آغاز می کنم سخنم را به نام ماه
دم می زنم دوباره ز لطف مدام ماه
سر می زنم به دور سرایش تمام سال
شعبان که می شود به خدا در تمام ماه…
…خیره به دست رازق باب الحوائجم
چون دست گیری است فقط در مرام ماه
فردا که می رسد همگی غبطه می خورند
هم اولیاء و هم شهدا بر مقام ماه
در سجده خواستم که در این شام با شکوه
عبد سرای دوست شوم یا غلام ماه
دار و ندار خود همه را بذل می کنم
هر بنده را مرید اباالفضل می کنم
تا که صدای شیر دلاور شنیده شد
لبخند بر لب اسدالله دیده شد
تبریک را به حضرت ام البنین بگو
کوه ادب ز کوه ادب آفریده شد
با صد امید ارمنی آمد به مجلسش
عباس مشتری است، یقین کن خریده شد
این چشم کال ما به نوایی نمی رسید
با آب مشک حضرت ساقی رسیده شد
کف می زنیم و باز کمی گریه می کنیم
دیوانگی ما به کجاها کشیده شد
دینم کنار ماه فقط کامل است و بس
صحن دلم به نام ابوفاضل است و بس
عمری دخیل و سائل کاشانه ات شدیم
مست از سبوی کوثر میخانه ات شدیم
از بس به ما بزرگی و شوکت رسانده ای
معتاد بر مواهب پیمانه ات شدیم
ما پست ها کجا… تو کجا… پس خودت بگو
اصلا چه شد که ما همه دیوانه ات شدیم؟!
حاشا به تو اگر که مریض از درت رویم
امشب که جمع، بین شفاخانه ات شدیم
آتش بزن تو این همه پَر را کنار خود
حالا که شمعی و همه پروانه ات شدیم
بالای کعبه خطبه بخوان بنده ات شویم
ما آمدیم تا که پناهنده ات شویم
در کاروان عشق سپاه عقیله ای
این روزها محافظ راه عقیله ای
در لفظ عام اگر چه که ماه قبیله ای
اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای
فکر کسی به هتک حریمش نمی رسد
تا علت شکوه نگاه عقیله ای
گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری
در مجلس یزید، پناه عقیله ای
ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب
آبی بریز، تشنه شده کودک رباب
شاعر:محمد جواد شیرازی
**************************************
هنگام شادی و سرور شیعیانسـت
مـیـلاد مسعـود اباالفضل جوان است هـنگام شـادی و سرور شیـعـیـانــسـت
از دامـن ام البنین ماهی عیان است کز روی وی شرمنده مـاه آسـمـانست
یـا فـاطـمه ام البنین زین تازه مولود روشـن دل و چـشم امیر مومـنانـست
یـا فـاطـمـه ام الـبـنـین این ماه تابان سردار و سقای امیـر انس و جانـست
عـبـاس تـو در یـاری فـرزنــد زهــرا اسـتـاده جـان بـرکـف غلام آستانـست
عـبـاس تـو در کـربلا بـر یـاری دیـن در عرصه میدان چنان شیر ژیانـست
گوید «حیاتی» در شب میلاد مسعود از بهر طبعم لؤلؤ و مرجان روانـست
شاعر : حیاتی
*************************************************
هستی ام البنین سلام الله علیها
من شیر سرخ بیشه فتح المبینم عشق حسین و هستی ام البنینم
من ناز شصت غزوه های خون و عشقم عباسم و پور امیرالمؤمنینم
من ترجمان لا فتی الا علیم انا فتحنایم لک فتحاً مبینم
من برق شمشیر شه خیبر گشایم دارم دو دوست حیدری در آستینم
من ساقی عشق مدینه تا فراتم آزاد مرد مکتب حق الیقینم
من فارغ التحصیل فرهنگ وفایم خدمت گذار با صفای کربلایم
من باغبان اله های داغدارم من خیمه های نینوا را پاسدارم
من قافله سالار اردوی حسینم در علقمه لا سیف الا ذوالفقارم
من خاتم انگشتر نهر فراتم با تشنگی من الفتی دیرینه دارم
من حیدر خیبر گشای کربلایم من شیر مرد تکسوار کار زارم
من دستهایم را به زهرا هدیه دادم اما از این هدیه ز زینب شرم سارم
زان بوسه هایی که به دستم مرتضی زد روی لبم مهر فرات و کربلا زد
من کاتب بی دست دربار حسینم من عشق باز عشق بازار حسینم
عباسم و غرق غم عشق حسینی من با همه هستی خریدار حسینم
رزمنده بی سنگر لشگر گشایم هم خط شکن هم خط نگه دار حسینم
دست مرا در دست او بگذاشت حیدر من از همان طفلی گرفتار حسینم
زد بوسه بر دستم امیر فتح خیبر یعنی که من پرچم نگه دار حسینم
از کودکی من با حسیم عهد کردم مانند یک پروانه ای دورش بگردم
من نسخه درمان درد سینه هایم من تربت شش گوشه را دار الشفایم
من زینبم را چون حسینم دوست دارم من بهر او می میرمو او از برایم
من اشکها را قطره قطره می شمردم من رشته گوهر شمار دیده هایم
من کاتب غمهای طفلان اسیرم من با همه غمهای زینب آشنایم
من همستفر بودم به هر جا با اسیران من حافظ زینب ز روی نیزه هایم
من واسطه بین فرات و کربلایم بر درد زوار حسینی من دوایم
من روزه تشنه بحر فراتم عباسم و حلال کل مشکلاتم
هر مشکلی را می کنم مشکل گشائی من عرشه دار کشتی بحر نجاتم
از خود گذشتن را به عالم یاد دادم چون پاکباز تشنه آب فراتم
مشق عطش را در مدینه می نوشتم من دانش آموز کلاس زاریاتم
با خون دل بر ساحل دریا نوشتم من ساقی بی ساغر آب حیاتم
من دردهای بی دوا بسیار دارم در مانگهی در علقمه سیار دارم
شاعر : داوود یداللهی
*************************************************
قبله حاجات ما
ای حرمت قبله حاجات ما یاد تو تسبیح ومناجات ما
تاج شهیدان همه عالمی دست علی ماه بنی هاشمی
همقدم قافله سالار عشق ساقی عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین داده سر و دست براه حسین
عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس علیه السلام
ای علم کفر نگون ساخته پرچم اسلام برافراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست درس الفبای تو صدق و صفاست
شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب تست مات موج زند اشگ بچشم فرات
یاد حسین و لب عطشان او و آن لب خشکیده¬ی طفلان او
ساقی کوثر پدرت مرتضی است کار تو سقائی کرب و بلایت
هر که بدردی بغمی شد دوچار گوید از یکصد و سی و سه بار
ایعلم افراشته در عالمین اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهی تشنه اگر آمده آبش دهی
چون نهم ماه محرم رسید کار بدانجا که تو دانی کشید
از عقب خیمه¬ی صدر جهان شاه فلک جاه ملک آشیان
شمر بآواز ترا زد صدا گفت کجائید بنو اختنا
تا برهانند زهنگامه¬ات داد نشان خط امان نامه¬ات
رنگ پرید از رخ زیبای تو لرزه بیفتاد بر اعضای تو
من بامان باشم و جان جهان از دم شمشیر و سنان بی¬امان
دست تو نگرفت امان نامه را تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو زین سوختن و ساختن دست سپر کردن و سرباختن
دست تو شد دسته شه لافتی خط تو شد خط امان خدا
چار امامی که ترا دیده اند دست علم گیر تو بوسیده¬اند
طفل بدی مادر والاگهر برد ترا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چودست تو دید بوسه زد و اشگ زچشمش چکید
با لب آغشته بزهر جفا بوسه بدست تو بزد مجتبی
دید چو در کرب و بلا شاهدین دست تو افتاد بروی زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده¬اش بوسه بزد با لب خشکیده¬اش
حضرت سجاد هم آندست پاک بوسه زد و کرد نهان زیرخاک
مطلع شعبان همایون اثر بر ادب تست دلیلی دگر
سوم اینماه چونور امید شعشعه¬ی صبح حسینی دمید
چارم اینمه که پر از عطر و بوست نوبت میلاد علمدار اوست
شد بهم آمیخته از مشرقین نور ابوالفضل و شعاع حسین
ای بفدای سر و جان و تنت وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمی پشت سر وقت شهادت قدمی بیشتر
مدح تو این بس که شه ملک و جان شاه شهیدان و امام زمان
گفت بتو گوهر والا نژاد جان برادر بفدای تو باد
شه چو بقربان برادر رود کیست” ریاضی” که فدایت شود
شاعر : سید محمد علی ریاضی
***********************************************
امشب از تشنگی سخن دارم
که از آن آب در دهن دارم
همه جویای آب و من عطشم
جز می تشنگی دگر نچشم
چه اگر آب راز نعمت هاست
تشنگی نیز فوق لذت هاست
هرکس از آب تا سخن راند
لذت تشنگی نمی داند
فلک در دست نوح تشنگی است
شب میلاد روح تشنگی است
کیست آن نوح تشنگی عباس
چیست آن روح تشنگی عباس
شده امشب ز نور این اختر
آسمان مدینه روشن تر
وه ز ام البنین که با لبخند
کرده تقدیم حیدر این فرزند
لب شیر خدا ثنا گویش
مست ازبوسه های بازویش
نیست معصوم و پورمعصوم است
عمر را در حضور معصوم است
عبد و مجذوب جلوه ی خالق
بر امام زمان خود عاشق
پرچم عشق تا حسین افراشت
از رجال و نسا دو عاشق داشت
آن دو حق باور و حسین شناس
که یکی زینب و یکی عباس
سنجش عقل با ابالفضل است
نغمه ی عشق یاابالفضل است
نیست عباس جز سوای حسین
که بود خلقتش برای حسین
غیرت جاودانه ی تاریخ
درشجاعت یگانه ی تاریخ
چون علی درجدال بدروحنین
شاهد قهرمانیش صفین
برسرآسمان علم زده است
صف صفین را بهم زده است
اندر آن رزمگاه رعب آور
پیش چشمان مات دو لشکر
نوجوانی نقاب بر صورت
بوسه ی آفتاب بر صورت
قامت او به اعتدال علی
رجز و حمله اش مثال علی
اسب اورا هلال بسته نعال
عمر او در حدود هفده سال
همه را محو ترک تازی کرد
بس که باتیغ و نیزه بازی کرد
صحنه را چون برای رزم آراست
بانگ هل من مبارزش برخواست
همه از آن دلیر ترسیدند
مرگ راچون به چشم خود دیدند
زد معاویه زآن میان آوا
برشجاعی به نام بوشعثا
که بلرزید بند از بندش
آن نگون بخت وهفت فرزندش
رفته در جنگ و برنگردیدند
همه در خون خویش غلطیدند
بعدازآن کس به صحنه پانگذاشت
چون کسی جرات جدال نداشت
دشمن و دوست در تماشایش
همه محو دلاوری هایش
کآن جوانمرد سرفراز آمد
به میان سپاه باز آمد
در کنار پدر قرار گرفت
پدرش نیز در کنار گرفت
ازرخش تا علی نقاب افکند
وز رخ ماه او حجاب افکند
دیده ها خیره گشت در عباس
کس نبود آن جوان مگر عباس
عظمت های حیدری اورا
شد نمایان به ظهرعاشورا
کزحرم بانگ العطش بشنفت
خوانداورا به برامامش و گفت
ای علمدار من برادر من
ای توپشت و پناه لشکرمن
تشنگی از حرم گرفته مجال
روبه میدان ولی نه بهر جدال
به سوی علقمه شتاب آور
بهر طفلان تشنه آب آور
آن زمان بود کآن زغیرت مست
مشک بردوش و رایت اندر دست
تاخت سوی شریعه توسن را
منهزم کرد خیل دشمن را
گام درساحل فرات نهاد
مهر بر چشمه ی حیات نهاد
درجهادی که جسم وجان میداد
باز هم باید امتحان میداد
امتحانی که فوق باور بود
چون کمال جهاد اکبر بود
در دو دنیایش آبرو دادند
بهترین نمره را به او دادند
دست درآب و پای بر سر نفس
گه در عشق کوفت گه در نفس
نفس گفتا برای خیر و صلاح
آب خوردن برای تست مباح
عشق گفت این ثواب را بگذار
تشنه برگرد و آب را بگذار
نفس گفتا بنوش آب و بمان
تابگیری ز جان خصم امان
هان بیا ترک ترک اولی کن
تشنگی را به آب سودا کن
او در آن گیرو دار عقل وجنون
که ز دریا چسان روم بیرون
زآن طرف روح انبیاء عزیز
قدسیان عرشیان ملائکه نیز
همچو مقداد و بوذر و عمار
حمزه و زید و جعفر طیار
نگران جمله تا که او چه کند
از پی حفظ آبرو چه کند
آب چون ریخت بر زمین عباس
همه گفتند آفرین عباس
شاعر:سید رضا موید
بازدیدها: 12649