چگونه مردم خدایى را که نمى بینند مى پرستند؟
از جمله پرسشهاى زیادى که فرد زندیق از امام صادق علیه السّلام نمود یکى این بود که: چگونه مردم خدایى را که نمىبینند مى پرستند؟
فرمود: دلهاى مردمان با نور ایمان او را بیند، و عقول با بیدارى خود آن را اثبات ظاهر و عیان کند، و دیدگان از حسن ترکیب و انتظام أهل عالم و احکام تألیف و نظام عوالم، سپس انبیاء و معجزات و کتب اینان و محکماتشان، و علماء و دانشمندان بر رؤیت عظمت و جلال حضرت حقّ اقتصار از رؤیت ذات حقّ نمودند و در استدلال متوسّل به آثار و علامات شدند.
پرسید: مگر قادر نیست خود را بنمایاند تا دیده شود، آن وقت همه او را شناخته و پس از آن بر حال یقین او را پرستش کنند؟
حضرت فرمود: مطلب محال و ناشدنى جوابى ندارد.
پرسید: از کجا انبیاء و رسولان را ثابت مىکنى؟
امام صادق علیه السّلام فرمود: چون ثابت کردیم ما را خالق و صانعى است که متعالى از ما و تمام مخلوقات مىباشد، و حکیم است (همه کار او از سر حکمت است)؛ دیگر جایز و روا نیست او را دیده یا مشاهده کنند، و نه اینکه او را لمس کنند و در این صورت دیگر جایى براى مباشرت و محاجّه میان او و خلق نمىماند، از همین جا ثابت مىشود که او را سفیرانى بسوى خلق و بندگان است که ایشان مردم را به سوى مصالح
و منافع و آنچه موجب بقایشان است سوق مىدهند، و اگر نبود همه هلاک مىشدند، پس آمران و ناهیان از جانب حکیم علیم در میان مردم ثابت مىشود، و نیز اینکه خداوند را شارحانى است و ایشان همان انبیاء و برگزیدگان از خلقند، حکیمانى که به حکمت تربیت یافته و از جانب او مبعوث شدهاند، ایشان در خلق و ترکیب همانند دیگر مردمانند، و از جانب خداوند حکیم علیم؛ با حکمت و دلائل و براهین و شواهد؛ از قبیل زنده کردن مردگان، و درمان کوران و جذامیان تأیید شدند؛ پس هیچ گاه زمین از وجود حجّتى که برخوردار از علمى که دلالت بر صدق گفتار رسول و وجوب عدالت او مىکند خالى نمىماند.
سپس فرمود: ما معتقدیم که زمین از حجّت خالى نمىماند، و حجّت جز از پشت انبیاء نیست، و اینکه خداوند هیچ پیامبرى را جز از نسل انبیاء مبعوث نکرد، و آن بدین جهت است که خداوند براى فرزندان آدم راه روشنى را معیّن فرمود، و از پشت آدم نسل پاکیزه و طاهرى را خارج ساخت، که انبیاء و رسولان از همان بودند، ایشان افراد برگزیده و پاک جوهرند، و در پشتهاى پاکیزه بودند و در ارحام حفظ شدند، از عمل
نامشروع (زنا) جاهلیّت بدورند و از خلط نسب عارى، زیرا خداوند ایشان را در چنان موضعى قرار داد که از لحاظ درجه و شرافت بالاترین است، پس هر که خزانهدار علم الهى؛ و امین غیب و محلّ اسرار، و حجّت بر خلق و ترجمان و لسان خدا شد جز این صفات را ندارد، پس حجّت جز از نسل این گروه نخواهد بود، حجّت خدا با علمى که نزد او است و از رسول به ارث برده جانشین پیامبر در میان مردم مىشود، اگر مردم انکارش کنند ساکت مىماند. امکاناتى که مردم با اختلاف نظر براى بقاى خود دارند بسیار کمتر از آن چیزهایى است که حجّتهاى الهى از علم پیامبر در دستشان مىباشد، مردم مبتلا به رأى و قیاس شدند و اگر بدیشان اقرار کرده و اطاعتشان مىکردند و علم را از ایشان دریافته بودند، عدل ظاهر شده و هر اختلاف و تشاجرى رخت بربسته و جاى خود را به حکم الهى و دستورات دینى مىداد، و شکّ بر یقین غالب مىشد، ولى [افسوس] مردم بدو اقرار نکرده و رعایت حالش نیز نکردند، و پس از وفات تمام رسولان و انبیاء امّت دچار اختلاف شدند، و دلیل اختلافشان فقط و فقط مخالفت با حجّت وقت و ترک کردن او بود.
فرد زندیق پرسید: با حجّتى که چنین صفاتى دارد تکلیف چیست؟
فرمود: باید به او اقتدا شود در این صورت پیوسته خیرات یکى پس از دیگرى براى خلق از ایشان خارج شود، اگر مبتلا به بدعت یا زیادهروى یا کاستى شوند در همه حال بدادشان برسد.
پرسید: از چه «شىء» و چیزى خداوند اشیاء را آفرید؟
فرمود: از هیچ شىء.
پرسید: چگونه از هیچ؛ اشیاء مىآید و خلق مىشود؟
فرمود: تمام اشیاء یا از چیزى خلق شده اند یا از غیر شیء، اگر از چیزى که با آنست خلق شده باشد مسلّماً آن قدیم است، و قدیم حدیث (جدید) نمى شود و دستخوش فنا و تغییر نیز نمىگردد، و یک چنین چیزى یا جوهر واحد است یا رنگى واحد، پس دیگر از کجا این همه رنگهاى مختلف آمده؟! با اینکه جوهرهاى بسیار موجود در این عالم گوناگون است! و اگر چیزى که از آن درست شده زنده بوده مرگ از کجا است؟ و از کجا زندگى آمده اگر آن چیز مرده بوده؟ بنا بر این باید آن چیز از مرده و زنده؛ قدیم و ازلى بوده باشد، زیرا از زنده مرده نمىآید و آن پیوسته زنده است، و نیز جایز نیست که میّت قدیم پیوسته مرده باشد، زیرا بىجان عارى از قدرت و بقا است.
پرسید: پس از کجا گفتند: اشیاء ازلى هستند؟ گفت: این عقیده جماعتى است که منکر مدبّر اشیاء بوده و تکذیبکننده رسولان و گفتارشان و انبیاء و آنچه خبر دادهاند مىباشند، و کتابهاى اینان را اساطیر مىنامند، و با آراء و صوابدیدشان دینى براى خود ساختهاند، اشیاء دلالت بر حدوث خود مىکنند، از گردش افلاک نهگانه گرفته تا تحرّک زمین و آنچه در آن است و تغییرات زمانه، و اختلاف اوقات، و حوادثى که در عالم از زیادى و نقصان و مرگ و بلاء همه و همه نفس را ناچار مىسازد که اقرار کند براى همه اینها صانع و مدبّرى است، مگر شیرینى را نمىبینى که ترش مىشود، و گوارا تلخ، و جدید کهنه، و همه و همه روى به تغییر و فناء دارند؟!.
پرسید: پس خالق جهان پیوسته بتمام این احداث که ایجاد کرده قبل از آن عالم بوده؟
فرمود: پیوسته علم داشت و با علم همه را خلق کرده[۱].
پرسید: آیا خالق مختلف است یا مؤتلف[۲].
فرمود: حضرت بارى در خور اختلاف و ائتلاف نیست، زیرا فقط متجزّى و جدا جدا اختلاف دارند، و آنچه مؤتلف گردد متبعّض است، و به او مختلف و مؤتلف نگویند.
پرسید: پس چگونه او خدایى واحد است؟ فرمود: در ذات واحد است (منحصر بفرد است) نه واحدى همچون یک (که دو ندارد) زیرا هر واحدى جز او قابل جزء شدن است، و او تبارک و تعالى واحدى است که نه جزء جزء شود و نه شمارش.
پرسید: پس به چه دلیل خلق را آفرید، زیرا نه بدان محتاج بود و نه به خلقشان ناچار، و در خور این هم نیست که ما را از سر عبث و بیهوده خلق کرده باشد؟
فرمود: خلق را براى اظهار حکمت و جارى ساختن علم و امضاى تدبیر خود آفرید.
پرسید: پس چرا به خلق این سرا کفایت نکرده و سراى دیگرى براى ثواب و عقاب آفرید.
فرمود: بىشکّ این سراى امتحان، و آن محلّ کسب ثواب و دریافت رحمت است،
این پر از آفات است و طبقات شهوات، تا بندگان خود را در آن به طاعت بیازماید، پس سراى عمل را سراى جزا و ثواب قرار نداد.
پرسید: آیا از حکمت اوست که براى خود دشمنى قرار دهد با اینکه پیش از آن دشمنى نداشت، ابلیس را- بنا به گفته تو- آفرید و بر بندگان خود مسلّط نمود تا ایشان را به خلاف عادت او بخواند، و به معصیت امر کند، و به این دشمن- به اعتقاد تو- قوّت و قدرت دهد که با حیله به قلب اینان رسوخ نموده و همه را پس از وسوسه دستخوش تردید در خدایشان کند، و در دینشان دچار اشتباه سازد، و آنقدر از معرفتشان بکاهد تا در آخر گروهى منکر ربوبیّت او شده و دیگرى را پرستش کنند، چرا دشمنش را بر بندگان خود مسلّط ساخت و راه اغوایشان را بر او باز نگه داشت؟
فرمود: این دشمنى که نام بردى نه دشمنىاش زیان رساند و نه دوستىاش فایده بخشد، و دشمنى او از ملک خداوند هیچ نکاهد و دوستىاش در آن نیفزاید، و تنها باید مراقب دشمنى قدرتمند بود که در سود و زیان مؤثّر باشد، اگر به کشورى حمله کند آن را بگیرد و حکومت پادشاهى را نابود نماید. امّا ابلیس بندهاى است که او را خلق فرمود تا عبادتش نموده و به یگانگى بخواند، و خود هنگام خلق او نیک مىدانست که او کیست
و به چه راهى خواهد رفت، پس پیوسته با دیگر فرشتگان او را عبادت کرد تا او را به سجده آدم آزمود، ولى از روى حسد امتناع کرد، و به جهت شقاوتى که بر ابلیس چیره شد او را لعن کرد و از صف فرشتگان خارج ساخت و ملعون و شکست خورده به زمین پایین آورد، و به همین سبب از آن زمان به بعد دشمن آدم و اولاد او شد، و ابلیس جز وسوسه و خواندن به بیراه هیچ سلطهاى بر فرزندان آدم ندارد، و با وجود سرکشى و معصیتى که کرد پیوسته به ربوبیّت خداوند معترف است.
زندیق پرسید: مگر سجده بر غیر خداوند صحیح است؟ فرمود: نه.
پرسید: پس چگونه فرشتگان را امر به سجده آدم کرد؟
فرمود: بدرستى هر که به دستور خداوند سجده کند در اصل خدا را سجده کرده، پس سجده او اگر در پى دستور حضرت حقّ باشد همان سجده خدا است.
پرسید: ریشه و اصل غیبگویى چیست و چگونه انسانها پیشگویى مىکنند؟
فرمود: کهانت و غیبگویى مربوط به دوران جاهلیّت است، در هر روزگارى فاصلهاى زمانى میان انبیاء رخ مىدهد، و فرد غیبگو مانند حاکمى است که در مسائل شکّ و شبهه دعوى نزد او برند، و او بر ایشان پیشگویى مىکند، و این صورتهاى مختلفى دارد که عبارتند از:
تیز چشمى، تیزهوشى، وسوسه نفس، و جادوى روح با پرتابى در قلب، زیرا حوادث ظاهرى که در زمین رخ مىدهد را شیطان بدان عالم است و همو است که به غیبگو و کاهن مىگوید، و او را از وقایعى که در منازل و اطراف رخ مىدهد با خبر مىسازد.
و امّا اخبار آسمانها؛ شیاطینى در آنجا سرگرم به استراق سمع مىباشند، زیرا اخبار در آنجا پوشیده و محجوب نیست و شیاطین نیز با ستارگان رجم نشوند، و زمانى از استراق سمع منع مىشوند که از اخبار آسمان مشکلى براى وحى پیش آید که بخواهند مردم را در دستورات الهى دچار شکّ و تردید کنند، و این براى اثبات حجّت و نفى شبهه مىباشد. و شیطان تنها به یک کلمه از اخبار آسمان که قرار است از جانب خدا در باره مردم اتّفاق بیفتد دزدکى گوش داده و آن را ربوده سپس به زمین مىآورد و به قلب کاهن مىاندازد، پس چون این کلمات نزد او زیاد شد، حقّ را به باطل مىآمیزد، پس هر چه به او تلقین شده همه اخبار درستى است که از شیطان شنیده، و هر چه خطا کند همان باطلى است که بدان افزوده، و از زمانى که شیاطین از گوش دادن دزدکى منع شدهاند
دیگر کهانت و غیبگویى نیز ورافتاده، و امروز شیاطین تنها به غیبگوهاى خودشان اخبارى براى مردم مىگویند چه آنها که در بارهاش حرف مىزنند، و چه آنها که قرار است رخ دهد، و شیاطین به شیاطین حوادثى که قرار است در دور دست رخ دهد اعمّ از سارقى که دزدى کرده، و قاتلى که مرتکب قتل شده، و از غایبى که پنهان شده، و اینان مانند همین مردمند، راستگو هستند و دروغگو.
زندیق پرسید: چگونه شیاطین به آسمان صعود نمودند با اینکه در خلقت و سنگینى مانند همین مردمند، حال اینکه براى سلیمان بن داود علیهما السّلام ابنیهاى ساختند که سایر مردم از ساخت آن عاجزند؟
فرمود: آنها براى حضرت سلیمان غلظت یافته و سنگین شدند همان طور که مسخّر شدند، با اینکه آفرینشى رقیق داشته و غذایشان نسیم بود، و دلیل این مطلب همان صعود ایشان به آسمان براى استراق سمع مىباشد، و گر نه این جسم سنگین کجا مىتواند جز با نردبان یا سبب دیگرى به آسمان ارتقاء یابد.
زندیق پرسید: بفرمایید اصل سحر و جادو چیست؟ و کار جادوگر با تمام عجایبى که در بارهاش آمده چگونه است؟
فرمود: سحر و جادو چند گونه است: یک نوع آن مانند طبّ و پزشکى است، همان طور که پزشکان براى هر دارویى درمانى قرار مىدهند، همین طور است علم جادو و سحر، با فریب براى هر سلامتى آفتى مىسازند، و براى هر درمان دردى، و براى هر معنى حیلهاى.
و نوع دیگر سحر عبارت است از: شعبده، تردستى، خوارق عادات و چشم بندى.
و نوع دیگر آن همان است که دوستان شیاطین از ایشان اخذ مىکنند.
زندیق پرسید: از کجا شیاطین علم سحر را یاد گرفتهاند؟
فرمود: از همان جا که طبیبان طبّ را دریافتند، مقدارى با تجربه و قدرى با درمان.
پرسید: نظر شما در باره دو فرشته هاروت و ماروت چیست؟ و آنچه مردم قائلند که این دو به دیگران سحر مىآموختند؟
امام صادق علیه السّلام فرمود: آن دو در مکان امتحان و جاى فتنه بودند، از تسبیحات آن دو فرشته این بود که: امروز اگر انسان فلان کار را انجام دهد چنین مىشود، و اگر این گونه علاج کند چنان مىشود، در انواع سحر و جادو، و مردم نیز آنچه از این دو صادر مىشد را مىآموختند، و آن دو مىگفتند: ما فقط وسیله فتنه و آزمایشیم، مبادا از ما چیزى اخذ کنید که به شما زیان رسانده و هیچ سودتان نبخشد.
پرسید: آیا ساحر قادر است انسان را با سحر بصورت سگ یا خر یا غیر درآورد؟
فرمود: عاجزتر و ناتوانتر از آن است که بتواند آفرینش خدا را تغییر دهد، هر که اقدام به ابطال آنچه خدا ساخته و صورت داده نموده و آن را تغییر دهد، چنین شخصى شریک خدا در آفرینش او است، پس برتر است خداوند از آن، برترى بزرگ اگر آن طور که مىگویى ساحر بر آن قادر بود حتماً از جان خود هر ضعف پیرى و آفت و مرضى را دفع مىساخت، و سفیدى را از سر خود دور نموده و فقر و ندارى را از ساحت خود بیرون مىکرد، و بىشکّ از اکبر سحر و جادو سخن چینى است، که با آن میان دو دوست را تفرقه مىاندازد، و دشمنى را میان رفقاى با صفا وارد مىکند، و با آن خونها مىریزد، خانهها خراب مىکند، و پردهها را مىاندازد، و فرد سخن چین بدترین کسى است که بر روى زمین قدم نهاده. پس بهترین تعریف صحیح در باره سحر این است که آن مانند طبّ مىباشد، ساحر کسى را جادو مىکند در نتیجه از نزدیکى زنان مىافتد، پس نزد طبیب رفته و از راه دیگرى او را علاج مىکند، پس درمان مىشود.
پرسید: چرا میان فرزندان آدم شریف و وضیع بوجود آمده؟ فرمود: شریف فرد پرهیزگار است و وضیع فرد گناهکار.
پرسید: مگر میانشان فاضل و مفضول نیست؟ فرمود: ملاک فضل؛ تقوا و پرهیزگارى است.
پرسید: شما قائلید که تمام اولاد آدم در ریشه برابرند و جز با تقوا بر هم فضیلتى ندارند؟
فرمود: آرى، من معتقدم که اصل خلقت خاک است، و حضرت آدم پدر و حوّا مادر است، خالق پروردگار یکتاست و همه بنده اویند، بىشکّ خداوند از میان بنى آدم گروهى را برگزید، میلادشان را پاکیزه داشته و اجسامشان را طاهر نمود، و آنان را در اصلاب مردان و ارحام زنان حفظ کرد، و تمام انبیاء و رسل را از میان همین افراد خارج نمود، پس این گروه پاکترین شاخهها و فروع حضرت آدم مىباشند، این براى کارى که مستحقّ آن شدند نبود، بلکه خداوند در همان عالم ذر دریافته بود که اینان او را اطاعت نموده و عبادت مىکنند و شرک نمىورزند، پس اینان در پرتو طاعت بکرامت و منزلت رفیع نزد خدا رسیدند، و شرف و فضل و حسب براى آنان است و دیگران یکسانند، بدان هر که رعایت تقوا نماید خدا او را گرامى بدارد، و هر که اطاعت حضرت حقّ کند محبوب او شود، و خداوند محبوب خود را به آتش عذاب نکند.
پرسید: بفرمایید چرا خداوند عزّ و جلّ تمام خلق را مطیع و موحّد نیافرید با اینکه بر این کار قادر و توانا بود؟
فرمود: در این صورت ثواب معنایى نداشت، زیرا اگر فعل خلق فقط طاعت بود بهشت و جهنّمى نبود، بلکه خداوند انسان را آفرید و او را امر به طاعت نمود و از معصیت بازداشت و با ارسال رسل احتجاج نمود و با کتابهاى آسمانى حجّت را بر آنان تمام کرد، تا دو گروه مطیع و معصیتکار شوند: مطیعان ثواب برند و معصیتکاران عقاب شوند.
پرسید: آیا عمل نیک و بد آدمى همه و همه فعل خدا است؟
فرمود: عمل نیک از بنده نتیجه فعل خود اوست و خداوند بدان امر فرموده، و عمل شرّ از بنده نیز از فعل خود او مىباشد و خداوند فقط از آن بازداشته است.
پرسید: مگر فعل بنده با همان آلات و لوازمى نیست که خدا برایش ساخته؟
فرمود: آرى خدا برایش ساخته، ولى با همان آلات مىتواند عمل خیر کند یا مرتکب عمل بدى شود که حضرت حقّ آن را بازداشته.
پرسید: آیا بنده در مقابل این دستورات مسئولیتى دارد؟
فرمود: خداوند به توان و استطاعت بندگان در اوامر و نواهى نیک واقف بوده و هست، زیرا صفات حضرت حقّ عارى از جور و عبث و ستم و تکلیف ما لا یطاق است.
پرسید: آیا بندهاى که خدا کافرش آفریده توان ایمان را دارد، با اینکه او را در ترک ایمان بهانه خوبى است؟
امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند همه خلق را تسلیم آفریده و امر و نهى فرمود، و کفر اسمى است که هنگام ارتکاب به فاعلش مىرسد، و خداوند در ابتدا هیچ بندهاى را کافر نیافرید، و فقط وقتى کافر شود که حجّت بر او تمام شده باشد، در این حال حقّ بر او عرضه مىشود و در صورت انکار کافر مىگردد.
زندیق پرسید: آیا جایز است خداوند براى بندهاى بدى و شرّ مقدّر کند و همو را- با اینکه قرار نیست خوبى کند- امر به نیکى نموده و بر همان عذابش کند؟
فرمود: این مطلب در خور عدل و رأفت خداوند نیست که براى بندهاى بدى و شرّ مقدّر نماید و همان را از او بخواهد، سپس بکارى وادارد که مىداند توان اخذ و ترک آن را ندارد، سپس خداوند بر ترک آن عمل او را عذاب کند؟!! پرسید: چرا گروهى ثروتمند و پر روزىاند و گروهى فقیر و تنگدست؟
فرمود: قصد خداوند از این کار فقط آزمودن است، اغنیاء را به شکر، و فقرا و درویشان را به صبر و شکیب.
و دلیل دیگر: عطاى الهى به بعضى با شتاب در این سرا، و به دیگران در روز حاجتشان عنایت شود.
و دلیل دیگر: خداوند تبارک و تعالى به هر کس در حدّ تحمّلش ثروت داده است، و اگر تمام خلق ثروتمند و بىنیاز بود تمام دنیا خراب و تدبیر فاسد شده بود، و تمام مردم هلاک و نابود مىشدند، بلکه برخى را (در این داشتن و نداشتن) کمککار برخى دیگر ساخت و اسباب روزى و رزقشان را در پرتو کار و صنعت قرار داد، و این براى دوام بقاء بهتر و در تدبیر و فکر صحیحتر است، سپس اغنیا را در جلب رضایت فقرا آزمود، تمام اینها ریشه در لطف و رحمت خداوند حکیمى دارد که تدبیرش خلل ناپذیر است.
پرسید: گناه نوزاد در آن همه درد و مرضى که به او مىرسد چیست؛ بىآنکه مرتکب جرمى در گذشته شده باشد؟! فرمود: امراض چند گونه است: یکى مرض امتحان و دیگرى مرض عقوبت، و مرضى که علّت فنا مىباشد، و تو فکر مىکنى امراض ریشه در غذا و نوشیدنیهاى بد و آلوده دارد یا بخاطر مریضى مادر اوست، و معتقدى اگر کسى رعایت تندرستى را بکند و مراقب جسم خود باشد و نیک و بد خوراکیها را بداند بیمار نشود، و در نهایت بدین اصل معتقد معتقدشدهاى که بیمارى و مرگ ریشه در نوع خوراک و نوشیدنى دارد! مگر ارسطو معلّم طبیبان و افلاطون پیشواى حکما؛ طعم مرگ را نچشیدند، و خود جالینوس پیر و نحیف شد ولى هنگام رسیدن مرگ نتوانست جلوى آن را بگیرد، و هیچ کدام نتوانستند جان خود را حفظ نموده و مراقب آن باشند.
چه بسیار بیمارانى که درمان بر دردشان افزوده، و چه بسیار طبیبان عالم و آشنا بدوا و دارویى که مردند، و جاهلان به طبابت پس از ایشان دورهاى به زندگى ادامه دادند، و نه آن را علم طبّ سود داد وقتى اجل رسید، و نه این را جهل به طبّ در بقاى زندگى و تأخیر اجل زیان رساند.
سپس افزود: بیشتر اطبّاء معتقدند انبیاء علم طبّ نمىدانستند!!. ما با این افراد که با قیاس پنداشتهاند علمى را انبیاء نمىدانند چه کنیم؛ انبیایى که حجّتها و معتمدین خدا بر مردم و در زمین، و خزّان علم و ورثه حکمت حضرت حقّ و راهنمایان به سوى او و داعیان به طاعت پروردگارند؟!!.
سپس من پى بردم که مذهب بیشتر ایشان خوددارى از راه انبیاء و تکذیب کتابهاى آسمانى است، و همین مرا در باره افراد و علمشان بىرغبت و بىاعتنا ساخته.
پرسید: چگونه به قومى بىاعتنایى نمایى که خود مربّى و بزرگشان هستى؟
فرمود: من وقتى در برخورد با طبیب ماهرى از او پرسشهایى مىکنم مىبینم هیچ سر رشتهاى بر حدود نفس و تألیف بدن و ترکیب اعضاء و مجارى اغذیه در جوارح و مخرج نفس و حرکت زبان و مستقرّ کلام و نور دیده و انتشار ذکر و اختلاف شهوات و ریزش اشک و مجمع شنوایى و مکان عقل، و مسکن روح و مخرج عطسه، و برانگیختن غمها و اسباب شادیها، و از علّت لالى و کرى ندارد، جز همانها همان مطالبى که مورد پسند خودشان بوده و علّتهایى که میان خود تجویز کردهاند.
پرسید: بفرمایید آیا خداوند شریکى در ملک و مخالفى در تدبیر خود دارد؟ فرمود: نه.
پرسید: پس این فساد موجود در عالم چیست؟ درندگان وحشى، جانواران ترسناک، حیوانات بدشکل، کرمها و حشرات و مارها و عقربها، و شما قائلید که او هیچ چیز را بىعلّت نیافریده؛ چرا که او أهل عبث و بیهوده کارى نیست؟
فرمود: مگر خود تو معتقد نیستى که زهر عقرب براى درد مثانه و سنگ و شب- ادرارى مفید است، و بهترین پادزهر درمان با گوشت مار افعى است، که اگر فرد جذامى آن را با زاج (نوشادر) بخورد سودش دهد، و اینکه کرم سرخ که از زمین بدست مىآید چیز خوبى براى درمان خوره است؟ گفت: آرى.
فرمود: امّا دلیل خلق پشه و ساس یکى این است که آنها خوراک گروهى از پرندگانند، و نیز همان را وسیلهاى براى خوار شمردن یکى از جبّاران متمرّد و منکر ربوبیّت خود نمود، خدا نیز ضعیفترین خلق خود را بر او مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را بدو بنمایاند، و آن همان پشهاى بود که از بینى داخل مغزش شده و او را کشت.
و این را بدان که اگر ما در یکایک مخلوقات نظر کرده و علّت خلق و آفریدنش را جستجو کنیم آن را خواهیم یافت و در نهایت با رسیدن به تمام معلومات بىنیاز شده و برابر مىشویم[۳].
پرسید: آیا آفرینش و تدبیر خداوند خدشه پذیر است؟ فرمود: نه.
زندیق افزود: در باره آفریدن پوست ختنهگاه چه میگویید آیا از سر حکمت بوده یا عبث و بیهوده؟ فرمود: بلکه از روى حکمت حضرت حقّ است.
گفت: شما فعل خدا را دستخوش تغییر داده و کار خودتان را در ختنه کردن آن صحیحتر از خلق خدا ساختهاید، و فرد ختنه نکرده را عیب مىکنند با اینکه مخلوق خدا است، و فعل ختنه که فعل خودتان است را مدح مىکنید، آیا معتقدید که این خطایى از جانب خدا بوده و از حکمت بدور؟!!.
امام صادق علیه السّلام فرمود: این فعل خدا حکمت است و صواب، جز آنکه خود آن را مقرّر و واجب فرموده، همچنان که ناف نوزاد هنگام تولّد به ناف مادر متّصل است، آرى همین گونه حکیم خلق نموده و بندگان را به قطع آن امر فرموده، که عدم قطع براى مادر و نوزاد فساد انگیز است، و همین طور است ناخنهاى آدمى، امر به کوتاه کردن آن نموده، و خود قادر بود که از همان ابتدا نوعى خلق کند که دراز نشود، و بهمین ترتیب آفریدن موى سر و آبخور دراز مىشود و امر به کوتاه کردن آن نموده، و نیز گاوهایى را نر آفریده و اخته کردنشان صحیحتر است، و در تمامى این موارد هیچ عیبى در تقدیر خدا نیست.
پرسید: مگر شما معتقد نیستید که خداوند فرموده: «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را- غافر: ۶۰»، بارها فرد گرفتار را دیدهایم که دعا مىکند ولى اجابت نمىشود، و ستمدیده کمک مىخواهد و او را یارى نمىکند.
فرمود: واى بر تو! هر که دعا کند اجابت شود، امّا فرد ظالم تا وقتى که به درگاه خدا توبه نکند دعایش مردود خواهد شد، و امّا فرد محقّ هر وقت دعا کند مستجاب شود، و بلا از آنجا که خبر ندارد از او دفع مىگردد، و در صورت عدم استجابت؛ همان دعا موجب ذخیره ثواب بسیارى براى او شده که روز نیاز بدادش مىرسد، و اگر دعاى بنده بخیر او نباشد نیز مستجاب نشود، و بر مؤمن عارف دعا در مواردى که نمىداند صحیح است یا خطا بسى گران است، گاهى بنده خواستار نابودى کسى شده که هنوز زمانش بپایان نرسیده، و خواستار بارانى شده که هنوز وقت بارش آن نرسیده، زیرا خداوند از همه به تدبیر آنچه خود آفریده آگاهتر است، و مانند این بسیار است، پس خوب در این باره اندیشه و تأمّل کن.
پرسید: اى مرد حکیم بفرمایید چرا هیچ بشرى از آسمان به زمین نمىافتد یا از زمین به آسمان صعود نمىکند، نه راه به آسمان است و نه طریقى، اگر آدمى در تمام روزگار فقط یک بار این صحنه را دیده بود در اثبات ربوبیّت خداوند بهتر و در نفى شکّ و تقویت یقین نیکوتر بود، و در علم بندگان به وجود مدبّر شایستهتر است که ببینند بشرى به سوى او بالا مىرود و از نزد او به زمین هبوط مىنماید؟!.
فرمود: هر تدبیرى که در زمین مىبینى از آسمان نازل شده، و از آن ظهور پیدا مىکند، مگر طلوع خورشید از آسمان نیست، و آن براى روشنایى زمین و قوام دنیا است، و اگر در همان آسمان مىماند همه چیز آن داغ شده و هلاک مىگشت، و ماه نیز در آسمان طلوع مىکند، و آن روشنایى شب است، و بوسیله ماه عدد سال و ماه و روز و حساب به شمار مىآید، و در صورت حبس در آسمان تمام ساکنینش داغ شده و تدبیر تباه مىشد، و در آسمان ستارگانى است که در تاریکى خشکى و دریا موجب هدایت مىشود، و از آسمان بارانى که موجب زندگى همه چیز است مىبارد: اعمّ از زراعت و گیاهان و حیوانات، و اگر نمىبارید زندگى از همه خلایق ساقط مىشد، و نیز باد اگر چند روزى نمىوزید همه چیز تباه شده و عوض مىشد، سپس ابر و رعد و برق و صاعقه همه و همه دلیل است بر اینکه آنجا مدبّرى دارد که همه چیز را از تدبیر گذرانده و از نزد اوست که نازل مىشود، و گاهى با موسى کلام فرموده و مناجات کرده، و عیسى را بالا برده در حالى که فرشتگان از نزد او نازل مىشوند، غیر آنکه تو فقط به چیزى ایمان دارى که رؤیت کنى، و در همان چیزهاى دیدنى تو را بس است اگر فهم و تعقّل کنى.
پرسید: اگر خداوند در هر صد سال یکى از مردگان را نزد ما مردود مىکرد از او احوال گذشتگان و آیندگان را پرسیده، و جویاى حالشان مىشدیم، و اینکه پس از مرگ چه دیدند، و با اینان چه رفتارى شد، تا مردم بر اساس یقین عمل کرده و هر گونه شکّى از میان برود و هر حقد و کینهاى از دلها زدوده شود.
فرمود: این عقیده کسانى است که منکر انبیاء شده و تکذیبشان کرده و کتابشان را نپذیرفتهاند، زیرا خداوند در کتاب خود حال مردگان ما را بر زبان انبیاى خود جارى ساخته و گفته، با این حال چه کلامى از قول خدا و انبیاء راستتر است.
و جماعت زیادى از مردم پس از مرگ به دنیا بازگشتهاند، مانند: «أصحاب کهف» همانها که خداوند سیصد و نه سال ایشان را میراند، سپس آنان را در زمان جماعتى برانگیخت که منکر بعث و نشور بودند، تا حجّت را بر ایشان تمام کرده و قدرت خود را بدیشان بنمایاند، و اینکه بدانند: بعث و نشور حقّ است.
و نیز خداوند «ارمیاء»[۴] نبىّ علیه السّلام؛ همو که به خرابههاى بیت المقدّس و اطراف آن
که بخت النّصّر با آنان جنگید نگریسته و گفت: «خدا چگونه این- أهل این ده- را پس از مردنش زنده مىکند؟ خداوند او را صد سال میراند- بقره: ۲۵۹»، پس خداوند او را زنده ساخته و به اعضاى خود: چگونگى جمع شدن، گوشت گرفتن، و اتّصال مفاصل و رگها نگریست؛ ایستاد و گفت: «مىدانم که خدا بر هر چیزى تواناست- بقره: ۲۵۹».
و خداوند گروه بیشمارى که از ترس طاعون از شهر خود گریخته بودند را براى مدّتى طولانى میراند تا اینکه استخوانهایشان پوسیده و اجسامشان متلاشى و خاک شدند، و خداوند در زمانى که مایل بود قدرت خود را به مخلوقات نشان دهد رسولى به نام «حزقیل» را مبعوث فرمود، او نیز همه را خواند بىدرنگ همه اعضا و جوارحشان جمع شد، و روح به اجسام بازگشت، و مانند همان روز که مردند ایستادند، و بىآنکه فردى از عددشان کم شده باشد براى مدّتى طویل زندگى کردند.
و بدرستى که خداوند آن گروهى که با موسى خارج شده و گفتند: «خداى را آشکارا به ما بنما- نساء: ۱۵۳» همه را میراند سپس زنده گرداند.
زندیق پرسید: چرا گروهى قائل به تناسخ ارواحند و از کجا به این مطلب معتقد شدهاند، و حجّت و برهان و دلیلشان بر این مذهب چیست؟ فرمود: معتقدین به تناسخ راه و منهاج دین را پشت سر انداخته و گمراهى را براى خود آراستهاند، و نفس خود را در زمین شهوات به چرا واداشتهاند، و قائلند که آسمان خالى است و خلاف آن طور که وصف شده هیچ در آن نیست، و اینکه مدبّر این جهان به صورت همین مخلوقات است، دلیلشان روایت «خداوند آدم را بر صورت خود آفرید»[۵] مىباشد، نه بهشت و جهنّمى است، و نه بعث و نشورى، و قیامت نزد اینان همان خروج روح از قالب خود و ورود به قالب دیگر است، اگر در قالب أوّل نیکوکار بوده به قالبى در بالاترین درجه دنیا از نظر فضیلت و نیکویى درآید، و اگر در قالب ابتدایى فردى بدکار یا غیر عارف بوده مطابق همان صفت به قالب حیوانى در دنیا یا جانورى قبیح المنظر در خواهد آمد، این جماعت قائل به نماز و روزه نیستند، و عبادتى بیشتر از معرفت به آنکه شناخت بدو واجب است را ندارند، و تمام شهوات دنیا براى این گروه مباح است: از آمیزش با خواهر و دختران خود گرفته تا خاله و زنان شوهردار. و نیز خوردن مردار، شراب، خون، بر ایشان مباح است، و تمام مذاهب از عقیده ایشان بیزارند، و هر امّتى آنان را لعن کرده است، و چون از ایشان سؤال حجّت و برهان نمایند روگردانده و گریزند، عقیده اینان را تورات تکذیب کرده و فرقان لعنشان کرده است، و با این همه معتقدند که خدایشان نیز از قالبى به قالب دیگر انتقال مىیابد، و اینکه ارواح ازلى همان است که در آدم بوده، باز همان روح کشیده شده از یکى به دیگرى منتقل گردید تا به روزگار ما رسید، پس با این فرض که خالق به صورت مخلوق است چگونه خالق بودن یکى از آن دو ثابت مىشود؟! و نیز معتقدند: فرشتگان از اولاد آدم هستند، هر که به بالاترین درجه دین برسد از جایگاه امتحان و تصفیه خارج و فرشته شده، و در برخى موارد نصارى شبیه ایشان شدهاند (مانند عقیده به حلول و اینکه ارواح پس از رسیدن به کمال به اجرام فلکى متّصل مىشوند)، و دهریّه معتقدند: اشیاء بىخالق و مدبّرند. و با این عقیده دیگر نباید گوشت بخورند، زیرا تمام حیوانات از ایشان از بنى آدم مىباشد که از صورتشان حلول نمودهاند، بنا بر این خوردن گوشت خویشان و اقربا جایز نیست!!.
فرد زندیق پرسید: و گروهى معتقدند: خداوند ازلى است و با او طینتى موذى بوده
که ناگزیر با آن آمیخته و داخل شده، و از همین طینت اشیاء را خلق کرده!!.
فرمود: سبحان اللَّه و تعالى! این عاجزترین معبودى است که به قدرت وصف شده، که قادر به رهایى از آن طینت نیست! اگر طینت زنده است و ازلى، پس هر دو خدایى قدیمى بوده و با هم آمیخته شده و عالم را از جانب خودشان تدبیر کردهاند، و اگر این گونه باشد پس دیگر از کجا مرگ و فنا آمده؟ و اگر طینت مرده و بىجان است، میّت را با ازلىّ قدیم بقایى نیست، و از میّت زنده نمىآید، و این مقاله و گفتار دیصانیّه است، گروهى که در گفتار از تمام زنادقه بدتر و در مثال از همه ضعیفتر و خوارترند، کتابهایى را مطالعه مىکنند که اوائل ایشان نگاشتهاند، در آنها الفاظى را بر ایشان آراستهاند که نه اصل ثابتى دارد و نه دلیل و حجّتى براى اثبات ادّعایشان، اینها همه از سر مخالفت با خدا و رسول او، و تکذیب چیزهایى است که پیامبران از جانب خدا آوردهاند.
امّا گروهى که معتقدند: جسم ظلمت است و روح نور، و نور مرتکب بدى نمىشود و ظلمت خیرى نمىکند، با این حساب دیگر نباید کسى را بر معصیت و ارتکاب حرامى و انجام وقاحتى ملامت و سرزنش کنند، چون اینها همه ریشه در ظلمتى دارد که بىاطّلاع بوده و آن فعلش مىباشد، و دیگر اینکه او نباید خدایى را خوانده و نزدش تضرّع کند، زیرا نور ربّ است، و ربّ تضرّع به خود نمىکند و بجز خودش به دیگرى پناهنده نمىشود، و قائلین به این عقیده نباید بگویند: «کار خوبى کردى اى نیکوکار»، یا «کار بدى کردى»، زیرا بدى از فعل ظلمت است، و نیکوکارى از نور، و هرگز نور بخود نمىگوید: «کار خوبى کردى اى نیکوکار». و مطلب سومى دیگر اینجا نیست. پس ظلمت- با قیاس به اعتقادشان- در فعل محکمتر و در تدبیر بهتر و در ارکان محکمتر از نور است، زیرا بدن و جسم محکم است، پس دیگر چه کسى این خلق را به صورتى واحد و صفاتى مختلف درآورده است؟ و هر چیزى که در ظاهر دیده مىشود، مانند: گل و درخت و میوه و پرندگان و جانوران هر کدام مىتواند خدایى باشد، سپس نور را در حصر خود حبس کردهاند با اینکه دولت و اقبال با او است، و اینکه ادّعا کردهاند «عاقبت در آینده با نور است» در حدّ یک ادّعا است، و سزاوار است که بنا به قیاس گفتار خودشان که نور فعلى ندارد گفت که نور اسیر بوده و هیچ سلطانى ندارد، فعل و تدبیرى ندارد، اگر نور با ظلمت (تاریکى) تدبیر دارد پس دیگر اسیر نیست بلکه آزاد است و عزیز، و اگر آن گونه نیست پس اسیر دست ظلمت است، زیرا در این عالم احسان و خیرى با فساد و شرّى ظاهر مىشود، پس این مطلب دلیل است بر اینکه ظلمت خیر را دوست داشته و آن را انجام مىدهد، همان طور که بدى و انجام آن را نیکو مىدارد، پس اگر بگویند این امر محال است نه نورى مىماند و نه ظلمتى، و ادّعایشان باطل مىشود، و کار بدان جا مرجوع مىشود که خداوند واحد است و جز آن باطل است، پس این همان عقیده مانى زندیق و أصحاب او بود.
و امّا عقیده کسانى که قائلند: میان نور و ظلمت حکم و داورى است، ناگزیر از این است که آن سومى بزرگتر از آن دو باشد، زیرا جز فرد مغلوب یا جاهل یا مظلوم نیاز به حاکم و داور ندارد، و این عقیده مانویّه است و حکایت حالشان بدرازا مىکشد.
زندیق پرسید: پس حکایت مانى چیست؟
فرمود: فردى محقّق بود که مجموع عقایدش را از مجوس و دین مسیح گرفته بود، هر چند هر دو ملّت به خطا رفته و نتوانستند به یک مذهب واحد برسند، و مانى معتقد است که جهان از تدبیر دو خدا شکل گرفته، خداى نور و خداى ظلمت، و اینکه نور در حصارى از ظلمت است- بنا بر آنچه از او بما رسیده-، این عقیده مورد تکذیب نصارى و پذیرش مجوس قرار گرفت.
پرسید: از مجوس بفرمایید که آیا خداوند بر ایشان پیامبرى مبعوث فرمود؟ زیرا من در ایشان کتابى محکم و مواعظى رسا و مثالهایى شافى یافتهام، و نیز آنان به ثواب و عقاب معتقد و برخوردار از دستوراتى دینى بوده و همه آن را رعایت مىکنند.
فرمود: هیچ امّتى نیست مگر اینکه در میانشان انذار دهندهاى بوده، و در میان مجوس نیز پیامبرى با کتاب مبعوث شده، ولى هر دو مورد انکار قوم واقع شدند.
پرسید: او که بود؛ زیرا مردم فکر مىکنند او خالد بن سنان بوده؟
فرمود: خالد؛ عربى بدوى بوده، نه پیامبر، و این چیزى است که مردم مىگویند.
پرسید: آیا زردشت بوده؟
فرمود: زردشت با زمزمه (کلامى نامفهوم و دور از ذهن و مخالف حقّ) نزد ایشان آمد و ادّعاى نبوّت کرد، گروهى بدو ایمان آورد، و گروهى منکرش شده و او را از شهر رانده و بیرون کردند و در همان جا خوراک درندگان صحرا شد.
پرسید: بفرمایید آیا در تمام دهر مجوس به حقّ نزدیکتر بوده یا عرب؟.
فرمود: عرب[۶] در زمان جاهلیّت به دین حنیفى نزدیکتر بود تا مجوس، زیرا مجوس به تمام انبیاء کافر و منکر کتب ایشان بود، و هیچ اعتقادى به براهین اینان نداشته و از سنّتها و آثارشان نیز پیروى نکردند، و نیز کیخسرو پادشاه مجوس در دهر أوّل سیصد نفر از انبیاء را بقتل رساند، و مجوس پس از جنایت غسل نمىکرد، و عرب از آن غسل مىکرد، و این عمل از پاکترین قوانین حنیفیّه است، مجوس ختنه نمىکرد و عرب انجام مىداد، و آن از سنّتهاى انبیاء مىباشد، و اوّلین فردى که ختنه کرد حضرت إبراهیم خلیل اللَّه بود، و مجوس مردگان خود را غسل نمىداد و کفن نمىکرد، ولى عرب همه را رعایت مىکرد، مجوس را عادت بر این بود که مردگان خود را به صحرا و بیابان مىانداخت، ولى عرب در قبر مدفون ساخته و بخاک مىسپرد، و این همان شیوه و سنّت انبیاء بود، زیرا نخستین فردى که برایش قبرى حفر شد حضرت آدم أبو البشر بود که به خاک سپرده شد، و مجوس نزدیکى با مادران و نکاح با دختران و خواهران را جایز مىدانست و عرب همه آنها را تحریم کرده بود
مجوس منکر خانه خدا بوده و نامش را خانه شیطان گذارده، و عرب آهنگ آن کرده و تعظیمش مىکرد و مىگفت: «خانه پروردگار ما»، و به کتب تورات و انجیل معتقد بود و از أهل کتاب پرسش نموده و از همانها مىگرفت، و قوم عرب در همه اسباب از مجوس به دین حنیف نزدیکترند.
زندیق گفت: دلیل مجوس در نزدیکى با خواهر همان سنّت حضرت آدم است.
فرمود: دلیلشان در نزدیکى دختر و مادر خودشان چیست با اینکه خود حضرت آدم آن را تحریم نموده، و نیز نوح و إبراهیم و موسى و عیسى و سایر انبیاء، و هر آنچه از جانب خدا آمده؟!.
پرسید: براى چه خداوند شراب را حرام کرد که لذّتى بالاتر از آن نیست؟
فرمود: آن را ممنوع کرد چون أمّ الخبائث است، و رأس هر بدى، زیرا بر شارب خمر (مست) لحظهاى مىآید که عقل از او گرفته شده و خدایش را نمىشناسد، و دست خود به هر معصیت و گناه آلوده مىسازد حتّى از هتک حرمت محارم را نیز ابایى ندارد، و زمام و مهار فرد مست بدست شیطان است، اگر او را فرمان به سجده بتها نماید همان کند، و هر کجا که او را بکشد اطاعت مىکند.
پرسید: چرا خداوند خون ریخته شده را حرام ساخت؟
فرمود: زیرا قساوت مىآورد و رحم را از قلب مىگیرد، و بدن را عفونى و رنگ را تغییر مىدهد، و بالاترین علّت در مرض جذام همان خوردن خون است.
پرسید: خوردن غدّه چه؟ فرمود: آن نیز موجب جذام است.
پرسید: مردار را چرا حرام کرد؟ فرمود: به جهت تفاوت حیوان ذبح شده بنام اللَّه با مردار است، و خون در مردار جمود یافته و به بدن باز مىگردد، و همان گوشت را سنگین و غیر لذیذ مىکند زیرا گوشت با خون آمیخته است.
پرسید: ماهى مرده روى آب براى چه تحریم شده؟ فرمود: حلال شدن ماهى این است که زنده از آب خارج شده تا بمیرد، زیرا ماهى و ملخ دریایى خون [جهنده] ندارند.
پرسید: چرا زنا را حرام کرد؟
فرمود: زیرا رهاوردى جز فساد و بهم خوردن مواریث و قطع نسب ندارد،
در آن هیچ زنى نمىداند چه کسى او را باردار کرده، و نه فرزند مىداند پدرش کیست، در نتیجه عارى از قوم و خویشى خواهد بود.
پرسید: چرا لواط را حرام کرده؟ فرمود: اگر نزدیکى با پسران آزاد بود دیگر مردها توجّهى به زنان نمىکردند و نسل بریده مىشد و خلقت زنان عبث مىماند و در این جواز (لواط) فسادى بزرگ نهفته است.
پرسید: چرا نزدیکى با حیوانات را حرام کرد؟
فرمود: براى آدمى زشت است که آب خود را در موجودى غیر شکل خود قرار دهد، و چنانچه این عمل را جایز کرده بود هر مردى یک اتان (ماچه الاغ) مىگرفت هم سوارش مىشد و هم با آن نزدیکى مىکرد، و این فساد بسیارى در برداشت، پس سوار شدن پشت آن را حلال و نزدیکى را حرام ساخت، و براى مردان زنان را خلق فرمود تا نزد ایشان أنس گرفته و آرام گیرند، تا همانها موضع [دفع] شهوت و مادر فرزندانشان باشند!!.
پرسید: علّت غسل جنابت چیست؛ که با حلال نزدیکى کرده و حلال؛ ناپاکى ندارد؟
فرمود: جنابت همانند حیض است، زیرا نطفه همان خون غیر مستحکم است و نزدیکى توأم با حرکتى شدید و شهوتى غالب است، و پس از فراغ از آن بدن آرام گرفته و مرد بوى بدى از بدن خود استشمام مىکند، و غسل به همین خاطر واجب شده، و غسل جنابت امانتى است از خداوند که براى آزمون به بندگان سپرده است.
پرسید: اى حکیم نظر شما در باره کسانى که معتقدند این تدبیرى که در عالم ظاهر شده همان تدبیر ستارگان هفتگانه است چیست؟
فرمود: نیاز به دلیلى دارند، که این عالم اکبر و عالم اصغر از تدبیر همان ستارگان هفتگانهاى است که در فلک شناور است، و بىهیچ مشکلى پیوسته هر جا مىچرخد ستارها نیز با آن در چرخشند، و بىتوقّف سیر مىکنند.
سپس فرمود: هر کدام از ستارهها موکّلى مدبّر دارد؛ همچون بندگان امرکننده و بازدارنده، و اگر ستارگان قدیم و ازلى بودند از حالى به حال دیگر تغییر نمىکردند.
پرسید: کسانى که معتقد به طبایع هستند چه[۷]؟
فرمود: اینان قدرى مذهبند، و این عقیده انسانى است که مالک بقاى خود نیست، و نه صرف حوادث و تغییرات شبانه روز، نه قادر به دفع پیرى است و نه دافع أجل، [چنین موجودى] از خلقت خود چه مىداند؟!! پرسید: مرا آگاه فرمایید نسبت به جماعتى که قائلند. مخلوقات پیوسته در حال توالد و تناسل بوده و گروهى آمده و گروهى مىروند، امراض و اعراض و آفات متعدّد موجب فناى ایشان شده، و آخر از أوّل ایشان خبر مىدهد، و آینده از گذشتهاشان خبر مىدهد، و هر عصر از روزگار خود. اینان خلق را همچون درخت و گیاه پنداشتهاند که در هر دوره فردى حکمى و داناى به مصالح مردم از میانشان خارج مىشود، که در گردآورى کلام استاد است، و همو کتابى را ساخته و پرداخته کرده و با تیزهوشى مىآراید، و با حکمت آن را نیکو داشته و همان را حاجز و مانع مردم قرار مىدهد، کتابى که به خیر فرمان و بر آن تشویق مىکند، و از بدى و فساد بازداشته و مانع مىگردد، تا مردم به نزاع نیفتاده و همدیگر را نکشند؟
فرمود: واى بر تو، موجودى که دیروز از بطن مادر خارج شده و فردا از دنیا سفر مىکند، نه علم از گذشته دارد و نه آینده (از کجا اینها را پرداخته و این تنها کار انبیاء است)! بعد اینکه آدمى از دو حال خارج نیست: یا خالق است یا مخلوق، مگر او موجود نیست؟! پس آنچه هیچ نیست قادر به خلق دیگرى نیست که آن هم چیزى نیست، و نیز آنکه نبوده و شده، مىپرسد و نمىداند آغاز چنین شخصى چگونه بوده؟ و اگر او ازلى بود و حوادث در او اثر نمىکرد- که ازلى دستخوش تغییر ایّام قرار نمىگیرد- و فناء هم در او راهى ندارد، همچنان که ما هیچ ساختمان بىسازندهاى را ندیدیم، و نه اثرى بىمؤثّر، و نه مجموعهاى بىمؤلّف، پس هر که پندارد خالق او پدرش مىباشد، باید پرسید: چه کسى پدرش را آفریده؟ و اگر پدر خالق فرزند بود؛ آفرینش و صورتگرى او با شهوت و محبّت بوده، و مالک حیات؛ او است و حکم خود را در آن جارى مىساخت، ولى در حال بیمارى کارى از دستش ساخته نیست، و در صورت مرگ قادر به مرجوع کردن فرزند نیست!!. بدرستى کسى که قادر به آفریدن خلقى است و روحى در جان آن مىدمد تا بر دو پاى خود هماهنگ راه رود همان قادر بر دفع فساد از او خواهد بود.
پرسید: در باره علم ستارگان نظر شما چیست؟
فرمود: علمى است با منافع اندک، و زیان بسیار، زیرا به دفع تقدیر شده نیست و از محذور آن نمىشود پرهیز کرد، اگر خبر از بلایى دهد تحرّز از قضا او را نجات نمىدهد، و اگر از خیرى خبر دهد قادر به تعجیل آن نشود، و اگر گرفتار مشکلى شود قادر به تغییر آن نیست، و منجّم با علم خود با خدا مخالفت مىکند، مىپندارد مىتواند قضاى حتمى را از خلق خدا بازگرداند!!.
پرسید: رسول افضل است یا فرشته پیامبر به او؟
فرمود: بلکه رسول افضل است.
پرسید: پس دلیل فرشتگان موکّل بر بندگان چیست، که سود و زیان ایشان را مىنویسند، در حالى که خداوند، عالم به سرّ و نهان است؟! فرمود: در این کار بنده و اسیرشان نموده و شاهدانى بر خلق خود قرارشان داده، تا بندگان در پرتو ملازمت اینان بیشتر مواظب طاعت خدا، و پرهیز از معصیت باشند، و چه بسیار بندگانى که قصد گناهى مىکنند و با توجّه به آن دو دست کشیده و مىگویند:
«خدایم مرا مىبیند و دو نگهبانم بر آن شاهدند»، و بىشکّ خداوند از سر رأفت و لطف خود نیز اینان را بر بندگان گمارده، تا از آدمى مرده شیطان و جانوران زمینى و آفتهاى بسیارى که نمىبینند- به اذن خداوند- دور کنند- تا امر خدایى (مرگ) برسد.
پرسید: پس آیا مردمان را براى رحمت آفرید یا عذاب؟
فرمود: براى رحمت، و پیش از خلقت مىدانسته که گروهى از ایشان بجهت اعمال زشت و انکارشان رهسپار عذاب او خواهند شد.
پرسید: گیریم عذاب منکرین مستوجب عذاب؛ صحیح باشد، چرا یکتا پرستان و عارفان را عذاب مىکند؟! فرمود: منکرین خدایى خود را گرفتار عذابى ابدى مىسازد، و معترفان (موحّدان و عارفان) خود را بخاطر سرپیچى از واجبات عذاب مىکند، سپس از آن عذاب خارج مىشوند، و پروردگارت به هیچ کس ستم نمىکند.
پرسید: آیا میان کفر و ایمان منزلت و جایگاهى است؟ فرمود: نه.
پرسید: پس ایمان و کفر چیست؟ فرمود: ایمان؛ تصدیق پروردگار در آنچه از عظمت خدا از او در ظاهر و نهان است مىباشد، و کفر انکار است و جحود.
پرسید: شرک و شکّ چیست؟ فرمود: شرک؛ چسباندن کسى است به واحدى که هیچ همانندى ندارد، و شکّ؛ عدم اعتقاد قلبى به چیزى است.
پرسید: آیا مىشود عالم؛ جاهل باشد؟ فرمود: عالم است بدان چه مىداند، و جاهل است به چیزى که نمىداند.
پرسید: پس سعادت و شقاوت چیست؟ فرمود: سعادت؛ سبب خیر است، سعید دست بدامنش شده و او را نجات مىدهد، و شقاوت؛ سبب خذلان و شکست است، بدبخت متمسّک بدان شده آن نیز وى را به پرتگاه هلاکت مىکشاند، و همه در علم خدا است، پرسید: بفرمایید نور چراغ پس از خاموشى کجا مىرود؟ فرمود: بدون بازگشت مىرود.
پرسید: چرا قبول ندارید که انسان نیز مانند همان نور چراغ؛ پس از مرگ روح از بدن خارج شده و دیگر بدان باز نمىگردد، همان طور که نور چراغ پس از خاموشى بىبازگشت است؟!
فرمود: قیاس نادرستى نمودى، زیرا آتش در اجسام پنهان است، و اجسام با اعیان خود مانند سنگ و آهن قائم و حاضرند، و در صورت برخورد هر کدام با یک دیگر میانشان آتش نمایان مىگردد، و چراغ، روشنایى از همان آتش مىگیرد، پس آتش در اجسام ثابت است و نور ذاهب و رونده، و روح، جسمى است رقیق که ملبوس به قالبى مرکّب شده، و مانند چراغى که گفتى نیست، بىشکّ کسى که در رحم؛ جنینى در آبى صاف خلق کرده، و انواع مختلفى از رگ و عصب و دندان و مو و استخوان و غیر آن را در آن ترکیب نموده، همو پس از مرگ زندهاش مىدارد، و پس از فنا مرجوعش مىگرداند.
پرسید: پس روح کجا است؟ فرمود: در بطن زمین همان جا که بدن دفن است تا وقت بعث و نشور.
پرسید: پس روح کسى که بدار آویخته مىشود کجاست؟
فرمود: دست همان فرشتهاى که جانش را ستانده مىماند تا به زمینش بازگرداند.
پرسید: بفرمایید آیا روح جز همان خون است؟
فرمود: آرى، روح همان طور که برایت گفتم مادهاش از خون است، و خون مایه رطوبت جسم و صفاى رنگ و نیکویى صوت و زیادى خنده است، پس چون خون خشک شود روح از بدن فارغ و جدا مىگردد.
پرسید: آیا روح مشمول تعاریفى چون سبکى و سنگینى و وزن مىشود؟
فرمود: روح مانند باد در خیک است، وقتى در آن دمیده شود خیک از آن پر شود، نه وارد شدن باد به وزن آن بیافزاید و نه خروج آن از وزنش بکاهد، حال روح نیز این گونه است که نه ثقلى دارد و نه وزنى.
پرسید: بفرمایید ماده و جوهر روح چیست؟
فرمود: باد همان هواست و به مجرّد حرکت باد نامیده مىشود، و در صورت سکون «هوا»، و برپایى دنیا بسته به همان هوا است، و اگر سه روز باد نوزد همه چیز زمین خراب شده و متعفّن مىگردد، و باد در مثل مانند بادزن است که فساد و خرابى را از هر چیزى دور ساخته و خوشبو مىسازد، مانند روح، بمحض خروج از جسم، بدن عفونى شده و تغییر مىکند، بزرگ و بزرگوار است خداى یکتا که نیکوترین آفرینندگان است!! پرسید: آیا روح پس از خروج از قالب خود متلاشى مىشود یا باقى مىماند؟
فرمود: بلکه آن تا وقت دمیدن در صور باقى مىماند، پس در آن زمان همه چیز باطل شده و فانى مىگردد، نه حسّى و نه محسوسى باقى مىماند، سپس همه چیز به همان صورتى که مدبّرشان خلق کرده بود باز میگردند، و آن چهار صد سال است که خلق در آن بیارامند، و آن میان دو نفخه است.
پرسید: چه بعث و نشورى؛ با اینکه اجسام پوسیده و اعضاء پراکندهاند، عضوى در شهرى خوراک درندگان شده و عضو دیگر را جانوران دریدهاند، و عضوى دیگر تبدیل به خاکى شده که گل دیوار است!!.
فرمود: آنکه بىچیزى او را خلق کرد، و بىهیچ مثال گذشتهاى او را صورتگرى کرده، همو قادر است همان گونه که آفریده سرانجام برگرداند.
زندیق گفت: آن را برایم شرح دهید.
امام علیه السّلام فرمود: روح در هر دو قالب مقیم است، روح نیکوکار در روشنى و گشادگى است، و روح بدکار در تنگى و تاریکى، و بدن تبدیل به همان خاکى شود که از آن خلق شده، و محتویات شکم درندگان و جانوران که به خاک مىاندازد (مدفوع) نزد همو که مثقال ذرّهاى در تاریکى از او دور نمىماند و عدد و وزن اشیاء را مىداند همه و همه محفوظ است، و بدرستى خاک انسانهاى روحانى در خاک مانند طلا است، و چون هنگام بعث باران نشور بر زمین ببارد، و زمین مرتفع شده و بشدّت تکان بخورد؛ خاک بشر مانند جارى شدن طلا از خاک؛ وقتى با آب شسته مىشود جارى مىگردد، مانند جدایى دوغ از کره پس از تکانهاى شدید، پس خاک هر قالب در قالب خودش جمع مىشود، و به فرمان خداى قادر به مکان روح منتقل مىشود، و صورتها به فرمان صورتگر به صورت اصلى خود بازمىگردند، و روح در آن داخل مىشود، پس چون برپا شد منکر هیچ چیزى از خود نمىشود.
پرسید: بفرمایید آیا مردمان هنگام حشر در روز قیامت عریانند؟ فرمود: بلکه در کفنهاى خود محشور خواهند شد.
پرسید: چه کفنى! حال اینکه همه پوسیده؟! فرمود: همان که بدنهاشان را حیات مىبخشد همو کفن هاشان را تجدید مى فرماید.
پرسید: تکلیف اموات بىکفن چیست؟ فرمود: خداوند هر گونه که بخواهد عورتهاشان را پوشانده و مستور مىفرماید.
پرسید: آیا بصف عرضه خواهند شد؟ فرمود: آرى، مردم آن روز در یک صد و بیست هزار صف در عرض زمین خواهند بود.
پرسید: مگر اعمال وزن نمىشود؟
فرمود: نه، اعمال مانند اجسام نیست، و تنها صفتى از اعمالشان مىباشد، و تنها کسى نیاز به وزن شیء دارد که عدد و وزن و سبکى آنها را نداند، و بىشکّ هیچ چیزى بر خداوند مخفى و نهان نیست.
پرسید: پس معنى میزان چیست؟ فرمود: عدل است.
پرسید: پس معنى آیه «پس هر که میزانهایش گران و سنگین باشد- اعراف: ۸» چیست؟
فرمود: یعنى: پس هر که کردار و اعمالش بچربد.
پرسید: بفرمایید مگر در جهنّم شاهد عادلى نیست که خلق را عذاب کند تا دیگر نیازى به مار و عقرب نباشد؟
فرمود: مار و عقرب را تنها وسیله عذاب کسانى قرار مىدهد که فکر مىکردند آنها از خلق خدا نیستند بلکه شریک دیگرى آنها را خلق کرده، پس خداوند نیز عقرب و مار را در آتش بر آنان مسلّط نماید تا وبال دروغى که بافته و انکارى که در خلقت آن دو قائل شدند را بچشند.
پرسید: پس از کجا گفتهاند: فردى بهشتى تا دست دراز کند میوهاى را بگیرد بمحض خوردن آن به همان شکل و هیئت سابق خود بازگردانده شود؟
فرمود: آرى، آن بر قیاس همان چراغ است که فردى آتشى از آن مىگیرد بىآنکه از نور آن چیزى کم شود، حال اینکه تمام دنیا از جانب او پر از چراغ و سراج شده است.
پرسید: مگر نمىخورند و نمىآشامند، و بنظر شما اینان نیاز برفع حاجت ندارند؟
فرمود: آرى، چون خوراکشان رقیق و بىوزن است، دفع با عرق از اجسامشان خارج مىشود.
پرسید: چگونه حوریان در تمام موارد نزدیکى شوهرانشان باکرهاند؟
فرمود: زیرا خلقت اینان با طیب بوده و عارى از هر بیمارى و نقصند، و جسمشان با آفتى مخلوط نشده و در سوراخشان چیزى جریان نمىیابد، و هیچ حیضى آنان را آلوده نمىسازد، پس رحم چسبیده و بسته است، چون راهى جز براى احلیل ندارد.
پرسید: حوریان هفتاد جامه بر تن دارند، چگونه است که شوهرانشان قادرند مغز دو ساقشان را از پشت این همه جامه و جسمشان ببینند؟
فرمود: آرى، مانند یکى از خود شما که سکّههاى نقره را در آبى صاف به عمق یک نیزه مىبیند.
پرسید: نحوه استفاده بهشتیان از نعمات آنجا چگونه است، با اینکه غالبشان فاقد پسر یا پدر یا رفیق یا مادر خود شده، و فقدانشان فقط حاکى از این است که همه مفقودین در دوزخند، پس با نعمات چه کند آنکه از حال رفیقش در جهنّم و عذاب با خبر است؟!.
فرمود: أهل علم گفتهاند: أهل بهشت یاد آنان را فراموش مىکنند، و برخى دیگر گفتهاند[۸]: چشم براه آنان باشد، و امید آن دارند که از جمله أهل اعراف؛ میان دوزخ و بهشت باشند.
پرسید: بفرمایید که خورشید کجا غایب و پنهان مىشود؟
فرمود: یکى از دانشمندان گوید: وقتى پایین قبّه سرازیر مىشود با آن پیوسته فلک به بطن آسمان مىگردد، تا اینکه به محلّ طلوع خود پایین بیاید، یعنى: خورشید در چشمى پاک پنهان مىشود سپس به پایین زمین مىرود تا به مطلع خود بازگردد، و حیران زیر عرش مىماند تا اجازه طلوع یابد، و هر روز نور خورشید گرفته شده و نورى دیگر تجلّى مىکند[۹].
پرسید: کرسى بزرگتر است یا عرش؟
فرمود: هر چه خدا آفریده در داخل کرسى است، جز عرش خدا، زیرا آن بزرگتر از آن است که کرسى آن را احاطه کند.
پرسید: آیا روز را قبل از شب آفرید؟
فرمود: آرى، روز را پیش از شب آفرید، و خورشید را پیش از ماه، و زمین را پیش از آسمان، و زمین را بر حوت قرار داده و حوت را در آب، و آب را در صخرهاى گود، و صخره را بر گرد فرشتهاى، و فرشته را بر «ثرى» و آن را بر ریح عقیم، و ریح را بر هوا، و هوا در دست قدرت است، و زیر ریح عقیم جز هوا و تاریکیها چیز دیگرى نیست، و اطراف آن گشادگى و تنگى نیست، و نه هیچ چیزى که در فکر آید، سپس کرسى را خلق کرده و با آسمانها و زمین پر کرد، و کرسى بزرگتر از تمام مخلوقات خدا است، سپس عرش را آفرید، و آن را بزرگتر از کرسى قرار داد.
[۱] ( ۱) یک قسم از صفات خدا صفاتى است که اضافه به غیر ندارند و تنها به یک وجه ملاحظه شوند مانند حیات و بقاء، دوم صفاتى که اضافه به غیر دارند ولى اضافه آنها مؤخّر است مانند علم و شنیدن و دیدن، مثلًا معنى علم خدا این است که آنچه در جهان هستى پیدا مىشود از امور کلّى و جزئى با تعیین وقت و ساعت همه را خدا مىداند و این دانستنش هم از ازل و زمانى که او بوده و چیز دیگر نبوده با او بوده و بلکه عین ذات او بوده و بعد از اینکه این امور واقع شد اضافه علم به آنها پیدا مىشود، یعنى علم بر آنها منطبق مىشود بدون کم و زیاد، و معنى عین ذات اینست که همان چیزى که خداست همان چیز هم علم است( علم ما غیر خود ما است و عرضى است قائم به ما بخلاف علم خدا) ذات خدا علم و قدرت و حیات و سمع و بصر است و همان هم علیم و قادر و حىّ و سمیع و بصیر است و تنها مفهوم هر یک از اینها غیر دیگرى است، لذا امیر المؤمنین علیه السّلام فرماید:« کمال اخلاص بنده به خدا این است که صفات را از او نفى کند»، یعنى صفات زائد بر ذات را نفى کند و آنها را عین ذات داند، و قسم دیگر صفات فعل است و آن صفاتى است که بحسب مصالح خلق پدید آید و اینها بر دو قسم است: ۱- صفاتى که اضافه محضه است و خارج از ذات است و براى آنها معنائى غیر از علم و قدرت و اراده و مشیّت نیست مانند خالقیّت و رازقیّت و تکلّم، ۲- صفاتى که علاوه بر اضافه معناى دیگرى در ذات دارد ولى اضافه و مضاف إلیه از آن انفکاک ندارد، مانند مشیّت و اراده که هیچ گاه مشى و مراد از این دو صفت انفکاک نیابد زیرا هر چه خدا خواهد و اراده کند فوراً موجود شود، پس این دو صفت بدون متعلّق آن؛ وجود نیابند و فرق بین این دو این است که اراده؛ جزئى و مقارن است، و مشیّت؛ کلّى و متقدّم، و صفات فعل اگر چه هر یک اصلى و مبدء در ذات قدیم دارند که آن اصل صفت ذاتست و قدیم صفات فعل فروعى است مترتّب بر آنها مثلًا خالقیّت و تکلّم خدا عبارت از این است که ذات بارى بنحوى است که( اگر چه نحو ندارد) هر چه خواهد خلق کند و با هر که خواهد تکلّم نماید مىتواند امّا از نظر اینکه جهت ثبات و قدم در صفات مانند علم و قدرت دلالتش بر مجد و کمال از جهت تجدّد و حدوث بیشتر و ظاهرتر است زیرا تخلّف و تأخّر متعلّقات این صفات از آنها زیانى به کمال آنها نزند، از این نظر اینها را صفت ذات گفتند بخلاف مثل اراده و مشیّت که جهت تجدّد و حدوث در آنها دلالتش بر عزّت و جلال ذات ربوبى بیشتر است از این جهت که متعلّقات آنها از آنها تخلّف پیدا نکند لذا آنها را صفت فعل دانستند چون که خطاب شارع با جمهور و توده مردم است.( نقل از وافى، مرحوم فیض کاشانىّ، ترجمه از مرحوم مصطفوىّ، کافى)
[۲] ( ۱) یعنى: مرکّب از اجزاى مختلف الحقیقه است یا متّفق الحقیقه.
[۳] ( ۱) این مطلب از موضوعات بسیار عمیق در بحثهاى متداول میان حکماى گذشته بوده که چگونه مىشود شرّ و بدى از حکیم صادر شود؟ و در پاسخ بدین سؤال جوابهاى گوناگونى داده شده: برخى مانند ثنویّه براى بدى خالق شرّ و براى خوبى معتقد به خالق خیر شدهاند، و آنچه در متن از امام معصوم علیه السّلام نقل شده پاسخى متین در حلّ مشکل است.
[۴] ( ۱) نام این فرد مورد اختلاف است، برخى« عزیر» و برخى« خضر» و برخى مانند حدیث متن او را ارمیاى پیغمبر مىدانند.
[۵] ( ۱) شرح این مطلب در ص ۱۶۰ همین مجلّد ذیل خبر ۱۸۵ گذشت.
[۶] ( ۱) ظاهراً مراد گروهى از مردم عرب است که به دین حنیف رفتار مىکردند.
[۷] ( ۱) یعنى: کسانى که معتقدند همه موجودات از طبایع چهارگانه: حرارت و سرما و رطوبت و یبوست ساخته شدهاند، و هیچ اعتقادى به خالق جز اینها نیستند.
[۸] ( ۱) شاید در این ابهام مصلحتى باشد، یکى قول معصوم باشد و دیگرى قول دیگران، و احتمال دارد برخى فراموش کنند و برخى چشم براه باشند، هر کدام حال برخى را شرح داده باشد.( از بحار)
[۹] ( ۱) باید توجّه داشت که غالب پاسخها- در صورت صحّت صدور از امام علیه السّلام- در خور فهم سائل یا اسکاتى است.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 145