اخلاق و صله ارحام

خانه / قرآن و عترت / عترت / معارف حدیثی / اخلاقی / اخلاق و صله ارحام

اخلاق و صله ارحام

بسم الله الرحمن الرحیم

اخلاق با نیروی عزم و اراده ما کار دارد یعنی به بخش انگیزه برمی گردد و بخش اندیشه را فرهنگ و علم تأمین می کند. ما بسیاری از چیزها را می دانیم که بد است بسیاری از چیزها را می دانیم که خوب نیست ما در بسیاری از مسائل مشکل علمی نداریم چون آن مطالب دقیق علمی را از همه ما نخواستند ما همان مقداری که می دانیم اگر عمل بکنیم مشکلمان حل می شود. تولیت عمل به عهده عقل عملی است همان است که در روایات ما آمده «ما عُبد به الرحمن و اکتُسِبَ به الجِنان»[۱]ما تمام کوششمان باید برای این صرف بشود که بخش عزم و اراده و اخلاص را تقویت کنیم و اگر این بخش تقویت شد یعنی بخش عملی ما تقویت شد آنچه را نمی دانیم به ما خواهند داد فرمود: «مَن عَمِلَ بِما عَلِم کفِی ما لم یعلم»[۲] یعنی اگر کسی آنچه را می داند عمل بکند آنچه را نمی داند به او می دهند حالا یا در عالم رؤیا می دهند یا در عوالم دیگر عطا می کنند یا علل و عوامل توفیقی بیشتری برای او فراهم می کنند بالأخره به مقصد می رسد.

بسیاری از ماها مشکل عملی داریم نه مشکل علمی؛ همان طوری که از نظر بدن بعضی از نیروها عهده دار ادراک اند بعضی از نیروها عهده دار تحریک اند [یعنی] ما با چشم و گوش می فهمیم و با دست و پا حرکت می کنیم اگر خطر را مار و عقرب را با چشم دیدیم با دست و پا دفاع می کنیم و فرار می کنیم، در صحنه جان ما هم بخشی از نیروها عهده دار کارهای فرهنگی و علمی اند که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام و بخشی از نیروها عهده دار اجرایند که از آن به عقل عملی یاد می شود همین بیان ائمه (علیهم السلام) که عقل یعنی «ما عُبِدَ به الرحمن و اکتُسِبَ به الجِنان»[۳]با این کار می کنیم اگر کسی دست و پای او فلج باشد چشم و گوش او باز و بینا باشد او مار و عقرب را کاملاً می بیند مشکل ادراکی و علمی ندارد ولی این مار می آید و او را مسموم می کند و او دفاع نمی کند چون دست و پایش بسته است اگر دشمنی بر کسی پیروز شد اوّلین کاری که می کند دست و پای او را می بندد شیطان هم اولین کاری که می کند این عقل علمی که جای اراده و عزم و اخلاص است را به بند می کشد. این بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) که فرمود: «کم مِن عقلٍ أسیرٍ تحت هوی أمیر»[۴]چه بسا اینکه عقل در جبهه جهاد درونی ـ جهاد اکبر ـ اسیر هوس است یعنی آن شیطان آن دیو هوس این عقل عملی را به بند می کشد. شما می بینید یک عدّه جریان تلخ اعتیاد را می بینند، می بینند پایان اعتیاد این کارتن خوابی و اینهاست اینها مطالب پیچیده علمی نیست که کسی به زحمت بخواهد بفهمد پایان اعتیاد همین است دیگر این را هم می بینند ولی پرهیز نمی کنند، چرا؟ این مشکل فرهنگی یعنی علمی یعنی اندیشه ای ندارد این مشکل انگیزه ای دارد آن نیرویی که باید تصمیم بگیرد فلج است شما مکرّر موعظه بکن مکرّر درس بگو مکرّر مضرّات اعتیاد را برایش بگو مثل اینکه کسی چشم بینا دارد گوش شنوا دارد مار و عقرب را می بیند شما مکرّر تلسکوپ بده میکروسکوپ بده دوربین بده نزدیک بین بده این مشکل دید ندارد دست و پایش بسته است خب چطور فرار بکند؟! مگر می شود کسی خطر اعتیاد را نداند، چرا تن به این کار می دهد؟ برای اینکه آن نیرویی که باید تصمیم بگیرد فلج است شیطان هم با آن مبارزه می کند. اخلاق برای این است که ما نگذاریم این به بند کشیده بشود.

مشکل اساسی همه کشورها و کشور ما همین فقدان اخلاق است حداقل این چند میلیون پرونده ای که در دستگاه قضایی است مشکل اخلاقی است دیگر اینها مشکل علمی که نیست این همه بودجه ها که صرف می شود نیروها که صرف می شود برای این است که این مشکل را حل کنند برخی از پرونده ها پرونده های پیچیده علمی است اما بسیاری از اینها که همین است؛ کسی گران فروشی کرده کم فروشی کرده احتکار کرده بازار سیاه درست کرده زیر و روی یک جعبه فرق کرده خُلف وعده کرده به موقع تخلیه نکرده چک بی محل کشیده. اینها جزء الفبای دین است حرمت اینها را همه می دانند این مشکل علمی نیست [اما] آنکه باید تصمیم بگیرد به بند کشیده شده است. اخلاق برای این است که انسان مواظب باشد کسی دست و بال عقل عملی او را نبندد اگر هم بست، باز کند. اگر کسی بداند که فلان کار مجرای تصمیم گیری او را می بندد آزاد است آن وقت کشور می شود مدینه فاضله. یکی از بیانات نورانی امام صادق (سلام الله علیه) همین است که گفتند از غرر روایات ماست «ما ضَعُفَ بدنٌ عمّا قَوِیتْ علیه النیه»[۵]وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) فرمود اگر نیت، نیت یعنی نیت کاری به علم ندارد مگر دویدن فرار کردن رفتن کاری به چشم و گوش دارد مگر چشم و گوش فرار می کند مگر حوزه و دانشگاه تصمیم می گیرد؟! حوزه و دانشگاه کارشان دانش است آن بخش اراده و عزم و نیت و اخلاص جایش اخلاق است. فرمود اگر آن بخش ارادی و تصمیم گیری و نیت ساز قوی باشد آسیبی به بدن نمی رسد «ما ضَعُف بدنٌ عمّا قَوِیت علیه النیه». در تمام این دستورها می گویند این کار را می کنی باید قصد قربت داشته باشی اول می گویند مکروه را مرتکب نشو بعد می گویند معصیت صغیر را مرتکب نشو کم کم معصیت کبیر اینها این آینه را می بندد این مکروهات این گناهان کوچک و این گناهان دیگر به تعبیر قرآن کریم رِین است این رِین و چرک جلوی آینه دل را می بندد آن وقت آینه بسته جایی را نشان نمی دهد ﴿کلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُوا یکسِبُونَ﴾[۶]این استمرار را نشان می دهد این «کان» با فعل مضارع که کنار هم آمدند یعنی درازمدّت که کسی مبتلا شد نتیجه اش این است که این آینه دل دیگر جایی را نشان نمی دهد خب هیچ راهی برای توجیه ارتکاب موادّ مخدّر نیست شما مکرّر نصیحت بکن نصیحت فایده ندارد که او که مشکل علمی ندارد که او بیش از من و شما آگاه است برای اینکه با آنها سر و کار دارد اما تن به این کار می دهد اخلاق برای این است که این دستگاه اراده و نیت شفاف و سالم بماند. دعای بسیار مبارکی است که فرمود«یا مُقلّب القلوب و الأبصار یا مدبّر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الأحوال حوّل حالنا إلی أحسن الحال» این دعا بسیار دعای آموزنده ای است این دعا برای آن است که ما خودمان بالغ بشویم خودمان حرکت کنیم این به ما آموختند که معنای بالا آمدن سن این نیست که زمین به دور آفتاب بگردد این شخص بشود بالغ الآن می گوییم فلان شخص بالغ است یا بیست سال سن دارد یعنی چه؟ یعنی بیست بار زمین به دور آفتاب گشت خب زمین حرکت کرد این آقا اگر بیست قدم علمی بیست قدم اخلاقی برداشته باشد بله می شود بیست سال وگرنه کودک بیست ساله است ما باید به دور شمسِ حقیقت بگردیم سنّمان بشود بالا وگرنه «شیخٌ یتصبّی» برخیها کودک هشتاد ساله اند کودک هفتاد ساله اند الآن هم که سنّشان به سالمندی رسید فکر همان فکر کودکانه است بعضیها کودک بیست ساله اند بعضی کودک سی ساله اند وقتی آن با اثاث بازی سرگرم است همان کودک هشتاد ساله است دیگر این به دنبال مجسّمه سگ و گربه است خود سگ و گربه زنده چه اثر کرده حالا شما به دنبال مجسّمه سگ و گربه هستید این یک کودک بیست ساله است برای اینکه حرکت نکرده خب این وصف به حال متعلّق موصوف است زمین بیست بار گشته به این آقا چه؟! این دعا نشان می دهد که خدایا توفیق بده که من حرکت کنم در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» دارد که ﴿فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾[۷] در آنجا این روایت هست که یعنی «یحومُ حومَ نفسه»[۸]خودمحورند خب به دور خودش می گردد این دیگر بالغ نمی شود که این بیست بار سی بار به دور هوس خودش گشت این همان کودک بیست ساله است بنابراین فروردین که می آید معنایش این است که ما باید سنّمان بالا بیاید بالغ بشویم بلوغ چیز دیگر است.

وجود مبارک حضرت فرمود: به زیارت یکدیگر بروید صِله رحم کنید راه صله رحم تان هم این باشد چون شما شیعیان ما هستید وقتی دور هم نشستید حرفهای ما را نقل کنید و حرفهای ما در شما عاطفه ایجاد می کند گرایش ایجاد می کند اتحاد ایجاد می کند اختلاف را برمی دارد «تَزاوَروا فإنَّ فی زیارتِکم إحیاءً لِقلوبِکم و ذکراً لأحادیثِنا و أحادیثُنا تُعَطِّفُ بعضَکم علی بعضٍ»[۹] این مَثل معروف که می گویند «سنگ روی سنگ بند نمی شود» یک مَثل آموزنده است این برجهایی که می سازند خب واقعاً سنگ که روی سنگ بند نمی شود یک ملات که یک موجود نرمی است باید بین این سنگها باشد تا اینها به هم جمع بشوند آن عاطفه این ملات نرم است که افراد را به هم جمع می کند فرمود این عاطفه است این محبّت است این ملات نرم است وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی شود اخلاق، عاطفه است گذشت، عاطفه است که این کارها را انجام می دهند.

آنها که در مسائل اخلاقی تلاش و کوشش می کنند حدّ میانی اند آنهایی که به معارف برتر فکر می کنند، به قلّه نزدیک ترند. فرق اخلاق و عرفان هم در نوبتهای قبل گذشت بخشی از فروق هم در همین جا خلاصه می شود می بینید چقدر فرق است بین کسی که مشغول جمع آوری علم و تکامل علمی است و آثار علمی را دارد فراهم می کند و کسی که می رود میدان جبهه و در راه دین شربت شهادت می نوشد آن که در حوزه و دانشگاه است دارد کامل می شود تکاملش به این است که چیزی به دست بیاورد آن که به میدان جبهه می رود شهید می شود تکاملش در این است که چیزی را از دست بدهد خب چیزی را از دست بدهد چه چیزی می گیرد؟ هر دو می گیرند ولی شهید چه چیزی می گیرد آن که در حوزه و دانشگاه است چه چیزی می گیرد؟ آن که در حوزه و دانشگاه است علم می گیرد اخلاق می گیرد خودش بالا می آید اما آن که شهید می شود می گوید من بروم دیگری جای من بنشیند که من با آن دیگری کار بکنم و اگر گفته شد شهید «ینظرُ فی وجه الله»[۱۰]یا خدای سبحان در سورهٴ «انفال» به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلکنَّ اللّهَ رَمَی﴾[۱۱] به شهدا [و مجاهدان راه خدا] می فرماید: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[۱۲] این شهید که خودش رفت کنار در فصل سوم [وجه الله می آید] ـ فصل سوم یعنی فصل سوم ـ فصل اول که منطقه ممنوعه است خارج از بحث است که ذات اقدس الهی باشد فصل دوم که اکتناه صفات ذات است که عین ذات است این هم خارج از بحث است فصل سوم که منطقه الفراغ است وجه الله است فیض خداست که این مقام، مقام امکان است نه مقام ذات، شهید کنار می رود تا این وجه الله بیاید اینجا ظهور بکند لذا خدای سبحان می فرماید تو که رفتی تو کاره ای نبودی فیض من کاره بود ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ این را اصطلاحاً می گویند فنا؛ فنای فی الله و بقای بالله. اگر کسی به این مقام رسید می شود باقی اگر وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) بقیهالله است در نظام امکان بالأصاله و عالمان ربّانی بقیهالله اند برای اینکه آنها خود را نمی بینند «العلماءُ باقونَ ما بَقِی الدهر»[۱۳]شهید هم عندالله است اگر عنداللّهی است باقی است به بقای الهی. بنابراین فرق اخلاق و عرفان این است که در اخلاق انسان می کوشد خودش حفظ بشود کمالاتی پیدا کند در عرفان می کوشد خودش کنار برود دیگری ظهور کند و آن دیگری همه کارهای او را انجام می دهد و می فرماید: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ این یک بحث کوتاهی بود مربوط به بخش اول.

اما آنچه مربوط به شرح نهج البلاغه است از نظر سیر بحثی رسیدیم به نامه ۳۲ این نامه ۳۲ که وجود مبارک حضرت امیر برای معاویه (علیه من الرحمن ما یستحق) مرقوم فرمودند تقریباً دو صفحه است یک صفحه تقریبی را مرحوم سید رضی نقل کرد آن یک صفحه دیگر را نقل نکرد چون مستحضرید نهج البلاغه یک کتاب حدیث نیست نهجِ بلاغت است نه نهج حدیث لذا مرحوم سید رضی بخشی از کلمات را که مناسب دیدند و آهنگین بود فصیح تر و بلیغ تر بود آنها را انتخاب کردند بقیه این نامه که تقریباً نزدیک یک صفحه است آن در تمام نهج البلاغه هست.[۱۴] آن نامه ۳۲ این است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای معاویه این چنین مرقوم فرمود، فرمود: «وَ أَرْدَیتَ جِیلاً مِنَ النَّاسِ کثِیراً خَدَعْتَهُمْ بِغَیک وَ أَلْقَیتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِک» عدّه ای را با تبلیغ سوء گمراه کردی؛ آن روز مردم شام دسترسی به آنچه در مدینه و کوفه می گذشت نداشتند تبلیغات اموی آ نها را با شستشوی مغزی منحرف کرد حضرت فرمود یک عدّه را به هلاکت انداختی امواج فتنه را به پا کردی اینها را در موج آن دریایی که آشفته است و طوفانی است غرق کردی که «تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ» از هر طرف شبهه و اشکال اعتقادی و اخلاقی دامنگیر آنها شد در تاریکی فرو رفتند. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هست که عدّه ای ﴿أَعْمَالُهُمْ کسَرَابٍ بِقِیعَهٍ﴾[۱۵] اینها اگر شب باشد تاریک باشد مهتاب نباشد ابر باشد امواج باشد تاریکی متراکم حاکم است در چنین فضایی که گرفتار تیرگی و تاریکی متراکم است ﴿إِذَا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یکدْ یراهَا﴾[۱۶]این اگر دستش را بیرون بیاورد نه تنها دستش را نمی بیند نزدیک دیدن هم نیست «کاد» یعنی «قَرُب»، ﴿لَمْ یکدْ﴾ یعنی «لم یقرب» نزدیک دیدن هم نیست ﴿إِذَا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یکدْ یراهَا﴾ با اینکه دست انسان در اختیار انسان است قبض و بسطش بالا و پایینش شرق و غربش همه اش در اختیار انسان است انسان دست خودش را نمی بیند در تاریکی که باشد در حقیقت همه امور را گم کرده است. فرمود: «تَتَلاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَکصُوا عَلَی أَعْقَابِهِمْ» آن مقصد اساسی که باید متوجّه آن باشند از آن تجاوز کردند و به عقب برگشتند که همان برگشت به جاهلیت است «وَ تَوَلّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ» همان افتخارات جاهلی که دامنگیر اعراب جاهلی بود دامنگیر مردم شام که گرفتار تبلیغات سوء اموی شده اند شده است «وَ عَوَّلُوا عَلَی أَحْسَابِهِمْ» به همان نژاد و تاریخ و نیاکانشان اعتماد کردند و همان افتخارات پوسیده را بازگو کردند «إِلاَّ مَن فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ» مگر کسی اهل بصیرت باشد و برگردد «فاء» یعنی برگردد فیء آن سایه برگشت را می گویند صبح تا ظهر این سایه تازه است بعدازظهر این سایه ضعیف است این سایه با اینکه ضعیف است اگر به حساب بعدازظهر بیاید می گویند فِیء یعنی سایه بعدازظهر سایه برگشته خود سایه چه هستی دارد که حالا سایه برگشته از هستی کاملی برخوردار باشد یا مانند آن «إِلاَّ مَن فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ فَإِنَّهُمْ فَارَقُوک بَعْدَ مَعْرِفَتِک وَ هَرَبُوا إِلَی اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِک» آنها که اهل بصیرت اند از تو فاصله گرفتند از جهل به علم از جهالت به عقلانیت از ظلم به عدل فاصله گرفتند ولی بسیاری از مردم شام پیرو تبلیغات سوء تو بودند «إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَی الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عِنِ الْقَصْدِ» اینها که فهمیدند تو داری راه ظلم را طی می کنی برگشتند [اینها که فهمیدند] از آن اقتصاد و اعتدال فاصله گرفتی برگشتند وگرنه توده مردم شام با تو هستند «فَاتَّقِ اللَّهَ یا مُعَاوِیهُ فِی نَفْسِک وَ جَاذِبِ الشَّیطَانَ قِیادَک فَإِنَّ الدُّنْیا مُنْقَطِعَهٌ عَنْک وَ الْآخِرَهَ قَرِیبَهُ مِنْک والسَّلاَمُ» فرمود معاویه! مختصری عمر مانده است تا می توانی این افسارت را از دست شیطان بگیر که خودت آزاد باشی. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم قبلاً ملاحظه فرمودید که شیطان سوگند یاد می کند که ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾[۱۷]احتناک که باب افتعال است یعنی حنک گیری حنک زیر گلو را می گویند شیطان گفت من سوار اینها می شوم حنک و تحت حنک اینها را می گیرم این سوارکارها را دیدید اگر بخواهند مسلّطانه بر اسب سوار بشوند حنک اسب را می گیرند ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾ من از اینها سواری می خواهم حنک اینها را تحت حنک اینها را به دست می گیرم و می رانم وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود معاویه! تا می توانی افسارت را از دست شیطان باز کن خودت آزاد شو خیلی به پایان عمر نمانده است و بعد از مرگ دیگر هیچ راهی برای بازگشت نیست «وَ جَاذِبِ الشَّیطَانَ قِیادَک فَإِنَّ الدُّنْیا مُنْقَطِعَهٌ عَنْک وَ الْآخِرَهَ قَرِیبَهُ مِنْک» دیگر حالا دوران سالمندی تو فرا رسید دنیا هم کم کم از تو گرفته می شود و آخرت نزدیک می شود؛ این وصیت و سفارش برای همه ما نافع است.

پی نوشت ها

[۱] الکافی, ج۱, ص۱۱٫

[۲] التوحید (شیخ صدوق), ص۴۱۶٫

[۳] الکافی, ج۱, ص۱۱٫

[۴] نهج‌البلاغه, حکمت ۲۱۲٫

[۵] من لا یحضره الفقیه, ج۴, ص۴۰۰٫

[۶] سورهٴ مطففین, آیهٴ ۱۴٫

[۷] سورهٴ فاطر, آیهٴ ۳۲٫

[۸] معانی الأخبار, ص۱۰۴٫

[۹] الکافی, ج۲, ص۱۸۶٫

[۱۰] ر.ک: تهذیب الأحکام, ج۶, ص۱۲۲٫

[۱۱] سورهٴ انفال, آیهٴ ۱۷٫

[۱۲] سورهٴ انفال, آیهٴ ۱۷٫

[۱۳] نهج‌البلاغه, حکمت ۱۴۷٫

[۱۴] تمام نهج‌البلاغه, ج۷, ص۱۸۱ ـ ۱۸۳٫

[۱۵] سورهٴ نور, آیهٴ ۳۹٫

[۱۶] سورهٴ نور, آیهٴ ۴۰٫

[۱۷] سورهٴ اسراء, آیهٴ۶۲

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 267

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *