عبدالله مرادی از عکاسان کشورمان در صفحه شخصی اش نوشت: عصر پنج شنبه روز ولادت امام علی علی (علیه السلام) رفتم مزار شهدا از بچه هایی عکاسی کنم که آمده بودن روز پدر را به پداران آسمانیشان تبریک بگن.
پیر مردی را دیدم که گفت: از من و پسر هم عکس می گیری؟
گفتم: آره حاج آقا برای همین کار آمدم.
گفت: این شهید گمنام پسر منه اینو به فرزند خواندگی گرفتم.
بازرس فنی بازنشسته هوانیروز بود.
می گفت: یه روز که آیهای از قرآن خوندم و گفته بود شهیدان آگاهند و زنده اند فکر به نظرم رسید.
آمدم و در مزار شهدای کرمانشاه دنبال شهید گمنامی گشتم که با هاش ارتباط بگیرم.
سر مزار خیلی از شهدای گمنام رفتم و فاتحه داد. خسته شده بودم و گوشه ای نشستم که بچه ای آمد و گفت این جا یه شهید گمنام هست پیش دو تا برادر شهید.
سر مزار نشستم کمی حالم خوب نبود دیدم یه زن و مرد قاب عکسی دستشون بود و رفتن.
پیرمرد که دستاش می لریزد دستموکشید سمت مزار شهید گمنام و گفت:نشستم با شهید درد و دل کردم و باهاش عهد بستم گفتم اگر میگن شما زنده اید و به خدا نزدیکید منو بفرست کربلا تا باورم بشه.
چند روز بعد از هوانیروز زنگ زدن گفتن اگر کربلا میری بیا مدارک تحویل بده ، اونوقت بود که پسرمو پیدا کردم.
آومدم سر مزار و ازش تشکر کردم. از اون وقت به بعد پنجشنبه ها و هروقت دلم بگیره میام با پسر شهیدم دردو دل می کنم.
اشک تو چشماش جمع شد و گفت:حدودا ۱۰ ماهی از این قضیه گذشت یه شب خیلی بی قرار شدم دلشوره داشتم و خونه طاقتم نمی گرفت خواستم نیمه شب بیام مزار شهدا خانمم نذاشت. فرداش آمدم مزار شهدا. تا اون وقت به روز شهادت این شهید گمنام توجه نکرده بودم. متوجه شدم که سه روز بعد سالگرد شهادت پسرمه. براش سالگرد گرفتم و حالا می بینی همیشه سر مزارش شلوغه و خودم هم نباشم مردم میان توی دفتری که گذاشتم دل نوشته می نویسن.
گفتم:حاجی خوت بچه نداری؟
گفت: به خاطر کار توی هوانیروز و وجود اشعه در محل کارم نتونستم بچه دار بشم اما از بچه ای که از شیرخوارگاهی آوردم حالا ۲۳ سالشه و یه نوه دارم.
بازدیدها: 3