گفتگوی هیأت با قاسم صرافان شاعر آیینی:
اشاره: اگر قاسم صرافان اندک نام و نشانی دارد، از برکت ارادت به آستان ملکوتی اهل بیت(علیهم السلام) است. می دانید که هنرمند، با هنرش شناخته می شود. ظاهر زندگی¬نامه¬ی من با دیگران فرق چندانی ندارد و این عمق زندگی ماست که به واسطه¬ی پیوند خوردن به هنر متفاوت می¬شود. هنر، در ذات خود تغزلی دارد که زندگی و نگاه هنرمند را دگرگون میکند. همیشه این صحبت بوده که هنرمندان نسبت به بقیه تفاوتهایی دارند. فکر میکنم من هم یکی از آن شاعرانی هستم که با توجه به نگاه عاشقانهاش به هستی، از نگاه دیگران کمی متفاوت به نظر می رسد.
بنده هم آدمی هستم مثل بقیه با یکسری نقایص و شاید بعضی فضیلت ها که شعر را به عنوان یک هنر ویژه و خاص انتخاب کرده و کشفهای شاعرانهاش را با مردم هم زبانش به اشتراک میگذارد.
هیأت: چطور وارد عرصه شعر شدید ؟
من از دوره راهنمایی به صورت کلی به سمت شعر جذب شدم، یادم هست آن روزها کنگره هزاره حکیم ابوالقاسم فردوسی برگزار شد. و من از همان زمان زبان حماسی فردوسی مرا مجذوب شعر کرد آن هم از نوع حماسیاش.
تقریبا 15 ساله بودم که شروع به سرودن تک بیت هایی غالبا با وزن شاهنامه فردوسی کردم. بعد هم در مدرسه برای دوستان و در خانه، برای خانواده می¬خواندم. و بعدش چون خیلی بلندپرواز بودم، نشستم یک داستان افسانههایی ساختم به سبک فردوسی، با هفتصد یا هشتصد بیت. اتفاقاً یک دفتر کهنه ی کاهی هم انتخاب کرده بودم که حس کهن و اساطیریم کامل شود. دفتر برای پدربزرگم بود که طبع شعر و اسمم را از او به ارث بردهام. با روان¬نویس، در آن دفتر کاهی کهنه می¬نوشتم و برای خودم حال و هوای شاعرانهای داشتم. دبیرستان که بودم، جسته گریخته کارهای نیمایی مینوشتم که آن هم تحت تاثیر زبان حماسی مهدی اخوان ثالث بود.
هیأت: در این دوره آیا در جلسات شعری خاصی شرکت داشتید ؟
کودکی، نوجوانی و بخش عمدهای از جوانیم در کازرون زیبا گذاشت. شهری با دشتهای سبز و زیبایش، دریاچه پریشانش و عطر بهار نارنجهایش، آن وقتها مرحوم مردانی در قید حیات بودند ولی به دلیل سکونت ایشان در تهران موفق نشدم زیاد از محضرشان استفاده کنم. بیشتر تعامل شعری من، با دوستان شاعری بود که در انجمن شعر و محفل¬هایی دوستانه میدیدمشان. آنجا ساعتها می-نشستیم شعر می خواندیم، و گفتگو میکردیم. از همان ابتدا علاقه¬ی خاصی به شعر اهل بیت(علیهم السلام) پیدا کردم. در وجود مبارک اهل بیت(علیهمالسلام) کمالی را می¬دیدم که در بقیه¬ی مضامین مثل طبیعت، عشق¬های مجازی و… تا به این درجه برایم زیبا، الهام برانگیز و عاطفی نبود. حس میکردم که شعر، ابیات و واژه¬ها، تنها باید در خدمت کمالی مطلق و عشقی فزاینده¬ باشد. عشق فزاینده¬ای که هر چقدر به آن نزدیک¬تر شوی، بیشتر و بیشتر می¬شود. و البته از همان ابتدا متوجه این نکته شدم که سرودن برای اهل بیت(علیهم السلام) نیاز به زمینه قوی معرفتی و مطالعاتی دارد و شاعر نمی¬تواند راجع به اهل بیت(علیهم السلام) به همان راحتی که در مورد طبیعت مینویسد، شعر بگوید. بلکه باید تقرُّبی صورت بگیرد که ما بتوانیم صحیحتر، واژه¬ها را و حتی فضای تخیلمان را در چهارچوب زندگی، بیانات و حقیقت وجودی اهل بیت(علیهم السلام) قرار دهیم. این ذهنیت باعث شد مدتی تنها شعر سرودن را کنار بگذارم و نه شعر را.
هیأت: توقف سرودن شعر، در دوران تحصیل دانشگاه اتفاق افتاد؟!
بله! آن وقتها بیشتر در جلسات معرفتی که در دانشگاه اصفهان برگزار می¬شد، حضور فعال و ثابت داشتم و همینطور از نفس علمای عارفی همچون شیخ حسن صدیقین اصفهانی بهره میبردم. کتاب¬های شهید آوینی و کلا کتاب¬هایی را که راجع به هنر بود، مطالعه می¬کردم و سعی برآن داشتم تا معنویت و انس به اهل بیت را در وجودم تقویت کنم. به همین دلیل از سال 85 تا سال 80 شعری نگفتم.
بله سال 1380 بود و یک سالی می¬شد که در مقطع کارشناسی ارشد کامپیوتر دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل بودم. یکی دوماهی بود که با همسرم عقد همراهی خوانده بودیم. دقیقاً خاطرم هست شب ازدواج حضرت زهرا و امیرالمؤمنین(سلام الله علیهما) بود که به اشاره اهل دلی، چراغی در دلم روشن شد و احساس شور و شعفی ناب درونم را فراگرفت. شعری را سرودم و این ابیات، نقطه¬ی شروعی دوباره بود برای فصل جدیدی از زندگیم:
چشم ستاره محو تماشا بود
آنشب که در نگاه دو دریا بود
وقتی امیر خاک تبسم کرد
شرم نگاه یاس چه زیبا بود
ما را به فصل تازه بشارت داد
آن کدخدا که از ده بالا بود
ما را به سیر عشق خدا بردند
آنان که زلفشان شب اسرا بود
دل را به دست مهر علی دادم
چشمم به نور چادر زهرا بود
هیأت: شما حدود 5-6 سال، شعر نگفتید! با این که در جلسات شعر هم شرکت می کردید، آیا این سکوت شعری خودخواسته بود ؟ یا انگیزه ای برای سرودن نداشتید ؟
حقیقت مطلب این است که آن حس و حالی درونی که باید در قلب شاعر بجوشد، لبریز شود و به صورت شعری در آید، در این مدت در درونم روشن نبود! عشق و علاقه¬ای وجود داشت، ولی حس می¬کردم معرفت پشت آن کافی نیست! آن روزها، اصلاً این تشنگی و احساس تکلیف را درون خودم نمی¬دیدم! حس میکردم آنچه در فکر و دلم بود، آنقدرها عمیق و پرشور نبود که بخواهم تبدیلش کنم به شعر و به دیگران هدیهاش کنم! بیشتر محو مطالعه بودم. تشنگی و عطش من، بیشتر برای مطالعه بود تا قلم به دست گرفتن و نوشتن!
اما به لطف خدا در شب اول ذیالحجه که شب ازدواج مبارک حضرت امیر و حضرت زهرا است، این جوشش فرا رسید و آغاز سرایش شد. از آن دوران تا سال 84 مجموعه دل¬نوشته¬هایی دارم که بیشتر آنها در فضای نیمایی سروده شد و در آن¬جا، علاقه¬مندی من به سهراب سپهری بیشتر شد و البته هم¬زمان، دیوان حافظ و مثنوی مولوی را هم زیاد میخوانندم. با وارد شدن به دنیای مثنوی، حکمت¬ها و اشاراتی که در آن ابیات بود، برایم بسیار لذت¬بخش بود. پیوند بین داستان¬ها، آیات قرآن و کشفهای شاعرانهای که در مثنوی می¬دیدم، برایم آموزنده بود و نگاه متفاوت و ظریف شاعرانه به مباحث معرفتی را از آن فرا میگرفتم. مدتی هم شعرهای نیمایی و سپید نوشتم ولی اصل فعالیتم در فضای شعر هیاتی بود و کتاب اولم «از آهو تا کبوتر»، مجموعه¬ای¬ست که اشعار آن در رابطه با اهل بیت(علیهم السلام) است. از «آهو تا کبوتر»، سال 1389 چاپ شد. در جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر و در جایزه گام اول برگزیده شد. بعد از آن «مولای گندمگون» را با حال و هوایی هیاتی تر در سال 90 چاپ کردم که آن هم در جایزه کتاب فصل در بخش شعر شایسته تقدیر شد.
هیأت: آیا مجموعه¬ای از آن شعرهای نیمایی دارید؟!
خیر! تصور میکنم آنها بیشتر مشق¬هایی بود برای رسیدن به یک توانمندی در حوزه کشف¬های تصویری و تقویت زبان. من به آن¬ها، این¬طور نگاه می¬کنم! هرچند بخشی از آثاری که در آن¬جا شکل گرفت، الان به نظرم با کمی اصلاح، می¬تواند قابل ارائه باشد و حس خیلی خوبی دارد! کارهای متعدد زیادی بوده که در آن فضا انجام دادهام. مثلاً برای اهل بیت، شهدا و موضوعات اجتماعی شعرهایی سرودم. مجموعه «از آهو تا کبوتر» شعرهای مربوط به اهل بیت است، ولی با زبانی نمادین و غیر مستقیم. تصویرسازی¬های شاعرانه نمادین در آن بیشتر است تا پرداخت مستقیم! البته بعد از آن در کتاب «مولای گندم¬گون»، زبان متفاوت است و اشعار بیشتر تحت تاثیر فضای هیات هستند و برای استفاده در هیات سروده شدهاند. در آن مجموعه، اشاره¬ها مستقیم¬تر است! شعر هیات حال و هوا و الزامات زبانی خودش را دارد. هیجاناتی که می¬خواهد ایجاد کند و نقطه عطفی که در آن هست، در زمینه¬ی مرثیه و اتفاقات ویژه¬ای که در روضه¬ها می¬افتد، تحریک عواطفی که در آن¬جا به وقوع می-پیوندد.
در زمینه¬ی مدح آن شور و حماسه¬ای که در زندگی اهل بیت(علیهم السلام) است را می¬شود پیدا خصوصاً در زندگانی و مدح امیرالمومنین علی(علیه¬السلام) که بیشترین بُعد حماسی اهل بیت(علیهم السلام) را به خودش اختصاص می¬دهد.این روزها شعرهای علویم را در مجموعهای به نام «حیدرانهها» گردآوری کردهام و آماده است.
هیأت: پس دلیل این¬که شما بیشتر شعرهایی حماسی را با موضوع حضرت امیر(علیه السلام) گفتید، نشأت گرفته از همان فضا است؟!
قطعا آن پیشینه بیتاثیر نبوده! مقدماتی که عرض کردم و حس و حال حماسی که در شعرها می¬بینید، به دلیل علاقه به فردوسی و اخوان ثالث است. ولی واقعیت این است که زندگی و نام مقدس مولا علی (ع) آنچنان شور و حماسهای در خود دارد که به تنهایی برای کشاندن زبان و ذهن شیفته من به وادی حماسه سرایی کافی است.
باید توجه داشت که گاهی همه¬چیز دست به دست هم می¬دهند تا برای شاعر انگیزه¬ساز شوند و جوشش درونی شاعر، دست به خلق اثری بزند! مثلا برگزاری کنگرههای شعر. به طور مثال: وقتی کنگره¬ای با موضوع کریمه¬ی اهل¬بیت برگزار میشود، باعث ایجاد انگیزه و جرقهای اولیه در ذهن شاعر می¬شود. این جرقه اولیه باعث میشود شاعر به تفکر و مطالعه¬ی دقیق¬تر راجع به آن موضوع بپردازد! یا باعث می¬شود قبل از سرایش شعر، به خود حضرت توسل کند و در ادامه میتواند به جوششی عمیق منتهی شود. اگر واقعا کنگره ها و همایشهای شعر زمینهای برای رقابت سالم و منصفانه ایجاد کنند، به نظر می¬رسد می¬توانند خیلی مثبت و تأثیرگذار باشد!
هیأت: از کنگره ها و همایش های شعر گفتید ، اینگونه مراسمات آیا می تواند آسیب یا آفتی و یا منفعتی به شاعران برساند ؟
آفت و آسیب را در هر فضایی و برای هر پدیدهای می¬توان دنبال کرد! مثلاً قرآن¬کریم وقتی به عنوان یک حقیقت فوق العاده مقدس نازل می¬شود، ، دستاویز عده¬ای می¬شود که از آن در راستای حرکتی منفی استفاده کنند و برای برخی دیگر کمک و راهنما جهت رسیدن به کمال! پس می¬بینیم که هر دو جنبه را شامل می¬شود!…
کنگره¬ها هم می¬توانند بر اساس نوع برخورد ما جنبه منفی داشته باشند! و از این قاعده مستثنی نیستند! مهم¬ترین آفت این است که شاعر، تنها برای پیروز شدن و کسب رتبه¬ی در کنگرهای شعر بگوید! یا بهتر بگوییم شعر بسازد!! وقتی که شعر را مرور می¬کنی، می-بینی نتوانسته با حس و حال عاطفی، شعر خود را پیوند بزند و تنها، از واژه¬ها، برای ساختن شعر استفاده کرده است! گاهی اوقات در کنگره¬ها، شاعر فکر می¬کند اگر اشعار زیادی ارائه دهد، امتیاز بیشتری می¬گیرد! یا اگر شعر بلندبالایی بدهد، افراد را در معذوریتی قرار می¬دهد که حتماً این شعر را انتخاب کنند و یا مثلاً با شناختی که از آن داور دارد، بیاید مطابق طبع او شعری را بگوید! در حالی که این-ها، اهداف حاشیه¬ای است! می¬توانیم مجموعه اشعاری در رابطه با اهل¬بیت را از شاعران موفقی ببینیم که حتی چاپ شده و رتبه هم گرفته! اما وقتی ورق می¬زنیم، هیچ حس و حالی منتقل نمی¬شود و مخاطب را دگیر خود نمی کند.
هیأت: تفاوت شعر آئینی و غیر آئینی در چیست ؟ هر شعری که مدح اهل بیت (ع) باشد آئینی است ؟ یا شعر آئینی شرایط خاص خود را باید داشته باشد ؟
تعریف شعر آئینی برمی¬گردد به واژه آئین! هرچند آئین مبحثی است که، حتی فرهنگ و آداب و رسوم جامعه را شامل می¬شود، اما میتوان معنای آن را با دین یکی گرفت. بنابراین شعر آیینی شعری است که راجع به موضوعات دینی گفته می¬شود، شعر اهل بیت(علیهم السلام) زیرمجموعه¬ای از شعر آئینی است و یکی از شاخههای آن شعر هیات است.
می¬توان گفت: شعر اهل¬بیت(علیهم¬السلام) زیرمجموعه¬ای از شعر آئینی است و زیر مجموعه¬ی شعر اهل¬بیت هم، شعر هیات است. شعر هیات زبان خاص خودش را دارد. زبان روان و سهل ممتنع که همراه است با اشارات مستقیم¬. اشعاری که برای استفاده در جلسات هیات و روضهها سروده می شوند.
هیأت: شعریک شاعر باید چه شرایطی داشته باشد که مورد عنایت اهل بیت (ع) قرار گیرد ؟
حقیقتی که در شعر است در واقع بیان¬گر یک نوع نگاه است! ما دور و برمان تعداد زیادی شاعر داریم که شعری نمی¬گویند! شاید بپرسید پس چرا شاعرند؟!… می¬توان گفت: به خاطر نوع نگاهشان است و حال درونیشان! آن نگاه ظریفی که در تعریف شعر است ترکیبی از زیبایی، معرفت و عاطفه است! این¬ها که با هم ترکیب بشوند، معجونی به اسم شعر درست می¬شود. اگر وارد فضای ادبیات شود یک شعرِ مکتوب است. اگر در چارچوب کلاسیک باشد، غزل، قصیده و رباعی است. اگر در قالب نثر نوشته شود، یک نثر شاعرانه است. اگر در فضای سینما قرار گیرد، یک فیلم شاعرانه تولید میکند و اگر وارد فضای دین شود، به عرفان میرسد.
شنیده¬اید که می¬گویند: تا عاشق نشوی، شاعر نمی¬شوی! بنابراین چه در ساحت اهل¬بیت، چه خارج از ان فضا، تا عاشق نشوی، نمی-توانی شعر بگویی و شاعر شوی! ملزومات شاعری همان ملزومات عاشقی است این جنونی که شهید آوینی در تعریف شعر به آن اشاره می¬کند، و اسمش را تغزل میگذارد، در اثر عشق ایجاد می¬شود.
وقتی شما عشق را اضافه ¬کنی به باور و اعتقادی که داری، آن وقت است که متوجه می¬شوی اسلام و تشیع، چه تفاوتی با سایر ادیان و مذاهب دارد!
اینجاست که وقتی شما به پدیده¬های اطراف نگاه می¬کنی، توحید و وحدانیت را در این تکثر و عالم پیدا می¬کنی! آن وقت است که دید شما محرم می¬شود! روشن می¬شود! و آن وقت است که مولوی می¬گوید: ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان، ما خاموشیم!…
به نظر من بهترین تمرین برای باز شدن چشم باطن بین و آخرتی، ادبیات و شعر است! به همین دلیل، می¬بینم کسانی را که با شاهنامه، مثنوی و نظامی اُنس دارند، شخصیت، وقار و ادبی متفاوت نسبت به هم سن و سالان خود که با ادبیات مأنوس نیستند، پیدا می¬کنند. چون نگاه ظرافت سنج و زیبابین را بدست آوردهاند.
هیأت: شعر خوانی چه تاثیری می تواند بر مردم جامعه داشته باشد ؟
همانطور که قبل¬تر اشاره کردم، شاعرانی هستند که شعر نمی¬گویند! اما شاعرانه زندگی می¬کنند! انسانی که با شعر اُنس می¬گیرد، آن نگاه زیبا، را پیدا میکند و با آن به هستی مینگرد. خیلی از دوستان من، شعرخوان و شعرشناسند! یعنی آن ظرافتی که شاعر در شعر خودش دارد را درک می¬کنند. همان ظرافت، وقتی در نگاه فرد رسوخ کند و ملکه شود، وارد زندگی شخص می¬شود! و کسی که این نگاه را دارد، رفتارش نسبت به اطرافیان، همسر، فرزند، پدر و مادر تغییر می¬کند! همان¬طور که یک ظرافت را می¬تواند در قصیده و غزل کشف کند، در محیط کار، در برخود با مشکلات زندگی و نحوه¬ی مقابله¬ی با آن و همه مسائل پیرامونش نیز همین نگاه عمیق جاری و ساری میشود. شعر غیر از ظرافت به آدمها ظرفیت هم میدهد، و این یک نکته¬ی کلیدی است!… چیزی که ما باید بدست آوریم، ظرفیت و شخصیت بزرگ و سعه وجودی بالاست و یکی از راه¬های بدست آوردنش، انس با ادبیات است. مثلا چندبار اولی که در مترو هستید و جای خود را به پیرمردی می¬دهید، خستگی دارد ولی به مرور و با کمی شاعرانه و عمیق نگاه کردن به این حرکت کمکم از این ایستادن لذت می¬برید! در واقع، لذت اولیه و سطحی در دنیای صندلی نیست یعنی نشستن روی آن بیخیال دیگران! ولی لذت عمیق تر و وسیعتر در آخرت آن است! این کار نیاز به تمرین دارد! اسم این نگاه را نگاه آخرتی می¬گذاریم و برگشتن به اصل حقیقت پدیدهها و هستی، معاد نام دارد.
هیأت: به نظرتان این درست که بگوئیم شاعرها برای صِلِه شعر می¬گویند؟!
رسم در عرب زبان¬هاست که برای شاعر جوایزی در نظر می¬گیرند و شاعر را همه¬جا، بالاتر از همه می¬دانند. هنوز هم در محافل عربها وقتی شاعر، شعری می¬گوید و مداح، آن¬ را می¬خواند، در درجه¬ی نخست، آن شاعر مورد توجه قرار می¬گیرد و مداح در درجه¬ی دوم است! چون معرفت بر زبان شاعر جاری شده و مداح، با صدای خوش و دل¬نشین، آن را اجرا می¬کند. بنابراین، اتفاق اصلی، در واژه-هاست که می افتد.
اهمیّتی که به مرور در زبان فارسی به حاشیه رفته ولی در کشورهای عربی و همین خوزستان خودمان خیلی پُررنگ است!… در واقع، شاعر اهل¬بیتی، همان کاری را می¬کند که واعظ و خطیب انجام می¬دهد. همان مفاهیم را با زبان شعر می¬آمیزد و به دل مخاطب می-نشاند. این کار، باعث می¬شود تا ارتباطی عاطفی نیز علاوه بر ارتباط معرفتی ایجاد شود.
اگر دل ما وصل بشود و به حقیقت وجودی ائمه¬اطهار پی ببریم، در واقع به آن کشتی نجات راه مییابیم! وقتی به حقیقت عاشورا نگاه کنیم و ماجرای عشقی که رخ داده، این نگاه باعث می شود تا ما سریع¬تر به نجات برسیم! و اگر تأخیری پیش می¬آید، به خاطر همین کم¬ظرفیتی¬هاست!
این کلام خداوند است که : هرکسی از تنگ نظری نجات پیدا کند، رستگار می¬شود! واعظ می¬آید و سخنرانی می کند! شاعر برای¬تان شعر می¬گوید و دل شما را متصل می کند. مداح می خواند و اشک را جاری می¬کند! و آنگاه، ساعت دل مستمع، به افق نگاه اهل¬بیت تنظیم می¬شود!
به نظر من بهترین و گرانقدرترین صله اذن شاعری در این آستان است. همین که عنایت شده تا برای¬شان شعر بگویی و بخوانی، همین اجازه با ارزشترین صله ممکن است.
صله آن است که اجازه دهند از آن¬ها بگویی، اشک بریزی و به آنها فکر کنی و تقرب نسبت به وجود اهل¬بیت پیدا کرده¬ای! حتی شعرهای عاشقانه نیز به نظر من از همین سرچشمه توحیدی میجوشد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست
حالا اگر نگاه متفاوت و شاعرانه پیدا نکرده باشم، طوفان غمها و سختیهای زندگی می آیند و چون روح مثل کوه بزرگ نشده، همه¬چیز را خراب می¬کنند و میبرند! فکر می¬کنم باید کمی دقیق¬تر و با نگرشی متفاوت¬تر به این مسأله نگاه کرد.
هیأت: در پایان اگر مطلبی دارید بفرمایید.
شعرای اهل بیت باید حس کنند مثل شب عاشورا باهم در یک خیمه گرد مولایشان جمع شدهاند. در چنین فضایی چطور به هم نگاه میکنند و رفتار میکنند. باید رابطه ما با هم، به لطف حضرت اباعبدالله و زیر سایه امام زمانمان حضرت ولیعصر(عج) اینگونه باشد.
من هم به نوبه¬ی خودم از شما تشکر می¬کنم و امیدوارم همگی عاقبت به خیر شویم و برای لحظه¬ای، دستمان از دامن پُر مِهر اهل¬بیت کوتاه نشود!…
عشق من و تو چه ماجرایی دارد
این قصه چه شاهی، چه گدایی دارد
من بین صفا و مروه هم میگویم
ایوان نجف عجب صفایی دارد
یاعلی!
بازدیدها: 8