي سمّي فرعونيت که در سايه ي نجابت و کرامت اين درخت بشکوه نفس مي کشند و گردن کلفت مي کنند و نفس کش مي طلبند، چشم انتظار آن باغبان نهايي باشند که وجودش پاسخ کاملي براي سوال بي جواب نکير و منکر است و وظيفه انحصاري ذوالفقارش انتقام است و همانکه اگر دستش در رمي جمرات به نيت پرتاب سنگ، برخيزد، کلاغ هاي سلفي، قال قال کنان از اطراف حرم زينب عليهاسلام فرار مي کنند…
حضرت آقا روحي فداه در اين ديدار با برکت فرمودند همواره در جنگ حق و باطل و در حوادث تلخ و شيرين روزگار، خدا را مجاهديني است که به ياري دينش جان به کف مي گيرند؛ گاهي در کسوت نظامي؛ گاهي در هيأت سياسي؛ … و گاهي در فضاي شعر و هنر. دفاع از ولي خدا و جهاد در راه عزت و حيثيت «امت واحده اسلامي» اگر به عهده شاعران و هنرمندان باشد، قلمکاري، علمداري است. بي طرفي بي معناست و به تعبير صريح حضرت ماه روحي فداه، طرفداري از باطل، اهمال نيست بلکه «خيانت» است…
بازدیدها: 35