به کوشش؛ عبدالرضا حسناتی[۱]
بخش دوم
چکیده:
در این نوشتار پس از بیان معنای لغوی سیاست، شاخصه های سیاست علوی و اموی در محورهای؛
– مبنای طرفین در سیاست
– وظایف سائس از دید طرفین
– هدف و روش آنها در سیاست و حکومت
بیان می گردد. در رویکرد علوی مبنای سیاست الهی است در مقابل، امویان مبنای سیاست را وراثت معرّفی می نمایند. همچنین، رویکرد علوی وظیفه سائس را صداقت، مدارا با مردم و احترام به آنها می داند،بر خلاف رویکرد اموی که با سرکوب کردن مردم، حکومت و حاکمیّت را پیش می برد. نگاه علویان به حکومت ابزاری بوده و آن را برای خدمت به خلق و اجرای عدالت می پسندند ولی امویان نفس حکومت برای آنها موضوعیّت داشته و خواهان آن هستند. نسبت به روش حکومت بیان این است که علویان حکومت را تحمیلی ندانسته و مردم با اختیار خود حاکم را می پسندند در حالی که دیدگاه اموی، به هر قیمتی و لو با خدعه و نیرنگ حکومت بر مردم را لازم می داند.
… در اینجا کافی بود علی علیه السلام به صورت صوری، شرط یاد شده را بپذیرد ولی سپس زیر پا نهد، همچنان که عثمان چنین کرد او هرگز به سیره شیخین رفتار ننمود و خویشاوندان خود را بر مسلمانان مسلط کرد.
چه بسا ممکن است سیاستمداری از طریق مکر و خدعه و فریب مردم، قلوب و دلها را متوجه خود و در نتیجه یک نوع آرامش نسبی بر کشور حکم فرما سازد، ولی امیرمؤمنان علیه السلام از سیاست های مزورانه سیاسیکاران، پیوسته نقد می کرد و در خطبه ای معروف به خطبه وسیله فرمود: هیهات! لولا التقی لکنت ادهی العرب[۲]
شارح غرر الحکم در تفسیر و تبیین این جمله چنین بیان می دارد:
دورست این، اگر نمىبود پرهیزگارى هر آینه مىبودم من صاحب بدیهىترین عرب «دهى» بسکون هاء و «دهاء بمدّ همزه زیرکى زیادیست که آدمى با آن بمکر و غدر و امثال آنها امور دنیوى را انتظام دهد و این مىباید تتمه کلامى باشد که قبل از این نقل شده باشد از بعضى که مىگفتهاند که: آن حضرت وقوف در امور دنیا و نظم و نسق آنها ندارد، پس فرمودهاند که: چنین نیست دورست از حق این که گفتهاند، اگر پرهیزگارى نمىبود من صاحب دهىترین عرب مىبودم، نهایت تقوى و پرهیزگارى مانع است مرا از آن، زیرا که در آن حیله و مکر و غدر و امثال آنها باید که منافى تقوى و پرهیزگاریست پس گمان کردهاند که من آن زیرکى را ندارم.[۳]
در تعبیر ابن ابی الحدید و دیگر شروح نهج البلاغه آمده است که حضرت تعبیر فرموده اند:« لو لا الدین و التقىلکنت أدهى العرب» بعد شارح در توضیح می گوید: سایر خلفاء به مقتضای مصلحت خود عمل می کردند خواه این مصلحت مطابق شرع باشد یا اینکه با شرع مخالفت داشته باشد.[۴]
در خطبه ۴۱ نهج البلاغه از برداشت نا درست مردم از سیاست می رنجد و می فرماید: «. . . و لقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه الی حسن الحیله مالهم قاتلهم الله; همانا ما در روزگاری به سر میبریم که بیشتر مردم، بیوفایی (خیانت، حیلهگری) را زیرکی میدانند و نادانان آنها را اهل تدبیر میخوانند خداشان کیفر دهد، چرا چنین میپندارند؟»[۵]
در جای دیگر به کسانی که معاویه را سیاستمدارتر از علی علیه السّلام می دانند چنین می فرماید:
و الله ما معاویه بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیه الغدر لکنت من ادهی الناس و لکن کل غدره فجره و کل فجره کفره و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامه.[۶]
به خدا سوگند معاویه زیرک تر از من نیست لکن شیوه ی او پیمان شکنی و تبهکاری است. اگر پیمان شکنی ناخوشایند نبود زیرک تر از من کس نبود. اما هر پیمان شکنی به گناه برانگیزاند و هرچه به گناه برانگیزاند دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز پیمان شکن را درفشی است افروخته و او بدان شناخته می شود.
نه تنها حاکم فریب نمی دهد بلکه فریب هم نمی خورد:
«والله ما استغفل بالمکیده ولا استغمز بالشدید[۷]به خدا مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیری ناتوانم نتوانند شمرد» . مفهوم این سخن آن است که سیاستمدار الهی فریبکار نیست، ولی فریب هم نمیخورد! سیاستمدار الهی اهل مکر نیست، ولی مکر ناپذیر است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: علی در جنگ کاری انجام نمی داد مگر آنچه موافق کتاب و سنت بود اما معاویه بر خلاف کتاب و سنت عمل می کرد و تمام حیله ها را بکار می برد؛ چه حلال و چه حرام. روشش در جنگ، روش پادشاه هند بود آنگاه که با کسرا مواجه شد. علی شروع به جنگ نمی کرد تا آنها آغاز می کردند. کسی که فرار می کرد تعقیب نمی کرد؛ به مجروح کاری نداشت؛ دربی اگر بسته بود، باز نمی کرد.[۸]
علی علیه السّلام حتّی حاضر نیست برای رسیدن به اهداف مقدّس از هر وسیله ای استفاده کند او در این باره می فرماید: کسی که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسی که با ستم غلبه کند در واقع مغلوب است.[۹]
و آنگاه که به حضرت توصیه کردند که برخی از سران را همراه خود کند و از بیت المال به آنان بدهد تا آنان مردم را همراه امام کنند. فرمود: أتأمرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه! و الله لااطور به ما سمر سمیر و ما امّ نجم فی السماء نجما[۱۰] آیا به من دستور می دهید برای پیروزی خود از جور و ستم بر آنان که حاکمشان هستم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد.
انتقاد پذیری، پاسخگویی و سعه صدر:
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود : آله الریاسه سعه الصدر[۱۱] ؛ابزار مدیریت شرح صدر است. روزی حضرت
علی(ع) در میان عده ای از مردم مطلبی فرمود؛ یکی از خوارج گفت: خدا بکشد این مرد را چقدر فقه می داند. اطرافیان شمشیر کشیدند تا او را که به رهبری و حاکم جامعه چنین توهینی کرده بود، بکشند. حضرت مانع شدند و فرمودند: آرام باشید. او دشنامی داده و پاسخش فقط یک دشنام است و البته بخشودن گناه او شایسته تر است و او را بخشید.[۱۲]
حضرت از مردم می خواهد مانند حکومت های جباران به آنحضرت ننگرند و مطالب خود را در برابر حکومت او بیان کنند: و لاتکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل[۱۳]؛ از گفتن حق یا نظر دادن در عدالت باز مایستید. و یا می فرماید: و لاتظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی[۱۴] و گمان مبرید که شنیدن حق بر من سنگین و گران است.
امام علیه السّلام به مالک می نویسند:«وان ظنت الرعیه بک حیفا فاصحر لهم بعذرک و اعدل ظنونهم باصحارک»؛ و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانی شان در آور[۱۵]. حضرت با این بیان به او فهماندند که جواب سربالا ندهد و نگوید من منصوب امیرالمومنین هستم و نیازی به پاسخگویی به شما احساس نمی کنم و یا مخالفین و سؤال کنندگان را متهم به مخالفت با امیرالمومنین کند.
علی علیه السلام در نامه به مالک اشتر فرمودند: و اشعر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا
تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق[۱۶] و مهربانی بر رعیت را برای دل خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان، و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری چه رعیّت دو دستهاند: دستهای برادر دینی تواند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند.
برخورد انساندوستانه حتی با مخالفان:
تندترین مخالفان در حکومت علی(ع) خوارج بودند. آنان گرچه با نادانی خود، حکمیت را به علی(ع) تحمیل کردند اما پس از این که متوجه شدند چه کلاهی سر آنها رفته است، به علی(ع) فشار می آوردند تا بر خلاف پیمانی که با معاویه بسته است وارد جنگ شود، امام علی(ع) حفظ پیمان را امری ضروری می دانستند، لذا وقتی نتوانستند این امر خلاف را بر آن حضرت تحمیل کنند شروع به فحاشی، ناسزا گویی و نهایتاً کفر علی(ع)کردند لقد کفر و الله الرجل. و با قسم جلاله نسبت کفر به علی(ع) دادند. در نماز آن حضرت اخلال می کردند. افراد ساده را گول زده و سپاه بزرگی را راه انداختند و حضرت به آنان کاری نداشت. حتی وقتی که عده ای از یاران خواستند با برخی از خوارج برخورد کنند، فرمود: آنها سه حق بر گردن ما دارند: حق آنان از بیت المال باید پرداخته شود، درمسجد می توانند حضور به هم رسانند و اقامه نماز کنند و تا علیه ما شمشیر نکشیده اند کسی نباید متعرض آنان شود.[۱۷]
علی (ع) در نامه به مالک اشتر وظیفه او را در برخورد با مردم (چه مسلمان و چه غیر آن) چنین بیان می کنند:
مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان درنده باشی که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا آنان یا برادر دینی تو اند یا انسانی همانند تو.[۱۸]
از حسن بن محبوب نیز روایت شده است که ابوصباح کنانی نزد امام صادق(ع) از شخصی نام برد که به امیرمؤمنان علی(ع) ناسزا میگفت و توهینها روا میداشت. پس، از حضرت اجازه خواست تا او را ترور کند. امام (ع) چنین اجازهای نداد و مخالفت نمود و فرمود: قد نهی رسول الله عن الفتک، ان الاسلام قید الفتک.
بی گمان رسول خدا(ص) از فتک (ترور) نهی کرده است. زیرا اسلام از ترور جلوگیری کرده است.[۱۹]
علی (ع) حتی به یاران خود اجازه دشنام به دشمنانش را نداد آنان که در مقابل او صف آرایی کرده و به جنگ او آمده بودند: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ، وَلکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ، وَأَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ، وَقُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ: اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَبَیْنِهِمْ، وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّی یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَیَرْعَوِیَ عَنِ الْغَیِّ وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ[۲۰] من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید! اما اگر کردارشان را یادآور میشدید، و گمراهیها و کارهای ناشایسته) آنان را بر میشمردید به راست نزدیکتر و معذورتر بود، (شما باید به جای دشنام) به آنها میگفتید: بار پروردگارا! خون ما و آنها را حفظ کن!،بین ما و آنها را اصلاح نما! و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت فرما! تا آنان که جاهلند حق را بشناسند، و کسانی که ستیزگی و دشمنی با حق میکنند دستبردارند و باز گردند.
شیخ حر عاملی نقل می کند:پیرمردی نصرانی بود که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی می کرد؛ روزی امیرمؤمنان علیه السلام در عبور گذرگاهی با این وضعیت رقت بار، روبه رو شد و از احوال این پیرمرد جست و جو نمود. سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای گذران زندگی ندارد. کسانی که پیرمرد را می شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت کار می کرد. او اکنون هم جوانی را از دست داده است و هم چشم را، نمی تواند کار بکند و ذخیره ای هم ندارد و طبعاً گدایی می کند. علی علیه السلام فرمود:
عجب! تا وقتی که توانایی داشت از او کار کشیدند و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟ سوابق این مرد حکایت می کند که در مدتی که توانایی داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراین برعهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت المال به او مستمری بدهید.[۲۱]
فرار از تملق و چاپلوسی:
علی علیه السلام آنگاه که مورد ستایش برخی از اصحاب قرار گرفت، این نوع برخورد را مناسب جامعه
اسلامی ندانست و فرمود:فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ عند اهل البادره و لا
تخالطونی بالمصانعه…[۲۲]
با من آن سان که با جباران و ستمگران سخن می گویند تملق و چاپلوسی سخن می گویند القاب برطنطنه برایم بکار نبرید آن ملاحظه کاریها و موافقتهای مصلحتی که در برابر مستبدان اظهار می کنند در برابر من اظهار نکنید، با من به سبک سازشکاران معاشرت نکنید…
در نظر داشتن رضایت الهی و ترجیح آن بر رضایت مردم:
ابن ابی الحدید در این باره می گوید:
و أما السیاسه فإنه کان شدید السیاسه خشنا فی ذات الله لم یراقب ابن عمه فی عمل کان ولاه إیاه و لا راقب
أخاه عقیلا فی کلام جبهه به و أحرق قوما بالنار و نقض دار مصقله بن هبیره و دار جریر بن عبد الله البجلی و قطع جماعه و صلب آخرین.
و من جمله سیاسته فی حروبه أیام خلافته بالجمل و صفین و النهروان و فی أقل القلیل منها مقنع فإن کل سائس فی الدنیا لم یبلغ فتکه و بطشه و انتقامه مبلغ العشر مما فعل(ع) فی هذه الحروب بیده و أعوانه.[۲۳]
حضرت در خطبه ۴۱ نهج البلاغه می فرماید:
«. . . قد یری الحول القلب وجه الحیله و دونه مانع من امر الله و نهیه فیدعها رای عین بعد القدره علیها و ینتهز فرصتها من لاجریحه له فی الدین … گاه بود که مرد آزموده و دانا از چاره کار را و حیله را می داند، اما فرمان خدا وی را مانع راه است و با این که قدرت بر انجام آن دارد آن را به روشنی رها میسازد ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان خداوند پروا ندارد از همین فرصت استفاده میکند »[۲۴]
وظیفه سائس نسبت به اموال و حکومت :
سائس باید از اسراف دوری کند:
از وظائف سائس کناره گزیدن از ریخت و پاش و اسراف است: «حسن التدبیر و تجنب التبذیر من حسن السیاسه نیکویی تدبیر و دوری گزیدن از اسراف از نیکوئی سیاست است»[۲۵]
حکومت را امانت بداند نه طعمه:
امام علی (علیه السلام) در این رابطه طبق نقلی که در المیزان از الدّر المنثور بیان نموده میفرماید: بر امام لازم است که در میان مردم آنچنان حکومت کند که خداوند دستور داده است و امانتی که خداوند به او سپرده است ادا کند و هرگاه چنین کند، بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند؛ «حق علی الامام أن یحکم بما انزل الله و ان یؤدی الامانه فإذا فعل ذلک فحق علی الناس ان یسمعوا له و ان یطیعوا و ان یجیبوا اذا دعوا»[۲۶] واضح است که در این کلام حکومت امانتی دانسته شده است در دست حاکم و در صورتی مردم موظف به اطاعت فرامین و دستورات او هستند که او نیز به وظایف خود عمل کرده باشد.
و در نامه ۵ نهج البلاغه به اشعث بن قیس، که از کارگزاران حضرت است، می فرماید: بی گمان کاری که به تو
سپرده شده است نه لقمه ای چرب بلکه امانتی بر گردن توست. «وان عملک لیس لک بطعمه و لکنه فی عنقک
امانه»[۲۷]
امام «ع» به زیاد بن ابیه که بر حکومت بصره گماشته شده بود چنین مىنویسد: من براستى بخدا قسم مىخورم که اگر به من برسد که تو به بیت المال مسلمین، کم یا زیاد خیانت کردهاى چنان بر تو سخت خواهم گرفت که مال تو اندک و پشت تو سنگین و کار تو ناچیز گردد، و السلام.[۲۸]
روش حکومت: حکومت نباید تحمیلی باشد بلکه باید به مردم و آراء آنان احترام بگذارد:
پیامبر صلوات الله علیه با اینکه در روز غدیرخم، علی علیه السّلام را به جانشینی خود تعیین فرموده بود و بارها در مناسبت های مختلف به این امر گوشزد و تصریح نموده بود در عین حال به امیرمومنان چنین توصیه فرموده «یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ وَلَاءُ أُمَّتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَهٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا[۲۹]فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنْ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ
فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً».
«اگر مردم بدون در گیری ولایت را به تو دادند و به آن راضی شدند، حکومت را بپذیر و اگر اختلاف کردند، آنان را رها ساز و به حال واگذار»[۳۰]
آن حضرت در نامه یکم نهج البلاغه می فرمایند: «مردم بدون اکراه و اجبار و از روی میل و اختیار با من بیعت کردند.» «بایعنی الناس غیر مستکرهین و لا مجبرین بل طائعین مخیرین»[۳۱]
و همچنین در خطبه ۱۷۲ فرمود: «سوگند به جانم که اگر امامت منعقد نمی شود تا این که همه مردم حضور یابند به چنین کاری، راه عملی وجود ندارد» «و لعمری لو کانت الامامه لاتنعقد حتی یحضرها عامه الناس فما الی ذلک سبیل.»[۳۲]
توجه کردن به رای و نظر مردم در نظر علی علیه السلام تا آنجا بود که وقتی که آنان تمایلی به جنگ نداشتند فرمود: «شما زنده ماندن را دوست دارید، و من نمی توانم شما را به راهی که دوست ندارید، مجبور کنم.» «قد احببتم البقاء و لیس لی ان احملکم علی ماتکرهون»[۳۳]
امیرالمومنین علیه السلام به مالک فرمود: باید بهترین کارها در نزد تو، آن باشد که در حق میانه ترین و در عدل فراگیرترین و در جلب خشنودی مردم گسترده ترین است که بی شک خشم همگانی، اثر رضایت خاصان را از بین می برد در حالی که خشم خواص با خشنودی همگان بخشوده می شود. «ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضی العامه فان سخط العامه یجحف برضی الخاصه و ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامه»[۳۴]
حضرت در مورد حق مردم و حاکم نسبت به یکدیگر می فرماید: « خداوند سبحان، برای من، بر شما به جهت
سرپرستی حکومت، حقی قرار داده و برای شما همانند حق من، حقی تعیین فرموده است… و آنگاه که مردم
حق رهبری را ادا کنند و زمامدار حق مردم را بپردازد. حق در آن جامعه عزت یابد و راههای دین پدیدار و
نشانه های عدالت برقرار…»[۳۵]
و در جاهای دیگر بر این حق متقابل تاکید شده است: ای مردم به راستی که برای من بر شما حقی است و برای
شما نیز بر من حق. «ایها الناس ان لی علیکم حقا و لکم علی حق»[۳۶]
از نظر امیرالمؤمنین علیه السّلام سیاست صحیح و درست مایه ثبات جامعه است«حسن السیاسه قوام الرعیه[۳۷] سیاست نیکو برپا دارنده رعیت است»
روزی علی علیه السلام از جایی به جایی سوار بر مرکب در حرکت بود. یکی از یاران در حالی که پیاده بود امام را همراهی می کرد. حضرت چون کسی را در رکاب خود دید فرمود: ارجع فان مشی مثلک مع مثلی فتنه للوالی و مذلت للمؤمن[۳۸]؛ برگرد چرا که راه رفتن مثل تو با مثل من فتنه برای حاکم و ذلت برای مومن است. هنگامی که امام علی علیه السلام در راه صفین در شهر انبار براساس رسوم ایرانیان استقبال کردند حضرت ناراحت شد و فرمود: ماهذه الذی صنعتموه. فقالوا: خلق منا تعظم به امرء نا. فقال: والله ما ینتفع بهذا امراء کم[۳۹]؛ این چه کاری است که می کنید به خداسوگند حاکمان شما از این گونه احترام گذاشتن ها سودی نبردند شما در دنیا خود را به زحمت می افکنید و در آخرت نیز دچار عذاب می شوید و چه سودمند است آسایشی که امان از جهنم در پی آن باشد.
[۱]- دانشجوی دکتری رشته کلام اسلامی جامعهالمصطفی العالمیّه
[۲] – بحار الأنوار( ط- بیروت)،ج ۴۱ ص۱۵۰و ج۷۴ ص۲۸۸
– غرر الحکم و درر الکلم، ص۷۳۷
– الکافی( ط- الإسلامیه) ، ج۸ ص۲۴
[۳] – شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم،ج۶، ص۲۰۳
شارح کافی نیز می گوید: الدهاء النکر و المکر و الخدعه و استعمال الرأى فى تحصیل المطالب الدنیویه و ان کان مخالفا للقوانین الشرعیه و کان هذا الکلام صدر منه «ع» کالجواب لما کان یسمعه من أقوال الجاهلین بحاله و نسبتهم له الى قله التدبر و سوء الرأى فى امور الدنیا و نسبه غیره الى جوده الرأى و حسن التدبر
(شرح الکافی- الأصول و الروضه( للمولى صالح المازندرانی)،ج۱۱، ص۲۳۹
[۴] -و غیره من الخلفاء کان یعمل بمقتضى ما یستصلحه و یستوفقه سواء أ کان مطابقا للشرع أم لم یکن و لا ریب أن من یعمل بما یؤدی إلیه اجتهاده و لا یقف مع ضوابط و قیود یمتنع لأجلها مما یرى الصلاح فیه تکون أحواله الدنیویه إلى الانتظام أقرب و من کان بخلاف ذلک تکون أحواله الدنیویه إلى الانتثار أقرب(شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۱، ص: ۲۹)
[۵] – نهج البلاغه خطبه ۴۱
[۶] – نهج البلاغه خطبه ۲۰۰
[۷] – نهج البلاغه، خطبه۲۰۰
[۸] – شرح ابن ابی الحدید ج۱ ص۲۲۸
[۹] – ماظفر من ظفر الاثم به و الغالب بالشر مغلوب. نهج البلاغه، حکمت۳۲۷
[۱۰] – نهج البلاغه، خطبه۱۲۶
[۱۱] – نهج البلاغه، حکمت۱۶۶
[۱۲] – نهج البلاغه ، حکمت۴۱۰(صبحی صالح)
[۱۳] – نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶(صبحی صالح)
[۱۴] – نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶(صبحی صالح)
[۱۵] – نهج البلاغه، نامه۵۳
[۱۶] – نهج البلاغه، نامه۵۳
[۱۷] – بحارالانوار ج۳۳ ص۴۰۷
[۱۸] – و اشعر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، وَ اِمّا نَظیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ، (نهج البلاغه، نامه ۵۳)
[۱۹] – کافی، ج۷، ص۳۷۵
[۲۰] – نهج البلاغه خطبه ۲۰۶
[۲۱] – وسائل الشیعه، ۱۵،ص۶۶
[۲۲] – نهج البلاغه ، خطبه ۲۱۶(صبحی صالح)
[۲۳] – شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۱، ص:۲۸
[۲۴] – نهج البلاغه، خطبه ۴۱
[۲۵] – غرر و درر با شرح مرحوم خوانساری، ج۳، ص۳۸۵
[۲۶] – تفسیر المیزان ج۴ ص۳۸۵چنین نقل می کند: فی الدر المنثور، عن سعید بن منصور و الفریابی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم عن علی بن أبی طالب (در جوامع روایی این حدیث را نیافتم)
[۲۷] – نهج البلاغه، نامه۵
[۲۸] – بخشىاززیبایىهاىنهجالبلاغه، ص ۱۹۵
[۲۹] – أی الإمامه و الولایه ثابتتان لک أجمعوا علیک بالرّضا و طیب النّفس أم لا، و أمّا القیام بأمر و إعباء الإمامه فهو معلّق على إجماعهم علیک و رضاهم بک، فإن أجمعوا و رضوا بک فقم بأمرهم، و إلّا فدعهم.
[۳۰] – کشف المحجه ص ۲۴۸
[۳۱] – نهج البلاغه نامه ۱
[۳۲] – نهج البلاغه،خطبه ۱۷۲
[۳۳] – نهج البلاغه،خطبه ۲۱۸
[۳۴] – نهج البلاغه، نامه ۵۳
[۳۵] -«اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایه امرکم و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم… فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه و ادی الوالی الیها حقها عز الحق بینهم.» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۴
[۳۶] – نهج البلاغه، خطبه ۳۴
[۳۷] – غرر و درر با شرح مرحوم خوانساری، ج۳، ص۳۸۴
[۳۸] – نهج البلاغه،حکمت ۳۳۲
[۳۹] – نهج البلاغه، حکمت۳۷
بازدیدها: 7