یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر – بخش دوم
یاس در آتش – یادنامه دخت پیامبر ؛ مقاله اى را از يكى از نويسندگان معاصر خواندم كه در آن شمه اى از فضائل حضرت زهرا (عليها السّلام)عنوان شده بود تا با محمل قرار دادن آن، بتواند مقصود خود را به اثبات برساند. مطلبى كه نويسند اين مقاله در پى آن بوده است اين كه شهادت زهرا (عليها السّلام)، يك افسانه تاريخى است كه هيچ حقيقتى ندارد.
هر كس در اين مقاله بنگرد در مى يابد كه نويسنده آن هيچ اطّلاعى از تاريخ نداشته وتنها عقيده درونى اش وى را بر آن داشته تا در پى انكار اين حقيقت آشكار، اين چنين قلم فرسايى كند. به همين جهت بر آن شديم كه پيش روى خواننده اين سطور، مصادر و منابع قوى و اطمينان آور كه گوياى شهادت و هتك حرمت حضرت زهراست، به نگارش آوريم.
بحث ما در اين مقوله در سه محور است:
اوّل: عصمت حضرت زهراء (عليها السّلام)در كلام پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم).
دوم: جايگاه والاى خانه حضرت زهرا (عليها السّلام)در قرآن و سنت.
سوم: حادث تلخ و غم انگيزى كه پس از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)بر فاطمه زهرا (عليها السّلام)گذشت.
1) عصمت حضرت زهرا در كلام پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فاطمه زهرا (عليها السّلام)در نزد رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)از جايگاه و رتبت بسيار والايى برخوردار بود به گونه اى كه پيامبر در شأن او فرمود:
«فاطمه پاره تن من است. هر كس او راب خشم آورد مرا خشمگين كرده است».1
به راستى كه به خشم آوردن پيامبر در پى آزردن آن حضرت است و هر كس او(پيامبر) را بيازارد محكوم به عذاب دردناك است. زيرا خداوند سبحان مى فرمايد:
(وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)2.
«آنان كه رسول خدا را مى آزارند بر ايشان عذابى دردناك مهياست».
و در روايت ديگرى بيان مى دارد كه خشم و خشوندى زهرا (عليها السّلام) موجب خشم و خشوندى خداست. و مى فرمايد:
«يا فاطمةُ إنَّ الله يغضبُ لغضبك ويرضى لرضاكِ». 3
«اى فاطمه، خداوندگار به خاطر خشم تو خشم مى گيرد و از خشوندى تو خشنود مى گردد».
بلندى جايگاه و رتبت حضرت زهرا (عليها السّلام) تا چه اندازه است كه خشم و خشنودى او ملاك و موجب خشم و خشنودى خداست. واين كلام اگر گوياى موضوعى باشد، آن موضوع «عصمت حضرت زهرا (عليها السّلام)» است.
چه كه خداى سبحان به جهت عدالت و حكمتش خشم نمى گيرد مگر بر كافر و نافرمان و خشنود نمى شود مگر از شخص با ايمان و فرمان بردار.
و در سايه اين كرامت و بزرگورى بود كه فاطمه زهرا (عليها السّلام)در كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)«سرور زنان جهانيان» لقب گرفت. پيامبر بدو فرمود:
«يا فاطمة ألا ترضين أن تكوني سيّدة نساء العالمين وسيّدة نساء هذه الأُمّة وسيّدة نساء المؤمنين». 4
«اى فاطمه، آيا خشنود نيستى كه سرور زنان جهان و سرور زنان امت اسلام و سرور زنان با ايمان باشى؟»
و عليرغم اينكه حضرت زهرا معصوم است و نافرمانى و گناه را مرتكب نشده اما مقام نبوت را ندارد. زيرا هيچ ملازمه اى ميان نبوّت و عصمت نيست (يعنى غير پيامبر هم مى تواند معصوم باشد).
براى نمونه حضرت مريم، بتول عذرا، كه به تصريح قرآن، معصوم است، پيامبر نيست و مقام نبوت ندارد. عصمت آن بانو در اين كلام خداوند هويداست:
(وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ). 5
«و آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم خدايت برگزيد و پاك گردانيد و بر زنان جهان برتريت بخشيد».
اينكه خداوند مى گويد مريم برگزيده و منتخب است و سپس مى گويد او پاكيزه و طاهره است، دليل بر پاكى او از گناهان است .
اما اينكه مريم، مقام نبوت ندارد موضوع آشكار و واضحى است كه نيازمند هيچگونه توضيح و بيانى نيست. با اين توصيف دختر پيامبر خاتم كه سرور زنان جهان است، همانند مريم مقام عصمت را داراست بى آنكه مقام نبوت را داشته باشد.
در توضيح و بيان فضائل حضرت زهرا به همين اندازه اندك اكتفا مى كنيم. زيرا سخن تام و كامل در اين مقوله نيازمند نگارش كتابى جداگانه است.
2) جايگاه والاى خانه حضرت زهرا (عليها السّلام) در قرآن و سنّت
آيه شريفه (فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ). 6
در مسجد، بر پيامبر نازل گرديد. مردى برخاست و پرسيد، اى رسول خدا اين خانه ها كدامند؟ فرمود: خانه هاى پيامبران.
پس ابو بكر برخاست و در حاليكه به خانه على و فاطمه اشارت مى نمود پرسيد: آيا اين خانه از آن خانه هاست؟ فرمود: آرى و اين خانه از برترين آنهاست. 7
در اين آيه شريفه از لحاظ ادبيات عرب «في بيوت» ظرف ما قبل خودش است كه آن عبارت است از (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاة فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَة… ). 8
يعنى خاستگاه و منبع پرتو افشانى اين نورى كه خداوند در اين آيه بدان اشارت مى كند، همان خانه هايى است كه خداوند اذن فرموده تا رفعت يابند. پس چگونه دارى كرامت و منزلت و بزرگى نيستند.
سيوطى مى گويد: «ترمذى» اين روايت را آورده و آن را صحيح دانسته است.
«ابن جرير»، «ابن منذر» و «حاكم» هم آن را نقل كرده و صحيح شمرده اند. هم چنين «ابن مردويه» و «بيهقى در كتاب سنن» از طريق امّ سلمه نقل كرده اند كه وى گفت: آيه شريفه: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ) «9» در خانه من نازل گرديد و آن هنگام در خانه من، فاطمه، على، حسن وحسين بودند. رسول خدا عبايى كه بر تن داشت بر آنان افكند آنگاه گفت: «اينان اهل بيت منند. پليدى را از ايشان بزداى و پاكشان گردان».
سيوطى همچنين مى گويد: «ابن ابى شيبه»، «احمد»، «ترمذى» روايتى را از «انس بن مالك » نقل كرده و آن را «حسن» (10) شمرده اند نيز «ابن جرير»، «ابن منذر»، «طبرانى» و «حاكم»، همان روايت را آورده و آن را «صحيح» (11) دانسته اند. هم چنين «ابن مردويه» همان روايت را از انس نقل كرده، مى گويد: هرگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)براى نماز صبح از منزل بيرون مى رفت، از كنار در خانه فاطمه عبور مى كرد و در آنجا با صداى مباركش آوا مى زد: «الصلاة يا أهل البيت، الصلاة، انّما يريد الله…». 12
وقتى كه اين خانه در نزد خداوند اين چنين داراى منزلت و كرامت است، پس هجوم آوردن به سوى آن و گشودن آن از بزرگترين و زشت ترين گناهان شمرده خواهد شد.
امّا سفارش پپامبر درباره احترام به اين خانه و صاحبانش ناديده گرفته شد. بسيارى از تاريخ نگاران حوادث تلخ و دردناكى كه بر سر آن خانه آمد را نگاشته اند كه ما صراحت گفته هاى ايشان را به ترتيب فاصله زمانى كه آنان مى زيسته اند در اينجا ياد آور مى شويم.
تاريخ پردازان در اين مقوله بر دو دسته اند:
يك دسته از ايجاد هراس و دستورات آمرانه و نيات و مقاصد شوم و پليد، اشارت دارند و دسته ديگر با تفصيل و توضيح بيشتر به حوادث بعدى اشاره مى كنند.
ما در اين گفتار فصل اوّل را به ذكر نام دسته اوّل و گفتارشان اختصاص داده ايم و در فصل دوم نام گروه دوم بر شمرده و به گفتار آنان پرداخته ايم .
تاريخ نگاران از هجوم و تهديدات دستگاه خلافت به خانه فاطمه (عليها السّلام)سخن مى گويند
- بلاذرى و «الأنساب»
«احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى» نويسنده بزرگ و صاحب كتاب تاريخ معروف اين حادثه دلخراش را در كتاب خود ياد آور شده است. وى در خلال گفتار مفصلى پيرامون سقيفه مى گويد: «هنگامى كه مردمان با ابو بكر بيعت كردند، على و زبير از بيعت سر باز زدند.
تا آنجا كه مى گويد: ابوبكر به دنبال على فرستاد تا بيعت نمايد. اما او بيعت نكرد. پس عمر در حالى كه ابزار آتش افروزى به همراه داشت بدانجا آمد. فاطمه او را در كنار در خانه ديد و بدو گفت: پسر خطاب! آيا مى خواهى در خانه ام را بر روى من آتش بزنى؟ عمر گفت: بلى، و آتش زدن در خانه تو براى تقويت رسالت پدرت است». 13
استدلال به اين روايت در گرو وثاقت مؤلف كتاب (بلاذرى) و راويان آن است. «ذهبى» در كتاب «تذكرة الحفاظ» به نقل از «حاكم» مى گويد: بلاذرى يگانه دوران خودش در حفظ احاديث بود. ابو على حافظ و ديگر مشايخ و اساتيد ما در مجلس وعظ او حضور مى يافتند و از بيان اسانيد وى لذت مى بردند و من هرگز نديدم كه ايشان پيرامون اسناد وى اشكال يا انتقادى نمايند. 14
وى همچنين در كتاب «سير اعلام النبلاء» مى گويد: علامه، اديب، مصنف ابو بكر احمد بن يحيى بن جابر بغدادى بلاذرى نويسنده و صاحب «التاريخ الكبير» است. 15
«ابن كثير» در كتاب «البداية والنهاية» به نقل از ابن عساكر مى گويد: بلاذرى اديبى توانا بود. او كتاب هاى زيبايى را به رشته تحرير درآورده است. 16
اما بررسى و شرح احوال راويان كه نامشان در سلسله سند اين روايت آمده: مدائنى ـ مسلمة بن محارب، سليمان بن طرخان و ابن عون.
مدائنى: نامش على بن محمّد، او الحسن مدائنى اخبارى است. او كتاب هاى متعددى را تأليف نموده و راويانى همچون زبير بن بكار، احمد بن زهير، و حارث بن ابى اسامه از او روايت كرده اند. ذهبى از يحيى نقل كرده كه وى گفت: مدائنى ثقه است، ثقه است، ثقه است. او در سال 224 يا 225 از دنيا رفت ـ ميزان الاعتدال: 3 / 153 ـ شماره ترجمه 921.
مسلمة بن محارب: بخارى در تاريخ خود نام او را آورده است ـ تاريخ الكبير: 7 / 387 شماره ترجمه 1685. اهل علم مى دانند كه عدم جرح روايان به وسيله «ابوزرعه»، «ابى حاتم» يا «بخارى» و سكوت ايشان گوياى توثيق آن راوى است. «حافظ ابن حجر» در كتاب «تعجيل المنفعه» اين روش را پياده كرده است. وى در جاهاى متعددى مى گويد: بخارى اين را نقل كرده و متعرض جرح راوى آن نشده است. ر. ك. قواعد فى علوم الحديث 385 و 403 و تعجيل المنفعه 219، 223، 225 و 254 .
سليمان بن طرخان تيمى: وى از انس ابن مالك و طاووس و ديگران روايت كرده است. ربيع بن يحيى به نقل از سعيد مى گويد: كسى را راستگوتر از سليمان تيمى نديدم. و عبدالله بن احمد از قول پدرش مى گويد: او ثقه است. ابن معين و نسائى مى گويند: او ثقه است. عجلى مى گويد: ابن طرخان تابعى (نسل اول پس از پيامبر) است. او ثقه و از نيكان اهل بصره است. گفته هاى ديگرى نيز پيرامون توثيق وى وجود دارد. او در سال 97 هـ از دنيا رفت. تهذيب التهذيب، ج 4 / 201 ـ 202 ـ شماره ترجمه 341 .
ابن عون: اوعون بن ارطبان مزنى بصرى است. «انس بن مالك» را ديدار كرده بود و در سال 151 هـ از دنيا رفت. نسائى در كتاب «الكنى» مى گويد: او ثقه و امين است. و در جاى ديگرى مى گويد: او ثقه و داراى ثبات است. «ابن حيان» در «الثقات» مى گويد: او در عبادت و فضيلت و پارسايى و پايدارى در سنت و سختگيرى با بدعت گذاران از بزرگان زمانه خويش بود. تهذيب التهذيب: 5 / 346 ـ 348، شماره ترجمه 600 .
با بررسى شرح حال مؤلف (در متن) و راويان حديث در سلسله سند آن روشن شد كه سند اين حديث و نيز اصل روايت صحيح است. تمامى راويان آن مورد وثوق اند و همين امر براى صحت روايت كافى است .
- ابن قُتيبه و «الامامه والسياسه»
تاريخ نگار پر آوازه، عبدالله ابن مسلم بن قتيبه دينورى (276 ـ 213 هـ) از پژوهشگران ادبيات و تاريخ است. او كتاب هاى زيادى را به رشته تحرير در آورده كه برخى از آنها عبارتند از : «تأويل مختلف الحديث»، «ادب الكاتب» و كتب ديگر.17
نامبرده در كتاب «الامامه والسياسه» كه به «تاريخ خلفا» شهرت يافته مى گويد: ابوبكر دريافت، كسانى كه از بيعت با او سرپيچى كرده اند نزد على اند. پس عمر را به جانب ايشان فرستاد. عمر به آنجا آمد و با فرياد، آنان را كه در خانه على بودند فرا خواند. اما كسى از خانه خارج نشد. هيزم خواست و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست از خانه خارج شويد وگرنه خانه را بر سر ساكنانش آتش مى زنم.
به او گفتند: اى ابا حفص، فاطمه در اين خانه است. گفت: باشد…
تا آنجا كه مى گويد:
سپس عمر برخاست و به همراه گروهى به در خانه فاطمه آمد. در را كوبيدند، وقتى كه فاطمه صداى آنها را شنيد با صداى بلند فرياد زد:
پدر! اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مى كشيم. آن گروه وقتى كه صداى گريه فاطمه را شنيدند با چشمى گريان از آنجا دور شدند.
نزديك بود دل هايشان گدازان و جگرهايشان سوزان گردد.
عمر، به همراه عده اى باقى ماندند. على را از خانه بيرون آورده و او را به سوى ابوبكر بردند و به او گفتند: بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟
گفتند: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. 18
هر كس كتاب «الامامه والسياسه» را مطالعه كند مى بيند كه اين كتاب مانند ساير كتب تاريخى ديگر، از تاريخ نگارانى چون بلاذرى، طبرى و ديگران است.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، اين كتاب را به دينورى نسبت داده است.
وى مطالب زيادى را از ابن قتيبه نقل مى كند كه آن مطالب در كتاب «الامامه و السياسه» چاپ مصر كه در دست و مورد استفاده نگارنده است وجود ندارد. و اين، گواه آن است كه اين كتاب دستخوش تحريف شده است.
«الياس سركيس» هم در كتاب «معجم» خود اين كتاب را بدو نسبت داده است. 19
ناگفته نماند كه صاحب «الاعلام» مى گويد: برخى از علما نسبت به اينكه كتاب فوق از اين نويسنده باشد در ترديدند. اما هيچ يك انتساب آن را به اين نويسنده هرگز انكار نكرده اند. به هر حال اين كتاب هم يك كتاب تاريخى مانند ساير كتب تاريخى ديگر است.
- طبرى و كتاب «تاريخ»
محمّد بن جرير طبرى (224 ـ 310 هـ) صاحب كتاب تاريخ و تفسير كه اين دو كتاب در ميان دانشمندان معروفيت و شهرت به سزايى دارند و تمام تاريخ نگاران پس از وى، منبع تاريخى خود را از كتاب هاى وى برگرفته اند، ما جراى غمبار سقيفه را ياد آور مى شود و با ذكر سلسله سندى مى گويد: عمر بن خطاب به سوى منزل على آمد. در آن جا طلحه و زبير و گروهى از مهاجران بودند. عمر صدا زد: براى بيعت از خانه بيرون آييد و گرنه به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش مى زنم.
زبير شمشير به دست از خانه برون آمد. پايش لغزيد و شمشير از دستش فرو افتاد. بر او هجوم آورده و او را برگرفتند. 20
اين قسمت از تاريخ اسلام گوياى آن است كه بيعت گرفتن براى خليفه به جبر و زور بوده است. وهركس از بيعت سرپيچى مى نموده با تهديدهاى گوناگون از قبيل آتش زدن و تخريب خانه مواجه مى شده است.
در امانت و وثاقت نويسنده كتاب (طبرى) هيچ ترديدى وجود ندارد.
ذهبى او را با اين تعبيرات معرفى كرده است: «امام والاقدر، مفسر، صاحب تأليفات ژرف، موثق، راستگو». 21
(رجال واقع در سلسله سند حديث نيز افراد برجسته و مورد وثوق و اعتمادند) 22
راويان اين حديث عبارتند از: ابن حميد، جرير بن عبدالحميد، مغيرة بن مقسم و زياد بن كليب.
ابن حميد: او محمّد بن حميد، حافظ، ابو عبدالله رازى است. از كسانى همچون يعقوب بن عبدالله قمى، ابراهيم بن مختار، جرير بن عبدالحميد روايت كرده و كسانى همانند ابو داوود، ترمذى، ابن ماجه، احمد بن حنبل، يحيى بن معين و ديگران از او روايت كرده اند. عبدالله بن احمد از پدرش نقل كرده كه: تا محمّد بن حميد زنده است ، دانش، پيوسته در شهر رى وجود خواهد داشت. به محمّد بن يحيى زهرى گفتند نظرت درباره محمّد بن حميد چيست؟ گفت: نمى بينى كه من هم اينك از او روايت مى كنم. ابن خيثمه گفت: درباره او از ابن معين پرسيد در پاسخ گفت: او ثقه است. هيچ ايرادى در وى نيست. اهل رى و مردى زيرك است. ابو العباس بن سعيد مى گويد: از جعفر بن ابو عثمان طيالسى شنيدم كه مى گفت: ابن حميد ثقه است. «يحيى» از وى كتابت كرده. او در سال 248 هـ از دنيا رفت. تهذيب التهذيب: 9 / 128 ـ 131، شماره ترجمه 180. نا گفته نماند كه برخى، او را جرح كرده اند، اما گفتار تعديل كنندگان بر جرح كنندگان ترجيح و تقدم دارد.
جرير بن عبدالحميد: او پسر عبدالحميد بن قرط ضبى، ابو عبداله رازى قاضى است. در يكى از روستاهاى اصفهان زاده شد و در كوفه نشو و نما كرد. در شهر رى ساكن گرديد. إسحاق بن راهويه، پسران ابى شيبه، على بن مدينى و يحيى بن معين و گروه ديگرى از او نقل روايت كرده اند. او ثقه بود و مردمان به نزدش مسافرت مى كردند. ابن عمار موصلى مى گويد: او حجت است و نگاشته هايش صحيح. تهذيب التهذيب: 2 / 75، شماره ترجمه 116.
مغيرة بن مقسم ضبى: از اهل كوفه و فقيه است. شعبه، ثورى و گروهى ديگر از او روايت كرده اند. ابو بكر بن عياش مى گويد: هيچ كس را فقيه تر از مغيره نيافتم. پس گفته هايش را گردن نهادم. عجلى مى گويد: مغيره ثقه است و داناى در حديث. نسايى مى گويد: او ثقه است. و در سال 136 هـ از دنيا رفته. «ابن حبّان» او را در «الثقات» نام برده است. تهذيب التهذيب: 10 / 270، شماره 482 .
زياد بن كليب: «ذهبى» او را اين گونه معرفى مى كند: او ابو معشر تميمى كوفى است. از ابراهيم و شعبى (و نيز روايت مغيره از شعبى) نقل شده كه او در سن 110 سالگى در سنين فرتوتى از دنيا رفت. نسائى و ديگران او را توثيق كرده اند. ميزان الاعتدال: 2 / 92، شماره 2959. «ابن حجر» از قول «عجلى» مى گويد: او در حديث ثقه بود. و از قول «ابن حبّان» مى گويد: او از حافظان مورد يقين بود. تهذيب التهذيب: 2 / 382، شماره 698 .
بررسى سند روايت طبرى نيز در همين جا به انجام مى رسد و به همين اندازه براى صحت آن بسنده مى كنيم.
پی نوشت:
1- فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: 7 / 84 ; نيز صحيح بخارى: 4 / 210 دار الفكر بيروت.
2- توبه: 61
3- مستدرك حاكم: 3 / 154 ; مجمع الزواد: 9 / 203 ; بخارى و مسلم، خود اين حديث را اخراج نكرده اند، امّا حاكم در كتاب خود احاديث صحيح را طبق شروط بخارى و مسلم آورده است. بنابر اين، اين حديث در نزد بخارى و مسلم صحيح است.
4- مستدرك حاكم: 3 / 156 .
5- آل عمران: 42
6- نور: 36
7- الدرّ المنثور: 6 / 203 ; تفسير سوره نور ـ روح المعانى: 18 / 174 .
8- نور: 35
9- احزاب: 33
10- دانشمندان اهل سنّت روايت «حسن» را اينگونه تعريف كرده اند: «روايتى كه منبع آن شناخته شده و رجال آن مشهور باشند، بيشتر دانشمندان آن را پذيرفته و عموم فقها آن را به كار گرفته باشند». (التقريب والتسير: 1 / 43 و 122 و 144). (نك : اصول الحديث و أحكامه فى علم الدرايه: 48 تأليف استاد جعفر سبحانى) مترجم.
11- روايت «صحيح» به تعريف دانشمندان اهل سنّت اينگونه است: «روايتى كه سند آن به اشخاص عادل ضابط برسد، با اين ويژگى كه از حيث تعداد اندك نباشند و ايراد و اشكالى هم در آن ها نباشد. (ر. ك: اصول الحديث و أحكامه فى علم الدرايه: 48، تأليف استاد سبحانى) مترجم.
12- درّ المنثور: 6 / 604 ـ 605، چاپ دار الفكر بيروت ـ المصنف: 7 / 527 .
13- انساب الاشراف: 1 / 586، چاپ دار المعارف قاهره.
14- تذكرة الحفاظ: 3 / 892 شماره 860 .
15- سير اعلام النبلاء: 13 / 163 شماره 96 .
16- البداية والنهايه: 11 / 96، حوادث سال 279 .
17- الاعلام: 4 / 137 .
18- الامامة و السياسة: 12 ـ 13، چاپ مكتبة التجارية الكبرى ـ مصر.
19- معجم المطبوعات العربية: 1 / 212.
20- تاريخ طبرى: 2 / 443 ـ چاپ بيروت.
21- ميزان اعتدال: 4 / 498، شماره 7306 .
22- از آنجا كه طبرى اين جريان را با ذكر سند نقل كرده است لازم است (همچنانكه به بررسى سلسله سند روايت بلاذرى پرداختيم) اسناد اين روايت را نيز مورد بررسى قرار دهيم تا اين روايات به كمك يكديگر ترديد كسانى كه نسبت به اين موضوع مشكوكند را بر طرف نمايند.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0