حسینی در مطلب در وبلاگ “آهستان” نوشت:
چند وقتی است که برخی وبلاگها و سایتهای منتسب به جریان حزبالله عبارتی را از شهید عزیز سید مرتضی آوینی نقل میکنند به این مضمون که «در جمهوری اسلامی، همه آزادند الا حزباللهیها!»
اگر این عبارت را در اینترنت جستجو کنید، متوجه شدت علاقه دوستان خواهید شد تا جایی که امروز، این عبارت شهید آوینی به شعاری برای اعتراض به جمهوری اسلامی تبدیل شده؛ مخصوصا در بحثهایی مثل اعتراض به فیلترینگ وبلاگهای اصولگرا و یا اعتراض به قوه قضائیه و … شاید بسیاری از کسانی که این جمله را از شهید آوینی نقل میکنند، از اصل ماجرا خبر نداشته باشند و اصلا ندانند که چرا آوینی این حرف را زده است؟
در حقیقت عبارت «آزادی برای همه، مگر برای حزب اللهیها» بخشی از پاسخ شهید آوینی به مقاله مسعود بهنود در نشریه «آدینه» است. ماجرا از این قرار است که بهنود در خرداد ۱۳۷۰ مقالهای نوشته بود با عنوان «حکومت آسان بدون آینده است» وی در این مقاله به زعم خود تحلیلی ارائه کرده بود از تاریخ معاصر ایران، نهضتهای آزادیخواهانه، پیروزی انقلاب اسلامی و اینکه شعارهای اصلی انقلاب چه بود و آیا آن شعارها تحقق یافته یا نه و چرا نه؟! و اینکه امروز وقت آن است که شعار اصلی که همان «آزادی» است، عملی شود و …
به گفته شهید آوینی «نویسنده مزبور حکومتها را به دو نوع «حکومت آسان» و «حکومت مستقر» تقسیم میکند، با این پیام مطلوب که «حکومت آسان حکومتی بیآینده است» و این نتیجه اخلاقی که اگر سردمداران حکومت فعلی میخواهند قدرت را نگاه دارند، باید گوش به نصایح نویسنده مقاله کذایی بسپارند!»
آوینی در واکنش به مقاله بهنود، مقالهای نوشت با عنوان «تحلیل ساده» و در آن به آبشخور فکری و عقیدتی بهنود و تحلیلگرانی از جنس او اشاره میکند و خط به خط و بند به بند پاسخ ادعاها و آرزوهای او را درباره انقلاب اسلامی، شعارهای انقلاب، نقش امام در پیروزی انقلاب، جایگاه ولایت فقیه، معنای آزادی، تفاوت آزادی از دیدگاه اسلام و غرب و … میدهد.
سید مرتضی آوینی اینگونه اظهارنظرها را ناشی از تحلیل غلط روشنفکران از برخی تغییرات فرهنگی دولت وقت میدانست. وی در بخشی از مقاله خود ضمن اشاره به ضعف تحلیل روشنفکران و عدم درک درست آنها از فضای سیاسی و فرهنگی جامعه، به خواسته اصلی و قلبی بهنود اشاره میکند: «اگر معنای آزادی بیان این است که مخالفان لیبرالیسم نیز حق بیان مخالفت خویش را داشته باشند، من نمیدانم که این مظلومنماییها و ننه منغریبمها برای چیست، آن هم در جایی که علیالظاهر دستگاه فرهنگی حکومت نیز جانب اینها را گرفته است و آنان را از حامیان نظام اسلامی نیز بیشتر دوست میدارد… که چشم حسود و بخیل کور! و گویی شعار مطلوب اینان این است: «آزادی برای همه، مگر برای حزباللهیها!»
شهید آوینی اگرچه به طور ضمنی به سیاستهای فرهنگی وزارت ارشاد آقای خاتمی در قبال حزبالله کنایه میزند، اما شعار «آزادی برای همه، مگر برای حزب اللهیها!» را خواسته قلبی روشنفکران و مخالفان جمهوری اسلامی میداند مخصوصا بعد از پایان جنگ و احتمال بروز تغییرات سیاسی و فرهنگی در دولت!
به نظر من مقاله زیبای سید مرتضی آوینی با آنکه پاسخی بود به مقاله آن روز بهنود، اما به درد شرایط امروز هم میخورد و به ما کمک میکند تا جهانبینی و خواستههای جماعت منتقد و مخالف جمهوری اسلامی را بهتر بفهمیم. چرا که جنس آرزوهای امروز آنها دقیقا همانی است که ۲۰ سال پیش و یا قبلتر از آن از دهان آدمهایی مثل بهنود بیرون میآمد. (به گفته شهید آوینی از صد سال پیش تاکنون، این جماعت هنوز هم درک درستی از جامعه خود پیدا نکرده است!)
**************
اصل مقاله شهید آوینی و پاسخ مفصل او را به بهنود میتوانید از اینجا بخوانید اما حیفم میآید که به چند بخش خاص از این مقاله اشاره نکنم:
درست صد و بیست و پنج سال پیش، یعنی در سال یک هزار و دویست و هشتاد و هفت هجری قمری، مستشارالدوله، یکی از اشراف زادگان فرنگ زده ایرانی، در پاریس رساله ای نوشت با عنوان «یک کلمه» که از نقل حتی بعضی از جملات آن میتوان واقعیتی را کشف کرد که بعد از یک صد و بیست و پنج سال و وقوع انقلابی دینی در ایران و برپایی نظامی بیسابقه با عنوان جمهوری اسلامی، که اسلامیت آن اصالتاً در اصل ولایت فقیه معنا پیدا میکند، هنوز هم غرب باوران و فرنگ زدگان این مرز و بوم آن را در نیافتهاند.
چه باید کرد؟ به راستی ما فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان، با این جماعت پطرهای نه چندان کبیر که اصلاً مبانی تفکر ولایی ما را نمیفهمند و همه چیز را مثل کامپیوترهای لاشعور فقط همان طور میشنوند که برایشان برنامهریزی شده است، چه کنیم؟ میگوییم «درد دین» میگویند «دموکراسی»؛ میگوییم «ولایت» میگویند «واپس گرایی»؛ میگوییم «فقاهت» میگویند «مدیران و کارشناسان و فراغت آفرینان »… و میگوییم:
آخر آقایان محترم! این ما هستیم که زیر عَلَم آن سید بزرگ – روح الله موسوی – قیام کردهایم، که عمامهای سیاه داشت و عبا و قبا و لبّاده میپوشید و جز در یک مدت کوتاه، هنگام تبعید در ترکیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد… و نعلین میپوشید و از هر ده کلمهای که میگفت، هر ده کلمهاش درباره دین بود و احکام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزکیه… و حتی برای یک بار هم نشد که دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر کند و هر آنچه را که میخواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حِکمی بیان میکرد که از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیا و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یک بار «آزادی» را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نکرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد میکرد – که در تفسیر لاالهالاالله وجود دارد- و از جمهوری اسلامی نیز حکومتی ولایی را در نظر داشت که قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه که از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثنا، چون اقماری که بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافتهاند، زمینه را فقط و فقط برای حکومت شرع فراهم میآورند و شرع را نیز درست همان طور معنا میکرد که فقهای سلف کرده بودند و علیالرسم القدیم باز هم حوزه های علمیه را به فقه جواهری دعوت میکرد… و قس علی هذا.
… اما باز هم این جماعت همان حرف های خودشان را بلغور میکنند و میخواهند با همان توضیحات سفیهانهای که مستشارالدولهها و آخوندزادهها و تقیزادهها درباره تمدن غرب و دستاوردهای آن – که دموکراسی است و آزادی مطلق نهادی شده – بیان میکردند، ما را متوجه ضرورت لیبرالیسم بگردانند و حتی گاه تا آنجا پیش میروند که بخواهند از آن سید علمدار نیز چهرهای ترسیم کنند که بیش تر به آرزوهای خودشان شبیه است تا واقعیت. به راستی ما با این تقیزاده های جدید که، خدا را شکر، ظاهر و باطنشان یکی است و کراوات بر گردنشان همان معنایی را دارد که باید داشته باشد و تفسیرهایشان درباره کلاه پهلوی و کت و شلوار و پاپیون و پوشِت از زمان رضا قلدر تا به حال تغییری نکرده است چه کنیم؟ کسی به ما بگوید که چگونه حرفهایمان را به این جماعت حالی کنیم؟!
گویا این آقا نمی داند و ندیده است که در طول همین جنگ هشت ساله چگونه جوانانی که طبع و طبیعت جوانی می بایست آنان را به سوی تلذذ و تمتع از مواهب زندگی بکشاند، با یک سخن آن خلف صالح انبیا و ائمه (ع) از همه چیز می گذشتند و با فریاد الله اکبر، هزار هزار، پای در میدان هایی می گذاشتند که در آنها حتی یک احتمال برای زنده ماندن وجود نداشت… و به قلب دشمن می زدند. و تو را به خدا، اگر کسی حوصله دارد، داستان نگهداری جزیره مجنون را برای این آقای آسان پرست تعریف کند تا بفهمد که چگونه می شود تا آنجا در برابر فرمان ولیّ امر عادل و صالح تسلیم بود که روزهای متمادی در محیط کوچکی از آسمانش باران خمپاره های شصت و هشتاد و صد وبیست، و انواع توپ های روسی و فرانسوی… و بمب های ناپالم می بارد، ماند و تسلیم دشمن نشد؛ و این همه را فقط برای رضای خدا انجام داد، نه آزادی و دموکراسی. آنچه که مردم را در روز بیست و یکم بهمن ۵۷، ساعت چهار و نیم، در خیابان ها نگاه داشت نیز عشق به آزادی و دموکراسی نبود؛ عشق خدا بود و رهبری که مظهر کامل اسما و صفات خدا بود.
اینها تنها تصوری که از انقلاب دارند انقلاب فرانسه است و تنها تصوری که از حکومت دارند نیز همان اَشکال مختلف حکومت هایی است که در دوران معاصر با رجوع به مکتب اوانیسم پدید آمده است، و اصلاً نمی توانند درکی از این معنا داشته باشند که انقلاب اسلامی با رجوع به باطن مدینه غایی اسلام به وجود آمده است نه با تاثیر پذیرفتن از انقلاب فرانسه و یا رجوع به ماکیاولیسم، که ذات فلسفه سیاسی تمدن غرب است.
… بسیار شگفت آور است که این آقایان اثبات برادری نکرده ادعای ارث دارند و من واقعاً نمیدانم آنچه چشم طمع اینان را به میراث انقلاب گشوده چیست. حتی آن تحلیل آسان که نوشتم نیز نمیتواند اینان را آن همه جرأت ببخشد که با این صراحت، نیت پنهان خویش را در جهت مصادره اصل انقلاب برملا کنند. آن وعده هایی که به صورت شعار اصلی انقلاب بر زبان همه بود چه بود؟ این مردم ایران که در سال های جنگ بابت وصول حواله خویش اصراری نکردند، کدام مردم هستند؟ کدام حواله؟ و این نهادهای دموکراتیکِ به وجود آمده در جریان قیام ملت که بعدها با شروع جنگ آسیب دیدند، چه هستند؟
به راستی که بود که در جریان انقلاب با مشت در برابر تانک ایستاد و گلوله های اسرائیلی و آمریکایی را به جان خرید و خونش را هدیه نهرهای میدان ژاله کرد تا شعار «خدا، قرآن، خمینی» را به جای شعار «خدا، شاه، میهن» بنشاند؟ که بود که در کردستان سر خویش را بهای حفظ تمامیت ارضی ایران گرفت و مُثله شد تا ایران مُثله نشود؟ که بود که در برابر منادیان التقاط تا آنجا ایستاد که در شکنجه گاه های مافیایی منافقان شیطان پرست، ناخن هایش را کشیدند و پوستش را با آب جوش کندند و دست و پایش را اره کردند و چشمانش را زنده از کاسه سرش بیرون آوردند و افطارش را با گلوله باز کردند و زن و فرزندانش را در جلوی چشمانش آتش زدند تا لب از شعار « حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله » ببندد، و نبست و اجازه نداد که انقلاب اسلامی نیز به سرنوشت انقلاب های دیگری دچار شود که بعد از پیروزی مردم، و درست در هنگام استقرار نظام، رئیس جمهور و اعضای کابینه و نمایندگان پارلمانش با هواپیما از غرب سر میرسند و میراث شهدا را همان جا در سالن ترانزیت تقسیم می کنند… و بعد هم با نام توسعه اقتصادی و پیشرفت و تجدد و تمدن و نهادهای دموکراتیک و آزادی، شیطانی را که مردم از در رانده اند از پنجره به درون دعوت می کنند؟
که بودند آنان که گروه گروه در خرمشهر زیر شنی تانک های روسی له شدند و با نارنجک های اسرائیلی تکه تکه شدند و در هر قدم از هر کوچه شهر، شهیدی دادند تا نام « شیعه » را مترادف با معنای « مرد » نگاه دارند و حدیث اَلسّلمانُ مِنّا اَهلَ البَیت را درباره فرزندان «سلمان فارسی» تفسیر کنند؟ که بودند آنان که در ایستگاه هفت و دوازده و ذوالفقاریه… جنگیدند تا آبادان «عبادان» نشود؟ که بودند که رنگ سرخ خون پاکشان از فراز مسجد جامع سوسنگرد بر آسمان پاشید و غم شهادتشان جاودانه در غروب سوسنگرد ماند؟ که بودند آنان که هویزه را کربلا کردند؟…
منبع : مشرق
بازدیدها: 2139