امروز قسمت شد به زیارت مرقد موسی بن مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام مشرف شدم بعد از زیارت، سوار تاکسی شدم. راننده پا به سنی افسار ماشین را در دست داشت، داخل ماشین چشمم به دست نوشته ای افتاد که برایم جالب بود از ایشان اجازه گرفتم تا از وی و مطلب درج شده بر سینه کاغذ تصویری داشته باشم. با بزرگواری اجازه دادند. این تصویر را به همه انسان های مهربان دنیا تقدیم می کنم تا یادمان باشد هنوز فرشتگانی از جنس بشر در بین ما زندگی می کنند.
در پایان مسیر از اسمش پرسیدم گفت : “ابوالفضل تکیه ای”. نگاه او به زندگی و انسان های اطرافش مرا یاد فضیلت های فراموش شده ای انداخت که در دستورات و تعالیم دینی از این دست کم نداریم. اما زندگی های امروزی و پیچ و خم های آن، ما را چنان به تب و تاب انداخته که وقتی با چنین صحنه هایی مواجه می شویم، اولین واکنشی که از خود نشان می دهیم، تعجب است.
این خاطره بهانه ای شد تا تعالیم و دستورات دینی را بار دیگر واکاوی کنم. شاید یکی از جالب ترین سوژه هایی که پیدا کردم توجه به مومنین و احترام به آنان و نوع دوستی بود. در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که حرمت مؤمن مانند کعبه و بلکه برتر از کعبه است. در بیانات و فرمایشات پیشوایان دینی ما، حقوقی برای مومنین برشمرده شده است که نشانگر جایگاه ویژه و اعتبار خاص مومن در پیشگاه خداوند است.
در روایتی خواندم که مؤمن بر مؤمن هفتاد حق دارد و در حدیث دیگری چنین یافتم که که مؤمن بر مؤمن هفت حقّ لازم و واجب دارد. اگر بخواهیم اینها را با هم جمع کنیم، به این نتیجه می رسیم که چند حق است که هر مؤمنی نسبت به مؤمن دیگر باید رعایت کند. بخشی از حقوق هم هست که واجب نیست، ولی مستحب است که مورد توجّه قرار گیرد.
در روایتی که به روایت “مُعَلَّی بن خُنَیس” معروف است هفت حق شمارش شده است:
معلّی از امام صادق(علیه السلام) سؤال می کند حق مؤمن بر مؤمن چیست؟ امام می فرماید من تو را دوست دارم و می ترسم که به تو بگویم و تو به مطلب عمل نکنی و ضایع کنی و حفظ نکنی. معلّی می گوید: به حول و قوّه الهی توجّه می کنم. حضرت می بیند آماده است، مطلب را برای او نقل می کند: «مؤمن بر مؤمن هفت حق دارد که هیچ یک از این حق ها نیست مگر آنکه اگر ضایعش بکند از ولایت پروردگار ساقط شده است و طاعت پروردگار را ترک کرده است و دیگر در قیامت هم حقّی ندارد.» تهدید خیلی تندی است. بعد حضرت حقوق را این گونه بیان می فرماید:
انصاف
حق اول این است که انصاف داشته باشی. یعنی این که دوست داشته باشی برای او آن چیزی را که برای خودت دوست می داری و برای او از چیزی کراهت داشته باشی که برای خودت کراهت داری. گویی که وجود انسان توسعه پیدا کرده است، هر احساسی نسبت به خودمان داریم، نسبت به برادر مؤمن هم داشته باشیم، این انصاف است.
رضایت
حق دوم این است که او از تو خشنود باشد و او از تو راضی باشد. نه که صرفاً تحمّلت کند، نه این که صرفاً رابطه ی شما حفظ باشد بلکه دوست دارید که او را راضی باشد. گاهی اوقات آدم احساس می کند ته دل برادر مؤمنش یک نوعی دلخوری هست، یک کاری را می خواست که من آماده آن کار نبودم. با چیزی که او می خواهد مخالفت نکنم، حالا مخالفت با حرف او، مخالفت با این است که کاری که گفته انجام نمی دهم. گاهی اوقات دوستم حرفی زده، عمداً یا از روی بی دقّتی با حرفش مخالفت می کنم.
ارتباط
حق سوم این است که به او صله بدهی و او را با خودت مرتبط کنی با جانت، با خودت، با دستت با مالت، با پایت و با زبانت. یعنی تمامی امکانات وجودی تو به عنوان هدیه ای برای او قابل استفاده باشد.
انعکاس
حق چهارم این است که تو چشم او باشی، راهنمای او باشی، آینه او باشی، پیراهن او باشی. کجاها می گویند یکی چشم آن یکی است؟ من الآن تا درون حیاط را می بینم، طبقه بالا را که نمیبینم، در طبقه بالا اگر اتّفاقی در حال وقوع است که شما با آن اتفاق صدمه می خوری. اگر شما متوجه این اتفاق شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟ چه رفتاری داری؟ اما حالا که نمی بینی، من که می بینم. اگر چشم شما باشم، شما را مطلع می کنم، آگاه میکنم و در این صورت انگار شما می بینید. چشم من یعنی ادامه من، یعنی آگاهی من و یعنی عکس العمل من.
دلیل و راهنمای من بودن یعنی در آنجا که من نمی دانم که چگونه برخورد کنم، راهنمای من باشی. راهنمای من در چگونه برخورد کردن، چگونه در محیط زندگی کردن و به برادر مؤمن خود کمک کردن و بلد و راهنمای او بودن.
مومن آیینه مومن است، آینه به نحوی از ما حکایت می کند. وقتی جلوی آینه می رویم، آشفتگی ها را نشان می دهد و خودمان را مرتّب می کنیم. آینه حکایت از ماست، هم خوبی ها و هم آشفتگی ها و کجی ها را نشان می دهد. مؤمن در حق مؤمن دیگر اینگونه است. مؤمن نباید نسبت به مؤمن دیگر بی تفاوت باشد، باید احساس مسؤولیت کند، آینه باشد، آینه ای صاف و شفّاف. وقتی برادر مؤمنی از ما ایراد می گیرد، وسط ایراد او ایراد نگیریم و سکوت کنیم، گوش کنیم. بعد از آن که آرام شد و آرام شدم من هم از روی عشق و علاقهام ایراد او را بگویم، نباید جنبه انتقام و تنش داشته باشد، نباید تلافی جویانه باشد.
دستگیری
حق پنجم این است که اینطور نباشد که تو سیر باشی و او گرسنه، اینجور نباشد که تو بپوشی و او لخت باشد، اینطور نباشد که تو بنوشی و او تشنه باشد، تصویر غریبی است آدم هر چه می خواند بیشتر احساس داستانهای علمی- تخیلی می کند! اینطور نمی شود که تو قبول کنی یک برادری، برادر مؤمن است و خبر هم داری گرفتار است و ندارد و بگویی خدا هر کسی را به اندازه حدّش می دهد. این عین بی دینی است و سوء استفاده از دین هم هست. آدم نباید به راحتی از کنار بیچارگی مؤمن بگذرد و خودش راحت باشد، تو بپوشی در حالی که او لباس ندارد.
برابری
حق ششم این است که وقتی مشکل تو حل شده و حالا او از این طرف به آن طرف است، تو به فکر حل مشکل او هم باشی که مشکل او هم حل شود.
اگر او نیاز دارد به او برسی، امکانِ خودت را تنها امکان خودت ندانی، امکان او هم بدانی. اگر تو خادمی داری و او ندارد تو خادمی او را بکنی، غذایش را درست کنی و… حالا همه اینها را که گفتم فقط بین تو و برادر مؤمنت است، نه اینکه با همه باید اینطوری رفتار کنی. یعنی اگر کسی مؤمن نیست، چنین حقّی بر تو ندارد.
عهده داری و ولایت
حق بعدی در یک جمله آن است که باید کاری کنیم قَسَم او، راست از آب در بیاید، اگر تو را به چیزی دعوت کرد اجابت کنی، خواست برادر مؤمن جزو اولویت هاست. فلانی دوست دارد این کار بشود، انجام دهد، تلاش کند و اگر چیزی خواست، نه نگوید. البته از دایره حکمت خارج نشود، ولی اگر کسی چیزی نیاز دارد برای او سخت باشد که نه بگوید و به راحتی از کنارش رد نشود.
وقتی مریض می شود، به عیادتش برود. سنگدل نباشد، به سراغ او برود. بدن خودت را برای آن چیزی که او نیاز دارد به زحمت بینداز، نباید او بیاید و از تو بخواهد کاری را به جایی برسانی، همین که خودت می بینی کافی است. سعی کنید در اوّلین وقت ممکن به سراغ رفع حاجت او بروید، در انجام کار او شتاب کنید. وقتی این کارها را انجام دادی ولایت خودت را به ولایت او پیوند زده ای و ولایت او را به ولایت خداوند پیوند زده ای، حالا یک مجموعه ولایی دارید که بین خدا و بندگانش و بندگانش با هم برقرار می شود.
منبع : حوزه
بازدیدها: 249