اشعار امام‌ حسن‌ عسکری‌ (ع)

خانه / تازه ها / اشعار امام‌ حسن‌ عسکری‌ (ع)

اشعارامامحسنعسکریع

 

آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئناً که تا خدا نرسد

بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد

عطرِ سرداب را نفهمیده
آنکه بر سُرَّ مَن رَا نرسد

چشم بر خاکِ آن اگر بکشیم
آسمان هم به گَردِ ما نرسد

سامرا رفته ها به من گفتند
هیچ جایی به کربلا نرسد

از کفن کردنی دوباره بخوان
تا که روضه به بوریا نرسد

با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دو یا حسن هستیم

نام ما را که از قدیم نوشت
از گدایانِ این حریم نوشت

تا خدا حال و روز ما را دید
بعدِ نام حسن کریم نوشت

تاکه پیشِ تو درد دل کردیم
نام ما را خدا کلیم نوشت

دلِ ما را اسیر کرد آنکه
بال جبریل را گلیم نوشت

رفته بودیم مشهد و آقا
باز هم روزیِ عظیم نوشت

سامرا واجبیم، امام رضا
نه کبوتر که یا کریم نوشت

با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دو یا حسن هستیم

این طرف صحن صاحب کرم است
آن طرف یک غریب بی حرم است

این طرف هرچه هست زائر هست
آن طرف بی چراغ بی علم است

این طرف احترام می بینی
آن طرف ناسزا که دَم به دم است

سامرا شد خراب فهمیدم
چقدر روضه ها شبیه هم است

مادری اند هر دوتا آقا
مو سپید است هرکه غرقِ غم است

پیش هر دو به گریه می شنوی
روضه ی پهلویی که محترم است

با حسینیم با حسن هستیم
ما گدایِ دو یا حسن هستیم

کاش پلکت کمی تکان بخورد
به زمین ورنه آسمان بخورد

پسرت آمده است تا جگرت
زخم کمتر از این و آن بخورد

ظرفِ آبی به دستهایش تا
پدر آبی نفس زنان بخورد

می خورد ظرف هِی به دندانت
چه کند آب نیمه جان بخورد

خوب شد کودکت ندیده لبت
ضربه از چوبِ خیزران بخورد

روی پیشانی ات فقط چین است
آه اگر سنگ بی امان بخورد

عمه مانده است زیر هر ضربه
که مبادا به دختران بخورد

دختران تشنه اند و با خنده
لقمه ی خویش را سنان بخورد

با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دو یا حسن هستیم

 

حسن لطفی

 

سامرا، باز با صفا شده ای
در حریمت برو بیا داری

اربعین پا به پایِ کرببلا
زائر و دسته عزا، داری

باز هم گنبدِ طلائی تو
مثلِ مشهد زدور معلوم است

همه دانند زیرِ این گنبد
مدفن دو امام معصوم است

معرفت حکم می کند اینجا
وقتِ گریه به رسمِ جود و کرم

همه یادی کنیم این شب ها
از تمام مدافعانِ حرم

تا ابد یادمان نخواهد رفت
راهِ ما در مسیرِ عاشوراست

در کنارِ دعایِ صاحبمان
امنیت زیرِ سایه شهداست

همه دلخوشیِ ما این است
لااقل یک حسن حرم دارد

صبح و ظهر و غروب سفره بپاست
بس که صاحب حرم، کرم دارد

اهلِ بیت رسول این ایام
به غم و غصه ها اسیر شدند

راستی بین بچه هایِ علی
این حسن ها چه زود پیر شدند

چشم خود باز کرد و با گریه
پسر خویش را نگاهی کرد

دست انداخت دورِ گردنِ او
لب اورا رویِ لبش آورد

زیر لب گفت: الوداع پسرم
بعداز این موسم جدائی هاست

این بیابان نشینی ماها
همه اش ارث مادرت زهراست

بعد از آنکه زدند مادر را
جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد

شادی از خانواده ما رفت
بیت الاحزان شبی که ویران شد

عصمت الله پشت در افتاد
پایِ دشمن به خانه اش واشد

آنقدر با غلاف کوبیدند
استخوان هایِ بازویش تا شد

محسنِ بی گناه را کشتند
دادِ زصدیقه را در آوردند

فضه و جد ما به پشتِ در
جسم شش ماهه دفن می کردند

تشنه قدری آب بودم من
لب عطشانِ من تکان می خورد

کی به پیش نگاهت ای بابا
لب من چوبِ خیزران می خورد

عمه ات هست و مادرت هم هست
نه میانِ نگاه های حرام

وای از ماجرایِ بزم شراب
وای از ازدحام شهرِ شام

آستین ها حجاب سر می شد
بین آن گیر ودار در بازار

چه کسی دیده است دعوایِ
زن و یک نیزه دار در بازار

 

قاسم نعمتی

 

کسی که ماه شب چارده اسیرش بود
سرِ تمامی افلاک، سر به زیرش بود

کسی که دست خدا دستِ دستگیرش بود
هزار چشمه جوشان پی کویرش بود

بهشتِ حُسن، گل حُسنِ بی نظیرش بود
صفات حضرت الله در ضمیرش بود

ببین که خانه هادی چه محشری شده است
بیا طلیعه میلاد عسکری شده است

تمام پهنه عالم شکوفه بارانش
فرشته ها و ملائک طلایه دارانش

به وسعت دو جهان، خوان ریزه خوارانش
فرشته های خداوند همجوارانش

جحیم شعله کشان از فراق یارانش
بهشت گشته بهشت از گل بهارانش

به بارگاه سعادت، زمان هم عهدی است
سرود اهل زمین، ذکر یا اباالمهدی است

زعرش، حضرت جبریل بر زمین پُل زد
ز فرش، دیده عالم به عرشیان زُل زد

لبم به مدح گل فاطمه توسل زد
دلم به مصحف آیات او تفال زد

شکوفه های سرشکم یکی یکی گل زد
مِیِ جنون ز خروش تحیرم غل زد

دوباره خاص ترین بنده خدا شده ام
کبوتر حرم امن سامرا شده ام

کتاب نوکریم را مرور کردم باز
شکسته های دلم را بلور کردم باز

قیامتی به دل اهلِ نور کردم باز
به ذهنِ خلوتِ شعرم خطور کردم باز

ز صحن های حریمش عبور کردم باز
نگاه، مثل سلیمان به مور کردم باز

خمیده سرو قدم، در حریم هجرانش
چه خوب می شد اگر می شدیم مهمانش

به شوق و ذوق زیارت، دلم چه محزون شد
مسیلِ کوثرِ چشمم شریعه خون شد

فراق دیدم و قلبم دوباره مجنون شد
کتیبه های حرم آه سِرّ  مکنون شد

کبوترم که غریبانه باز مدفون شد
نگو که نوکرت از این حریم بیرون شد

دلم گرفته در این روزها برای حسن
خدا کند بشود باز، سامرای حسن

 

رضا دین پرور

 

پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا

اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا

دارد شبیه کرببلا عشق می کند
با گنبد جدید شما عشق می کند

در پیشگاه لطف تو عنوان مهم نبود
انسان رسیده یا که نه حیوان!مهم نبود

سائل مسیحی است و مسلمان مهم نبود
اینچیزها برای کریمان مهم نبود

بر پای سفره تو نشستیم یا حسن
ما اهل سامرای تو هستیم یا حسن

هرچند ابری است هوای زیارتت
دل ها به حسرت است برای زیارتت

لب ها گرفته اند دعای زیارتت
یادی کنیم از شهدای زیارتت

قربان زائران تو که در سفر خوشند
راه تو پرخطر شده و با خطر خوشند

ای کاش نیمه جان نشود مثل تو کسی
از دیده ها نهان نشود مثل تو کسی

راهی پادگان نشود مثل تو کسی
بیمار و ناتوان نشو مثل تو کسی

اطراف خانه تو چه شبها به خط شدند
سربازها مزاحم آرامشت شدند

خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست
هستی اسیر گرچه!بدستت طناب نیست

از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست
بر پیکر شما اثر آفتاب نیست

با نیزه بند بند تنت که جدا نشد
جسمت سه روز بین بیابان رها نشد

سنگین که شد سرت به روی نیزه ها نرفت
آوای استغاثه تو هرکجا نرفت

دیگر سنان میان دهان شما نرفت
ناموستان به کوفه و شام بلا نرفت

دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد
اصلا عصا به این بدن نیمه جان نخورد

 

سید پوریا هاشمی

 

سخت است مردی گوشه زندان بیفتد
در غربت و در وادی هجران بیفتد

زهرا دوباره آمد و جانم حسن گفت
پاشد حسن بر پای این مهمان بیفتد

می خواند با خود روضه موسی بن جعفر
تا خنده از لب های زندانبان بیفتد

دور از وطن جان داده آقا تا دوباره
شیعه به یاد روضه سلطان بیفتد

تشنه شد و شربت به لب هایش رساندند
قسمت نشد تا با لب عطشان بیفتد

سهواً به دندان ثنایش خورده ظرفی
نه آنکه با مشت و لگد، دندان بیفتد

در پادگان بوده ولی هرگز ندیده
لشکر به جان پیکری بی جان بیفتد

اصلاً نخورده بر قفایش خنجری کُند
تا سر به دست چند بی وجدان بیفتد

این روضه پر سوز، مخصوص حسین است
اینکه غریبی گوشه میدان بیفتد

شخصی به غارت بُرد عبای پاره اش را
تا قیمت سوغاتی اش ارزان بیفتد

اصلاً حسین آقا! ولی کی فکر می کرد
انگشترش در دست ساربان بیفتد

 

رضا دین پرور

 

از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام

ز کودکی فقط از کوچه تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر! آشنای توام

مرا بزرگ نکن!کوچکت شدم کافیست
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام؟!

 به آفتاب قیامت چکار دارم من؟!
هزار شکر که در سایه عبای توام

دخیلم و به ضریح جدید بسته شدم
برای هیچ کسی نیستم برای توام

پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام

به کربلا و مدینه به کاظمین قسم
گدای در به در شهر سامرای توام

چقدر خوب که پای شماست نوکریم
خوشم که سفره نشین امام عسکریم

به آب خشکی لب های تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است

شبیه فاطمه دستار بر سرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سر زده است؟!

تمام صورت و دشداشه تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است

تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده است

کسی به پیش نگاهت زن تو را که نزد؟!
درِ سرای تو را کِی چهل نفر زده است؟

نه چشم های نوامیس تو به مردم خورد
نه هیچ کس به نوامیس تو نظر زده است

نه تازیانه به دست کسی ست در کوچه
نه دختران تورا موقع گذر زده است

نه هیچ کس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچ کس به سر دخترت سپر زده است

اگرچه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته ای ته گودال پیرهن داری

 

سید پوریا هاشمی

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *