اشعار آیینی خوانده شده در محضر امام خامنه ای

اشعار آیینی خوانده شده در محضر امام خامنه ای

خانه / اشعار / آرشیو موضوعی اشعار / اشعار آیینی خوانده شده در محضر امام خامنه ای

دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت

هیئت، میان “وای مادر” داشت می سوخت

دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد

محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت

 

 

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است

روی زمین به عالم بالا رسیده است

باغ و بهار می چکد از بیت بیت من

شعرم شکوفه وار به زهرا رسیده است

آمد بهار خرّم و زهرا شکفت ماه

خورشید گرم محض تماشا رسیده است

میلاد دختر گل و ریحان و روشنی ست

شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

نوروز آمده ست به تبریک فاطمه

چون رودخانه ای که به دریا رسیده است

::

هستی، نجات یافته ی حُسن خلق توست

زیبایی و کمال به امضا رسیده است

حُسنش رسیده است به فریاد زندگی

خُلقش به داد مردم دنیا رسیده است

::

وقتی که مادر پدری، پیر امتی

شعرم به درک امّ ابیها رسیده است

مرتضی امیری اسفندقه

 

*******************************

 

سلمان کیستید مسلمان کیستید؟

با این نگاه شیعه ی چشمان کیستید؟

با این نگاه شعله ور از برق افتراق

با این نگاه خط زده بر خطبه ی وفاق

با این نگاه پر شده از خط فاصله

دور از ملاحظات روایات واصله

با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟

آیینه ی نگاه علی نیست این نگاه

چشم علی که محو افق های دور بود

از درد و داغ شعله ور اما صبور بود

چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی ست

چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی است

آن حرف ها چه ژرف چه ژرفند خوانده اید؟

آن حرف ها شگفت و شگرفند خوانده اید؟

از درد بی امان چه بگویم شنیده اید

از خار و استخوان چه بگویم شنیده اید

مولا رسیده بود به سوزان ترین مصاف

اما نبرد دست به شمشیر اختلاف

تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید

این بار در غلاف به فریاد دین رسید

چون لیلة المبیت علی از خودش گذشت

آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت

آتش به سینه داری اگر، شعله ور مباش

هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش

دامن مزن به آتش این قیل و قال ها

از حق بگو، چنانکه علی گفت سال ها

از حق بگو ولی نه به توهین و افترا

با منطق علی، نه به توهین و افترا

القصه سیره ی علوی این چنین نبود

تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود

بادا که تا همیشه بمانیم با علی

سلمان شویم و مسلم این راه یا علی

سیدمحمدجواد شرافت

 

*******************************

 

دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت

هیئت، میان “وای مادر” داشت می سوخت

دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد

محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود

جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد

باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست

ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت

آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد

عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت

سربند یازهرای محسن غرق خون بود

سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت

باید به یاران شهیدم می رسیدم

خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست

در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند

گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه

دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت

ما عشق را پشت در این خانه دیدیم

زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت

حسن بیاتانی

*******************************

حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش

حرم یعنی تلاطم های امواج خروشانش

حرم یعنی دعا یعنی توسل های در ندبه

حرم یعنی اجابت زیر گنبد بین ایوانش

حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان

حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش

حرم بید است مجنون است هرکس عاشقش باشد

میان بادها یک دم نمیخواهد پریشانش

حرم رود است مشهود است هرکس شاهدش باشد

شهادت می دهد راکد نخواهد ماند جریانش

و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید

چه آشوبی است در دلواپسی های فراوانش

پسر شوق پریدن را میان بال وپر حس کرد

پسر می رفت و مادر باز هم می شد غزلخوانش

حرم یعنی نگاه آبی دریا دریا و طوفانش

تویی طوفان آن دریا تویی موج خروشانش

اگر باران سنگ از آسمان بارید چترش باش

که حتی نشکند در سنگ باران بغض گلدانش

پسر می رفت و مادر با طنین آیةالکرسی

سپرد او را به آغوش رسول الله و قرآنش

قدوبالای او را دید چندین بار با حسرت

فقط می گفت زیر لب:به قربانش به قربانش

پسر رفت وفضای خانه را عطر حرم پر کرد

و مادر ماند و عکسی درمیان دست لرزانش

خبر آمد

ولی مادر

از احوال حرم پرسید

نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش

پسر برگشت و

مادر از حرم می خواند ومی دانست

نشسته عمه سادات در شام غریبانش

 

رضا خورشیدی فرد

 

*******************************

چرا اين خطوط، اين حروف الفبا شکسته؟

چرا «ز»

چرا «ه»

چرا «ر»

چرا «آ»

شکسته؟

چرا حرف در حرف هر واژه مي پيچيد از درد؟

مگر ضربه اي سخت پهلويشان را شکسته؟

در اين شعر، آيينه اي بوده قبل از سرودن

که افتاده و زير پاهاي دنيا شکسته

بگو ناخدايان بر اين موج کشتي نرانند

که صد کشتي نوح هر شب در اين جا شکسته

به ليلاي عاشق کش قصه ها هم بگوييد

که در راه مجنون، در اين کوچه ليلا شکسته

نماز مسافر شکسته ست و در خانه ي خود

کسي بسته قامت به محراب، اما شکسته

در آيينه ي خانه، مادر مهياي پرواز

در آيينه، آيينه ي عمر بابا شکسته

نه تنها در اين سوگ محراب مسجد خميده

ستون هاي معبد، کنيسه، کليسا شکسته

تو را دست شوم جهالت شکست و ندانست

که زيبا اگر هم شکسته ست زيبا شکسته

زمين لرزه، تو فان و آتشفشان، اين سه يعني:

پس از تو دل کوه و خشکي و دريا شکسته

اگر بارگاهي بسازند روزي برايت

ببيني که از حجم غم پشت بنّا شکسته

کشيده ست استاد نقاش تصويري از تو

ولي روي بومش تمامي خط ها شکسته

به نامت رسيده ست خطاط و حيران نشسته ست

که نام تو در ثلث و نسخ و معلا شکسته

به جاي سرودن، تو را خواند و ناليد شاعر:

چرا واژه اي نيست در شعرم الا شکسته؟!

چرا اين نقوش، اين خطوط، اين حروف الفبا

چرا «ز»

چرا «ه»

چرا«ر»

چرا«آ»

شکسته؟

مهدی زارعی

پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام

 

Views: 870

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *