حجت الاسلام علیرضا پناهیان شبهای ماه مبارک در ساعت 23 در مصلای تهران با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت میکند؟» سخنرانی دارند. در ادامه گزیدهای از مباحث مطرح شده در جلسه ششم را میخوانید.
چرا ما احساس میکنیم که هدایت و ضلالت انسانها، شانسی است؟
· یکی از ویژگیهای «هدایت»، پیچیدگی آن است. چون فرآیند «هدایت» مقرر است انسان را – که یک موجود پیچیده است- به خدایی که بینهایت اسرارآمیز است، برساند. لذا خداوند میفرماید: «هدایت» را به خود مخصوص کرده است (وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ ـ بقره/ 213). چه کسی جز خدا میتواند بفهمد که این انسانِ پیچیده، چه بدیهایی در نهانخانۀ دلش دارد؟ چه بسا خودِ آن انسان هم فراموش کرده یا اصلاً نداند چه بدیهایی پنهان دارد.
· پیچیدگی هدایت کار را به جایی میرساند که ما احساس میکنیم گویا موضوع هدایت شدن یا هدایت نشدن انسانها، شانسی و تصادفی است، چون کسی نمیتواند بگوید این انسان، در نهایت امر، هدایت میشود یا نه؟ لذا در روایات به پدر و مادرها توصیه شده است که تا 14 سالگی برای تربیت فرزند خود زحمت بکشید، و بعد از آن اگر دیدید آدم بدی شد، دیگر به شما ربطی ندارد و شما نمیتوانید برایش کاری انجام دهید (قَالَ الصَّادِقُ ع: دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعاً فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيهِ ـ الکافی/ ج 6/ ص 46) چون او خودش را به خدا اثبات کرده است و لایق هدایت الهی نبوده است. البته کمک کردن به او اشکالی ندارد، کما اینکه اولیاء خدا به آدمهای بد نیز کمک میکردهاند.
چرا خدا کسی را که قصد داشت پیامبر(ص) را به قتل برساند، هدایت کرد؟
· کسی بود که میگفت: من خیلی کینۀ پیامبر اکرم(ص) را به دل داشتم، و قصد داشتم ایشان را به قتل برسانم. وقتی مكّه توسط ایشان فتح شد، از كشتن ایشان مأيوس شده بودم اما وقتی غزوۀ حنین پیش آمد، تصمیم گرفتم در گرماگرم جنگ، ایشان را به قتل برسانم. در یک فرصت مناسبی که در جنگ پیش آمد، به پشت سر حضرت رفتم و شمشیرم را بلند کردم، اما وقتی خواستم نزدیک او بروم، قلبم گرفت و نتوانستم کاری بکنم. گویا شعلهای آتش به سوی من آمد و نتوانستم. بعد پیامبر اکرم(ص) به من نگاه کرد و فرمود: خُب چرا ایستادهای؟ زودباش برو با دشمن جنگ کن! بعد ایشان دستش را روی سینۀ من گذاشت و من احساس کردم محبت شدیدی نسبت به ایشان در قلبم ایجاد شد. جلو رفتم و جنگيدم و اگر پدرم هم میخواست جلوی من بایستد، او را نیز براى كمك به رسول خدا(ص) مىكشتم.
وقتى كه جنگ تمام شد. به حضور پیامبر(ص) رفتم، به من فرمود: آنچه را كه خدا براى تو مىخواهد بهتر از چيزى است كه خودت مىخواهى. تو میخواستی کارهایی انجام دهی، ولی خداوند نخواست؛ أَنَّ شَيْبَةَ بْنَ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ قَالَ مَا كَانَ أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ مُحَمَّدٍ… فَلَمَّا انْهَزَمَ النَّاسُ وَ بَقِيَ مُحَمَّدٌ وَحْدَهُ وَ النَّفَرُ الَّذِينَ بَقُوا مَعَهُ جِئْتُ مِنْ وَرَائِهِ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ حَتَّى إِذَا كِدْتُ أَحُطُّهُ غُشِيَ فُؤَادِي فَلَمْ أُطِقْ ذَلِكَ فَعَلِمْتُ أَنَّهُ مَمْنُوعٌ… ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ مُحَمَّدٌ ص فَقَالَ لِي ادْنُ يَا شَيْبَةُ وَ قَاتِلْ وَ وَضَعَ يَدَهُ فِي صَدْرِي فَصَارَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيَّ… فَلَمَّا انْقَضَى الْقِتَالُ دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لِي الَّذِي أَرَادَ اللَّهُ بِكَ خيرا [خَيْرٌ] مِمَّا أَرَدْتَهُ لِنَفْسِكَ وَ حَدَّثَنِي بِجَمِيعِ مَا زَوَّرْتُهُ فِي نَفْسِي. فَقُلْتُ مَا اطَّلَعَ عَلَى هَذَا إِلَّا اللَّهُ فَأَسْلَمْتُ» (الخرائج/ ج 1/ ص 118)
· چرا برای کسی که میخواست پیامبر(ص) را به قتل برساند، این اتفاق افتاد و هدایت شد؟ آیا شانسی بود؟ نه! به خاطر این بود که او یک خوبیای در درونش داشته و لااقل روزی در زندگیاش به هدایتی از هدایتهای الهی جواب مثبت داده و لذا خداوند دست او را گرفت و رستگار کرد.
ماجرای سلام دادن اصحاب کهف به امیرالمؤمنین
· بعضیها مردانگیهایی دارند که خدا هدایتشان میکند از سوی دیگر آدمهایی نیز هستند که در کنار خوبان عالم هستند ولی نامرد هستند. به عنوان مثال، برخی از اصحاب پیامبر(ص) که انس بن مالک هم در بین آنها بود، از پیامبر(ص) میخواهند که اصحاب کهف را به آنها نشان دهد. پیامبر اکرم(ص) میخواهد علی بن ابیطالب(ع) نیز با آنها همراه شود و بعد مکاشفهای برای آنها رخ میدهد و اصحاب کهف را میبینند. به آنها سلام میدهند ولی اصحاب کهف جواب نمیدهند. بعد علی(ع) به اصحاب کهف سلام میدهد و جواب میگیرند. حضرت امیر(ع) از آنها میپرسد: چرا جواب مرا دادید و جواب آنها را ندادید؟ میگویند: ما مأمور هستیم به پیامبر(ص) یا وصی او جواب دهیم، و تو وصی پیامبر(ص) هستی.
· بعد از این جریان، پیامبر(ص) به انس بن مالک فرمود: تو شاهد باش و اگر یک روزی لازم شد براى اين قضيه به نفع علی(ع) شهادت بده! اما بعدها در جریان احتجاج برای خلافت، وقتی علی(ع) از انس بن مالک خواست که شهادت بدهد، او کتمان کرد و گفت که یادم نمیآید! علی(ع) فرمود اگر واقعاً یادت میآید و نمیگویی، خداوند تو را دچار برص (پیسی) و نابینایی کند و سیر نشوی. انس از جای خود بلند نشده بود که به این دو بیماری دچار شد و تا آخر عمرش هم گرفتار این بیماریها بود. (أَنَّ الصَّحَابَةَ سَأَلُوا النَّبِيَّ ص أَنْ يَأْمُرَ الرِّيحَ فَتَحْمِلَهُمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ… فَقَامَ عَلِيٌّ ع فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ… فَحَدَّثَنَا كَأَنَّهُ كَانَ مَعَنَا ثُمَّ قَالَ اشْهَدْ بِهَذَا لِعَلِيٍّ يَا أَنَسُ. قَالَ أَنَسٌ فَاسْتَشْهَدَنِي عَلِيٌّ ع وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَدَاهَنْتُ فِي الشَّهَادَةِ. فَقَالَ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهَا مُدَاهَنَةً مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَبْرَصَكَ اللَّهُ وَ أَعْمَى عَيْنَيْكَ وَ أَظْمَأَ جَوْفَكَ فَلَمْ أَبْرَحْ مِنْ مَكَانِي حَتَّى عَمِيتُ وَ بَرِصْتُ. وَ كَانَ أَنَسٌ لَا يَسْتَطِيعُ الصَّوْمَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا فِي غَيْرِهِ مِنْ شِدَّةِ الظَّمَاءِ وَ كَانَ يُطْعِمُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ كُلَّ يَوْمٍ مِسْكِينَيْنِ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا وَ هُوَ يَقُولُ هَذَا مِنْ دَعْوَةِ عَلِيٍ ـ الخرائج/ ج 1/ ص 210)
فقط کسانی هدایت میشوند که شرافت داشته باشند
· هدایت امر بسیار پیچیدهای است و خدا هر کسی را هدایت نمیکند چون میداند در باطن آدمها چه خبر است. کسی که هدایت میشود یک گوهر درونی دارد که باعث میشود خدا هدایتش کند. امام صادق(ع) میفرماید: «به خدا قسم ما اهلبیت را کسی از عرب و عجم (یعنی همۀ آدمها) نمیتواند دوست داشته باشد مگر اینکه اهل بیوتات باشد (خانوادهدار و اصیل باشد) و شرافتی و گوهری داشته و باطندار باشند و کسی نمیتواند ما را دشمن بدارد، مگر هر آدمی که در او ناپاکی و پستی است. وَ اللَّهِ لَا يُحِبُّنَا مِنَ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ إِلَّا أَهْلُ الْبُيُوتَاتِ وَ الشَّرَفِ وَ الْمَعْدِنِ وَ لَا يُبْغِضُنَا مِنْ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ إِلَّا كُلُّ دَنَسٍ مُلْصَقٍ» (الکافی/ ج 8/ ص 316) اصالت خانوادگی لزوماً به این معنا نیست که از خانوادۀ مشهوری باشد، بسیاری از مشهورین در صدر اسلام و بعد از آن، هدایت نشدند و به هلاکت افتادند. و بعضیها هم، غلام یا برده بودهاند ولی به لحاظ خانوادگی اصالت و ریشه یا گوهری داشتند. مثلاً بعضیها غیرت دارند، برخیها حیاء دارند و بعضیها سخاوتمند هستند.
· در همان آغاز قرآن کریم، خداوند میفرماید: این قرآن فقط کسانی را که «تقوا» داشته باشند «هدایت» میکند. «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» (بقره/ 2). باید دقت کرد که هر کسی که کار خوبی انجام میدهد، جزء متقین نخواهد بود. قابیل هم کار خوب انجام داد (قربانی داد) ولی خداوند از او قبول نکرد و فرمود که خدا فقط از متقیان قبول میکند. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين» (مائده/ 27)
چرا بعضیها هدایت نمیشوند؟
· آن روی سکۀ هدایت، ضلالت است و همانطور که هدایت پیچیده است، ضلالت نیز پیچیده است. میخواهیم ببینیم چرا بعضیها هدایت نمیشوند؟
· خداوند میفرماید: «بعضیها با تأکید زیاد به خدا قسم میخورند که اگر یک معجزهای بیاید، ایمان خواهند آورد. به آنها بگو معجزات، در دست خداوند است و شما نمیدانید که اگر این معجزهها هم بشود باز ایمان نخواهند آورد؛ وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُون» (انعام/ 109) در آیه بعد میفرماید که اصلاً خودمان چشمان آنها را میبندیم و دلهای آنها را کور میکنیم تا در همان کفر مرحلۀ اولشان که ایمان نیاوردند؛ باقی بمانند ـ وَ نُقَلِّبُ أَفِئدَتهَمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فىِ طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُون» (انعام/ 110).
خدا بعضیها را گمراه میکند چون در آنها رذالتی هست
· طبق آیه فوق، کسانی که از پیامبر(ص) درخواست معجزه میکردند، در واقع مشکلشان با معجزه رفع نمیشد. و خداوند میداند که چرا آنها در همان مرحلۀ اول ایمان نیاوردند. چون آنها حداقل یک رذالت در دلشان دارند و ایمان نیاوردنشان به سبب یک جهالت سطحی یا اشتباه نبوده است. لذا خدا میفرماید: اگر معجزهای هم بفرستم، نمیگذارم آنها ببینند. (وَ نُقَلِّبُ أَفِئدَتهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ)
· در آیۀ بعد میفرماید: «اگر ما ملائکه را بر اینها نازل کنیم و مردهها با آنها سخن بگویند و همهچیز را محشور کنیم و مقابل چشمانشان بیاوریم، آنها ایمان نمیآورند؛ وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِمُ الْمَلَئكَةَ وَ كلَّمَهُمُ المَوْتىَ وَ حَشرْنَا عَلَيهِمْ كلَّ شىْءٍ قُبُلاً مَّا كاَنُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ» ( انعام/ 110). این نشان میدهد که کار هدایت فقط در دست خودِ خداوند است و اگر خدا بعضیها را طرد میکند به خاطر این است که رذالتی در آنها میبیند.
بعضیها هر معجزهای برایشان آورده شود، ایمان نمیآورند و بعضیها هم با یک تلنگر، متحول میشوند
· بعضیها هستند که هر معجزهای هم برایشان آورده شود، ایمان نمیآورند و بعضیها هم با یک تلنگر، کاملاً متحول میشوند مثلاً با یک نصیحت و موعظه یا با شنیدن یک آیۀ قرآن هدایت میشوند. (مانند فضیل عیّاض که با شنیدن آیهای از قرآن، متحول شد).
· یک اعرابی نسبت به پیامبر(ص) بغض و کینۀ زیادی در دل داشت به حدّی که صریحاً به پیامبر گفت: اگر فرصتی پیدا کنم، تو را به قتل میرسانم! پیامبر(ص) فرمود: چرا میخواهی مرا بکُشی؟ به من ایمان بیاور! او گفت: من به تو ایمان بیاورم؟! هرگز به تو ايمان نمىآورم مگر اينكه اين سوسمار به تو ايمان آورد (و به سوسماری که آنجا بود اشاره کرد). حضرت به آن سوسمار فرمود: اى سوسمار، من كيستم؟ سوسمار گفت: تو فرستاده پروردگار عالم و خاتم پيامبران هستى. سعادتمند است كسى كه تو را تصديق كند و زيانكار است كسى كه تو را تكذيب نمايد. آن شخص وقتی این معجزه را دید، به پيامبر(ص) گفت: وقتى پيش تو آمدم مبغوضترين شخص نزد من بودى ولى الآن محبوبترين هستى. و بعد هم به پیامبر(ص) ایمان آورد و پيش قبيله خود «بنى سليم» برگشت و قضيه را به آنها گفت و هزار نفر از آنها را مسلمان کرد. (أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ فِي أَصْحَابِهِ إِذْ جَاءَ أَعْرَابِيٌّ وَ مَعَهُ ضَبٌّ قَدْ صَادَهُ وَ جَعَلَهُ فِي كُمِّهِ قَالَ مَنْ هَذَا قَالُوا هَذَا النَّبِيُّ فَقَالَ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى مَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْكَ وَ لَوْ لَا أَنْ يُسَمِّيَنِي قَوْمِي عَجُولًا لَعَجَّلْتُ عَلَيْكَ فَقَتَلْتُكَ… فَإِنَّكَ الْآنَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ نَفْسِي وَ وَالِدَيَّ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ فَرَجَعَ إِلَى قَوْمِهِ وَ كَانَ مِنْ بَنِي سُلَيْمٍ فَأَخْبَرَهُمْ بِالْقَضِيَّةِ وَ آمَنَ أَلْفُ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ ـ الخرائج/ ج 1/ ص 38)
خداوند برای دشمنان فرصتهایی علیه مؤمنان پیش میآورد
· خداوند در ادامۀ آیات فوق میفرماید: «این است که ما برای هر پیامبری، دشمنانی قرار میدهیم، شیاطین و دیوهایی که انسان یا جنّ هستند، اینها برای همدیگر، سخنان قشنگ و زیبایی میگویند (انگار میخواهند همدیگر را در کفرشان دلداری دهند و همدیگر را تأیید و تقویت کنند و به هم دلگرمی بدهند)؛ وَ كَذَالِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبىٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْانسِ وَ الْجِنِ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلىَ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا» (انعام/ 112)
· گاهی اوقات خداوند به بعضیها فرصت میدهد تا به مؤمنان، ایراد کنند (از عدم توفیق مؤمنان در برخی مواقف سوء استفاده کنند) و بعد هم چند تهمت و دروغ روی آن بگذارند و یک سخنان دهان پُرکن و فریبنده و طعنهآمیز علیه ایشان درست کنند تا برای راه خودشان تأییدی پیدا کنند و به آن دلگرم شوند. به خصوص اینکه امروزه با امکاناتی مثل سایتها، پیامکها و غیره، سخنان دهان پُرکن را خیلی زود بین خودشان منتشر میکنند.
· میدانید چرا خداوند این بساط را برای اهل کفر و باطل، فراهم میکند؟ برای اینکه آنها با این سخنان دهان پُرکن و قشنگ، همدیگر را تأیید و تقویت کنند تا هدایت نشوند و به سوی خدا نروند. یعنی خداوند فرصتهایی برای آنها پیش میآورد تا بتوانند با سخن، خودشان را تأیید کنند و به خودشان مغرور شوند تا هدایت نشوند و در ضلالت فرو روند.
· چون آنها در همان مرحلۀ اول ایمان نیاورده بودند و خدا میداند که آنها بهخاطر رذالتی که در دل داشتند، ایمان نیاوردند، لذا خدا اصلاً نمیگذارد ایمان بیاورند. سپس میفرماید: «اگر خداوند میخواست، نمیگذاشت آنها این کارها را انجام دهند. آنها را رها کن و بگذار افترا ببندند ـ وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُون» (انعام/ 112)
خدا اجازه میدهد تا دشمنان افراد ناشایست را هم جذب کنند
· در آیه بعد میفرماید: «(میدانید چرا من این فرصت را به آنها میدهم؟) برای اینکه میخواهم دلِ سایر کسانی که ایمان نیاوردهاند به آنها (دشمنانی که سخنان فریبنده میگویند) علاقمند شود و جذب شوند تا آنها را بپسندند و اینها هم به همان جایی برسند که آن دشمنان به آنجا رسیدهاند؛ وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَ لِيرْضَوْهُ وَ لِيَقْترِفُواْ مَا هُم مُّقْترِفُون» (انعام/ 113).
· خداوند به دشمنان اجازه میدهد که سخنان بهظاهر قشنگ ولی فریبنده بگویند تا سایر آدمهای ناشایست و رذلی که ایمان نمیآورند، از آن سخنان فریبنده، خوششان بیاید و اطراف آنها جمع شوند. یعنی خداوند یک سخنان قشنگ (و فریبندهای) را به زبان دشمنان پیامبر و اولیاءالله جاری میکند تا افراد رذلی که ایمان نیاوردهاند آن سخنان زیبا را بپسندند و به همان طرفی بروند که دشمنان خدا رفتهاند و به این ترتیب، در ضلالت خود باقی بمانند و دیگر هدایت نشوند. اینها ائمۀ کفر هستند.
· اگر این آیات را واقعاً جدّی بگیریم، خوف از ضلالت در دلهای ما میافتد و این برای ما لازم است. در کنار شوق به هدایت، نیاز است که خوف از ضلالت هم در دل ما باشد تا ملتمسانه از خداوند هدایت را تمنا کنیم و برای هدایت شدن، در بارگاه خدا ضجه بزنیم.
بازدیدها: 155